نفرین میلیاردرها
theguardian
بزرگترین بنیادهای خیریهی جهان عبارتاند از بنیاد بیل اَند مِلیندا گیتس (BMGF)، وِلکام تراست (Wellcome Trust) بنیاد نوو نوردیسک (Novo Nordisk)، بنیاد اُپِن سوسایتی (Open Society) و بنیاد فورد (Ford). ابعاد، نفوذ جهانی و تأثیر این بنیادها سالانه افزایش مییابد، و مبالغ اهداییِ سه بنیاد نخستین بالغ بر 100 میلیارد دلار ارزیابی میشود. بسیاری از این سازمانهای بشردوستانه مبالغ هنگفتی برای اهداف، آرمانها و ابتکارات مطلوب خود اهدا میکنند. برای مثال، بنیاد بیل اند ملیندا گیتس از زمان تأسیسش در سال 2000 بیشتر از اغلب حکومتهای ملی برای مراقبت و درمان در ایالات متحده و در سراسر جهان خرج کرده است. این بنیاد میان سالهای 2009 و 2015 بیش از 5 میلیارد دلار برای کنترل بیماریهای عفونی و نزدیک به ۱/۵ میلیارد دلار صرفاً برای کنترل مالاریا اهدا کرده است.
علاوه بر بهداشت جهانی و محلی، دیگر حوزههای مورد توجه کنونی در امور بشردوستانه عبارتاند از مسائل فراگیر اجتماعی از جمله مدارسِ دارای عملکرد ضعیف، مسکن و بیخانمانی، اصلاح عدالت کیفری و مشارکت مدنی. کانون توجه بنیاد اپن سوسایتی به طور خاص مسئولیت و پاسخگویی حکومت و ایجاد فرصت برای مردم در مشارکت آزادانه در زندگی مدنی است؛ بنیاد والتون فمیلی (Walton Family Foundation) علاقهی شدیدی به آموزش ابتدایی و متوسطه دارد؛ و شبکهی امیدیار (Omidyar Network) در تلاش برای تغییر اجتماعی و اقتصادی کمک مالی میکند. تمام این بنیادها تأثیراتی اساسی در زندگی مردم دارند. با توجه به این مشکلات مهم، امور نیازمندان و میزان خالص پول و قدرتی که این سازمانها در اختیار دارند، باید نقش کنونیِ بشردوستی را بررسی کنیم.
بشردوستی مدرن در اروپا در راستای عقاید پروتستانی لیبرال دربارهی نفع و مسئولیت فردی، و متقابلاً کاهش نفوذ عقاید قرون وسطایی دربارهی صدقه و خیرات پدیدار شد. همانطور که ماکس وبر جامعهشناس آلمانی در اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری (1904) گفته است، این عقیدهی عمدتاً کالونیستی که رستگاری را میتوان به واسطهی اعمال و جلوههای فردیِ موفقیت اجتماعی و اقتصادی تضمین کرد پیدایش عصر جدیدی را رقم زد، عصری که در آن هدفِ انباشت سرمایه به جای آنکه در تناقض با هنجارها و اعمال و مناسک مذهبی باشد، اظهار و ابراز آنها باشد. منافع کار سخت فردی، کارآمدی و بهرهوری بخشی از جهانبینیِ بزرگتری بود که در آن «خودیاری» اصل راهنما بود. این ایدهها و عقاید هنگامی سازندهی فرضهای جدیدی دربارهی صدقه و نیکوکاری شدند که تغییرجهتی را در مسئولیت آغاز کردند، تغییرجهت از پیوندهای مشترک و وابستگیهای متقابل نسبت به مراقبت و حمایت جمعی به سوی مسئولیت شخصی فرد.
این انواع ایدهها و عقاید با گسترش درهمتنیدهی لیبرالیسم و سرمایهداری در طول قرون بعدی رشد کرد، و به صورت کاملاً اجمالی در قطعهای از آدام اسمیت دربارهی انگیزههای شناختهشدهی کارگران روستایی نشان داده میشود. در کتاب نخست از ثروت ملل (1776) او مینویسد:
از خیرخواهیِ قصاب، آبجوساز، یا نانوا نیست که طعام ما حاصل میشود بلکه از دغدغهی آنها برای نفع شخصی خودشان است.
تأکید بر نفع شخصی عامل مهمی در نفرت و بیزاری فزاینده از اشکال صدقهی کاتولیکی بود که متکی بر فرضهایی دربارهی وابستگی متقابل و مسئولیت جمعی بود. عقیده بر این بود که اینها انگیزههای فردی برای مستقل و سازنده و پرکار بودن را نابود میکند.
