کتمان، تقیه و بهای سازش با استبداد
سخنرانی شاعر و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، چسلاو میلوش، بر روی صحنه برای جمعیتی از دانشجویان در دانشگاه ورشو در لهستان، ۱۹۸۱
سازش با استبداد برای حفظ منافع و گریز از گزند حکومتهای خودکامه سازوکاری آشنا در زندگی ایرانیان است، اما تقیه و کتمانِ عقیده در جنگ با وجدان پیامدهایی دارد.
در بهار ۱۹۴۹، چسلاو میلوشِ شاعر، به عنوان وابستهی فرهنگی سفارت لهستان در واشنگتن به کار مشغول بود. فقط چهار سال پیش از آن، او یک فراری بود که از خرابههای ورشو گریخته بود و به دهقانی به نام کیجو کمک میکرد که محصول سیبزمینی خود را برداشت کند. اکنون او در آمریکا بود، و در وفور نعمتِ بعد از جنگ در این کشور غرق شده بود. مهاجرت به آمریکا در زمان جنگ و جداماندگی و تضادهای آن باعث شد که میلوش، همانند هانا آرنت، دربارهی حیات فکری در جوامع اقتدارگرا عمیقاً تفکر کند. اما در وهلهی نخست دچار ناخشنودی و سرخوردگی شد.
میلوش، با وجود بهبود شرایط مادی زندگیاش، دریافت که ردای دیپلماتیک به قامتش نمیخورد. خود را زیر فشار شدید ایدئولوژیک میدید، هم از سوی چپها و هم از سوی راستها. میلوش از مدتها قبل خود را یک چپگرا قلمداد میکرد که طرفدار پیشرفت و حامیِ افتادگان است. او نمیخواست لهستان به عروسک خیمهشببازیِ استالینی تبدیل شود. با این حال، به عنوان یک دیپلمات، او دولتی را نمایندگی میکرد که سیاستگذاریهایش برای او غیر قابل تحمل بود.
زیر فشار روز افزون و شکنندهی تضاد میان وظیفه و وجدان، میلوش شروع به پنهانکاری کرد. وقتی از او دربارهی جنایات استالینی پرسیدند، او میدانست که این اتهامات واقعیت دارند، اما مجبور بود طفره برود. میلوش در کتاب خاطراتش با عنوان قلمرو وطن (۱۹۶۸) شرح داده است که چگونه در ملاقات با «تحسینکنندگان پیشرفت در شرق، مرغهایی که به دنبال دانههای پروپاگاند دروغین بودند»، او فقط میتوانست به «این تغییر چهرهی کاریکاتورمانند و منحرف» لبخند بزند. او عمدتاً ساکت میماند. تا این که دست از سکوت برداشت. در سال ۱۹۵۱، او به فرانسه پناه برد. اگر به خاطر مداخلهی یک دوست در آخرین لحظات نبود، احتمالاً در ورشو دستگیر و زندانی شده بود. (حادثهی پرماجرای فرار او در کتاب میلوش: یک زندگینامه به قلم آندری فراناشِک، که به تازگی به انگلیسی ترجمه شده، به شکل اثرگذاری بیان شده است.) اکنون او آزاد بود که سخن بگوید. اولین موضوع سخن او سکوتِ قبلیاش بود.
شهروندانی که زیر سلطهی تمامیتخواهی شکل گرفتند پهپادهای خالی از فهم نبودند، بلکه نیرنگبازانی پرتوان بودند.
در سال ۱۹۵۳، میلوش کتاب ذهن اسیر را منتشر کرد که مجموعهای از مقالات دربارهی زندگی درونی روشنفکرانی بود که زیر سلطهی یک نظام تمامیتخواهی زندگی میکنند. در این کتاب، او این تصور را که استبداد تفکر را در هم میشکند، به نقد کشید. او برعکس به این نتیجه رسید که رژیمهای غیرلیبرال میتوانند شهروندان خود را به پیچیدهترین حرکات آکروباتیک فکری بر انگیزند. آرنت در کتاب خاستگاههای تمامیتخواهی (۱۹۵۱) نوشته بود که مناسبترین اتباع برای نظامهای تمامیتخواه کسانی هستند که «برای آنها تمایزی میان واقعیت و تخیل … و تمایز میان درست و نادرست ... دیگر وجود ندارد.» میلوش به این نتیجه رسید که عکسِ این موضوع صادق است. شهروندانی که زیر سلطهی تمامیتخواهی شکل گرفتند پهپادهای خالی از فهم نبودند، بلکه نیرنگبازانی پرتوان بودند و در موجه جلوه دادن خویشتن و موشکافیهای اخلاقی، همتوانِ یسوعیانی کاملاً آموزشدیده بودند. نامی که میلوش به این تواناییِ تازه داد «کتمان» بود. تعریف این مفهوم همان قدر دشوار است که درک آن برای فهم ماهیت زندگی در زیر سلطهی تمامیتخواهی ضروری است.
