ایوان ایلین: فیلسوفی برای فاشیسم روسی - مسیحی
اندیشههای ایوان ایلین، فیلسوف سیاسی و متفکر دینی روسی، در روزگار خودش چندان اثرگذار نبودند. اما با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از هم پاشیدن ایدئولوژی کمونیسم، آموزههای ایلین در باب اقتدارگرایی، میهنپرستی، و جایگاه ویژه ملت روسیه مورد توجه گستردهی حاکمان این کشور، و به ویژه شخص ولادیمیر پوتین، قرار گرفته است. ایلین چه افکاری در سر داشت، و چرا تا به این حد به آموزههای او استناد میشود؟
مرد روس به چشمان شیطان نگریست و خداوند را بر تخت روانکاوی نشاند، و دریافت که ملت وی میتواند جهان را نجات دهد. خداوند، با اندوه و رنج فراوان، داستان یک ناکامی را برای مرد روس روایت کرد. در آغاز کلمه بود، خلوص و کمال، و آن کلمه خداوند بود. و سپس خداوند، از سر خامی، خطایی کرد. او برای آن که خود را کامل کند، جهان را آفرید اما در عمل شکست خورد و از شرم پنهان شد. گناه نخستینِ خداوند، و نه آدم، انتشار نقصان بود. به محض آن که انسانها وارد جهان شدند، واقعیتهایی را دریافتند و احساساتی را تجربه کردند که با اهداف خداوند سازگار نبود. هر اندیشه یا احساسی موجب عمیقتر شدن نفوذ شیطان در جهان میشد.
به این ترتیب، تاریخ برای ایوان ایلین، این فیلسوف روس، داستان یک رسوایی بود. جهان از زمان پیدایش خود ملغمهی بیمعنایی از تکههای مختلف بود. هرچه انسانها برای فهم جهان بیشتر تلاش میکردند، جهان بیشتر در گناه فرو میرفت. تکثرگرایی و جامعهی مدنی جهان مدرن، نواقص جهان را عمیقتر کرد و خداوند را در تبعید نگاه داشت. تنها امید خداوند این بود که روزی ملتی درستکار، با هدایت رهبر خود، تمامیت سیاسی نوینی ایجاد خواهند کرد؛ به این ترتیب، با اصلاحِ جهان امکانِ نجات خداوند نیز وجود داشت. اصلِ وحدتبخشِ «کلمه» تنها خیرِ عالم بود، و در نتیجه استفاده از هر وسیلهای برای بازگرداندن آن موجه بود.
ایوان ایلین، فیلسوف روس، چنین تصویری از فاشیسم مسیحی روسی به دست داد. او که در سال 1883 زاده شده بود، درست پیش از انقلاب روسیه در سال 1917، پایاننامهی خود را با موضوع «ناکامی جهانی خداوند» به پایان رساند. او در سال 1922 توسط حکومت شوروی، که سخت از آن متنفر بود، تبعید شد و به طرفداری از آرمانهای بنیتو موسولینی برخاست؛ در سال 1925 کتاب دیگری منتشر کرد که مضمون آن توجیه ضدانقلابِ خشونتآمیز بود. ایلین که نویسندهای پرکار بود، بیست کتاب به زبان روسی و بیست کتاب نیز به زبان آلمانی نوشت. برخی از آثار وی سرشار از پرگویی و تکرار مطالب عامیانه است، اما یک خط فکری منسجم در طول این سالها وجود دارد: توجیه متافیزیکی و اخلاقیِ تمامیتخواهیِ سیاسی. با آن که ایلین پس از مرگش در سال 1954 به فراموشی سپرده شده بود، پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 آثار او به دست برخی از هوادارانش بازنشر یافت؛ و از دههی 2000، سیاستمداران روس و به ویژه ولادیمیر پوتین آثار او را میخوانند و از آن نقل قول میکنند. تأثیرگذارترین کتاب او مجموعهای از مقالات سیاسی با عنوان وظیفهی ما است.
