تاریخ انتشار: 
1402/05/26

فرزندان زندانیان سیاسی و ترومای بین‌نسلی در مراکش

ابراهیم الکِبلی

محاکمه‌ی جمعی از نظامیان پس از کودتای نافرجام علیه حسن دوم شاه وقت مراکش (آرشیو خبری مراکش)

در سال ۱۹۷۲، وقتی هواپیمای شاه حسن دوم سلطان مراکش از فرانسه به کشور باز می‌گشت، چند جت جنگنده در محاصره‌اش گرفتند و به آن شلیک کردند.در اثر این شلیک‌ها چند نفر در هواپیما کشته شدند و چندین نفر هم زخمی. مشهور است که جنگنده‌ها وقتی از شلیک دست کشیدند که کسی از پشت رادیوی هواپیمای حامل شاه به آنها گفت: «شلیک را متوقف کنید؛ دیکتاتور مرده است.» و او خود حسن دوم بود. به‌این‌ترتیب، شاه زنده فرود آمد و به تعقیب کودتاچیان پرداخت. برخی از سران کودتا دستگیر و اعدام شدند. برخی که گریختند، ترور شدند و ۵۸ نفر از افسران و سربازانی که آگاهانه یا ناآگاهانه در جریان کودتا دخیل بودند، دستگیر شدند.

این آغاز ماجرایی غریب در تاریخ مراکش بود. دستگیرشدگان را ابتدا به قنیطره در شمال مراکش فرستادند، همزمان زندانی مخفی به نام تازمامرت در کوه‌های اطلس ساخته شد و آنها را به این زندان منتقل کردند. در سالهای بعد، گروهی از جدایی‌طلبان صحرا و دیگر زندانیان سیاسی «مفقود» را هم به این زندان فرستادند. حکومت تا سالها وجود زندان تازمامرت را انکار می‌کرد، و محبوسان آن هم ناموجود به حساب می‌آمدند. در دهه‌ی ۱۹۸۰، حرف و حدیث‌هایی در خصوص وجود این زندان در گرفت، اما حکومت قویاً همه را رد کرد. ماجرا بر همین قرار بود تا بالاخره همسر آمریکایی یکی از زندانیان تازمامرت پیش از سفر جورج دبلیو بوش به مراکش با مقامات وزارت خارجه‌ی آمریکا صحبت کرد و گفت که شوهرش دو دهه است در این زندان محبوس است. بوش در ملاقات خود در سال ۱۹۹۱ موضوع را به‌رغم ناخرسندی شاه حسن دوم با او در میان گذاشت. به‌این‌ترتیب، زندانیان کودتای ۱۹۷۲ که هنوز زنده مانده بودند در همان سال از تازمامرت آزاد شدند. برخی از کشور گریختند، ولی کسانی که ماندند حق صحبت از شرایط وحشتناک خود در آن زندان را نداشتند.

بحث علنی راجع به تازمامرت در مراکش فقط بعد از مرگ حسن دوم در سال ۱۹۹۹ آغاز شد. از آن زمان بود که خاطراتی از زندانیان و خانواده‌هایشان منتشر شد و فیلم‌های مستندی نیز راجع به آنها ساخته شد. این خاطرات و فیلم‌ها راوی رنج و آسیبی هستند که بر خانواده‌های این نظامیان رفته است. ابراهیم الکِبلی، استاد مطالعات عربی کالج ویلیامز، به بررسی این خاطرات پرداخته و از خلال آنها نشان داده است که تروما چگونه میان نسل‌های بازماندگان، همسران و فرزندان زندانیان، تسری یافته است.

 

جلوه‌ی تروما در خاطرات بازماندگان

ابراهیم الکبلی، که مجموعه‌ی خاطرات مکتوب و مستندهای تصویری ساخته‌شده راجع به این خانواده‌ها را بررسی کرده است، می‌گوید که کلیت این خاطرات و مستندها در سه ویژگی مهم مشترک هستند: نخست اینکه، این آثار تجربیات آسیب‌زای روانی‌ای را ثبت کرده‌اند که در داخل خانواده‌ها راجع به آنها صحبت نمی‌شده است، و همین سکوت ما را بر آن می‌دارد که بخواهیم بدانیم تروما در خانواده چگونه به شیوه‌های غیرروایی منتقل شده است. دوم اینکه، آسیبی که این زنان و فرزندان دیده‌اند به یکدیگر و نیز به زمینه‌ی سیاسی گسترده‌تر کشور مرتبط است، و همین امر بر خاطره‌ی جمعی مراکشی‌ها نیز اثر می‌گذارد. سوم اینکه، تجربیاتی که در این آثار ثبت شده‌اند نشان‌دهنده‌ی لزوم بازاندیشی در خصوص مقولاتی چون قربانی‌بودن و مفقودشدن در جامعه‌ی سیاسی مراکش است، و به نظر می‌رسد باید این مقولات را گسترده‌تر به کار برد تا بازماندگان مفقودان بالفعل را هم در بر بگیرند.

