«سرباز فراری»: قهرمان داستانهای پس از جنگ
اسرای عراقی در مقابل دوربینهای رسانههای ایرانی (Photo by Jean Guichard/Sygma/Sygma via Getty Images)
* این مقاله یکی از سلسله مقالاتِ پروندهی «عراق: جنگ و حافظه» است که پیشتر در وبسایت دانشکده منتشر شده است.
برخی از منتقدان ادبی اشاره کردهاند که کتابهای منتشرشدهی ادبیات داستانی جنگی در هشت سال جنگ با ایران که با حمایت و نظارت دولت بعث عراق چاپ شدند بیش از مجموع کتابهای داستانی از ابتدای تشکیل کشور عراق تا آن زمان بود: بهروایتی، فقط در سه سال اول جنگ حدود هشتاد داستان کوتاه و بلند با موضوع جنگ منتشر شد که در کشورهای عربی هم بیسابقه بود.
در چند مقاله از این مجموعه به کموکیف ادبیات تولیدشده در دوران جنگ که ادبیاتی سراسر تبلیغی با موضوع تجلیل از حزب بعث، صدام حسین، وطن، شهادت و عربیت بود پرداختیم. اکرام مسمودی استاد مطالعات عربی و آفریقایی در دانشگاه دلور، در کتابش با عنوان جنگ و اشغال در داستان عراقی، فصلی را به ادبیاتی اختصاص داده است که به جنگ ایران و عراق میپردازد؛ اما نه به رمانهای تبلیغاتی بلکه به سه رمان میپردازد که بعد از ۲۰۰۳، یعنی سقوط صدام، با موضوع جنگ عراق برضد ایران منتشر شدند و در محور هر سه داستان نه شهدا و قهرمانان، بلکه فراریان از جنگ و از جبههگریختگان قرار دارند. کسانی که بهتعبیر مسمودی مصداق مفهوم «انسان محکوم» در فلسفهی جورجو آگامبن هستند؛ کسانی که دیگر متعلق به جامعه شمرده نمیشوند، قانونی از آنها حمایت نمیکند و گویی ریختن خونشان مباح است. فراریان که بهدلایل مختلف با شرکت در جنگ مخالف بودند یا از اردوگاههایی در ایران سر در میآوردند یا به دام بعثیها میافتادند و اغلب بهشیوهای خشونتبار که عبرت سایرین شود درملأعام کشته میشدند. اکرام مسمودی پردازش این شخصیتها را در این داستانها بررسی میکند و از خلال آنها بازنمایی این آثار از وجوهی از وضعیت در عراق دوران جنگ را برجسته میکند.
استادان خیال
نخستین داستانی که مسمودی به آن میپردازد اساتذة الوهم (استادان خیال) بهقلم علی بدر است که در ۲۰۱۱ منتشر شده است. علی بدر از مخالفان صدام بود و در اوایل دههی ۱۹۹۰، اندکی بعد از جنگ کویت، عراق را ترک کرد. او در این رمان به تنشی میپردازد که حاصل رودررویی روشنفکران مستقل و مخالف با سیاست جنگی دولت بعث بود. داستان از اینجا شروع میشود که لیلا، دانشجوی عراقی در مسکو، در تحقیقات تطبیقی ادبیاش دربارهی سرنوشت شاعران در شوروی زمان استالین به این نتیجه میرسد که شرایط مشابه سیاسی میتواند شخصیتهای مشابه ادبی پدید آورد. محرک لیلا در این تحقیق خاطرهی برادرش منیر و دوستان شاعر اوست که حلقهی ادبی داشتند و مجبور به شرکت در جنگ شدند. به این ترتیب لیلا برای اینکه راجع به برادرش و دوستان او بیشتر بداند با آخرین بازماندهی حلقههای آنها مکاتبه میکند: همان راوی داستان که نامش برده نمیشود. این مکاتبه سبب شد که راوی، قصهی خود و دو دوستش، منیر و عیسی، را بازگوید و راجع به اندیشههای ادبیشان صحبت کند.