فدراسیون روسیه در ابتدای قرن بیست و یکم کوچکتر از امپراتوری روسیهی دوران قدیم است، و هفت دهه سلطهی اتحاد جماهیر شوروی بین آنها فاصله میاندازد. با این حال، فدراسیون روسیهی امروزی و امپراتوری روسیهی دوران جوانیِ ایلین از یک جنبهی مهم به یکدیگر شباهت دارند: حاکمیتِ قانون اصلِ حکومتیِ آنها نیست. از آنجا که ایلین به شیوههای مختلف نشان داده است که شکست حاکمیت قانون در روسیه برای این کشور یک مزیت محسوب میشود، دزدسالاران روس با استفاده از اندیشههای ایلین نابرابریِ اقتصادی را نشانهی سلامتیِ کشور جلوه میدهند. پوتین با استفاده از ایدههای ایلین دربارهی ژئوپلیتیک، سیاست خارجی را به بحث دربارهی تهدیدات معنوی مبدل ساخته، و اوکراین، اروپا، و آمریکا را خطری برای موجودیت روسیه جلوه داده است.
فدراسیون روسیهی امروزی و امپراتوری روسیهی دوران جوانیِ ایلین از یک جنبهی مهم به یکدیگر شباهت دارند: حاکمیتِ قانون اصلِ حکومتیِ آنها نیست.
ایلین به منظور یافتن پاسخی برای مشکلات روسیه به سراغ اندیشمندان آلمانی رفت. موضوع مطالعاتی وی در دوران دانشجویی بین سالهای 1901 تا 1906 فلسفه و به طور خاص آرای اخلاقی ایمانوئل کانت بود. از نظر نوکانتیها، که اندیشههایشان در آن دوران در دانشگاههای اروپا و روسیه جریان مسلط به شمار میرفت، تفاوت بشر با سایر موجودات در قابلیت تفکر و استدلال بود، قابلیتی که به آنها اجازه میداد به انتخابهای معنادار دست بزنند. بشر چون میتواند معنای قانون را دریابد، در نتیجه میتواند آزادانه تسلیم قانون شود.
در آن دوران، در میان اندیشمندان روسیه مفهوم «قانون» جذابیت بسیاری داشت. تصور میشد قانون پادزهری برای مشکل باستانی روسیه، یعنی حکومت استبدادی تزارهای خودکامه (در زبان روسی، «پرویزوُل»)، باشد. ایلین جوان آرزو داشت انقلابی عظیم به وقوع بپیوندد، تا آموزش تودههای روس شتاب بگیرد. زمانی که جنگ روسیه-ژاپن در سال 1905 شرایط وقوع یک انقلاب را فراهم آورد، ایلین از حق تجمع و تظاهرات دفاع کرد. او به همراه دوست دخترش، ناتالیا وُکاچ، یک جزوهی آنارشیستی آلمانی را ترجمه کرد. تزار مجبور شد در سال 1906 قانون اساسی جدیدی را بپذیرد که در نتیجهی آن پارلمان جدید روسیه به وجود آمد. اما پس از آن که تزار دو مرتبه پارلمان را تعطیل کرد و به صورت غیرقانونی نظام انتخاباتی را تغییر داد، دیگر نمیشد تصور کرد که قانون اساسی جدید برای روسیه حاکمیت قانون به ارمغان آورده است.
ایلین در سال 1909 در دانشگاه ایالتی مسکو برای تدریس حقوق استخدام شد، و مقالهای زیبا به هردو زبان روسی (1910) و آلمانی (1912) در باب تفاوتهای مفهومی بین «قانون» و «قدرت» منتشر کرد. اما چطور میتوان در عمل قانون را کارآمد ساخت، و توجه حاکمان و مردم را به آن جلب کرد؟ ایلین مانند سایر روشنفکران روس جذب هگل شد، و سال 1912 را آغاز «رنسانس هگلی» نامید. با این حال، درست همان طور که تعداد بسیار زیاد کشاورزان روس باعث شد تا ایلین نظرش را دربارهی آسانیِ آموزش قانون به جامعهی روسیه تغییر دهد، بر اثر تجربه نیز دریافت که تغییر تاریخی نمیتواند به «روح هگلی» مربوط باشد. او متوجه شد که روسها، حتی افرادی که به طبقهی او و محیط مسکو تعلق داشتند، به نحو مشمئزکنندهای درگیر جسمانیاتاند. او در دههی 1910، ضمن ارائهی استدلالهایی دربارهی فلسفه و سیاست، مخالفانش را به «انحراف جنسی» متهم کرد.