میلوش اصطلاح «کتمان» را از تاریخ الهیات اسلامی اخذ کرده است. او این اصطلاح را در کتاب شرقشناس فرانسوی، آرتور دو گوبینو، با عنوان ادیان و فلسفهی آسیای میانه (۱۸۶۵) یافت. گوبینو با این که در زمینهی سیاست تأثیراتی مخرب داشت، در شناخت دنیای اسلام جستوجوگری غیرحرفهای اما پرشور بود. بعد از کار کردن به عنوان منشی شخصی الکسی دو توکویل در دوران پس از انقلاب ۱۸۴۸، گوبینو منصب سفارت فرانسه در ایران را از آن خود کرد. در آنجا او به ترجمهی آثار رنه دکارت به فارسی پرداخت، و با اعضای گروههایی با عقاید متفاوت با اعتقاد عامه پیوند دوستی بست، گروههایی که یکی از آنها او را با مفهوم کتمان آشنا کردند.
در نخستین سالهای ظهور اسلام، وقتی مسلمانان خود را در محاصرهی ناباوران ستیزهجو مییافتند، به آنها اجازه داده شده بود که اعتقادات واقعی خود را پنهان کنند تا حفظ ایمان برایشان ممکن شود. بعدها شیعیان، که قرنها به عنوان یک اقلیت مورد ظلم در زیر سلطهی حکومت سنیها زندگی میکردند، همین اجازه را تبدیل به حکمی به نام «تقیه» کردند، که از یک کلمهی عربی به معنای احتیاط یا پنهانکاری آمده است («کتمان» یک کلمهی رایج در زبان فارسی است که مفهومی بسیار نزدیک به «تقیه» دارد). بعد از فتح مجدد اسپانیا توسط نیروهای مسیحی، برخی روحانیون مسلمان پیروان خویش را به انجام تقیه فراخواندند، تا بتوانند خود را حفظ کنند و دین خود را زنده نگاه دارند. در طول تاریخ، نیکومدیان، والدنسیان، سوسینیان، کاتولیکهای متمرد، و دیگر فرقههای مسیحی نیز چنین مجوزی برای ریاکاری را به کار گرفتند.
برای فهم منظور میلوش از «کتمان»، لازم است به لهستانِ بعد از جنگ جهانی دوم توجه کنیم. در اوایل دههی ۱۹۵۰، پردهی استالینی به تازگی کشور را در بر گرفته بود. تحمیل کمونیسم در لهستان ناگهانی و با خشونت صورت گرفت، و با آنچه مردم (به خصوص چپگرایان) انتظار داشتند بسیار متفاوت بود. به تعبیر جان گروس، تاریخنگار، این «انقلابی از بیرون کشور» بود و مردم ساکن آن سرزمین حق اظهار نظر زیادی در مورد آن نیافتند. آنها ناچار بودند که به طور ناگهانی با زبان و آدابی جدید خو بگیرند. مردم ناگهان شروع به رفتاری متفاوت کردند و متفاوت سخن گفتند. شاعران، استادان دانشگاه، و روشنفکران (همهی کسانی که نه تنها از آنها خواسته شده بود که از رژیم اطاعت کنند، بلکه در گرواندن دیگران به آن مشارکت کنند) بیش از همه دچار تغییر شدند.
همچنان که همکاران روشنفکر میلوش با رژیم جدید همسو و هماهنگ میشدند، به نحو خصوصی اصرار داشتند که آنچه میکنند به ارادهی خودشان است. مفهوم «کتمان» کمک میکند که این تضاد ظاهری قابل توضیح شود. سرکوب از دیرباز مؤمنان را به پنهان کردن اعتقادات خود مجبور ساخته است. اما کتمان، آنگونه که میلوش آن را به کار میبرد، چیزی بیش از فقط نقش بازی کردن است. این کاری ریشهدار تر از صرفِ دروغ گفتن است. کتمان، در مقایسه با دورویی، به لایههای عمیقتری از روح میرسد. کتمان فریبدهنده را، به اندازهی کسی که فریب میخورد، دچار فریب میکند.
