گزیدهای از بهترین گزارشهای فارسی
گزارش را اگرچه «روایت هنرمندانه، صادقانه و واقعبینانه» تعریف کردهاند اما بهغیر از هنر و صداقت و واقعبینی، در گزارش رازی نهفته است که در بند تعاریف، محبوس نمیماند. واژهها، مفاهیم، شگردهای زبانی، قدرت نگارش و نثر چالاک و متناسب با موضوع شاید تشکیلدهنده و سازندهی این رازورمز باشد.
شاهد زندهی این رمزورازها شاید رمانهای گابریل گارسیا مارکز باشد؛ صد سال تنهایی، وقایعنگاری یک جنایتِ ازپیشاعلامشده (گزارش یک مرگ) و گزارش یک آدمربایی، همه، روایتی روزنامهنگارانه از حوادثی هستند که بهسبک گزارش نوشته شدهاند و دوسه تای آنها هم نام «گزارش» یا «وقایعنگاری» به خود گرفتهاند. مارکز خودش روزنامهنگار بود و آنچه «هیپنوتیزم»[1]کردن خواننده میخواند، در بین ژانرهای مختلف روزنامهنگاری، تنها در گزارشنویسی میتوانست (و میتواند) اتفاق بیفتد. در شکلهای دیگرِ روزنامهنویسی، مانند خبر، مقاله، یادداشت و مصاحبه، روزنامهنگار نمیتواند خواننده را افسون کند یا حتی قدرت افسونکنندگی قلم را به کار گیرد. مثلاً در «مصاحبه»، بهگفتهی خود مارکز، «مصاحبه همیشه گفتوگویی است بین روزنامهنگار و کسی که حرفی یا فکری دربارهی ماجرایی دارد»، در حالی که «گزارش، بازسازی موشکافانه و صحیح ماجراست».
البته در اینجا بحث بر سر گزارشهای مکتوب است، نه گزارشهای تصویری و تلویزیونی و رادیویی و ویدئویی و دیگر انواع آن. میدانیم که گزارشهای ورزشی یا ادبی در رادیو نیز میتوانند مسحورکننده باشند؛ مانند گزارشهای ورزشیِ عطا بهمنش یا گزارشهای ادبی هوشنگ مستوفی در رادیو ایران در سالهای دههی ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ که حقیقتاً شنونده را میخکوب میکردند. اما این نوع از گزارش فعلاً مورد بحث ما نیست. بلکه بحث دربارهی گزارشهای مکتوب است.
محمدمهدی فرقانی، استاد روزنامهنگاری، در کتاب گزارشنویسی، چشم عقابِ روزنامهنگاری مینویسد: «گزارش صدای آدمهایی است که در حاشیه قرار گرفتهاند؛ روایت مکانهایی است که ناشناخته ماندهاند؛ بازشناسی و بازگویی مسائلی است که پنهان نگه داشته شدهاند؛ دیدن و شناختن و فاشکردن اعمال و رفتاری است که منافع و مصالح عمومی را نادیده گرفتهاند و...»
میتوان گفت گزارشنویسی شیوهای از روزنامهنویسی است که قلب روزنامهنگار در آن میتپد و نبض روزنامهنگاری در آنجا میزند. در حقیقت، گزارشنویسی شاخهای از روزنامهنگاری است که با همهی تفاوتهایی که با قصهنویسی دارد، استعدادی در حد قصهنویسی میطلبد. جایی است که بهغیر از روحِ حقیقتیابیِ روزنامهنگار که همواره برای کشف نکتهها، فکتها، اطلاعات و مستندات در سیلان است، ذوق او نیز در آنجا به خلجان میآید، تا بهحدی که همهی وجود خود را در آن میریزد. تفاوتی هم که بدان اشاره شد، در این است که داستاننویس بر بال خیال سوار میشود و هرجا که دوست دارد جولان میدهد اما گزارشنویس با هر اندازه ذوقآزمایی، تنها باید بر زمین خشکِ واقعیت گام بردارد و از خیالپردازی بپرهیزد. داستاننویسی خلاقیت است، در حالی که گزارشنویسی بیان حقیقت و واقعیت؛ و این دو، یک دریا و یک دنیا با هم فاصله دارند. با وجود این، بهجرئت میتوان گفت هیچیک از شاخههای روزنامهنگاری بهاندازهی گزارشنویسی با داستاننویسی خویشاوند نیست. علیاکبر قاضیزاده، استاد روزنامهنگاری، در مقدمهی ترجمهی تجربههای ماندگار در گزارشنویسی، اثر جان کری، خط جداکنندهی گزارش و داستان را شاید بهتر از هرکس توضیح داده است. او پس از نقل ورودی بینظیر رمان صد سال تنهایی (سالها بعد، هنگامی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود تیربارانش کنند، ایستاده بود، بعدازظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشف یخ برده بود...)، مینویسد:
این، چشماندازی پرجاذبه از جهانی است که دهکدهی ماکوندو ــ روستایی که کانون رویدادهای کتابهای مارکز است ــ نمونهای از کل آن باید باشد. تمام جاذبه و رئالیسم جادوییِ مارکز در همین ذهنیتِ درخشان و خلاق او خلاصه میشود. در داستاننویسی همهی جذابیتها به همین خلاقیت ذهنی ربط مییابد. نویسنده دریافتهای ذهنی و روحی خود ــ نه از جهان عینیتها ــ را در ساختاری برمیگزیند و پیش میبرد. در گزارشنویسی اما از خیال و ذهنیت نمیتوان کمک گرفت. اینجا مخاطب، بیش از زیباییها و کششها، میخواهد چراییها، چگونگیها و کیفیتها را بداند. در واقع، خط جداکنندهی گزارش و داستان همین تکیه بر عینیتهاست.
