آموزگاران و دانشآموزان در قرون وسطا
برای انسانهای مدرن، «قرون وسطا» از بسیاری جهات تداعیکنندهی جهالت، خشونت، و بدرفتاری است. نمود این صفات را احتمالاً بیش از همه در نظام آموزشی آن دوران میتوان مشاهده کرد. با این حال، همچنان که مناسبات میان آموزگاران و دانشآموزان در آن دوره نشان میدهد، قرون وسطا با پیچیدگیها و ظرافتهای خاص خود همراه بوده است.
حدود سال 1116، فولبر، کشیش کلیسای جامع نوتردام، به دنبال معلم سرخانه برای خواهرزادهی بااستعدادش بود. زن جوان به فرهیختگی شهرهی عام و خاص بود؛ از همین رو، فولبر فیلسوفی را که ظاهراً درخشان مینمود برای این کار برگزید. مردی که او به کار گماشت سابقهی چالش در بحث و نظر با برخی از بزرگترین فرزانگان زمانه را داشت، و در آن زمان ریاست مدارس در نوتردام نیز به عهدهی او بود، و از برجستهترین روشنفکران پاریسی به شمار میرفت. آبلار که مسئولیت کامل تدریس و تنبیه هلوئیز به او سپرده شده بود، به جای این کارها او را اغوا کرد.
به نظر میرسد رابطهی عشقی آبلار و هلوئیز دوسویه و به خواست هردوی آنها بوده، اما به هر روی بین آنها رابطهای شکل گرفت که متأثر از اختلاف مراتب و نفوذ معلم بر شاگرد هم بود. درهمتنیدگی درد، شوق، و آموزش در زندگی هلوئیز و آبلار به شدت قرون وسطایی است. پدیدهی «آموزش» ذهنیت نویسندگانِ قرون وسطا را به شدت درگیر خود کرده بود: چه چیزی باید یاد داد، یادگیری چگونه اثر میکند، و چه عواطف و احساسات بغرنجی در این روند جلوهگر میشوند. آنها شور و شوق، رنج، و ترس را بخشی اساسی از رابطهی معلم و شاگرد تصور میکردند، و این صرفاً از آن رو نبود که مردم در قرون وسطا نامتمدن بودند و به بچههای خود بیتوجه. آنها میدانستند که تنبیه بدنی میتواند موجب سرکشی شاگردان شود، و معلمان چه بسا با نفوذ خود از احساسات شاگردان سوءاستفاده کنند. با این همه، داستانهای قرون وسطا گویای رویکرد پیچیدهای به مسئلهی آموزش است، رویکردی که افراطکاریها و سوءاستفاده از عواطف را سرزنش میکند، اما – مهم این است که – نه خود احساسات را. هراس، عشق، و رنج چه بسا آموزش را محو و نابود کند؛ اما اگر در حد متعادل و محدود به قوهی تخیل باشد، ممکن است باعث شود که بر امر آموزش اثر مثبت بگذارد.
کلیشهها و تصوراتِ قالبی قرون وسطا را با چیزهایی چون استفادهی نسنجیده از خشونت، انضباط جاهلانه، و سلسلهمراتب واپسگرایانه تداعی میکنند. در بیشتر زبانهای اروپایی، عبارت «قرون وسطایی» حامل اشارات منفی است. این تعبیر به معنای منسوخ، و نیز مستبدانه، یا دیستوپیایی (ویرانشهری) است. از این تعبیر به عنوان صفت یا مترادفی در توصیف شکنجه و جنگ و نبرد استفاده میشود، حتی هنگامی که آن اعمال خشونتآمیز با وسایل ساخت قرن بیستم انجام میشوند. مجموعهی تلویزیونی بازی تاج و تخت (2011 به بعد) که داستانهایی خیالی از قرون وسطا را روایت میکند، و فیلم داستان عامهپسند (1994) با آن جملهی «مثل یک حیوان قرون وسطایی شکنجهات میکنم»، کمک چندانی برای زدودن چنان تصویری از آن عصر نکرده است.
میدانیم که مربیان قرون وسطا به طور معمول، مخصوصاً هنگام تدریس به کودکان، به شلاق، کفگیر، یا ترکه متوسل میشدند. ارتباط بین تدریس و تنبیه بدنی آنچنان قوی بود که، هنگامی که دستور زبان به عنوان فرم استعاری یا تمثیلی در شعر، پیکرتراشی، یا نقاشی قرون وسطا ظاهر میشود، به همراه ابزاری برای مجازات به نمایش در میآید. آموزگاران نیز در کتابهای تصویری به همراه ترکهی چوب تصویر میشدند. هیچ یک از اینها به این معنا نیست که مردم در قرون وسطا با استفاده از خشونت در کلاس درس موافق بودند، یا استفاده از آن را بدون هیچ استثنا تأیید میکردند.
