علم از دین چه میتواند بیاموزد؟
Independent
در نیمهى اول قرن بیستم هانرى بریل کشیش کاتولیک و پیشاتاریخشناس، فهم ما را از انسانهاى اولیه متحول ساخت. این مرد ریزاندام با کولهپشتى ساده و چترش و ردایى مندرس، فرانسه، اروپا و دیگر کشورهاى جهان را با هدفِ یافتن غارنگارهها پشت سرگذاشت. او با خزیدن به درون صدها غار، هنری را که نیاکان عصر سنگی ما اندرونی خود را با آنها تزیین میکردند، برای ما به نمایش گذاشت.
بریل، معروف به پاپِ پیشاتاریخشناس، فردى بود با چشمانى درخشان و زبانى تند و صریح که همیشه هم در حال کشیدن سیگار بود. او اولین نفرى بود که به شکلى منظم به مستندسازى غارنگارههای دوران پارینهسنگی پرداخت. این غارنگارهها شامل گاومیشها، اسبها و بوفالوها هستند و به رغم قدمت دهها هزارسالهى آنها، هنوز هم دیدنشان نفس را در سینه حبس مىکند. هرچند تفکرات او در خصوص معناى این هنر باستانى، که از نظر او با مراسم آیینى مخصوص شکار پیوندهایى دارد، اینک مقبولیت ندارد اما او بیش از هر فرد دیگرى جهان را متقاعد ساخت که نیاکان بسیار دور انسانها قادر به تفکر نمادین بودند و به وجود عالم بعد باور داشتند.
در حال حاضر ما با این ایدهها آشنا هستیم زیرا آثار هنرى خلق شده در غارهاى لاسکو و شووه بسیار شناخته شده است. اما در سال ١٩٠٢، وقتى که بریل براى اولین بار نقاشىهاى غار آلتامیرا در اسپانیا را به عنوان آثار هنرى عصر حجر به نمایش گذاشت، محافل دانشگاهى شگفتزده شدند. پیشاتاریخشناسان در آن زمان معتقد بودند که خق آثار هنری در میان انسانهاى دوران باستان برخاسته از یک میل زیباشناختىِ سطحى بوده است. گروهى فکر مىکردند که نقاشىهاى روى صخرهها مربوط به دوران مدرن و احتمالاً یک حُقه است. بریل آنها را وادار کرد تا نگاهی دوباره به آن نقاشىها بیندازند و در نتیجه دیدگاهشان را نسبت به نیاکان خود که زمانى آنها را وحشىهاى احمق تصور مىکردند، به طور کلى مورد بازبینى قرار دهند. بریل سالها بعد نوشت «مشاهدهى این نقاشىها ما را در بُهتی وصفناپذیر فرو برد.»
تغییر پارادایم کار سادهاى نبود. مبارزات سختى در پیش بود و بریل که خودش متهم به جعل بود، مجبور بود توجه همگان را به هنر دیگر غارها نیز جلب کند تا دیدگاهش مورد پذیرش واقع شود. به این ترتیب او هم نارضایتى کلیسا را ــ که در آن زمان مشغول مبارزه با نیروهاى تجددطلب درون کلیسا بود ــ به جان خرید و هم متحمل ناخشنودى مخالفین پرحرارت کلیسا شد که در آن زمان بر پیشاتاریخشناسی سلطه داشتند و با این نظر او که این نقاشىها حاوى معانى مذهبىاند، مخالف بودند. از نظر آنها، دین مایهی نفرتی بود که تنها حدود ده هزار سال از ابداع آن میگذشت.
بریل تناقضى بین علم و دین نمىدید. او خودش را فردى تجربهگرا مىدانست که فرضیههایش را با واقعیت مىآزمود. دیدگاهش نسبت به هنر دوران پارینهسنگی بدون شک متأثر از ایمانش بود. علت تمایلش به بررسى غارها ــ که آنها را معابد عصر حجر مىدانست ــ این بود که در آنها وجود یک نیروى روحانى را حس مىکرد. مورخ فرانسوى فانی دفرانس ژوبلو (Fanny Defrance-Jublot) در کتابِ در دست انتشارش اشاره مىکند که غیر از بریل در آن زمان تعداد دیگرى هم کشیش-پیشاتاریخشناس در اروپا بودند، ولى لزوماً با تفسیری که بریل یا مخالفان کلیسا از شواهد داشتند، موافق نبودند. انگیزههاى متفاوت آنها بیشتر باعث بحث بود.