در قرن نوزدهم، هم مدافعان سرمایهداریِ بازار آزاد و هم طرفداران کمونیسم در حملهی خود بر رسوم صدقهدهی قدیمیتر متحد شدند. از نظر کارل مارکس و فردریش انگلس، موضوع اصلی دربارهی اشکال قرون وسطاییِ صدقه آن بود که میتوانست روحیهی انقلابی کارگران و دعوت آنها به عمل را سست کند: صدقه، از نگاه آنها میتوانست به سبب وابستگیهای متقابلی که از طریق رابطهی صدقهدهنده-صدقهگیرنده شکل گرفته است آگاهیای پدید آورد که مطیع و خدمتگزار باشد. فراعقلگرایانی (Ultra-rationalists) مثل تامس مالتوس و دیوید ریکاردو حتی پیشتر رفتند، و از ضرورت این امر دفاع کردند که بگذاریم افرادی را که به نحو کارآمدی از خود مراقبت و محافظت نمیکنند یا خود را مفید پرورش نمیدهند بمیرند. در غیر این صورت، خطر سرنگونی خود جامعهی عقلانی وجود خواهد داشت.
بشردوستیِ آمریکایی در اوایل قرن بیستم از بوتهی آزمایش این ایدهها و عقاید ظهور کرد. در عین حال رشد و توسعه در سرمایهداری صنعتی را منعکس میکرد، که شامل انباشت ثروت بیسابقهای از سوی بنیانگذاران و صاحبان شرکتهایی بود که به کار نفت، فولادسازی و راهآهن اشتغال داشتند. هنگامی که زمان پول دادن به این نخبگان ثروتمند رسید، آنها از ذکاوت شغلی خود برای تنظیم اصول بخشش و عطا استفاده کردند. آنها مصمم بودند که در کار بشردوستی خود همانقدر کارآمد و موفق باشند که در نقش خود به عنوان کاسب و تاجر کارآمد و موفق بودهاند، و خود را با روشهای مدرن «علمی» برای توسعه و پیشرفت جامعه منطبق کنند، در حالی که همزمان آنچه را تصور میکردند عادات سازندهی توجه به نفع شخصی است به کسانی که بذل و بخشش و صدقهی آنها را دریافت میکردند القا کنند.
در قرن نوزدهم، هم مدافعان سرمایهداریِ بازار آزاد و هم طرفداران کمونیسم در حملهی خود بر رسوم صدقهدهی قدیمیتر متحد شدند.
بشردوستان جدیدی مانند اندرو کارنگی و جان دی راکفلر پدر، با کمک گرفتن از دانش کاسبکارانهی خود، به نحو احسن از پیوندها، اندوختهها و شبکههای ارتباطی خود به طور راهبردی استفاده کردند تا به مشکلاتی که جامعه را محاصره کرده است بپردازند؛ علاوه بر این، این اندوختهها و سرمایهها به شیوهای فراهم شد که دریافتکنندگان را تشویق میکرد که استقلال شخصی و رشد فردی خود را ارتقا بخشند تا موقعیت خود را به مثابهی کارگران و شهروندان نمونه «اصلاح کنند». کارنگی در انجیل ثروت (1989) مینویسد:
به هنگام بخشش و اعطا، مسئلهی اصلی باید کمک به کسانی باشد که به خودشان کمک خواهند کرد؛ باید بخشی از امکاناتی را فراهم کرد که از این طریق آنان که طالب رشد و پیشرفتاند بتوانند چنین کنند، باید به کسانی کمک مالی کرد که میخواهند از این کمکها استفاده کنند تا شاید از این طریق ترقی کنند؛ باید کمک و یاری کرد، اما نباید کار را تمام کرد. چه، با صدقه دادن نه فرد پیشرفت میکند و اوضاعش بهبود مییابد و نه نژاد.
به همین قیاس، جان دی راکفلرِ پسر (پسر راکفلرِ پدر) در تأملاتش دربارهی بخشش بشردوستانه تأکید میکند:
نیکوکاری مضر است مگر آنکه به گیرنده کمک کند تا آزاد و مستقل از آن شود.
از این لحاظ، بشردوستیِ اوایل قرن بیستم نظرات اسمیت و دیگر لیبرالها را در زمینهی مهم شمردن نفع شخصی و خودیاری، بیزاری از روابط وابستگی، و بیشینه کردن سرمایهی انسانی منعکس میکند. این امر با تأکید بر بخشش و عطای مدبرانه، کارآمدی و اتکا به روشهای مدرنی سازگار شده است که بسیاری از آنها برگرفته از جهان کسب و کار است.