عطوفت، و حتی عشق، جزء پذیرفتهشدهای از آموزش بود؛ و با توجه به نقش پدرانه و مادرانهای که بسیاری از مربیان قرون وسطا باید در زندگی شاگردانشان ایفا میکردند، این جای تعجب نداشت.
اگرچه تنبیه بدنی در این دوره باعث تعجب نبود، در عین حال منابعی وجود دارد حاکی از آن که عقیدهی عموم مردم دربارهی استفاده از این روش بسیار متنوع بوده است. هیلدمار، راهب قرن نهم، تفسیری بر احکام بندیکت نوشت و در آن اظهار داشت: پسرانی که وقف دیر شدهاند باید آنچنان به دقت از آنها مراقبت شود که هرگز فرصتی برای شکستن قوانین نیابند. هر نوع تنبیهی، از جمله کتک زدن، باید آخرین چاره شمرده شود. هیلدمار لزوم تنبیه را نشانهی این میدانست که آموزگاران در نظارت بر اعمال شاگردان خود سهلانگاری کردهاند. ایدمِر، مورخ انگلیسی، داستانی دربارهی آنسلم قدیس میگوید: راهب بزرگِ دیر به آنسلم شکایت میکند که، به رغم آن که شاگردان را مرتباً کتک میزند، پسرهای دِیرش نه فقط سلوک بهتری ندارند بلکه بدتر رفتار میکنند. آنسلم رئیس دیر را به این علت که با بچهها مانند حیوانات رفتار کرده نکوهش میکند، و میگوید که او مانع رشد و پیشرفت آنها میشود، و فقط تنفر از استاد خود را به آنها یاد میدهد. آنسلم پیشنهاد میکند که آموزگاران شلاقهایشان را کنار بگذارند و به شاگردان خود «تسلی و آرامش ناشی از شفقت و ملاطفت پدرانه» ابراز دارند.
عطوفت، و حتی عشق، جزء پذیرفتهشدهای از آموزش بود؛ و با توجه به نقش پدرانه و مادرانهای که بسیاری از مربیان قرون وسطا باید در زندگی شاگردانشان ایفا میکردند، این جای تعجب نداشت. مدارس راهبان قرون وسطا اغلب پر بود از بچههایی که پدران و مادرانشان آنها را به این نهاد سپرده بودند، و ممکن بود تا هنگام مرگشان همانجا بمانند. این بچهها در میان دیوارهای صومعه خانوادهای جدید مییافتند، و استاد یا آموزگار مهمترین شخصیت در زندگانی جدیدشان میشد. در مدارس صرف و نحو در اواخر قرون وسطا، بچهها دست کم میتوانستند در انتظار آن باشند که روزی آنجا را ترک کنند و آموزش یا کار دیگری را دنبال کنند. با این همه، بسیاری از شاگردان در مدرسه، در خانههای شخصی، حتی با مدیر مدرسه میماندند. سرانجام، شاگردان مرفه و مربیان خصوصیشان، همانطور که سرگذشت آبلار و هلوئیز نشان میدهد، ممکن بود در زیر یک سقف زندگی کنند و مدت زمان زیادی را بدون هیچ نظارتی با یکدیگر بگذرانند.
در جای کوچک و دربسته به سر بردن پیوندهای صمیمی و نزدیکی ایجاد میکند. در آن زمان نیز، مانند اکنون، عواطف پیچیدهای ایجاد میشد که ترکیبی درهم و برهم از تحسین، رنجش و دلخوری، ترس و بیم و عشق بود. ماجرای «گیبِر اهل نوژان» پیچیدگی خاص احساسات یک شاگرد نسبت به مربیاش را به خوبی به نمایش میگذارد. گیبر که حدود سال 1060 میلادی نزدیک بُووِه، در شمال فرانسه، به دنیا آمده بود، پسر زوجی بود که پس از هفت سال و با کمک یک جادوگر به وصال یکدیگر رسیده بودند. پدر گیبر هنگامی که او نوزاد بود درگذشت؛ مادرش، که یک بیوهی مستقل شده بود، تمام توجهش را بر پسر بااستعدادش متمرکز کرد تا از آموزش خوب و مناسبی بهرهمند شود. او از مقام و روابط خوبی که داشت استفاده کرد تا یکی از چند معلم صرف و نحوی را که در دسترس بود متقاعد کند تا موقعیت شغلی خود را که تعلیم عموزادههای گیبرت بود ترک کند، به خانهی او نقل مکان کند، و به پسرش خواندن و نوشتن به زبان لاتین بیاموزد.
