خوشا در بر رخ شادیگشایان
nytimes
*این مطلب به مناسبت «روز جهانی شادی» )۲۰ مارس( نوشته شده است و بعضی «باورهای رایج» دربارهی شادی را به چالش میکشد.
در سپتامبر سال ۱۹۴۲، مأموران نازی ویکتور فرانکل، روانکاو یهودی اهل اتریش را به همراه اعضای خانوادهاش بازداشت و به اردوگاه کار اجباری فرستادند. سه سال بعد، وقتی جنگ تمام شد و اردوگاه به دست نیروهای متفقین آزاد شد، فرانکل همه اعضای خانوادهاش از جمله همسر باردار خود را در اردوگاه از دست داده بود. فقط او بود که از اردوگاه زنده بیرون آمد. یک سال بعد فرانکل کتاب پرفروش خود را نوشت: در جستوجوی معنا. کتابی که خاطرات دهشتناک اردوگاه کار اجباری آلمان نازی بود با یک ادعای محوری. فرانکل معتقد بود که بسیاری از آنها که توانستند از اردوگاههای مرگ نجات پیدا کنند، یک تفاوتی با سایر زندانیان داشتند: معنا و هدفی در زندگی داشتند و دو دستی به آن معنا چنگ زده و رهایش نمیکردند.
وقتی فرانکل نوجوانی دبیرستانی بود، روزی یکی از معلمها در کلاس گفت که زندگی چیزی جز یک فرآیند کلیشهای نیست، فرآیندی که در نهایت هر روز تو را تقلیل میدهد تا در نهایت به پایان برسی. فرانکل مثل فنر از جا پرید و گفت: «آقا، آقا، اگر این حرف شما درست باشد، پس چی به سر معنا و مفهوم زندگی میآید؟» سؤالی که آنقدر برای او کلیدی بود که باعث شد در بزرگسالی در رشتهی روانکاوی تحصیل کند و دنبال جواب سؤالاش برود.
ویکتور فرانکل در کتاب پرفروش خود نوشت که در میان آن وحشت اردوگاه، شاخکهای روانکاوی او هنوز حساس بود و کنجکاو. آنجا هم میدید که آنهایی که در میانهی آن هراس مدام و جنایت و وحشت هم توانسته بودند معنا و مفهومی برای خود یافته و به آن چنگ بزنند، افراد سرسختتر و مقاومتری بودند. چرا که در نهایت «همه چیز را میتوان از آدمی گرفت جز یک چیز: آخرین آزادی انسان، انتخاب اینکه نگرش او به زندگی در هر شرایط سخت و خاص چطور باشد. انتخاب آن راه و رویهی شخصی.»
تا دههها بعد اما اکثر روانشناسان، متخصصان و آنها که با متر و معیار به دنبال اندازهگیری میزان خوشحالی و رضایت از زندگی افراد در جوامع مختلف بودند، ساز دیگری میزدند. آنها میگفتند چیزهایی مثل پول یا سلامت جسمی بیشتر از هرچیز در میزان رضایت و خوشی مهم است. کسی چندان برای «معنا و هدف» در زندگی، ترهای خرد نمیکرد و همزمان میگفتند که «شادی» است که مهمترین هدف زندگی است.
اما در سال ۲۰۱۳ نتیجهی یک تحقیق مهم علمی منتشر شد که تأییدی بود بر ادعای ویکتور فرانکل. نتیجهای که از این هم فراتر میرفت و یافتههای گروه محقق نشان داد که این پیشفرض که شادی، مهمترین هدف زندگی و ضرورت برای زندگی سالم است، لزوماً همیشه درست نیست. تحقیقی که برای اولینبار به بررسی تفاوت «زندگی شاد» و «زندگی هدفمند و معنادار» پرداخت.
در حالی که شادی «احساس خوشی و رضایت شخصی» است، معنا و مفهوم در زندگی در کمک کردن به دیگران، سودمند بودن برای اجتماع و در یک کلام در ارتباط معنادار با جمع است که شکل میگیرد و میبالد.
گروه محققان، جمعیتی از افراد را که از نظر آماری قابلتوجه بود برای مدت ۱ ماه مورد بررسی قرار دادند. آنها متوجه شدند که «شادی» بیشتر با رفتارهای «خودخواهانه» در ارتباط است و «معنا و هدف» بیشتر با رفتارهایی در ارتباط است که در دستهی رفتارهای «سخاوتمندانه» شناخته میشوند. محققان در نتایج تحقیق خود نوشتند: «شادی بدون داشتن هدف و معنا در زندگی، اغلب شکلی از زندگی را میسازد که خودمحور و حتی خودخواهانه است. شادی مطلق و کامل، ارتباط نزدیکی با این عامل دارد که به دیگری کمک نکرد و غمخوار کسی نشد.»