ایلین در سال 1913، فروید را نجاتدهندهی روسیه خواند. با آن که مشغول آمادهسازی پایاننامهی خود دربارهی هگل بود، داوطلبانه به پیشگامان روانکاوی ملی روسیه پیوست، و با وُکاچ در سال 1914 به وین سفر کرد تا جلساتی با فروید داشته باشد. از نظر فروید، تمدن محصول توافقی جمعی برای سرکوب سائقهای ابتدایی بود. قربانی کردن طبیعت در پای فرهنگ برای هر فرد هزینههایی روانشناختی داشت. تنها از طریق مشاورههایی طولانی در حضور روانکاو بود که تجربهی ناخودآگاه به سطح خودآگاهی راه پیدا میکرد. به این ترتیب، تصویری که روانکاوی از فرآیند اندیشه ارائه میکرد با فرضیههای فلسفهی هگل، که ایلین در آن زمان مشغول مطالعهاش بود، تفاوت داشت. ایلین که همانند بسیاری از روشنفکران روسیه مشتاقانه از ایدههای متضاد متفکران آلمانی استقبال میکرد، این بار سراغ ادموند هوسرل (بنیانگذار پدیدارشناسی) رفت. وی از هوسرل این ایده را گرفت که فلسفه یعنی تأملی که امکان تماس با خداوند و آغاز درمان الاهی را فراهم میآورد.
در همان حال که در سالهای 1914، 1915، و 1916 ایلین در باب خداوند تأمل میکرد، میلیونها انسان در میدانهای نبرد جنگ جهانی اول در سراسر اروپا کشته میشدند و بر اثر جنگ میمردند. در ماه آوریل، آلمانها ولادیمیر لنین را در قطاری به روسیه فرستادند، و بلشویکها در ماه نوامبر بار دیگر انقلابی به راه انداختند، با این وعده که زمین را برای کشاورزها و صلح را برای همگان به ارمغان خواهند آورد. جنگ جهانی اول درست همان گونه که به انقلابیون فرصت عمل داد، راه را برای ضدانقلابیون نیز گشود. بدون این جنگ، احتمالاً لنینیسم صرفاً جریانی حاشیهای در اندیشهی مارکسیستی باقی میماند، و بدون انقلاب لنین نیز ایلین احتمالاً بر اساس پایاننامهی خود به نتایج ضدانقلابی نمیرسید.
ایلین و لنین آشنایی شخصی با یکدیگر نداشتند، اما نقطهی اشتراک آنها گرایش به هگل بود. هردو خوانشی رادیکال از هگل داشتند، و در نکات مهمی مانند ضرورت نابودی طبقات متوسط همنظر بودند؛ اما دربارهی شکل نهایی «جامعهی بیطبقه» اختلاف نظر داشتند. لنین این ایدهی هگلی را پذیرفته بود که تاریخ جریانِ پیشرفتی است که از طریق تعارض پیش میرود. او، به عنوان یک مارکسیست، باور داشت که این تعارض بین طبقات اجتماعی وجود دارد: بین بورژوازیِ صاحب زمین و پرولتاریای مولد سود. لنین این ایده را به مارکسیسم افزود که طبقهی کارگر، هرچند که به دلیل سرمایهداری به وجود آمده، در نهایت غلبه خواهد یافت – اما به راهنمایی حزبی منضبط که با قواعد تاریخ آشنا باشد، نیاز دارد.
ایلین و لنین آشنایی شخصی با یکدیگر نداشتند، اما نقطهی اشتراک آنها گرایش به هگل بود.