الکبلی می‌گوید که در نظریه‌پردازی خود در خصوص القای بین‌ نسلی آسیب میان مادران و فرزندان مدیون تمایزی است که مصرشناس آلمانی، یان آسمان، میان «خاطره‌ی ارتباطی و خاطره‌ی فرهنگی» گذاشته است، و نیز مفهوم «پساخاطره» که ماریانه هیرش معرفی کرده است. الکبلی بر مفهوم خاطره‌ی ارتباطی متمرکز است که هم مبتنی بر خودزندگی‌نامه‌نویسی است و هم بین‌ نسلی است. او انتقال غیرگفتاری ترومای القایی تازمامرت در خانواده‌ها را بر اساس همین مفهوم تبیین می‌کند. خاطره‌ی فرهنگی، که فرانسلی و نهادینه‌تر است، خاطره‌ای ارتباطی است و بیش‌تر با امر تصدیق و گرامی‌داشت رنج‌ها نمود پیدا می‌کند. در نتیجه، عوارض بارز بیش‌تری هم دارد. پساخاطره مفهومی است که رابطه‌ی میان اعضای نسلی را که بعد از واقعه آمده‌اند با آسیبی بیان می‌کند که خودشان آن را تجربه نکرده‌اند، بلکه این آسیب مربوط است به «آسیب شخصی، جمعی و فرهنگی نسل قبلی آنها». گرچه مفهوم پساخاطره حاکی از خاطرات نسلی است که بعد از واقعه به دنیا آمده‌اند، اما الکبلی از این مفهوم برای بیان خاطرات همپوشان نسل‌ والدین و فرزندان استفاده می‌کند و اینگونه به توضیح آسیب‌های القا‌شده به نسل‌ جوان‌تر می‌پردازد که مستقیما تجربه نشده‌اند، اما تأثیرشان بر این نسل واضح است.

 

خانواده‌های زندانیان و تجربه‌ی آسیب

با دستگیری نظامیانی که متهم به توطئه علیه پادشاه بودند، خانواده‌هایشان از جایگاه اجتماعی که داشتند فرو کشیده شدند، از امتیازاتشان خلع، و از جامعه‌ی اطرافشان طرد شدند. این نخستین ضربه‌ای بود که به آنها وارد آمد. حس تنهایی و طردشدگی و سلب امتیازاتشان، غم جدایی آنها از شوهرانشان را تشدید کرد. طرد اجتماعی همچنین تأثیری مستقیم روی کیفیت زندگی روزمره‌ی خانواده‌های بازماندگان گذاشت؛ تا جایی که نه فقط به لحاظ اقتصادی به نحو بارزی سقوط کردند، بلکه حتی آشنایان سابق نیز رفت‌و‌آمدشان را به گونه‌ای تنظیم می‌کردند که برخوردی با اعضای خانواده‌ی نظامیان کودتاچی نداشته باشند.

واکنش همسران بازماندگان به این طرد مختلف بود. گروهی کوشیدند طرد اجتماعی را با اتکا به روابطشان با حلقه‌های خانوادگی خود تخفیف دهند و گروهی محل زندگی‌شان را تغییر دادند: یا به مناطق دیگری در مراکش رفتند که آنها را نمی‌شناختند یا به کشورهای دیگر مهاجرت کردند.

خانواده‌‌های مفقودان نه فقط زیر فشار تبعات دستگیری و مفقود‌شدن آنها بودند، بلکه خود نیز مدام تحت نظر دستگاه‌های امنیتی مراکش قرار داشتند و فشار مستقیمی را از این جهت متحمل می‌شدند. تداوم این وضعیت تحمل آسیب وارده را دشوارتر می‌کرد و گویی زخمی را که بر روانشان وارد آمده بود باز نگه می‌داشت. برخی از این زنان از افسردگی عمیق و بی‌خوابی‌های مزمنی می‌گویند که سالها با آن دست به گریبان بودند. آسیب تازمامرت نسل مادران را به لحاظ روانی و جسمی و حتی محیطی درگیر کرد و زمینه‌ای جدی برای انتقال آن به فرزندان فراهم آورد.

وقایعی دیگر، که به زنان بازمانده یادآوری می‌کرد از چشم حکومت مراکش صرفاً رعایایی بی‌حق‌وحقوقند، بر تشدید حس تحقیر القاشده افزود: مثلاً در میان نظامیان بازداشت‌شده کسی بود که همسر آمریکایی داشت. به همین دلیل، او در همان زندان حقوق اندکی داشت که باقی زندانیان مطلقاً از آنها محروم بودند. همسران دیگر زندانیان پس از برملا‌شدن این واقعیت کوشیدند با توسل به مقامات سلطنتی و دولتی مراکش حقوقی برابر برای همسران زندانی خود طلب کنند، اما این مقامات حتی از دیدار با آنها نیز سر باز زدند، و این امر برای این زنان به این معنی بود که «مراکشی‌ها صرفاً رعایایی بی‌حقوق هستند و حکومت هیچ وقت ما را آدم حساب نکرده است.» این احساس هیچ‌بودن و آدم‌به‌حساب‌نیامدن تحمل بار اندوه را برای این زنان بسیار تلخ‌تر می‌کرد.