این رویکرد به نحو چشمگیری مشابه کمک مالی در قرن بیستویکم است. در مجمع جهانی اقتصاد در سال 2008، بیل گیتس بر اهمیت نفع شخصی (self-interest) در اعمال بشردوستانهی کمکدهندگان در زمان معاصر تأکید کرد. او گفت:
ویژگی سرمایهداری در تواناییاش بر این امر است که نفع شخصی را وادارد تا خادم نفع فراگیرتری شود. قابلیت استفاده از بازده مالی عظیم برای نوآوری، آدمهای بااستعداد زیادی را از هر حوزهای برای تعقیب و پیگیری کشفیات بسیار گوناگون برمیانگیزد. این نظام که با نفع شخصی پیش میرود مسئول نوآوریهای بزرگی است که زندگانی میلیاردها انسان را بهبود بخشیده است.
علاوه بر این، برگهی دادههای بنیاد او ارزشی را برجسته میکند که به خودیاری در نزد گیرندگانِ کمک مالی داده میشود، بر امکان دسترسی و بیطرفی تأکید میکند، اما در عین حال بر مراقبت و حمایت آدمی از خویش و سازندگی و قدرت تولید انسانی نیز تأکید میکند:
بنیاد بیل اند ملیندا گیتس، که با این عقیده هدایت میشود که همهی زندگیها ارزشی برابر دارند، برای کمک به همهی مردم برای داشتن زندگی سالم و سازنده کار میکند. در کشورهای در حال توسعه، کانون توجه این بنیاد بر بهبود سلامت مردم و دادن این فرصت به آنهاست که خود را از گرسنگی و فقر بیش از حد خارج کنند [تأکید از من است].
بهرغم شباهتهای بسیار میان این دو عصر، تفاوتهای مهمی هم وجود دارد. اگرچه میل به القا کردن نفع شخصی فرد، مراقبت از خود و قابلیت تولید و سازندگی انسانی ادامه مییابد، این کار تا حد بسیار بیشتری با یورش معاصر به سوی ریسک یا خطر کردن و مهارتهای کارآفرینی ممزوج میشود. اعتبار خُرد و دیگر اشکال سرمایهگذاری مبتنی بر ریسک (توضیحِ بیشتر پس از این میآید) گیرندگان را به درون جهان بازارهای سرمایهداری میکشد، و در همان حال که همدلیها و اعمال بشردوستانهی جدیدی پدید میآید شهروندان کارآفرین هم آفریده میشوند. علاوه بر این، تأکید عصر پیشین بر روال علمی مدرن، تحتالشعاع روشهای کسب و کار معاصر قرار گرفته است. امروزه، بیشتر بنیادها متکی بر الگوریتمهای پیچیدهی سودآور و مقرون به صرفه و نیز عقلانیت در سرمایهگذاری مالیاند که از هر نظر جایگزین سیستم اندازهگیری عصر پیشین میشود. روال کار بنیاد در زمان جاری همچنین متضمن کاربرد پیچیدهتر رقابت، معیارسنجی و رتبهبندی برای تعیین اولویتها در تأمین بودجه است، و نیز تحلیلهای مربوط به هزینه-منفعت در مورد بازده مالی یا اجتماعی بالقوهی یک اعطای مالی.
در واقع، منطق بازده سرمایه (ROI) مضمون غالب بیشتر امور بشردوستانه در جهان امروز شده است. بسیاری از بشردوستان معاصر خود را کارآفرینانی اجتماعی تلقی میکنند که به واسطهی کار خیرشان درست و شایسته عمل میکنند. فلسفهی آنها در مورد هدایای مالیشان روال کار سرمایهگذاری جهانی و نیز شیوهی ثروتمند شدن خودشان را منعکس میکند. بر خلاف عصر پیشین که ثروت از صنایع یا نفت به دست میآمد، میلیاردرهای معاصر پولشان را عمدتاً از طریق فعالیتهای پساصنعتی مثل سرمایهگذاری، حقوق انحصاری بهرهبرداری، کارهای کامپیوتری، ارتباطات راه دور، بیمه و معاملات ملکی به دست میآورند. در نتیجه، بنیادهای آنها بیشتر معطوف به سرمایهگذاریهای مالی کوتاهمدت، سریع و با بیشترین حد استفاده، حق انحصاری آثار فکری و معنوی، اصلاحات فنی، پروژههای آزمایشی، خروج سریع و ایجاد مشوق برای مسئولیت و انتخاب فردی است.