مارکسیستهایی مانند لنین خداناباور بودند. آنها تصور میکردند منظور هگل از «روح» خدا یا مفهوم الاهیاتیِ دیگری است، و در نتیجه «جامعه» را جایگزین «روح» کردند. ایلین یک مسیحی معمولی نبود اما به خدا باور داشت. ایلین تصور میکرد منظور هگل از روح خداوند بوده است؛ و باور داشت که خداوندِ هگل جهانی ویران آفریده است. از نظر مارکسیستها، مالکیت خصوصی کارکردِ «گناه نخستین» را داشت، و با نابودی آن خیر و نیکی در انسانها پدیدار میشد. از نظر ایلین، «گناه نخستین» همان عمل آفرینشگریِ خداوند بود. هیچ لحظهی خوبی در تاریخ وجود نداشت و انسانها نیز ذاتاً خوب نبودند. مارکسیستها در نفرت از طبقهی متوسط محق بودند، زیرا با وجود «جامعهی مدنیِ» طبقهی متوسط دیگر نمیتوان به تحقق «سازمان ملی قدرتمندی» که خداوند به آن نیاز دارد، امید داشت. از آنجا که «طبقهی متوسط» مانعی بر سر راه خداوند است، پس باید توسط یک جامعهی ملیِ بیطبقه کنار زده شود. در همین راستا، ایلین پس از ترک روسیه به این باور رسید که روسها به قهرمان نیاز دارند، به شخصیتهای بزرگ و فراتاریخی که خواهان در دست گرفتن قدرت باشند. افکار او ایدئولوژیای بود که هنوز صورت خارجی و نام پیدا نکرده نبود.
اندکی پس از ترک روسیه در سال 1922، توجه ایلین به «راهپیمایی به سمت رمِ» بنیتو موسولینی جلب شد، همان کودتایی که موجب به وجود آمدن نخستین رژیم فاشیستی در جهان شد. وی سفری به ایتالیا کرد و مقالهای ستایشآمیز دربارهی «پیشوا» نوشت. پایاننامهی او بنیانی برای دفاعی متافیزیکی از فاشیسم فراهم آورد، و کتابش با عنوان در باب استفاده از خشونت برای مقابله با شر (1925) دفاعیهای اخلاقی از نظام فاشیستیِ در حال ظهور بود. مسیحیت فیلسوفِ حقبین را فرا میخواند تا، به نام عشق، خشونتِ قاطعانه اعمال کند. برای مستغرق شدن در این عشق باید «با دشمنان نظم الاهی بر روی زمین» به مبارزه برخاست.
به این ترتیب، الاهیات به سیاست تبدیل شد. ایلین برای توصیف منبع الهام فاشیستها از کلمهی «روح» استفاده میکرد. به گفتهی او، به قدرت رسیدن فاشیستها «اقدامی در راستای رستگاری» بود. فاشیست نجاتدهندهی واقعی است، زیرا میداند کسی که باید قربانی شود دشمن است. ایلین در سال 1925 با تألیف کتابی نشان داد که دیگر به برقراری حاکمیت قانون در روسیه باور ندارد. او نوشته بود: «فاشیسم فزونیِ رهاییبخشِ خودکامگیِ میهندوستانه است.» در این جمله، ایلین خط بطلانی بر دو مفهوم کلیِ قانون و مسیحیت میکشد. در نتیجه، روحیهی قانونگریزی جای روحیهی قانونمداری را میگیرد، و روحیهی قتل جایگزین روحیهی عفو و بخشایش میشود.
با وجود آن که فاشیسمِ ایتالیایی الهامبخشِ ایلین بود، او در سالهای 1922 تا 1938 در آلمان به عنوان پناهندهی سیاسی زندگی میکرد. او که در این دوران برای سایر مهاجران روس به زبان روسی مطالبی مینوشت، قدرت گرفتن هیتلر در سال 1933 را ستود. مهمتر از همه این که، او میخواست روسها و سایر اروپاییها را متقاعد کند که هیتلر در این که یهودیان را عامل بلشویسم میداند، محق است. بیشک، اغلب کمونیستها یهودی نبودند و اکثریت یهودیان هم هیچ ارتباطی با کمونیسم نداشتند. درآمیختن این دو گروه خطا یا مبالغه نبود، بلکه تلاشی بود برای تبدیل تعصبات سنتی مذهبی به ابزاری برای ایجاد وحدت ملی. در خلال جنگ داخلی روسیه، بسیاری از مخالفان بلشویسم به آلمان پناهنده شده بودند. درآمیختن یهودیت و بلشویسم ایدهای بود که هیتلر از آنان اقتباس کرد.