میتوان مانند آرنو اورل (Arnaud Hurel)، زندگینامهنویسِ بریل، چنین استدلال کرد که کشیش بودن بریل او را براى انجام کار علمى مجهز کرده بود. او نقشهکشى ماهر بود و حافظهى تصویرى فوقالعادهاى داشت. در اوایل قرن بیستم که مستندسازى غارها بسیار محدود انجام شده بود، چنین مهارتهایى خیلى مورد نیاز بود و از آنجا که کلیسا او را از انجام خدمت در کلیساى محلى معاف کرده بود، او وقت کافى براى پرورش استعدادهایش داشت. وقتى یک غارنگارهی جدید کشف مىشد او اغلب اولین نفرى بود که از موضوع با خبر مىشد و این به لطف ارتباط با شبکهاى فوقالعاده از کشیشان اروپایى و مبلغین مذهبى در نقاط دوردست بود. و البته به خاطر رهایى از پیوندهاى خانوادگى، قادر بود مدتهاى طولانى به سیر و سفر بپردازد.
حال پس از ۶٠ سال از مرگ بریل، به نظر مىرسد که شکاف بین علم و دین عمیقتر شده است. گروههاى مذهبى افراطى، واقعیت تکامل را انکار مىکنند در حالى که خداناباوران جدید دین را امرى غیرعقلانى به شمار مىآورند. اما حتى دانشمندان شروع به پرسش در این زمینه کردهاند که آیا علم به تنهایى قادر به غلبه بر تهدیدهایى خواهد بود که پیش روى بشریت است ــ مانند تغییرات اقلیمی و همهگیرى ویروس کرونا ــ یا اینکه حل آنها مستلزم یافتن نقاط مشترک بین علم و دین است.
هرچند این دیدگاه رادیکال به نظر مىرسد اما چیز جدیدى نیست. بریل و همکاران پیشاتاریخشناس-کشیش او آخرین کسانى بودند که آن را بدیهى تلقى مىکردند. دفرانس ژوبلو مىنویسد، آنها «بین ایمان و پژوهشهاى علمىشان به جای مرز، پیوندهایى مىدیدند».
بسیارى از مورخین در حال حاضر معتقدند که این برداشت که علم و دین لزوماً با یکدیگر در تضادند، محصول اروپاى غربى قرن نوزدهم است و این دیدگاه همچنان سبب تحریف فهم عمومی از تاریخ علم است. اغلب مردم مىدانند که دستگاه تفتیش عقاید رومی در قرن هفدهم چه بلایى بر سر گالیله آورد زیرا استدلال میکرد زمین به دور خورشید مىگردد و نه برعکس. ولى کمتر کسى از خیل عظیم دانشمندان قدیمىتر از او اطلاع دارد، مردان و زنان باایمانى که نظریات گالیله بر پایهى تحقیقات علمى آنها استوار بود. طى قرنها علم و دین مکمل یکدیگر محسوب مىشدند. آنها دو شیوهى خواندن یک کتاب، یعنى کتاب طبیعت، بودند.
پس از ۶٠ سال از مرگ بریل، به نظر مىرسد که شکاف بین علم و دین عمیقتر شده است. گروههاى مذهبى افراطى، واقعیت تکامل را انکار مىکنند در حالى که خداناباوران جدید دین را امرى غیرعقلانى به شمار مىآورند
در زمان بریل رابطهى بین علم و روحانیات هنوز سیال بود. بریل مانند دیگر پیشاتاریخشناسان، چه مذهبى و چه غیرمذهبى، علاقهمند به احضار ارواح بود ــ اعتقاد به اینکه زندهها مىتوانند با مردهها ارتباط برقرار کنند ــ و آن را راهى براى ورود به ذهن هنرمندان عصر حجر مىدانست. دانشمندان دیگرى مانند مارى کورى و توماس ادیسون نیز با احضارکنندگان روح در تماس بودند. در فاصلهی بین جنگهاى جهانى که تمام قطعیتهاى گذشته به چالش کشیده شده بود، این مرزها کمرنگ بود ولى بعد از جنگ جهانى دوم پررنگتر شد. دین به تدریج به حوزهى خصوصى رانده شد ــ تا از کار روزانهى دانشمند جدا باشد ــ و روایت جدیدى تسلط یافت: با گذر زمان علم مشروعیت بیشترى کسب مىکند و دین مشروعیت خود را از دست مىدهد.