معلم گیبر شخصی محترم و امین بود. او چون عقاب مواظب گیبر کوچک بود، و او را از غذا خوردن در بیرون از خانه، گرفتن هدیه از دیگران، یا بازی کردن با آنها منع میکرد. متأسفانه، از نظر گیبر، او از زبان لاتین چیز زیادی نمیدانست. هنگامی که گیبر یادگیری زبان را در مرحلهی پیشرفته آغاز کرد، استاد او تسلط کافی نداشت، و عدم لیاقتش را با کتک زدن بیرحمانهی او پنهان میکرد. آنگونه که گیبر در خودزندگینامهاش (1115) یادآوری کرده است، «رگبار ضربات کتک بود که هرروزه بر سر و روی من میریخت، هنگامی که سعی میکرد مرا مجبور کند که آنچه را نمیتواند به من تعلیم دهد بیاموزم!»
گیبر مانند بسیاری از دانشآموزان حساسیت زیادی به نقاط ضعف معلمش، دست کم پس از بازنگری در رویدادها، پیدا کرده بود. مربی او اعتدال نداشت، و گیبر میدانست که، بدون اعتدال، شاگردان که بیش از حد به آنها فشار وارد میشود از پا میافتند. با این همه، بخش عاطفی این رابطه کاملاً چیز دیگری بود. از آنجا که استاد او هرچه بیشتر نقش یک پدر را به خود میگرفت، مادر گیبر رقابت با او را برای جلب مهر و محبت پسر آغاز کرد. یکبار که مادرش مظنون شده بود که پسرش کتکهایی را که خورده است از او مخفی میکند، پیراهناش را از تن او در آورد و کبودیها و جای شلاقها را بر پشت و بازوهایش دید. مادر با خشم و وحشت فریاد بر آورد که صد سال سیاه هم نمیخواهد که پسرش کشیش شود و یا زبان لاتین بیاموزد. گیبر جوان جسورانه گفت: «حتی اگر بمیرم، از یادگیری لاتین یا تلاش برای کشیش شدن باز نمیایستم!» به نظر میرسد که گیبر به مهر بیرحمانه یا «عشق وحشیانه»ی استادش با علاقهی متقابل شدیدی پاسخ داده است.
شاید معلم پیر و بیصلاحیتِ صرف و نحو جای پدر خانواده را برای گیبر گرفته بود و رابطهای عاطفی بین آن دو برقرار شده بود. شاید هم گیبر عاشق صفات مثبتی شده بود که توانسته بود در اعماق کمبودها و ضعفهای بسیارِ آموزگارش تشخیص دهد. معلم او، بالاتر از همه، حقیقتاً او را دوست داشت، و سرپرستی اخلاقی او را به عهده گرفته بود، و گیبر بزرگسال، که کشیشی شده بود، از این بابت ممنون و سپاسگزار او بود. اما ماهیت احساسات استاد، آنگونه که از قول گیبر بازگو میشود، دقیقاً هم تربیتی نبود. این معلم سرخانه وقتی در این فکر بود که آیا مقام و شغل قبلیاش را ترک کند یا نه، در رؤیا پیرمردی را دیده بود که گیبر را به اتاق خوابِ شبیه کلاس درسش آورده بود، به تخت مربی اشاره کرده بود و به پسربچه گفته بود: «به سوی او برو، چرا که او تو را بسیار دوست خواهد داشت.» همچنان که رؤیا ادامه یافته بود، گیبر به سمت معلم آیندهاش دویده بود و صورت او را غرق بوسه کرده بود. هنگامی که معلم بیدار شد، چنان دلبستگی و مهری به گیبر احساس کرده بود که قبول کرد به خانهی او نقل مکان کند.