پیشتر، هیتلر دشمن آلمان را «سرمایهداری یهودی» میخواند. پس از این که هیتلر پذیرفت یهودیان مسئول سرمایهداری و کمونیسم هستند، اعلام کرد که یهودیان منشأ تمام ایدههایی هستند که آلمان را تهدید میکند. ایلین، به عنوان نظریهپرداز جریان ضدکمونیسم، دوست داشت جهان بداند که هیتلر بر حق است. با این حال، او در دههی 1930 دربارهی این که آلمان نازی به پیشرفت فاشیسم روسی یاری میرساند دچار تردید شد. سپس به سوئیس رفت، و از نقطهی امنی در نزدیکی زوریخ مشاهدهگر جنگ جهانی دوم بود. با وجود تردیدهایی که دربارهی نازیها داشت، حملهی آلمان به اتحاد جماهیر شوروی را «عقوبت بلشویسم» خواند. پس از پیروزی شوروی در استالینگراد در سال 1943، زمانی که مشخص شد آلمان جنگ را خواهد باخت، ایلین موضع خود را تغییر داد. او از آن زمان به بعد این جنگ را یکی از حملات متعدد غرب به مزیتهای روسیه در قرون گذشته معرفی میکرد.
«یکپارچگی روسیه» به یکی از موضوعات مهم برای ایلین مبدل شد. این مفهوم نظریهی فاشیستی او را تکمیل میکرد: جهان «تمامیت الاهی» و «وحدت متوازن» خود را از دست داده است. تنها روسیه است که به نحوی از شر «تاریخ» یا «ازهمگسیختگی موجودیت بشر» در امان مانده است. به این دلیل که روسیه «نیروی روحی خود را از خداوند میگیرد»، در معرض حملهی دائمی از جانب سایر بخشهای شرور جهان قرار دارد. این روسیه کشوری که در آن افراد و نهادهای مختلف وجود دارند نیست، بلکه مخلوقی نامیرا، یک «وحدت ارگانیک زنده»، است. ایلین واژهی «اوکراینیها» را داخل گیومه قرار میداد، زیرا به باور او آنها هم بخشی از ارگانیسم روسی بودند. با آن که «جنگ» مفهومِ فاشیستیِ «وحدت ارگانیک» را بیاعتبار ساخته بود، این مفهوم برای ایلین هنوز نقشی محوری داشت. اما پیروزی ارتش سرخ در سال 1945 تصورات ایلین را دربارهی این که روزی مخالفان بلشویسم از تبعید بازخواهند گشت و قدرت را در دست خواهند گرفت، از بین برد. آنچه اینک ضرورت داشت فراهم ساختن طرحی کلی برای روسیهی پساشوروی بود که به دست یک «دیکتاتور ملی» میتوانست عملی شود.
به گفتهی ایلین، «قدرت به تمامی خود را در اختیار مرد نیرومند قرار میدهد.» این رهبر مسئولیت تمام جنبههای سیاسی را بر عهده خواهد گرفت: رئیس هرسه قوهی مجریه، مقننه، و قضاییه، و فرماندهی ارتش. به باور ایلین، انتخابات دموکراتیک موجب پدید آمدن مفهوم زیانبار «فردگرایی» میشد، و در نتیجه «ما باید اعتقاد کورکورانه به تعداد آرا و اهمیت سیاسی آن را کنار بگذاریم.» انتخابات باید مراسمی برای نمایش سرسپاری روسها به رهبرشان باشد. به باور ایلین، روسیه مانند یک بدن است و در نتیجه اجازهی رأی دادن به روسها مانند این است که به «جنینها اجازه بدهیم گونهی جانوری خود را انتخاب کنند.» در یک ارگانیسم «نمیتوان سیاست را به شکل مکانیکی و عددی فهمید.» طبقهی متوسط، یعنی «پایینترین سطح هستی اجتماعی»، قدرت آن را دارد که روسیه را فاسد کند، یا حتی مأموریت رهاییبخش آن را متوقف سازد. این طبقه و فردگراییِ اعضای این طبقه باید سرکوب شود. به نظر ایلین، «آزادی برای روسیه» به معنای آزادی تکتک روسها نیست بلکه «وحدت ارگانیک-روحانیِ حکومت و مردم، و مردم با حکومت» است.
با آن که روسیهی کنونی شباهتی با دولت تمامیتخواه مذهبیِ ایلین ندارد، اندیشههای او به فهم سیاست روسیه کمک میکند و حتی گاه راهنمای سیاستورزی در این کشور میشود. گرایش به سرگرمی رسانهای در غرب، در روسیه به اوج خود دست یافته است، و موجب پدید آمدن واقعیتی موازی شده است که هدف از آن ترویج ایمان به مزیت روس بودن و بدگمانی نسبت به اطلاعات مستند و واقعی است. این جهانی است که ایلین در سر میپروراند: قلمرویی تاریک و مغشوش و عاری از حقیقت که تنها عامل مؤثر در شکلگیریِ آن ایدهی «تمامیت روسیه» است.
