ایران برای من شمارش یک، دو، سه... است. وقتی دخترم که انگلیسیزبان شده، از من جدول ضرب میپرسد، اول اعداد را به فارسی ترجمه میکنم و نتیجه را دوباره به انگلیسی برمیگردانم.
به نظر من، ایران آینده، ایرانی است که در آن اثری از تبعیض نژادی و ستم ملی و پلشتیها و بیدادگریها و تبعیضها نیست و همهی اینها جای خود را به برابری نسبی میان عربها و دیگر ملیتها با ملیت غالب میدهد. این ــ البته ــ امر محالی نیست و در دنیای معاصر نمونههای فراوان دارد و در ایران گذشته نیز معمول بوده است.
در ذهن و ضمیر من، ایران یعنی قلمرو فرهنگ و زبان فارسی؛ هرجا اهالی و ساکنان آن از مشایخ و مشاهیر ادبیات فارسی آموختهاند و تأثیرات پیدا و پنهان گرفتهاند آنجا ایران است، حتی اگر بخشی از قلمرو چین و سرزمین هند باشد یا کشوری مستقل مانند افغانستان و تاجیکستان و آذربایجان.
من یک سوم عمرم را در ایران گذراندهام. آنجا به دنیا آمدم، بزرگ شدم، و مدرسه و دانشگاه رفتم. هر چند بیش از دو سوم عمرم را در آمریکا زیستهام، به طور روزمره هنوز با ایرانیتام زندگی میکنم.
در دنیای امروز «ایران» خودش یک مسئله است. چه در نگاه اسلامگرایان انقلابی در ایران، چه ملیگرایان سکولار، چه هر اپوزیسیونی که در تقلای تغییر، روزگار میگذراند و چه در نگاه غربِ امروز، ایران با تمام جهات سیاسی، فرهنگی، باستانیاش یک مسئله است. شاخص این ادعا نیز نسبت ایران با تمدن است.
ایران همچون تمامی دولت-ملتهای موجود در جهان امروز واقعیتی سیاسی-تاریخی است. این بدین معناست که بهرغم ارجاع به موجودیتی به نام ایران در زمانهای دور، ایرانی که امروز میشناسیم در برههی تاریخی مشخصی و به تبع ارادهای سیاسی «خلق» شده است.