یکشبه میلیونها نفر، بیاعتنا به از دست رفتن دموکراسی، از سر سپردن به حکم یک مرد مقتدر مسرور شدند، و وقتی به آنها گفته میشد که اجازه دارند چه کار بکنند و چه کار نکنند،... احساس آسودگی میکردند که نظم و امنیت دوباره برقرار شده است. به عقیدهی فروم، این بحرانی بود که «بزرگترین دستاورد فرهنگ مدرن، یعنی فردیت و یکتاییِ شخصیت» را به خطر انداخته بود.
نظریهی انتقادی مکتب فرانکفورت آمیزهای از تأملات فلسفی و پژوهشهای اجتماعی علمی بود که در واکنش به مصائب اروپا در قرن اخیر سر برآورده بود: عدممقاومت طبقات کارگر اروپا در برابر شیوع فاشیسم؛ نابخردی بورژوازی و سرمایهداران عمده که خود را با این تصور فریب دادند که میتوانند از نازیسم در راستای منافعشان سود ببرند؛ سکوت و همکاری طبقات متنفذ؛ هولوکاست یهودیان اروپا.
یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی، برجستهترین بازمانده از اعضای «مکتب فرانکفورت» و یکی از تأثیرگذارترین متفکران معاصر در حوزهی مسائل اجتماعی، ارتباطی، و اخلاقی است. یک پژوهشگر آلمانی به تازگی زندگینامهی جذابی دربارهی او منتشر کرده، و یک پژوهشگر انگلیسی این اثر را مورد ارزیابی انتقادی قرار داده است.