یوسف بنیطرف: تصور روشنی از آیندهی بعد از شاه نداشتیم
فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه میکردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهایشان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب میبینند؟
برای یافتن پاسخ این سؤالات با شماری از انقلابیون و شاهدان انقلاب گفتوگو کردهایم. حاصل هر گفتوگو روایتی به مثابهی یک تجربه از انقلاب است که روزهای پر شور و التهاب پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پیامدهای آن را در شهرهای مختلف ایران و در بین گروههای سیاسی، قومی و مذهبی مختلف به تصویر میکشد.
یوسف بنیطرف، نویسنده و فعال سیاسی، در گفتوگو با آسو تجربهاش از انقلاب و نتایج آن را اینگونه روایت میکند:
در ماهها و روزهای قبل از انقلاب در شهرهای اهواز، آبادان، خفاجیه و تهران علیه حکومت شاه فعالیت میکردم و به سازماندهی و شرکت در تظاهرات و فروش کتابهای جلد سفید مشغول بودم. چند روز قبل از انقلاب هم به دعوت دانشکدهی نفت آبادان دربارهی خلق عرب در ایران سخنرانی کردم. برنامهای که برای نخستین بار بعد از ۵۰ سال و بر اثر شکست اختناق ساواک برگزار شده بود.
در اهواز مرکز تجمع نیروهای غیرمذهبی روبهروی ادارهی شرکت نفت در محلهی نیوساید بود و نیروهای طرفدار خمینی در حسینیهی اعظم جمع میشدند. روز ۲۱ بهمن در نیوساید بود که خبر قیام مردم تهران را شنیدم. همراه دوستی دربهدر به دنبال کسانی بودیم که بتوانیم همچون تهران پادگانها را خلع سلاح کنیم. اما هیچ سازمانی وجود نداشت، نه اهوازی و نه سراسری. از این رو همراه دو تن از دوستان عرب برای تهیهی اسلحه به یکی از روستاهای بخش روفیه، در مرز عراق رفتیم. اما سقوط رژیم شاه در روز بعد ما را غافلگیر کرد. روحانیون از ما متشکلتر بودند. واقعیت این است که ما تصور دقیقی از سَبُعیت روحانیت پیروز در بعد از انقلاب نداشتیم. گرچه در چند ماه قبل از انقلاب گاهگاهی در تجمعهای سیاسی و اعتراضی اهواز به عنوان دگراندیش مورد حمله «حزباللهیهای بعد از این» قرار میگرفتیم، اما فکر میکردیم این دوران گذرا و این رفتارها فردی است و سخنان آقای خمینی در مورد آزادیهای نیروهای سیاسی مختلف را باور کرده بودیم. ما که جوان بودیم و کم تجربه، اما پیران سیاست هم به ندرت تصور روشنی از آیندهی بعد از شاه داشتند. جز یکی دو اعتراض از سوی سازمان چریکهای فدایی خلق، به ندرت کسی دربارهی گروههای فشار و میتینگ خرابکن به آقای خمینی اعتراض میکرد. در واقع، در آن شرایط کسی را توان آن نبود که با او رودررو شود. چون اکثریت مردم از شاه نفرت داشتند و فقط میخواستند هرچه زودتر شاه سرنگون شود.
گرچه زایمانِ اغلب انقلابها با خشونت همراه است اما پیامدها و دستاوردهایشان با هم متفاوت است. سرکوب و کشتاری که پس از انقلاب اسلامی رخ داد در انقلابهای نیمهی دوم قرن بیستم، کم نظیراست. پس از پیروزی انقلاب و پایان جنگ ویتنام در اواسط دههی هفتاد میلادی، یک نفر اعدام نشد بلکه وابستگان به رژیم سابق به زندان و بازپروری محکوم شدند. پس از انقلاب نیکاراگوئه در سال ۱۹۷۹ نیز کسی از افراد رژیم سوموزا را اعدام نکردند. اما در ایران، سرکوب مستمر دگردینان و دگراندیشان و حتی قلع و قمع خود اسلامگرایان غیر معتقد به ولایت فقیه نیز بر همگان آشکار است.
با این توضیحات، بیمهایی که نسبت به این انقلاب داشتم همه تحقق یافتند، حتی بیش از آنچه که تصورش را میکردم. اما امیدهای ما به دموکراسی، آزادی اندیشه و عقیده و بیان، امید به برابری اتنیکی، دینی، مذهبی و امید به یک حکومت غیر متمرکز، در این نظام به ناامیدی بدل شد. با این حال، با توجه به تحولات جامعه این شعله هنوز نمرده است و همچنان در دل ما فروزان است و تحققاش را چندان دور نمیبینم.