این روایت ما را ناگزیر به جایى که الان هستیم سوق داده است. خداناباورى جدید که در این قرن ظهور کرد، واکنشى است به گروههاى مذهبىِ فزایندهاى که علناً سنتهاى پذیرفته شدهى علم را به چالش مىکشند: مسیحیان انجیلىِ آمریکا خواهان تدریس آفرینشگرایى در مدارس هستند، مسلمانان راستکیش معتقدند خداوند حضرت آدم را از گِل ساخته است. در روز ١۶ اکتبر امسال یک معلم فرانسوى توسط یک بنیادگراى مسلمان سر بریده شد به این خاطر که آزادى بیان را که سنگ بناى علم است، تعلیم مىداد. چنین وقایع خشونتبارى مؤیّد این نظر است که ما در جهانى دو قطبى زندگى مىکنیم که هیچ وجه مشترکى وجود ندارد و در نهایت یکى از طرفین باید برنده باشد. واقعیت اما چیز دیگرى است.
تحقیقات ایلین هاوارد اکلند (Elaine Howard Ecklund)، جامعهشناس، و همکارانش در دانشگاه رایسِ تگزاس در کتاب دنیویت و علم (٢٠١٩)، نشان مىدهد که گروهى که در تصور شما احتمالاً بیشترین مقاومت را نسبت به دین دارد یعنى دانشمندان، اتفاقاً اعتقادات دینى محکمى دارند. آنها بر اساس پیمایشهاى بینالمللى اعلام میکنند که نه تنها باورهاى دینى در میان این گروه امرى معمول است، بلکه علم و دین در کار علمى با هم همپوشانى دارند و حتى برخى از دانشمندان خداناباور نیز کار علمى خود را داراى بُعدی روحانى مىدانند.
یکى از بارزترین پیمایشهای آنها در بریتانیا انجام شد. هدف از تحقیق آنها این بود که بفهمند دانشمندان بریتانیایى که ظاهراً از پژوهشگران آمریکایى کمتر مذهبى هستند و در کشورى زندگی میکنند که مهد انقلاب صنعتىِ منبعث از علم است، چه دریافتی از دین دارند. از بین ١١۵ زیستشناس و فیزیکدان بریتانیایى که با آنها مصاحبه کردند، ۶٣ درصد بیان کردند که هیچ تمایلات مذهبى ندارند (در مقایسه با ۴٧ درصد کل جمعیت) ولى حتى دانشمندان نسبتاً غیرمذهبى نیز منکر همهى اَشکال دین نبودند. آنها آن دسته از باورهاى دینى را که ادعاهاى علمى را به چالش مىکشیدند، رد مىکردند درحالى که آنهایى را که مؤید علم بودند، تحسین مىکردند. اکثریت مصاحبهشوندگان منتقدِ خداناباورى جدید نیز بودند، مکتبى که زیستشناس تکاملی بریتانیایى ریچارد داوکینز از طرفداران آن است. برخى از آنها معتقد بودند که کوششهاى داوکینز «نوعى افراطىگرایى است که شبیه رفتار مذهبیان افراطىِ و مسیحیان تبشیرى است که خود با آن مخالفاند».
از نظر جرمى انگلند، فیزیکدان و خاخام آمریکایى، این برداشتِ غلط که علم و دین هیچ گفتگویى نمىتوانند با هم داشته باشند، برخاسته از یک اشتباه متقابل است که طرفین تصور مىکنند طرف مقابل تنها به یک زبان صحبت میکند. در حقیقت در هر یک از آنها زبانهاى مختلفى وجود دارد: رشتههاى مختلف علمى در خصوص یک موضوع واحد رویکردهاى خاص خود را دارند، درست مثل دینپژوهانى که ممکن است خوانشهاى مختلفى از یک متن مقدس واحد داشته باشند. از نظر او این تنوع زبانى ــ به شرطى که منجر به سوء تعبیر نشود ــ چیز خوبى است زیرا اکتشاف در مرز بین زبانها، یا جهانبینیها، روی میدهد.