به هر صورت، گزارشنویسی مانند خود روزنامهنگاری استعدادی مانند شعر و ادبیات میطلبد که تنها در برخی افراد به منصهی ظهور میرسد. همه نمیتوانند روزنامهنگار شوند (چنانکه همه نمیتوانند شاعر یا داستاننویس یا نقاش) و از بین روزنامهنگاران، همه قادر نخواهند شد گزارشنویس برجستهای باشند. این تصادفی نیست که نویسندگان برجستهای مانند «مارکز» و «همینگوی» از روزنامهنگاری و در واقع از گزارشنویسی به دنیای داستاننویسی پرواز کردهاند. مارکز دربارهی روزنامهنگاری به شاگردانش میگفت: «میدانم. روزنامهنگاری را نمیتوان یاد داد. باید آن را زندگی کرد. اما میتوانم بعضی از تجربههایم را به شما منتقل کنم. نظریهای در کار نیست. واقعیت نظریه ندارد؛ واقعیت روایت میکند. باید از همین روایت یاد بگیریم.»
اما گزارشهای انتخابی ما
ما در اینجا برخی از گزارشهای نغز و ناب زبان فارسی را برای خوانندگان برگزیدهایم و در این انتخاب، کار سهچهار نسل از روزنامهنگاران را دنبال کردهایم تا ضمن ارائهی بهترین گزارشها به خوانندگان، گوشهچشمی هم به این موضوع داشته باشیم که گزارشنویسی در صد سال گذشته چه سیری را در مطبوعات ایران پیموده است. البته برای آنکه سوابق گزارشنویسی را در تاریخ ایران فراموش نکنیم، پارههایی از تاریخ بیهقی و چهار مقالهی نظامی عروضی را هم ضمیمه کردهایم چون نوشتههای بیهقی و نظامی عروضی، با وجود آنکه هزار سال از زمان نوشتنشان میگذرد، هنوز از بهترین گزارشهای زبان فارسی به شمار میآیند و این نشان میدهد که گزارشنویسی در ایران از زمانهای بسیار دور آغاز شده است و ما باید قدر هنرنماییهای نویسندگان قدیم خود را بدانیم. با وجود این، قصد اصلی، دنبالکردن سیر گزارشنویسی در تاریخ نثر فارسی نبوده است. چون گزارشنویسی، بهمفهوم جدید کلمه، از زمانی شروع شد که مطبوعات در ایران بهشکل غربی پدید آمد و گسترش و عمومیت یافت. بنابراین، سیری که از آن سخن میگوییم، سیری است که گزارشنویسی در مطبوعات فارسی به خود دیده است. تجربه نشان میدهد که گزارشنویسی در مطبوعات ایران تا سالها پس از ورود مطبوعات به ایران رونقی نداشت و این کار بیشتر، از دههی ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ باب شد و حتی میتوان گفت بهطور جدی از زمانی رونق گرفت که پاورقینویسی رو به افول گذاشت و سرگرمیهای دیگر مانند تلویزیون جای آن را گرفت و مطبوعات از نوشتن داستانهای سرگرمکننده و تیراژساز بیبهره ماندند. گزارشنویسی بهنوعی جای پاورقینویسی را که موجب سرگرمی خوانندگان بود، گرفت و البته از سطح پاورقینویسی فراتر رفت و همراه با روزنامهنگاریِ ایران تحول یافت و این اتفاقی است که در دهههای یادشده افتاده است. بهنظر میرسد کسانی که در دهههای پیش از آن و بهخصوص در دهههای اول و دوم قرن چهاردهم شمسی تربیت یافته بودند، مانند سعید نفیسی و جلال آلاحمد و دکتر علی بهزادی، گزارشهای ناب خود را در دهههای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ و پس از آن نوشتهاند. شاید بتوان گفت دههی ۱۳۴۰، دههی رشد گزارشنویسی ایران به حساب میآید. با این استثنا که مطبوعاتیهای برجستهای مانند دکتر علی بهزادی که مجلهی سپید و سیاه را در همان دههها منتشر میکرد، با آنکه مجلهاش میدان فراخی برای گزارشنویسی به حساب میآید، اما خود او که صاحبقلم بود، گزارشهایش را در دههی ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ نوشته است. بهطور کلی میتوان گفت که بهترین گزارشها از دههی ۱۳۳۰ به بعد به نگارش درآمده ولی از زمانی که پدیدار شده تا امروز، همچنان دورهی تکامل خود را طی کرده است.