این استفادهی نسنجیده، بیجا، و بیرحمانهی معلم قرن یازدهمی از تنبیه بدنی یکی از محورهای رابطهی قرون وسطایی میان معلم و شاگرد را آشکار میکند. خشونت او به سادگی از آن نوع خودکامگیِ احمقانهای فهمیده میشود که واژهی «وسطا» گاه به آن اشاره دارد. از چشماندازی دیگر، امور چندان روشن نیست. بالاتر از همه، معلم سرخانه برای مادر ثروتمندِ گیبر که دوست و آشنایان زیادی داشت، کار میکرد. ترک خانههایی مانند خانهی او برای یک معلم خصوصی ممکن نبود بی هیچ حرف و حدیثی باشد. به نظر میرسد معلم سر خانه هم از نظر عاطفی آسیبپذیر بوده است که خانه و کارش را به خاطر پسربچهای، آن هم بابت یک رؤیا، تغییر داده است. او نیز به سبب مهر و عطوفتی دوطرفه به گیبر کوچک احساس وابستگی میکرد، و به نظر میرسد گیبر نیز همین احساس را داشته است. هریک دیگری را به خاطر محبتش، یا قابلیتش برای مهر ورزیدن دوست میداشت.
آبلار و هلوئیز، و گیبر و معلم سرخانهاش، به ما نشان میدهند که عواطف میان معلمان و دانشآموزان در قرون وسطا چقدر ممکن است پیچیده بوده باشد. اما این فقط بخشی از داستان است. یک دلیلش آن است که همهی آنها در یک قرن و در جایی که اکنون فرانسه است میزیستند. جهان قرون وسطا البته بسیار بزرگتر بوده است. علاوه بر این، هم آبلار و هلوئیز، و هم گیبر و معلم سرخانهاش، مواردی از روابط میان معلم و شاگردند که از جهات بسیار به خطا رفتهاند، و الگو یا ایدئال نبودهاند. با این همه، درونمایهای که این روایتها در ذهن مجسم میکنند (مهر و محبت معلمانه، آمیخته با تدبیر و انضباطی که گاه به خشونت و سوءاستفاده راه میبرد) سدهها در کتابهای مدرسهای باقی میماند، از اوایل قرون وسطا تا رسیدن عصر نوزایی یا رنسانس.
بارها و بارها، معلمان قرون وسطایی مطالب درسیای مینوشتند یا برای تدریس بر میگزیدند که در دوران مدرن نامناسب (اگر نه آسیبزننده) محسوب میشوند. مثال اَلفریک باتا را در نظر بگیرید، یک معلم روحانی که در حدود سال 1000 فعالیت میکرد. او مجموعه مکالماتی تألیف کرد که به طرز شگفتآوری مدرن بودند و به یاری آنها به شاگردانش مکالمه به زبان لاتین را میآموخت. پسربچههایی خیالی در محاورات او عباراتی ساده را برای توصیف چگونگی هوا، بازی کردن در بیرون، خوردن و نوشیدن، گفتن ساعت و زمان، و ترتیب دادن سفر یاد میگرفتند. با این همه، تصور تدریس این محاورات در یک کلاس درس در قرن بیست و یکم دشوار است. پسرها وحشیانه با هم حرف میزنند، فحشهای رکیک و گوشخراشی به لاتین به هم میدهند، شخصیتها یکدیگر را با خشونت تهدید میکنند، و یک مربی پسربچهای را که متهم به دزدیدن یک سیب شده است وحشیانه کتک میزند. راهبان پیرتر، که باید به دقت مواظب پرورش اخلاقی پسرها باشند، به ندرت میدانند که خودشان باید چگونه رفتار کنند. آنها قبل از رفتن برای دعا حسابی مست میکنند، از پسربچهها طلب بوسه دارند یا از آنها میخواهند که با آنها به توالت بروند.
اشتباه است که تصور کنیم این اعمال در آن روزگار سالمتر و بیضررتر بوده است تا امروز. نظم و هماهنگی، کتاب راهنمای زندگی راهبان در اواخر قرن دهم، بغل کردن و بوسه را میان راهبان بزرگسالتر یا بزرگِ دیر و بچهها ممنوع کرده است. به جای آن، به راهبان پیرتر توصیه شده است که بچهها و جوانان را فقط در تهِ دلِ خود، و با «توجه بسیار» دوست بدارند. راهبان پیر و جوان اجازه نداشتند به صورت جفتی بیرون بروند، حتی اگر دلیل همراهیشان موضوعی روحانی میبود. معلم باید همواره شاگردانش را همراهی میکرد و مراقب آنها میبود تا مانع فعالیت یا سوءاستفادهی جنسی شود. در واقع، حتی به مربیان توصیه میشد که با پسرها به تنهایی وقت نگذرانند، و مطمئن باشند شخص سومی همیشه به عنوان همراه حضور دارد. هرچند دِیر باتا ممکن است به این قواعد شدیداً متعهد نبوده باشد، دلایل معقولی وجود دارد که فکر کنیم او آن قواعد را میدانسته است. او ماجراهای زندگی روزانهاش در جریان تحصیل زبان لاتین را با جزئیات نگرانکننده، با فرصتهایی برای خطر کردن پر میکرد. و او این کار را تعمداً میکرد.