شبکهی امیدیار، که توسط پییر امیدیار مؤسس ایبِی (eBay) به راه افتاد، مثال خوبی برای این گرایش است. به گفتهی این تارنما:
ما به بیان دیدگاههای جدی و معطوف به آینده میپردازیم. ناظر به نوآوری و عملایم، اما دوستدار تجربه، شکست، و یادگیری نیز هستیم. ما از قدرت دگرگونکنندهی مردم، بازارها، ایدهها، و فناوری به نحو احسن استفاده میکنیم. ما الگوی سرمایهی تغییرپذیر مسلّم خود و هر گونه ابزار لازم را به کار میگیریم تا به راهحلهایی که همتراز با مقیاس چالشهای امروزه است شتاب دهیم.
بر خلاف عصر پیشین که ثروت از صنایع یا نفت به دست میآمد، میلیاردرهای معاصر پولشان را عمدتاً از طریق فعالیتهای پساصنعتی مثل سرمایهگذاری، حقوق انحصاری بهرهبرداری، کارهای کامپیوتری، ارتباطات راه دور، بیمه و معاملات ملکی به دست میآورند.
شبکهی امیدیار هم به مثابهی یک شرکت با مسئولیت محدود و هم به مثابهی یک بنیاد معاف از مالیات بر درآمدِ فدرال عمل میکند، با وظایفی راهبردی که شامل بازنگری در سرمایهداری و ترویج کاربرد فناوری به شیوههایی است که رفاه انسانی و آزادی فردی را تضمین میکند. به منظور به دست آوردن نتایج مطلوب، آنها با سازمانهای انتفاعی و نیز غیرانتفاعیای شریک میشوند که «رویکردهای نوآورانهی مبتنی بر بازار آزاد را به کار میگیرند» و «قدرت کسب و کار را برای تولید بازده اجتماعی و مالی نشان میدهند». اصول اصلیِ این بنیاد عبارت است از ایجاد انگیزه و مشوق برای کارآفرینی، مهار نیروهای بازار و تولید بازده سرمایه، در حالی که همزمان به عنوان «محرکی قوی و مؤثر برای تغییر اجتماعی مثبت» کار میکند.
سیاستهای حمایتهای مالی این بنیادها در عین حال زمینهی اقتصادی وسیعتری را منعکس میکند که میلیاردرهای پساصنعتی در آن زمینه ثروتمند شدهاند. از زمان دولتهای مارگارت تاچر و رونالد ریگان در دههی 1980 که مدافع افراطی بازار آزاد بودند، حرکت آشکاری به سوی حذف نظارت دولتی و خصوصیسازی صنایع و منابع و اموال عمومی در ایالات متحده و بریتانیا، و در حقیقت در بیشتر مناطق جهان وجود داشته است. این فعالیتهای نئولیبرالی با حملهی ایدئولوژیک هماهنگی به اندیشههای اقتصادی کِینزی و اصول رفاه و حمایت دولتی برای افراد نیازمند همراه بود. اگرچه طرح و نقشههای اقتصادی بازار آزاد از حیث جغرافیایی متفاوت بود و اغلب به شدت مورد اعتراض واقع میشد اما تقریباً هر قلمرویی از زندگی را، از جمله فلسفههای احسان و نیکوکاری را، در طول چهار دههی پیش تحت تأثیر قرار داد. این تغییرجهتهای بزرگ در اقتصاد و فرهنگ که با تأکید فزاینده بر آزادی فردی و کارآفرینی، و تحقیر شدید روابط ناشی از «نیازمندی و وابستگی» از هر نوعی هماهنگ بوده، در زمینهی سیاستهای سرمایهگذاری خیرخواهان و بشردوستان معاصر و بنیادهای قرن بیستویکمی آنها بسیار مؤثر بوده است.
مثال خوبی از سرمایهگذاریهای مالی هدفدار را که با سیاستهای ایجاد انگیزهی کارآفرینی هماهنگ شده است میتوان در کثرت ابتکارات سرمایهگذاری خُردی مشاهده کرد که در سالهای دهههای 1980 و 1990 در کشورهای کمتر توسعهیافته آغاز شد. اولین ابتکارات عملی با اعتبار خُرد، که در برنامههای محمد یونس کارآفرین اجتماعی بنگلادشی و بانک گرامین او نشان داده میشد، معطوف به کاهش فقر از طریق وام دادن مقادیر کمی پول به اعضای بسیار فقیر جامعه بود. در آغاز، این پول وامداده شده بدون بهره یا پرداختهای اضافی دیگر بازپس گرفته میشد. اما هنگامی که سرمایهگذارانی از گلوبال نورث با متخصصان توسعه که در سازمانغیردولتی و سازمانهای غیرانتفاعی کار میکردند دست به دست هم دادند، توجه آنها کمکم تغییرجهت یافت، و سود بردن بدل به انگیزهای شد به همان اندازه مهم، یا حتی، مهمتر برای تمدید اعتبار.