انگلند در جورجیا تکِ آتلانتا به دنبال پاسخى براى این سؤال است که چطور از مادهى غیرزنده، حیات به وجود میآید. او به من گفت که هرچند از سر کنجکاوى علمى توجهش به سمت این سؤال جلب شده، ولى سِفر پیدایش تعیینکنندهی رویکرد او نسبت به این مسئله بوده است. او گفت «وقتى در سِفر پیدایش مىخوانیم "و خدا گفت روشنایی بشود و روشنایی شد" مطمئناً یکى از نکاتی که مطرح میشود این است که نورى که باعث مىشود ما جهان را ببینیم از شیوهاى که ما دربارهى آن صحبت مىکنیم نشأت مىگیرد.» او در کتاب جدیدش با عنوان هر حیاتى در آتش است، چنین نتیجه مىگیرد که نه زیستشناسى و نه فیزیک به تنهایى قادر به توضیح منشأ حیات نیستند. پاسخ به راز حیات جایى در میان آن دو است.
دین به رویکرد دانشمندان نسبت به علم شکل مىبخشد. اما با افزایش و رشد دانش، علم چارهاى جز تجاوز به حریم دین ندارد فقط به این خاطر که هر دو سؤالات مشترکى دارند. از کجا آمدهایم و به کجا مىرویم؟ ماهیت این عالم هستى چیست و آیا ما وجود خاصى هستیم؟
در حال حاضر بسیارى از اخترشناسان معتقد هستند که احتمال کمى وجود دارد که موجودات ذىشعور در جایى دیگر از عالم، غیر از زمین، وجود داشته باشند، هرچند که از نظر آنها حیات موجودات ساده و ذرهبینی فرازمینى به زودى کشف خواهد شد. مارسلو گلیزِر (Marcelo Gleiser) فیزیکدان نظرى متولد برزیل در ارتباط با این موضوع معتقد است که وقت آن رسیده که از این دیدگاه که ما انسانها صرفاً ساکنین معمولى کهکشان راه شیرى هستیم، فراتر رویم. گلیزر که خود را ندانمانگار مىداند، در مصاحبهاى در سال ٢٠١٩ گفت که ما باید بپذیریم که وظیفهاى اخلاقى براى حفظ این سیارهى استثنائى داریم زیرا «مىدانیم که کل این نظام چقدر بىنظیر است و براى اهداف عملى، ما تنها هستیم».
گروهى این تمایل واضح و روزافزون دانشمندان به بازگرداندن انسانها به مرکز عالم را ــ جایی که توسط کوپرنیک، کپلر و گالیله از آن رانده شدند ــ نشانهى یک بیمارى لاعلاج علم غربى بر مىشمارند. آنها این «زمینمدارىِ نوین» را مردود مىدانند و نگراناند که شاید این به آن معناست که ایدههای دانشمندان رو به اتمام است. ولى گروهى دیگر معتقدند که فهم عصر بحرانهاى جهانى ما، مستلزم بازگشت به سیالیت گذشته است که در آن علم و دین آزادانه از یکدیگر الهام مىگیرند.
بعد از جنگ جهانى دوم دین به تدریج به حوزهى خصوصى رانده شد ــ تا از کار روزانهى دانشمند جدا باشد ــ و روایت جدیدى تسلط یافت: با گذر زمان علم مشروعیت بیشترى کسب مىکند و دین مشروعیت خود را از دست مىدهد.
در سالهاى اخیر بسیارى از جنبشهاى اجتماعى و محیطزیستى در واکنش به ترس از فروپاشى تمدن به علت تغییرات اقلیمی، ظهور کردهاند. در فرانسه، جایى که از سال ٢٠١۵ به بعد «فروپاشىشناسى» محبوبیت زیادى یافته است، پابلو سروینیه (Pablo Servigne) نویسنده و یکى از رهبران این جنبش مىگوید که چطور چشمانداز بلایا و فجایع، انسانها را مجبور کرده است تا دربارهى موقعیتشان در این جهان بیندیشند. رابطهى ما با طبیعت و یا با آیندهى این سیاره چگونه است؟ او قبلاً طى یک مصاحبهاى چنین گفته است: «علم پاسخى براى این پرسشها ندارد». از نظر سروینیه به یک تأمل روحانى جمعى نیاز داریم: «اگر ما به اعتقادات شخصى خودمان بسنده کنیم و سرمان به امور دینى خودمان گرم باشد، هـیچ پیشرفتى نخواهیم کرد.»