طبیعی است تفاوتهایی بین گزارشهای کسانی مانند سعید نفیسی و انجوی شیرازی و دکتر بهزادی با گزارشهای نسل بعدی وجود دارد. به این معنی که نسل قبلی تقریباً هرآنچه دربارهی شخصیتها یا موضوعات دیگر نوشته، از تجربههای شخصی خود مایه گذاشته است. یعنی این نویسندگان بیشتر دربارهی کسانی نوشتهاند که با آنان تماس مستقیم و دستاول داشتهاند و این تماس، آنان را بر موضوع مسلط گردانیده و جانمایهی گزارش آنها را تشکیل داده است. مثلاً آنچه سعید نفیسی دربارهی نسیم شمال و سید احمد کسروی و علامهی قزوینی نوشته، یا دکتر علی بهزادی دربارهی عبدالرحمان فرامرزی یا آرسن میناسیان، از این دست است. آنان کشف و جمعآوری نکتهها، اطلاعات و مستندات را از کسانی که دربارهی آنها مینوشتهاند، از طریق رفتوآمد و دوستی و آشنایی نزدیک به دست آوردهاند و همین امر، نگارش و پردازش کار را برای آنها آسانتر و عمیقتر کرده و بدان حس و حالی بخشیده که در نوشتههای گزارشگران بعدی دیده نمیشود.
در عین حال، باید توجه داشت که اگرچه نوشتههای گزارشگران جوان ما در معرفی شخصیتها ممکن است بهپای نوشتههای نویسندگان قدیمتر نرسد اما از این نکته نباید غفلت کرد که روزنامهنگاران جوان به جذابیت و گیرایی نوشتههای خود بیشتر توجه داشتهاند و در بیان دردهای اجتماعی نیز موفقتر از پیشینیان عمل کردهاند. در این میان، کسانی که در بین این دو نسل قرار داشتهاند، وضعی استثنائی دارند.
مثلاً کسی مانند دکتر صدرالدین الهی که در فاصلهی نسل قدیم و جدید زیسته است، هم نثر پاکیزهی قدیمیها را به ارث برده است و هم بر جذابیت و گیرایی گزارش ــ همان هیپنوتیزمی که مارکز از آن میگفت ــ افزوده است. «بچهمسلمون ناف محله» که در این مجموعه میخوانید، نمونهی درخشان این دست از کار است و چنان جاذبهای دارد که خواننده تا پایان نمیتواند آن را از دست بگذارد، هرچند خواندن آن دردناک باشد و از جان آدمی بکاهد.
در این مجموعه بهغیر از گزارشهایی که فارسیزبانان نوشتهاند، چند گزارشِ ترجمه نیز وجود دارد. برای اینکه ترجمه بهسهم خود بر غنای گزارشنویسی فارسی افزوده است. یکی از نویسندگان این گزارشها که کارش ترجمه شده، خانم «نیکول وان دوون»، کسی بود که گزارشهای خود را به زبان فرانسه برای روزنامهی آیندگان مینوشت و کارهایش را روزنامهنگارِ معروف، حسین مهری، به فارسی ترجمه میکرد. انتخاب گزارشهای او بهخاطر دید روشن و دانش و اطلاعات عمیق نویسنده از هنر معماری و دیگر هنرها صورت گرفته است. خواندن کارهای او نشان میدهد که دانش عمیق و اطلاعات وسیع تا چه اندازه میتواند بر غنای کار بیفزاید.
[1] میگوید:
نوشتن یکجور هیپنوتیزم است. اگر موفقیتآمیز باشد، نویسنده خواننده را هیپنوتیزم کرده است. هرجا نویسنده تپق بزند، خواننده از خواب بیدار میشود، از هیپنوتیزم بیرون میآید و از خواندن دست میکشد. اگر نثر لنگ بزند، خواننده رهایتان میکند. باید با پرداختن به جزئیات ظریف، به تکتک کلمات، خواننده را در هیپنوتیزم نگه داشت.
* تمام نقلقولهای مربوط به مارکز برگرفته از کتاب رؤیای نوشتن، ترجمهی خانم مژده دقیقی است.