همانطور که آنانیا رُوی در کتاب خود سرمایهی فقر (2010) با سند و مدرک نشان داده است، زنان فقیر به سرعت هدف اصلی برای وامهایی از نهادهای مالی خُردی شدهاند که در کشورهای کمتر پیشرفته کار میکنند. تصور میشود که زنان به سبب پایگاهشان به عنوان نانآور و پرستار خانواده کمضرر هستند؛ بنابراین، احتمال اینکه سرمایه بازده رضایتبخشی داشته باشد زیاد است. شاید این فرصت که روستاییان فقیرِ پیش از این در حاشیهمانده به بازار سرمایهداری جهانی آورده شوند به همان اندازه مهم بوده است. زنان، که هم به سبب فقر و هم به خاطر نظام مردسالاری در حاشیه نگاه داشته میشدند، و گزینههای دیگری نداشتهاند، میتوانستند به نحوی مؤثر در شیوهها و فعالیتهای کارآفرینانهی زندگی به کار گماشته شوند، و این امر به پیامدهای بلندمدتی برای جامعهی محلی و ورودش در جریان گردش سرمایه منتهی شود. کاتارین رَنکین، جغرافیدان، این فرایند را نشانگر آفرینش «زنی که در امور اقتصادی عقلانی عمل میکند» میداند، موضع یک فاعل انسانی که، با چرخش و انعطاف خود، جوهر تعریف سال 1836 جان استوارت میل از هومو اکونومیکوس (انسانی که عقلانی عمل میکند و برای نفع شخصی خود در پی ثروت است) را منعکس میکند.
تأکید بر راهحلهای مبتنی بر بازار آزاد برای مشکلات دائمی جامعه را میتوان به صورت امور بشردوستانهای هم دید که در ایالات متحده برای اهداف محلی طراحی میشود. برای مثال، بنیاد والتون فامیلی سرمایهگذاری زیادی برای اصلاح آموزش و پرورش، با دستور واضحی برای نوآوری، کارآفرینی و امکان انتخاب بیشتری در مدرسه کرده است. از جمله مداخلههای هدفدار آنها فراهم کردن بودجه برای سرمایهداران ماجراجویی است که با پذیرش خطر توجهشان را به بخش آموزش و پرورش معطوف کردهاند، و بسیاری از آنها گشایش مدارس رسمیِ بیشتر و استفادهی فزاینده از فناوری در آموزش و پرورش را تبلیغ میکنند. یکی از این سازمانها نیوسکولز وِنچِر فاند (NewSchools Venture Fund) بود، که در سال 1998 توسط یک کارآفرین اجتماعی و دو سرمایهدار ماجراجو آغاز به کار کرد. تاریخ این سازمان به این ترتیب در تارنمای آنها خلاصه شده است:
بنیانگذاران نیوسکولز عقیده داشتند که تیمهای مبتکر و خلاق آموزگاران، نوآوران و کارآفرینان آموزش هم میتوانند تغییرات ضروری را در آموزش و پرورش عمومی پدید آورند. البته اگر هم به سرمایه در مراحل اولیهی کارشان و هم به حمایت راهبردیِ عملی برای شروع و توسعه سازمانهایشان دسترسی داشته باشند. نیوسکولز وِنچِر فاند تأسیس شد تا نوع جدیدی از بازار سرمایه را به کار اندازد که میتواند از رشد کار مخاطرهآمیز کارآفرینانهای حمایت کند که در خدمت تمام کودکان ــ بهویژه کودکان جوامع محلی غیرعادلانه ــ در حوزهی آموزش و پرورش دولتی باشد.
در اوایل قرن بیستم، دولت-ملت مقیاس اصلی وفاداری و مراقبت بشردوستانه بود. برای مثال، شرکت کارنگی مجوز این کار را گرفته بود که «پیشرفت و گسترش دانش و فهم را در میان مردم ایالات متحده ترویج کند».