همانطور که گرتا تونبرگ با ژاندارک مقایسه مىشود، سروینیه نیز به مبلغى مذهبى که بشارتى با خود دارد، تشبیه مىشود ــ چیزى که دانشمندان به آن همیشه با دیدهى شک مىنگرند. اما شاید یک جامعهى علمى بالغ و مستقل باید اذعان کند که پرسشگرى انسانها دلایل متفاوتى مىتواند داشته باشد و هیچ کدام فارغ از ایدئولوژى نیست، و به این روش است که به سوی دانش حرکت میکنیم. وولف سینگر (Wolf Singer) عصبشناس آلمانى و ندانمانگار، معتقد است که هر چه باشد هنوز خیلى چیزها هست که نمىدانیم.
سینگر که از خانهاش در فرانکفورت از طریق زوم با من صحبت مىکرد، گفت «قوهى تفکر و استدلال ما با جهانى که در آن حیات تکامل یافته، سازگار شده است، جهانی که بخش بسیار کوچکى از آن چیزی است که مىدانیم وجود دارد». حتى در این بخش کوچک نیز ادراک و اندامهاى حسى ما از طریق انتخاب طبیعى با آن ویژگیهایى که لازمهى بقاى ما بوده، سازگار شده است و در نتیجه ما از سایر اجزای این جهان بىخبریم. ما با استفاده از ریاضیات و روشهاى برونیابى سعى در گمانهزنى در خصوص عالم پیرامون خود داریم تا به جهانى که نمىتوانیم تصورش را کنیم راه یابیم، هرچند قلمروهاى وسیع ناشناختهاى هنوز وجود دارد. سینگر با شنیدن صورتبندیهای متفاوت از پرسشی مشابه ــ مادامى که برای پاسخگوی به آنها از روشهای علمی استفاده شود ــ مخالفتى ندارد و هرگز از گفتگو با دین اکراه نداشته است.
او که از سال ١٩٩٢ عضو «آکادمى پاپی علوم» است، نقدهایى به برخى از کاستیهاى این آکادمى دارد ــ مانند ناتوانى آن در تغییر موضع کلیسا در خصوص کنترل موالید ــ ولى در عین حال به موفقیتهاى آن نیز اشاره مىکند. مثلاً وقتى که شیمیدان هلندى و برندهى جایزه نوبل پاول کروتزن (Paul Crutzen) در اوایل دههی ١٩٨٠ در جلسهاى در آکادمى پیامدهاى فاجعهآمیز جنگ هستهاى را توصیف کرد، واتیکان و سفیرانش تلاش کردند تا مفهوم «زمستان هستهاى» را به حکومتهاى جهان معرفی کنند و بر مذاکرات خلع سلاح تأثیر بگذارند. همچنین بیانیهى پاپ در سال ٢٠١۵ که توافق علمى در خصوص تغییرات اقلیمی را تأیید کرده است، تا حد زیادى تحت تأثیر تأملات آکادمى بوده است.
سینگر دربارهى اختیار و خودآگاهى با راهبان بودایى به بحث نشسته است و حتى آنها را براى انجام آزمایشات خود به کار گرفته تا بفهمد انجام مکاشفه (مدیتیشن) چطور به آگاهى آنها از جهان کمک مىکند. این تحقیق مثالى است از اینکه چطور دو قلمروى علم و دین به یکدیگر الهام مىبخشند. دلیل دانشمندان براى استفاده از افراد مذهبى مشخص است: آنها امیدوارند در تفاوت بین آنها و دیگر افراد، سرنخهایى مربوط به کارکرد درونى ذهن انسان بیابند. اما انگیزهى شرکتکنندگان چیست؟
در مرکز بیمارى آلزایمر راش در شیکاگو، نزدیک به چهار دهه است که گروه «مطالعهى نظامهای دینى» مشغول به کار است. این پروژه ظرفیت فیزیکى و شناختى بیش از هزار راهبه و کشیشِ پا به سن گذاشته در سراسر آمریکا را مورد بررسى قرار مىدهد، با این پیش فرض که تعلق به جوامع دینى باعث مىشود که آنها در یک محل بمانند و در نتیجه شیوهى زندگى مشابهى داشته باشند. طراحان پروژه مدعى هستند که این مطالعه کمک کرده است تا شناخت بهترى نسبت به مسیرهاى عصبى مرتبط با بیمارى زوال عقل، به دست آید.
