آیا ایدهی ایران بزرگ فقط همین است که افغانستان و تاجیکستان را بنا به دلایل تاریخی ــ با برداشتهای غلط ــ متعلق به ایران بدانیم؟ همین کافی است؟ یا اینکه قرار است ایران بزرگ جایی باشد که در آن همهی افراد با حفظ هویت و فرهنگ و زبانهای محلی خودشان به شکلی یکسان و برابر با هم تعامل داشته باشند.
«اوضاع چطوره؟»، «ای، بدک نیست»: در تعاملات روزمره، کلیشهها به ما اجازه میدهند بدون نیاز به پرسش و مقدمهچینی، زمینهی مشترکی برای گفتگو پیدا کنیم. کلیشهها مثل یک الگوریتم ذهنیِ مشترک هستند و ارتباط مؤثر را آسان و روابط اجتماعی را تقویت میکنند. با این وصف، باید ببینیم از چه زمانی استفاده از کلیشهها در روابط انسانی نوعی گناه تلقی شد و نشانهای از سادهلوحی و میانمایگی به شمار رفت؟
در مواجهه با لحظات و اتفاقات شادیبخش یا اندوهآور در زندگی دوستان و نزدیکان، تقریباً همهی ما احساس همدلی و همدردی خود را با عباراتی کلی، تکراری، و کلیشهای بیان میکنیم. آن عبارتها احساسات فردی ما را دقیقاً و عمیقاً بازگو نمیکنند. پس چرا باز هم از آنها استفاده میکنیم؟