تفاوت دیگری که میان این دو دوره از کمکهای بشردوستانه وجود دارد روال کار معاصر مبنی بر تأمین بودجهی برنامههای آزمایشی کوتاهمدت است با امکان خروج یا توقف سریع در صورتی که سرمایهگذاری اجتماعی و/یا اقتصادی به بازدهی مطلوب نرسد. این سیاست مخصوصاً در برخی از کارهای بشردوستانهی جاریِ معطوف به بخش آموزش و پرورش واضح و آشکار است. یک نمونه، از بنیاد بیل اند ملیندا گیتس، علاقهی اولیه به رشد و توسعهی اجتماعات کوچک یادگیری (Small Learning Communities) در دبیرستانهاست. در سال 2000، این بنیاد مدارس دولتی سیاتل را تشویق کرد که محیطهای کوچک یادگیری شخصیشدهای را با کمک مالی ۲۵/۹ میلیون دلاری ایجاد کنند. انتظار میرفت که این کمک مالی، جزئی از ابتکار عملی نمونهی منطقه (Model District Initiative)، پس از پنج سال، در پی شواهدی از موفقیت مدارس منطقه در اجرای اصلاح نظام آموزشی، تجدید شود. با این همه، هنگامی که دگرگونیهای مطلوب به واقعیت نپیوست این کمک مالی تجدید نشد، و اولویتهای راهبردی سرمایهگذاری بنیاد از اجتماعات کوچک یادگیری (SLCs) به حوزههای دیگری از اصلاح نظام آموزشی انتقال یافت. اگرچه برنامهی آزمایشی و خروج سریعش باعث کمک به بنیاد بیل اند ملیندا گیتس شد تا به اولویتها و سیاستهای سرمایهگذاری در امر آموزش و پرورش توجه کند اما نهایتاً به ناتوانیِ اداری و مشکلات تدارکاتی برای بسیاری از دبیرستانهای منطقهی سیاتل منجر شد، که به حال خود رها شدند تا، پس از آنکه بودجهی حمایت مالی آنها ناگهان قطع شد، هر جور که بتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند.
تفاوت مهم نهایی میان دورهی کارنگی-راکفلر و فعالیتهای بشردوستانهی معاصر آمریکایی ناشی از مشارکت میان بخشها و دسترسی جهانیِ وسیعتر بنیادهای کنونی است. در اوایل قرن بیستم، دولت-ملت مقیاس اصلی وفاداری و مراقبت بشردوستانه بود. برای مثال، شرکت کارنگی مجوز این کار را گرفته بود که «پیشرفت و گسترش دانش و فهم را در میان مردم ایالات متحده ترویج کند».
همانطور که اِلن کاندلیف لاگمانِ مورخ در سیاست دانش (1989) نشان داده است، بیشتر این بودجه صرف تأسیس نهادهای ملی فرهنگی و تحصیلیای همچون شورای تحقیقات ملی، مؤسسهی حقوق آمریکا و کارگاه تلویزیون کودکان، و نیز ساخت صدها کتابخانهی محلیِ عمومی و نهادهای آموزش عالی شد.
این جهتگیری داخلی پس از جنگ جهانی دوم تغییر کرد، و به انواع مختلفی از بنیادهای ابتکاری در دوران جنگ سرد انجامید، از جمله تلاشهای بنیاد فورد و دیگران برای جلب کردن «قلوب و اذهان» به آرمانهای ایالات متحده از طریق سرمایهگذاریهای بشردوستانهی گوناگون در خارج از کشور. با این همه، فقط در دو تا سه دههی گذشته بود که بنیادهای بزرگی در مقیاس جهانیِ چنین فراگیری شروع به کار کردند، و شامل شرکتها و شبکههای فراملی جدید و پروژههای گستردهی برونمرزی بودند. بسیاری از بنیادهای معاصر که در صدد اجتناب از ضعفهای آشکار حکومتهای بالقوه فاسد در خارجاند، و نیز به دنبال جبران ناتوانیهای بازار آزاد در تدارک کالاها و خدمات عمومی موردنیازند همکاریهای شبهخصوصی یا خصوصی-دولتیای را ترویج میکنند که نه تنها از مرزهای ملی بلکه از مرزهای حکومت نیز فراتر میروند. این همکاریها که «مشارکتهای خصوصی-دولتی» (PPP) نامیده میشوند متضمن روابط پیچیده میان چند بخش و کنشگر متفاوت است، از جمله بنیادها، کنشگران حکومتی، سازمانهای غیردولتی و دیگر نهادهای غیرانتفاعی و انتفاعی و افراد عامل. پولی که به این نهادها وام داده یا اهدا میشود در کل برای آن است که محل اتکایی برای صندوقهای بودجهی دیگری باشد یا به آنها مساعدت کند، و معمولاً با این انتظار که بازده اجتماعی یا مالیِ حاصل از سرمایه داشته باشد.