خواهر لوسیل کاگلین (Lucille Couglin) ٧٩ ساله از خواهران مدرسهی نوتردام، که از بخش کلیسایى خود در شِبویگان ویسکانسین در سواحل دریاچه میشیگان با من صحبت مىکرد، گفت که «مرگ مرا نگران نمىکند، چرا که از بالا ناظر خواهم بود.» او به من گفت که الزام به اهداى مغز در زمان مرگ، او را ناراحت نمیکند: او براى هدفى اینجاست و این تحقیق مىتواند همان هدف باشد. او همهى عمر مشغول تدریس بوده است و این تحقیق شرایطى فراهم آورده است تا در دوران بازنشستگى نیز بتواند به آموختن ادامه دهد. در انتها او جملهاى را از فیلسوف و دیرینهشناس یسوعى، پىیِر تیار دوشاردن (Pierre Teilhard de Chardin) نقل کرد که مرا شگفتزده کرد: «ما انسانهایى که تجربهاى روحانى داریم، نیستیم. ما موجوداتی روحانى هستیم که تجربهى انسانى داریم.»
تیار، دوست هانرى بریل بود و با او در غارهاى اسپانیا و دیگر مناطق کار مىکرد. دیدگاههاى فلسفى او منسوخ شده است ولى او نیز به طریقى در رشد دانش ما از پیشاتاریخ بشریت سهیم بوده است و هر دوى آنها تلاش کردند تا کلیسا را به سوى مدرنیزاسیون حرکت دهند. این فرایند باعث شد تا کلیسا بپذیرد که سِفر پیدایش را مىتوان به طریقى خواند که با یافتههاى علم مطابق باشد و اینکه مشروعیت خودش در گرو به رسمیت شناختن مشروعیت علم است ــ پذیرشى که منجر به پیدایش آکادمى پاپی علوم در سال ١٩٣۶ شد.
امروزه هنوز توافقى در خصوص معناى هنر عصر حجر وجود ندارد. در بین محققین براى اینکه به انسانهایى که فاصلهى زمانى زیادى با ما دارند و در جهانى بسیار متفاوت از ما زندگى مىکردند ــ مانند هر موجود فرازمینى دیگر ــ نیاتى را نسبت دهند، تابویى وجود دارد. بریل در آن زمان به چنین تابویى اهمیت نمىداد. او دربارهى غار آلتامیرا در اسپانیا چنین مىنویسد «رفتن به زیر این تکه صخره احساس عجیبى است، صخرهاى که پناهگاه نسلهاى از دسترفته، شاهد مراسم و زندگى روزمرهى آنها و نگهبان باوفای هنرهاى مسحور کنندهی آنها بوده است». امروزه حتى این باور وجود دارد که نقاشىها به نوعى مذهبى هستند ــ همانطور که جین کلوتس معتقد است که انسانهاى خردمند (Homo Sapiens) همواره انسانهایی معنوی (Homo Spiritualis) بودهاند. این چیزى است که بشریت را در طول زمان و مکان به هم پیوند میدهد و به نظر نمىرسد که به این زودىها تغییرى در آن ایجاد شود.
برگردان: وفا ستودهنیا
لورا اسپینی دربارهی موضوعات علمی تحقیق میکند و مینویسد و از او کتاب «سوارکار پریدهرنگ: چگونه آنفلونزای اسپانیایی 1918 جهان را متحول ساخت» منتشر شده است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Laura spinney, ‘What Science Can Learn From Religion’, New Stateman, 9 December 2020