دشوار بتوان تصور کرد که چنین آموزشی، که عمدتاً برای مردان در نظر گرفته میشد، برای زنانی که آنها بعدها در زندگی با ایشان مواجه میشدند نفع چندانی داشته است.
چرا باتا پسرهای زیر نظرش را وا میداشت تا شوخیهای مربوط به دستشویی، زدوخوردها، کتککاریها، و کنایههای جنسی را حفظ کنند و از بر بخوانند؟ برخی پژوهشگران او را شخصیتی رذل میدانند، پسری شرور از نسل هزاره، که در کلاس درسی به همریخته و بینظم در تقلا است. یا این که آن صومعه خود صومعهای بیقیدوبند و بیملاحظه بوده، که تماسی با نوآوریهای معاصر به منظور اجتناب از گناه نداشته است. اما شواهدی که نشان دهد باتا صومعهای را که در آن زندگی میکرده توصیف کند ناچیزند. قطعههایی از متن کتاب او که اشاره به روابط جنسی نامشروع دارد در واقع از گفتار لاتینیِ قدیمیتری اقتباس شده است، با تغییرات کوچکی به این منظور که راهبان جوان را با خطرات احتمالی آشنا کند. باتا متن محاورات را با تهدید خشونت فیزیکی و سوءاستفادهی جنسی پر کرده بود، بعضاً به این علت که قدرت زبان منفی را میشناخت. او در سرتاسر مکالمهها و گفتوگوهایش به پسرها میآموزد که از نداشتن اقلام ضروری شکوه و شکایت کنند، مدعی شوند که نمیتوانند بسیاری از کارها را انجام دهند، و به عالیترین لفظ برای رنج و بدبختیشان تأسف بخورند و ناله کنند. درسهای باتا شوکآور، نمایشی، گاه مسخره است، و زبان لاتین را برای حفظ کردن آسان میکند.
باتا همچنین هدف دیگری هم داشت که غیر از تدریس مکالمهی لاتین بود. او دانشآموزان را وا میداشت صحنههایی را که ممکن است در آنها احساس صدمه و آسیب کنند، وسوسه شوند، احساس گناه کنند، عصبانی شوند، و احساس به دام افتادن کنند به خاطر بسپارند – و چه بسا عملاً نمایش دهند. او آنها را وا میداشت تا اجتماعی را تصور کنند که در آنجا بزرگسالان اغلب غیرقابلاعتماد، ستمگر، یا به طرزی مشکوکی صمیمیاند. او پسرها را وا میداشت که پاسخها و واکنشها را امتحان کنند. او به آنها تعلیم میداد که چگونه بله بگویند و (این هم به همان اندازه مهم است) به آنها تعلیم میداد که چگونه نه بگویند.
باتا تنها مدرس قرون وسطی نبود که موضوعات و مطالب شهوانی یا خشن را برای تعلیم دادن به شاگردان برگزیده بود. البته، مطالب زیادی هم وجود داشت که ما آنها را مطالب «مناسب کودکان» میدانیم. معلمان قرون وسطا که مسئول انتقال اصول و مبادی خواندن، نوشتن، و دستور زبان لاتین بودند اغلب معماهای کوچک هوشیارانهای طرح میکردند، ضربالمثلهای خردمندانه و حکایاتی دربارهی حیوانات تدریس میکردند، و شاگردان را وا میداشتند که مزامیر داوود را بخوانند و از بر کنند. با این همه، به تدریج که شاگردانشان پیش میروند، معلمان مطالب دشوارتری به آنها میدهند. در انگلستان پیش از پیروزی نورمانها، یک متن درسی رایج جنگ ارواح اثر پرودنسیو بود. این کتاب توصیفی تمثیلی از نبرد میان خیر و شر (فضایل و رذایل) بود که شاعر لاتین قرن چهارمی آن را سروده است، و روایتهایی خونین از جنگ تنبهتن میان جنگاوران مؤنث را شرح میدهد. «ایمان» (یک شخصیت زن) به «پرستش خدایان باستان» (شخصیت زن دیگر) حمله میکند، سرش را به زمین میکوبد و چشمهایش را با پاهایش لگدمال میکند. پاکدامنی و تقوا گلوی شهوتِ اَمرَدباز را میشکافد، تا خون و بوهای گند استفراغ کند. هدف از این شعر افادهی این معنا است که چگونه یک مسیحی خوب باید به نبردی شورانگیز با گناه دست بزند، اما اغلب خشونت عریانِ آن را آبوتاب میدهد. صحنههای نبرد زندهی آن اغلب در دستنوشتهها نیز تصویرسازی میشد، و به شاگردان کمک میکرد تا شخصیتهای رمزگونهی انتزاعی را با تمام سرزندگی و شور و حال یک داستانِ مصور تصور و تخیل کنند.