 

فرزندان و اجرای نمایش آسیب مادران

گرچه اکثر مادران برای حفظ سلامت روان و آرامش خاطر فرزندانشان از بازگویی روایت آنچه بر همسرانشان و بر خودشان می‌رفت اجتناب کردند، اما آسیب و ضربه‌ی این ماجرا به‌تمامی به فرزندان هم رسید. در واقع به یک معنی، خود این فرزندان بودند که فعالانه کوشیدند درد مادرانشان را از آن خود کنند. سوای عاملیتی که فرزندان به خرج دادند، غیبت پدرانشان، آن هم در چنان شرایط پر اضطرابی، باعث شد ضربات روانی سختی بر آنها وارد شود؛ ضرباتی که برخی از این فرزندان را به سکوت فرو برد و یا دچار عوارض روانی و جسمانی متعدد کرد.

برخی از مادران برای توجیه غیبت همسرانشان داستان‌هایی ساختگی‌ به فرزندانشان می‌گفتند، به این امید که این روایت ساختگی برایشان قابل تحمل‌تراز روایت واقعی باشد؛ اما حتی طرح داستان‌های ساختگی نیز واقعیت وضعیت وخیم مالی و طرد اجتماعی را که خانواده دچارش شده بود کمرنگ نمی‌کرد. مشکل عمده برای مادران این بود که چطور به فرزندانشان توضیح دهند که زندگی مرفه گذشته دیگر پایان یافته است و باید با سختی‌های جدید کنار بیایند و آن را بپذیرند.

ضربه‌ی ناپدیدشدن یکباره‌ی پدر برای برخی از این فرزندان چنان بود که آن‌ها را دچار وحشتی شدید می‌کرد و هر وقت که مادر از آنها دور می‌شد، ترس مفقودشدن او را در دلشان می‌انداخت. فرزندان با دریافت حال‌و‌هوایی که در فضای اطرافشان موج می‌زد، با وضعیتی که برای مادرانشان و به‌تبع برای خودشان پیش آمده بود، ارتباط یافته و با آن پیوند می‌گرفتند. با وجود این، مؤلفه‌ای خاص از این آسیب متعلق به فرزندان بود، و آن هم همان حس تردید و عدم اطمینانی بود که به سبب فروپاشیدن یکباره‌ و بی‌توضیح جهانشان گریبانشان را گرفته بود.

بعدها که برخی از این فرزندان در مقام روایت احوال خود و نگاهشان به احوال مادرانشان برآمدند، معلوم شد که کاوش در حال خانواده، و وضع افسرده و تنها و آسیب‌دیده‌ی مادر، آنها را به فهم رازی که از ایشان پنهان می‌کردند راهنمایی کرده. فرزندان در پی فهم علت بدبختی خانواده نه فقط در سخنان و احوال مادرانشان دقیق شده بودند، بلکه به جستجوی اشیاء و مدارک آنها پرداخته و نشانه‌هایی در آنها یافته بودند که برایشان گویای وضعیت بود. علاوه بر همه‌ی اینها، گرچه مادران می‌کوشیدند راز مفقودشدن پدران را از فرزندان مخفی دارند تا آنها را در معرض آسییب بیش‌تر قرار ندهند، اما این راز بر محیط اطراف پوشیده نبود و بسیاری از این فرزندان داستان را از هم‌مدرسه‌ای‌های خود شنیدند. برای برخی از این فرزندان زمان زیادی طول کشید تا توانستند این موضوعات را با مادرانشان در میان بگذارند.

برخی از این فرزندان در زمان مفقودشدن پدر یا در بطن مادر بودند، یا هنوز خردسالانی بودند که هیچ خاطره‌ای از پدر نداشتند. برخی از مادران چنین کودکانی حتی نام خود را تغییر داد تا پیوندشان را با همسرشان که به تازمامرت منتقل شده و در همان سالهای اول مرده بود، مخفی کنند. یکی از این فرزندان می‌گوید که تا سی‌سالگی، زمانی که روایت او ثبت شده، همواره با حس فقدان پدر، و با حس اینکه فرزند یک خیانتکار است کلنجار می‌رفته و می‌خواسته این واقعیات را تغییر دهد. او به روان‌درمان‌گر خود می‌گوید که حاضر نیست به بهای درمان به راهی برود که پدری را که هرگز ندیده است به فراموشی بسپارد. این شاید گویاترین بیان برای بازیابی خاطراتی باشد که شخص هرگز نداشته است، و فرد را با آسیب‌هایی که خود مشخصاً تجربه نکرده به‌وضوح به نمایش بگذارد.

 

تلخیص و گزارش از شهرزاد نوع‌دوست

ابراهیم الکبلی استاد رشته‌ی مطالعات عربی و ادبیات تطبیقی در کالج ویلیامز است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

El Guabli, B. “Theorizing Intergenerational Trauma in Tazmamart Testimonial Literature and Docu-Testimonies“. Middle East – Topics & Arguments, Bd. 11, November 2018, S. 120-3.