محققان نوشتند در حالی که شادی «احساس خوشی و رضایت شخصی» است، معنا و مفهوم در زندگی در کمک کردن به دیگران، سودمند بودن برای اجتماع و در یک کلام در ارتباط معنادار با جمع است که شکل میگیرد و میبالد.
این تحقیق برای اولینبار اتفاق فیزیکی و ژنتیکی بدن انسان را هم که با احساس شادی یا احساسِ داشتن هدف و معنا در زندگی رخ میدهد، توضیح داد. همانطور که متخصصان عصبشناس با اسکن مغزی، تغییرات مغز نسبت به محرکها را بررسی و ثبت میکنند، این گروه محققان روانکاو به دنبال این رفتند که ببینند ژنتیک انسان نسبت به محرکها چطور واکنش نشان میدهد. یکی از مهمترین یافتههای آنها این بود که الگوی ژنهای افرادی که احساس شادی میکنند اما زندگیشان معنا و هدفِ مشخصی ندارد، با ژنتیک آنهایی که از زندگی ناراضیاند، عزادارند یا احساس بدبختی میکنند، تفاوتی ندارد.
روی اف. بامیستر و جان تیرنی، دو تن از محققان اصلی این تحقیق، در کتاب اراده: کشف دوبارهی بزرگترین قدرت انسان نوشتند آنچه انسان را از سایر حیوانات متمایز میکند، توانایی تجربهی حس شادی نیست. بسیاری از حیوانات دیگر هم درک ملموسی از تجربهی شادی دارند. تفاوت انسان در همین یافتن «معنا و هدف» در زندگی است که ویژگی یگانهی اوست و در سایر حیوانات دیده نمیشود. معنا و هدفی که تحقیق نشان داد در ارتباط با آدمهای دیگر و کمک و مشارکت با آنها شکل میگیرد و برای سلامت طولانیمدت انسان، عامل مهمتری از شادی شخصی است.
«شادی» و «معنا و هدف» لزوماً با هم ارتباطی ندارند
تحقیقها همچنین نشان داد که برخلاف تصورهای پیشین، شادی و معنا و هدف در زندگی، لزوماً بههم وابسته نیستند و گاه کاملاً منفک از یکدیگرند. یکی از ملموسترین مثالهای این وضعیت را پل تی.پی. ونگ در کتاب انسان در جستجوی معنا توضیح میدهد. وضعیتی که این محقق نام «تناقض والد بودن» را بر آن گذاشته است. تحقیقهای متعدد نشان میدهد که والدین اغلب از اینکه بچهدار شدهاند راضیاند. اما همزمان نشان میدهد والدینی که با فرزند خود زندگی میکنند و در حال بزرگ کردن بچهاند، اغلب یکی از پایینترین رتبههای شادی و رضایت شخصی را دارند. چرا که بچه بزرگ کردن از احساس شادی و رضایت فردی کم میکند، اما در مقابل به زندگی والد، معنا و مفهوم میبخشد.
تحقیق دانشگاهی مهم دیگری تفاوتهای این دو مؤلفه از یکدیگر را دقیقتر بررسی کرد و توضیح داد. از جمله اینکه سلامت جسمی، آدمیزاد را شادتر میکند، اما به زندگیاش معنا و هدفی نمیبخشد. بیپولی از احساس شادی میکاهد، اما تأثیری در معنا و هدف زندگی انسان ندارد. یا اینکه «احساسات منفی» با حس رضایت و شادی ارتباط دارند، اما در مقابل «تفکر عمیق و جدی» با جستجوی معنا و هدف در زندگی ارتباط دارد و ربطی به حس رضایت شخصی و خوشی ندارد.
کهنسالی و خوشی، دست در دست هم
ادبیات و مثلها و حکایتهای روزمرهی بسیاری از فرهنگها، پر است از ابیات و استعاره و نقلقول که جوانی، روزگار خوشی است و بیغمی و شادی. روزگاری که اغلب، تن از همیشه سالمتر است و دغدغه و مسئولیتها کمتر. اما آیا در واقعیت هم جوانی روزگارِ بیشترین خوشی و آرامش است؟
مری پایفر، روانکاو، در کتاب تازهی خود حقیقت دیگری را جلوی چشم ما میگذارد. آمار در آمریکا نشان میدهد که زنان در این کشور در ایام پیری، بالاترین میزان رضایت و شادی و خوشی را دارند. تنها دورهای که دیگر نه چندان مسئولیت و نگرانی همسر و فرزند دارند، نه اضطرابهای شغلی و نه گرفتاریهای فرهنگ مردسالار که باید «زیبا و جذاب و خوشاندام و کاربلد و موفق» و در یک کلام «همهچی تمام» باشند.