از سال 2005، ایلین به فیلسوف مورد علاقهی پوتین مبدل شده است، و در سخنرانیهایش به او ارجاع میدهد و از ایدههای او برای تأکید بر برتری روسها نسبت به اروپائیان استفاده میکند. «اتحادیهی اروپا» بر این فرض استوار است که موافقتهای قانونیِ بینالمللی بنیانی برای همکاری بین دولتهای مبتنی بر حاکمیت قانون فراهم میآورد. در انتهای سال 2011 و ابتدای 2012، پوتین بر اساس اندیشهی ایلین، ایدئولوژی نوینی را علناً مطرح کرد که بنا بر آن روسیه در تقابل با این الگوی اروپایی تعریف میشود. او در مقالهای در سال 2011 اعلام کرد که از اتحاد میان دولتهایی که نتوانستهاند حاکمیت قانون را برقرار سازند، یک اتحادیهی اوراسیاییِ رقیب اروپا پدید خواهد آمد. او در مقالهای دیگر در سال 2012، به نقل از ایلین، تلفیق دولتها با یکدیگر را نوعی مزیت خواند. حاکمیت قانون امری جهانشمول نیست بلکه جزئی از تمدن بیگانهی غربی است؛ در مقابل، فرهنگ روسی عامل اتحاد روسیه با دولتهای پساشوروی مانند اوکراین است. ایلین باور داشت که «روسیه به عنوان ارگانیسمی روحانی نه تنها تمام ملتهای ارتودوکس و نه تنها تمام ملتهای سرزمین اوراسیا را متحد میسازد، بلکه میتواند عامل وحدتبخش تمام ملتهای جهان باشد.» در مقالهای دیگر در 27 فوریهی 2012، پوتین پیشبینی کرد که اوراسیا بر اتحادیهی اروپا غلبه خواهد یافت و اعضای آن را وارد مجموعهی بزرگتری خواهد کرد که از «لیسبون تا ولادیوُستوک» امتداد خواهد داشت.
تبلیغات مستمر روسیه علیه «انحطاط» اتحادیهی اروپا با جهانبینیِ ایلین کاملاً سازگار است. هنگامی که مردم اوکراین در اواخر سال 2013 تجمعاتی را به نفع اروپایی شدن کشورشان تشکیل دادند، رسانههای روسیه دربارهی حضور شبح «دیکتاتوری همجنسگرایان» اعلام خطر کردند. برای ورود چندبارهی سربازان روسیه به خاک اوکراین در سال 2014 از استدلالهای ایلین استفاده میشد. در زمانی که سربازان دستور یافتند به استان کریمه در اوکراین حمله کنند، برای تمام بوروکراتهای عالیرتبه و فرمانداران محلی نسخهای از کتاب ایلین، وظیفهی ما، ارسال شد. پس از آن که سربازان روسیه کریمه را اشغال کردند و پارلمان روسیه به الحاق کریمه به روسیه رأی داد، پوتین برای توجیه این اقدامات از ایلین نقل قول کرد.
ایلین قصد داشت پیامبر عصر ما، عصر پساشوروی، باشد و احتمالاً چنین نیز شده است. ناباوری او نسبت به این جهان این فرصت را در اختیار سیاست قرار میدهد تا در جهانی غیرواقعی جاری باشد. او بیقانونی را به مزیتی مبدل ساخت که از شدت ناب بودن قابل مشاهده نیست، و چنان مطلقگرا است که مستلزم ویران کردن غرب است. او نشان میدهد که چگونه دزدسالاران خود را بیگناه جلوه میدهند، چگونه مسیحیتی معوج رحمت را انکار میکند، و چگونه ایدههای فاشیستی به رسانههای مدرن راه پیدا میکنند.
برگردان: هامون نیشابوری
تیموتی اسنایدر پژوهشگر و استاد تاریخ در دانشگاه ییل در آمریکا است. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از این نوشتهی اوست:
Timothy Snyder, ‘God Is a Russian,’ The New York Review of Books, 5 April 2018.