سحر که در یک خانوادهی سنتی در جنوب تهران بزرگ شده، در اواخر دبیرستان، ابتدا چادر و سپس حجاب را کنار گذاشت. او که نام و مشخصات واقعیاش به درخواست خودش محفوظ نگهداشته شده، دربارهی تجربهاش از برداشتن حجاب میگوید.
حجاب برای زنانی که اغلب از کودکی چادر و روسری به سر کردهاند، نه تنها نوعی پوشش بلکه یکی از مهمترین بخشهای هویتشان است. حتی اگر خودشان، این هویت را به رسمیت نشناسند، دیگران از دوست و همکلاسی و همسایه تا خانواده و حکومت آنها را با این هویت تعریف میکنند و بهراحتی زیر بار تغییرش نمیروند.
کفشها میتوانند هزار معنا داشته باشند. برای خیلیها به معنای مد باشند و بهروز بودن در زمینهی پوشش، برای خیلیها نماد «دارندگی و برازندگی»، برای عدهای نشانهی قدرت و خودنمایی، برای یک سری دیگر نشانهی دلبری و جلوهگری، برای بعضی هم نشانهای از حفاظت.
با خودم فکر میکنم آیا دخترهای جوان این روزها شجاعتر از دختران دو سه دههی پیش هستند؟ آیا نسلی که در دهههای شصت و هفتاد محدودیتها و ممنوعیتها را پذیرفت و حاضر شد به اجبار جامعه سیاهپوش شود، چارهای جز فرمان بردن نداشت؟ آیا تن دادن به خواستهی دیگران در انتخاب رنگ لباس و حقوق اولیهای مثل این، به گسترش دورویی یا فساد در جامعه منجر شده؟