کتمان، به کسانی که در آن مهارت یافتهاند، اجازه میدهد که پناهگاههای خصوصی در ذهن خود بسازند.
میلوش چندین بار به مثال یک بازیگر بر روی صحنه باز میگردد. «کتمان» یک نمایشِ ادامهدار است و به کسانی که آن را اجرا میکنند این امکان را میدهد که احساس زندگی با ذهنی چندپاره را دوام آورند. آنطور که میلوش میگوید، کتمان یک نوع «شناخت و تحقق خویشتن در مقابله با چیزی» است. او کتمان را چیزی صرفاً تحمیلشده از بیرون نمیدید. به عنوان یک شاعر و یک مجری رادیو، او میدانست که اجرای یک نمایش، هرقدر هم که تحمیلشده باشد، میتواند به منبعی برای همذاتپنداری تبدیل شود. «شخص بعد از آشنایی طولانیمدت با نقش خویش، آنچنان درون آن جای میگیرد که دیگر نمیتواند میان خویشتن واقعی خود و خویشتنی که به نمایش میگذارد، تمایز بگذارد.» او ملاحظه کرده بود که فریب دادن میتواند لذات خاص خود را داشته باشد:
«گفتن این که چیزی سفید است در حالی که به سیاه بودن آن اعتقاد داریم، در درون خود لبخند زدن وقتی که در ظاهر جدی هستیم، نفرت ورزیدن وقتی که وانمود میکنیم مهربان هستیم، دانستن وقتی که وانمود به ندانستن میکنیم، و بنابراین مخالف خود را احمق فرض کردن (در همان زمان که او نیز ما را احمق فرض میکند): این اعمال منجر به آن میشوند که فریبکاری و حیلهگریِ خود را ارزشمندتر از هرچیز دیگری بشماریم. موفقیت در این بازی به منبعی برای احساس رضایت تبدیل میشود.»
در اصل، کتمان یک سازوکارِ دفاعِ ذهنی است. این راهی برای زندگی در تضاد است. کتمان، به کسانی که در آن مهارت یافتهاند، اجازه میدهد که پناهگاههای خصوصی در ذهن خود بسازند، که در آن مصالحه راهی ندارد، حتی با این که مصالحه همهی جنبههای دیگر زندگی آنها را پر کرده است. در ذهن اسیر، میلوش کتمان را به هشت نوع تقسیم کرد: ملی، هنری، حرفهای، بدبینانه، متافیزیکی، اخلاقی، و کتمان در مورد پاکی انقلابی. هریک از این موارد عبارت از مصالحه در یکی از حیطههای زندگی برای برآورده ساختن نیازهای دیگری است. برای مثال، تسلیم دیدگاههای رسمی سیاسی شدن به منظور حفظ شغل حرفهای، یا یافتن آثاری برای ترجمه که تا حدی ارزش ذاتی دارند (مثلاً آثار الکساندر پوشکین) و در عین حال به منزلهی خوشخدمتی به رژیم حاکم هستند.
میلوش میدانست که در طول زمان، چنین مصالحههایی عاقبت خردکنندهاند. مبادرت کردن به کتمان به معنای قابلیت بیپایانِ وفق یافتن خواهد بود. چنین کاری میتواند به شخص کمک کند که به «اوج هوشمندی و فراست روانشناختی» دست یابد. اما همهی این غیراصیل بودنها، این لباسهای مبدل بیپایان، بیشتر سبب تسلی دروغگو میشوند تا فریب دادن و گول زدن کسانی که در قدرت هستند. همچنان که میلوش هشدار داده است، کسانی که به کتمان متافیزیکی مبادرت میورزند، «دفاعشان در مقابل زوال کامل خویش این است … که ابلیسی را که تصور میکند آنها را فریب داده، فریب میدهند. اما آن ابلیس میداند که آنها چه فکر میکنند و از آن رضایت دارد.» گاهی همین مصالحهی ظاهری همهی آن چیزی است که مستبد بدان نیاز دارد.
برگردان: پویا موحد
یاکوب میکانوفسکی منتقد هنری و روزنامهنگار در برکلیِ کالیفرنیا، در آمریکا، است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Jacob Mikanowski, ‘Ketman and Doublethink: What it Costs to Comply with Tyranny,’ Aeon, 9 October 2017.