این مشارکتهای فراملیِ جدید و راهبردهای جهانیِ تأمین بودجه پیامدهای زیادی برای مردم و نواحی دارد. برای مثال، در عرصهی بهداشت جهانی تأکید ابتکارات عملیِ بهداشت جهانی (Global Health Intitiatives) بر اصلاحات فنیِ هدفدار با نتایج سنجشپذیر یک مضمون دائمی بوده است. سنجشپذیری در امور بشردوستانهی بهداشت جهانیِ معاصر مهم و اساسی محسوب میشود زیرا ما را قادر میکند تا بازده اجتماعی و اقتصادیِ واقعی هر مداخلهی بهداشتی خاصی را ارزیابی کنیم، ابتکار یا برنامهی بهداشتی را مسئول و پاسخگو بدانیم، و سرمایهگذاری بعدی را از حیث عقلانی بررسی و بازنگری کنیم. همانطور که مَتیو اسپارک در راهنمای آکسفورد بر سیاست بهداشت جهانی (2020) مینویسد:
تحت هدایت بیل گیتس و مجریان دیگری که روشهای کسب و کارشان را برای استفاده در امر گسترش بهداشت جهانی آوردند، وِرد زبان شرکتکنندگان در همهی مجالس این است که با سرمایهگذاری «تخصصی» و «سنجشپذیرِ» مبتنی بر نتیجه، هدفمندیِ سرمایهها بهبود خواهد یافت، و سود حاصل از سرمایه خود کمک خواهد کرد تا باز هم سرمایهگذاریهای بیشتر موجه و معقول شود.
از این منظر، تصور میشود که مداخلههای سودآورِ هدفدار در بیماریهای خاص و بخشهای بهداشت و سلامت امکانات و فرصتهای سرمایهدارانهی بیشتری را برای رشد و انسجام میگشاید، و نهایتاً به نتایج بهداشتی بهتر و در عین حال به سوددهی بهتری میانجامد.
اهمیت سنجشپذیری و پاسخگویی یا مسئولیت در امور بشردوستانهی بهداشت جهانی روندهای گستردهتری را در سرمایهگذاری برای اثرگذاریِ اجتماعی به نحوی مبسوطتر منعکس میکند. این بخشی از این فلسفهی کلیتر است که «[اشتغال به] کسب و کار نافع به واسطهی نیکوکاری» بهترین راهحل برای پرداختن به مشکلات اجتماعی دنیاست. این یک جنبه از تغییر جهت دادن به سوی منطق بازارمحور است که به مشارکتهای بشردوستانهی جاری شتاب داده است، و این اغلب با افزایش ضدیت نسبت به دولت، بهویژه مداخلهها یا برنامههای هدایتشده توسط دولت یا حکومت، دست به دست هم میدهد.
بسیاری از مشارکتهای دولتی-خصوصی جهانی مربوط به بهداشت جهانی که در طول دو دههی گذشته رشد و توسعه پیدا کردند به نحوی سازماندهی شدهاند که از مسائل آشکار حکومتهای فاسد یا حکومتهای وحدت ملی پرهیز کنند، در توزیع و تحویل بهداشت به فقیرترین اعضای جامعه به نارساییهای بازار توجه کنند، و سودی به سرمایهگذاران برگردانند. گرایش این ابتکارات عملیِ بهداشت جهانی به بازار آزاد بسیاری از مداخلهها را به سوی سرمایهگذاریهای هدفمندتر و سودآورتر مانند ایمنسازی متمایل کرده است، و از مشکلات بهداشتی ظاهراً غیرقابلحلِ مربوط به زمینهی گستردهتر فقر و عدم مراقبت اولیه دور کرده است. از این رو نقد ماندگار افزایش این نوع سازمانهای همکاری دولتی-خصوصی و دیگر ابتکارات بهداشتی قرن بیستویکمی این بوده است که آنها سیلوهایی عمودی هستند، با منابعی که به دقت هدف خود را در نواحی، بیماریها و بیماران خاصی نشانه گرفتهاند، حال آنکه سامانههای افقیِ مراقبتهای اولیه، که توسط حکومتهای محلی یا ملی هماهنگ میشوند، در حاشیه قرار میگیرند یا حتی تضعیف میشوند.