شادی بیش از هرچیز «مجموعهای از مهارتها است».
این روانشناس که سالها در دانشگاه «نبراسکا» روانشناسی زنان را تدریس کرده و در سالهای طولانی کار روانکاوی اغلب مراجعهکنندگان او زنان بودند، در کتاب تازهی خود توضیح میدهد که بهویژه زنان با حجم سنگین انتظارات و مسئولیتهایی که تقریباً از ابتدای نوجوانی به دوش میکشند، بالاخره در دوران پیریست که انگار میتوانند نفس راحتی بکشند. برای اولینبار بدن خود را با همهی ناتوانیها و ضعفها بپذیرند و بالاخره به این فکر کنند که چطور از «داشتهها» لذت ببرند و در رؤیای نداشتهها نباشند.
پایفر در تعریف «شادی» به نکتهی مهم مغفولی اشاره میکند که یکی دیگر از باورهای رایج دربارهی مفهوم شادی را به چالش میکشد. اغلب خیال میکنیم که شادی چیزی است که خودش پیش میآید و با امتیازها و امکانات ما ارتباط همیشگی دارد. کمتر کسی به دنبال شادی میرود. شادی یا هست یا اگر نیست، تلاش ما بیحاصل است. پایفر اما میگوید شادی بیش از هرچیز «مجموعهای از مهارتها است». کمتر کسی به افراد یاد میدهد که شادی هم باید مثل خیلی چیزهای دیگر- شغل خوب، تحصیل در رشتهی دانشگاهی دلخواه و غیره- «هدف» باشد و آگاهانه و با تمرکز و تلاش به دنبال آن بود. این روانکاو هم تأکید میکند که یکی از مهارتهای رسیدن به شادی، «یافتن معنا و مفهوم» در زندگیست و در واقع با یافتن معنا و مفهوم، شانس بیشتری داریم که به شادی هم برسیم، در حالی که برعکس این وضعیت کمتر رخ میدهد.
پایفر میگوید یکی از مهارتهای ضروری برای رسیدن به شادی، «انتظارات معقول و منطقی» از خودمان و تواناییها و محدودیتهایمان است. تعریف کردن اهدافی که زیادی از گلیم ما فراترند، یکی از مطمئنترین راههاست که مدام احساس بدبختی و بیخاصیتی و خشم از خود را تجربه کنیم. رویهای که جامعه نیز اغلب با قدرت به ما دیکته میکند تا خودمان را «کمی بیشتر هل بدهیم و جان بکنیم.»
اریک جی.ویلسون هم در کتاب خود، علیه شادی: در ستایش اندوه، به همین معضل اشاره میکند. او مینویسد بهویژه در جوامع کاپیتالیست «شادی» خود تبدیل به یک کسبوکار پررونق شده و از هر گوشه یکی میخواهد «شادی» را به ما بفروشد. از هر تریبون فریاد میزنند که غایت زندگی «شادی» است و بس. او جوامع غربی را متهم میکند که میخواهند «ضرورت غم و اندوه» را حذف کنند، ضرورتی که گاه تنها یا حداقل مؤثرترین راه ما برای درک مصائب دیگران، همدلی و همدردی، از جا بلند شدن و تلاش برای وضعیت بهتر است. کسبوکار و تصاویری باسمهای از شادی که در نهایت انگار از نوک دماغ فرد فراتر نمیرود، او را متوجه مشکل و درد و رنج محیط اطراف نمیکند، نوعی از «شادی» که ویلسون آن را «شادی به مثابهی آرامش باسمهای، خالی از هرگونه پویایی و رضایتهای سطحی و آنی» میداند.
دست آخر اما نمیشود از آن نکتهای گذشت که همهی متخصصان و علم و ادبیات از چهارگوشهی عالم بر سر آن توافق دارند: آنکه شاد است و راضی، آگاه است که شاد است و راضی. کسی پیدا نمیشود که نداند آیا خوشحال و راضی است یا نه.
*تیتر اشاره به بیتی معروف از فریدون مشیری دارد: «غم دنیا نخواهد یافت پایان/خوشا در بر رخ شادیگشایان».