دانشآموزان پسر پس از آغاز هزارهی دوم میلادی در مواد درسی و آموزشی خود به خشونت برخوردند، و این خشونت به احتمال قوی بیشتر جنسی بوده است. پامفیلوس، کتاب شعر لاتین قرن دوازدهم، که یکی از کتابهای پرفروش قرون وسطا و دوران رنسانس بود، یک متن درسی معیار بود. در این کتاب، پامفیلوسِ جوان سعی میکند گالاتی، باکرهی مجرد، را از راه به در کند. هنگامی که آنها برای آنچه ممکن است آغاز یک رابطهی عشقی باشد ملاقات میکنند، او به دختر فرصتی برای قبول و رضایت نمیدهد. اگرچه این شعر فقط از چند گفتار تشکیل میشود، به تجاوز جنسی در میان گریهها و فریادهای گالاتی که دستوپا میزند، درد میکشد، و به او شوک وارد شده است، تصریح میشود. دگردیسیها و هنر عشق، از آثار اُوید (که تدریس هردو در مدارس اواخر قرون وسطا رواج داشت) نیز شامل توصیفاتی از خشونت جنسیاند، و گاه اوید این رفتارها را به عنوان برخوردهای اغواگرانه تأیید میکند. فرهنگ ادبی قرون وسطا تا حد زیادی فرهنگ تجاوز جنسی بود.
دشوار بتوان تصور کرد که چنین آموزشی، که عمدتاً برای مردان در نظر گرفته میشد، برای زنانی که آنها بعدها در زندگی با ایشان مواجه میشدند نفع چندانی داشته است. با این همه، نباید خیال کنیم که پسرانی که داستانهای تجاوز جنسی میخواندند همیشه با شخص متجاوزگر احساس همدلی و همذاتپنداری میکردند. در عصر باستان، سرودن گفتارهای پرشور و حال از زبان زنان ستمدیده یا سوگوار معمولاً فصاحت و بلاغت شمرده میشد. احتمالاً در کلاسهای درس قرون وسطا نیز همین روال برقرار بوده است. جوانان ادیب یاد میگرفتند که با اشغال تخیلیِ جایگاه مردان و نیز زنان، با جهت دادن به میل حیوانی و خشم تجاوزگر، شعر بسرایند و سخنرانی کنند. پسرها در کلاس درس از طریق آشنایی با درد و رنجِ زنان مرد میشدند.
اگرچه رابطهی پر تب و تاب و ویرانگر هلوئیز با آبلار جریان زندگی او را دگرگون کرد، هلوئیز در نهایت امر با معلم خود برابر بود. نوشتههای او لطافت و ملایمت غیرمنتظرهی آموزش قرون وسطایی را عیان میکند، شیوهای که شاگرد میتوانست فراگیری درسهای سختش را به اهداف خاص خودش تبدیل کند. او که در نظامی رشد میکرد که در آن گریه و ماتمِ شاعرانهی زنان بخشی از مناسک بلوغ برای پسران نخبه بود، با شهامت از این که آبلار از او و صومعهاش غفلت کرده است شکایت میکند. او که بر اساس آنچه مؤلفان کلاسیک معمولاً به مردان تعلیم میدادند بزرگ شده بود، آموختههایش را به کار برد و هدایتگر گروهی از زنان شد، راه خود را در سیاست فریبآمیز معاصر خود گشود، و آوای ادبی خاص خودش را استادانه خلق کرد.
برگردان: افسانه دادگر
ایرینا دومیترسکو استاد و رئیس مطالعات انگلیسی قرون وسطا در دانشگاه بُن در آلمان است. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از این نوشتهی اوست:
Irina Dumitrescu, ‘Teachers and Students,’ Aeon, 7 February 2018.