نظارت بر بهداشت ملی اغلب از طریق آزاد شدن تجارت و اجرای گستردهی تنظیمهای بازارمحور باز هم بیشتر بر هم میخورد. برای مثال، مالکیت معنوی، از جمله حقوق انحصاری مربوط به داروها، به وسیلهی معاهدات بینالمللی از قبیل نظارت بر جوانب تجاری حقوق مالکیت معنوی (Trade-Related Aspects on Intellectual Property Rights) محافظت میشود؛ اینها نیز توسط سازمان تجارت جهانی اجرا میشود. نتیجهی غالب این انواع محافظت از مالکیت معنوی و دیگر مشوقهای بازار، همانطور که سوزان کراداک در مورد گسترش واکسن ایدز مستند کرده است، حقوق انحصاری تعمیمیافته، قیمتگذاری کالاهای انحصاری و عدم دسترسی فزاینده به داروهای مهم و اساسی برای میلیونها نفر در سراسر جهان بوده است.
ابتکارات عملی بهداشت جهانی اغلب همدست این انواع سیاستهای نولیبرال است. تکیه بر محاسبهی سودآوری و بازده سرمایه به مداخلههای بهداشتیِ هدفدار و اغلب بسیار گزینشی انجامیده است. این رویکردهای سرمایهگذاری عمودی همچنین وضعیتهای نابرابر و غیرمنصفانهای را ایجاد یا آنها را تشدید میکند، و به رشد و توسعهی ناهمگن و تأثیرات بهداشتیِ سرهمبندیشده و ناقص در میان نواحی و ملتها میانجامد. علاوه بر این، تأمین سرمایه و بودجهی شبکههای پیچیدهی مشارکتهای دولتی-خصوصی و نیاز به اتکای دائم به سود سرمایهگذاریهای دیگر اغلب به «راهحلهای» بازارمحور برای مشکلاتی میانجامد که اغلب بر اثر ضعف و نارساییهای بازار در وهلهی نخست ایجاد شده بودند.
پیامد کلی این مشارکتها و سیاستهای نئولیبرالی که با چهار دهه ضدیت با ایدههای کینزی و پوششهای دولت رفاه ملی همراه شده تضعیف شدید بخش دولتیِ بوده است. در لحظات بحران روی حکومتهای قوی حساب میکنند زیرا آنها هم ظرفیت فراهم کردن رهبریِ مرکزی و هم سرچشمهی عمیقی از امکانات را دارند. اما با دههها شک و تردیدی که دربارهی تناسب و قابلیت حکومت برای رهبری، و نیز فقر نظاممند آن از رهگذر کاهش مالیاتدهی ثروتمندان در هم تنیده شده است، میلیاردرهای جهان به نحو روزافزونی نقشهای قدرتمندی را در جامعه از رهگذر نهادهای بشردوستانه به عهده میگیرند.
امروزه قدرتِ فزایندهی بشردوستی در جامعه واقعاً توفیر دارد. اما جهتگیریِ بازارمحور بنیادهای معاصر و مشارکت پیچیدهی دولتی-خصوصیِ آنها میتواند پیامدهایی منفی در چند عرصه داشته باشد و در واقع چنین پیامدهایی دارد. میلیاردرها و بنیادهایشان به سبب پیشینههای تجارت و کسب و کار خودشان بر محاسبات باصرفه و سودده، بر پاسخگوییِ مبتنی بر اندازهگیری و سود و بازده سرمایهگذاری برای ابتکارات عملیِ مورد حمایتشان اصرار میورزند. با وجود این، شفافیت چندانی یا نظام حاکمیت و نظارت روشنی وجود ندارد که از طریق آن بتوان خودشان را پاسخگو کرد. بنابراین، هر چند بشردوستی میتواند به نیکوکاری در جامعه بینجامد اما میتواند صدمه و آسیب زیادی هم به جامعه بزند. تحقیق دربارهی منشأ آن در تفکر لیبرال و رشد و توسعهی سرمایهداری میتواند به ما کمک کند تا ببینیم که چگونه بر اثر فرایندهای گستردهتر اقتصادی-اجتماعی در طول زمان شکل گرفته است، و این بینش و بصیرتها ما را قادر میسازد تا شیوههای جدید و بهتر فراهم کردن منابعی را که مردم در زمانهی سختی نیاز دارند بیابیم.
برگردان: افسانه دادگر
کاتارین میچل استاد جامعهشناسی در دانشگاه کالیفرنیا در سانتا کروز است. از جمله کتابهای اوست: عبور از خط نئولیبرالیسم (2004)، کار در زمینهی تخصص دولتی: تجربهها و امکانات فراسوی دانشگاه (2008) و ساختن کارگر: وضعیت بنیادی آموزش (2018). آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Katharyne Mitchell, ‘The billionaire curse’, Aeon, 27 July 2020.