راوی میگوید که او، منیر و عیسی عضو گروهی از شاعران بودهاند که در دههی ۱۹۸۰ مخفیانه فعالیت داشت. راوی میگوید چند تایی از این گروهها وجود داشتند که هنرمندان مختلف در آنها عضو بودند و تعداد هوادارانشان هم معلوم نبود. این هنرمندان و شاعران با صدام و جنگی که بر ضد ایران به راه انداخته بود مخالف بودند. راوی دو گروه را نام میبرد: گروه «بهیه» که نام خود را از روسپیای گرفته بودند که در دههی ۱۹۵۰ در بغداد شهره شده بود و گروه «ساعت پنج». اعضای گروه بهیه آثاری بهصورت جمعی پدید میآوردند و با نام بهیه امضایش میکردند؛ آثاری در مخالفت با جنگ و ستایش از کسانی که ترک خدمت میکنند. راوی میگوید که این گروهها سرنوشت غمباری داشتند و احتمالاً او تنها عضوی است که پس از پایان جنگ با ایران زنده مانده است. اعضای این گروهها که مانند سایر مردان همسالشان به جبهه اعزام شده بودند یا مانند منیر، برادر لیلا، در جنگ کشته شدند یا از جنگ گریختند و مانند عیسی بعداً گیر افتادند و کشته شدند.
اعضای این حلقهها به خواندن و ترجمهی آثار اروپایی علاقه داشتند. بهطور خاص به آثار نویسندگان و شاعران مخالف حکومت شوروی توجه داشتند چون دولت مستبد خود را با این حکومت مقایسه میکردند. پدر منیر و لیلا در جوانی برای تحصیل به شوروی رفته بود و در آنجا با زن روسی به نام الگا ازدواج کرده بود. به این ترتیب مادر منیر روس بود و او هم میگفت که زبان روسی میداند و اشعار شاعرانی مانند آنا آخماتووا و اسیپ ماندلشتام را برای اعضای گروه به شعر عربی ترجمه میکرد و آنها برایشان بسیار اثرگذار بود. بااینحال راوی میگوید او و عیسی تردید داشتند که منیر اصلاً روسی بداند. بعد از کشتهشدن منیر در جنگ راوی میفهمد که او واقعاً هم دانش اندکی از زبان روسی داشته است و آن اشعار تأثیرگذار سرودهی خودش بوده، نه ترجمهی اشعار شاعران روس.
راوی میگوید منیر به عیسی لقب «استاد خیال» داده بود: چون از بین ما سه تن او تنها کسی بود که با وجود همهی موانع آنگونه که خودش میخواست زندگی میکرد... مشخصاً در میان دوستانش او از همه با محیط بیگانهتر بود. او به جامعهای که نمیتوانست برایش تجربهای همانند آنچه شاعران محبوبش از سر گذرانده بودند، فراهم کند حس بیگانگی و انزجار داشت.
عمدهی تمرکز داستان بر وصف و پرداخت شخصیت عیسی است؛ به یک معنی راوی با توصیف زندگی عیسی پاسخ سؤال لیلا را میدهد. عیسی وقتی به جبهه اعزام میشود از هر فرصتی برای خواندن کتابهای مورد علاقهاش استفاده میکند؛ از این رو در انجام دستورات نظامی نیز شتاب به خرج میدهد چون میخواهد زودتر به کتابهایش برگردد. عیسی جز جنگ و خون نمیبیند و این جهانی نیست که او میخواهد ببیند: برایش «حتی ماه بغداد هم مرده و سرد بود و دیگر نمیدرخشید.» درعینحال عیسی فردگرایی تمامعیار بود و همین فردگرایی او را از دستزدن به هرگونه کنش سیاسی بازمیداشت.
عیسی سرانجام نمیتواند ماندن در جبهه را تحمل کند و ترک خدمت میکند. او با ظاهری مبدل به محلهی البتاوین در بغداد میرود که محلهی مسیحی و یهودینشین بود و انواع راندهشدگان از جامعه به آنجا پناه میآوردند. عیسی در آنجا زندگیای کولیوار میکند و خود را به خواندن شعر شاعران اروپایی مورد علاقهاش مانند بودلر، مالارمه و خواندن زندگینامهی شاعران مشغول میکند. عیسی میخواهد شبیه همین شاعران باشد؛ حتی اصرار دارد که ظاهرش هم شبیه شاعری چون لرد بایرون باشد. در تلاشی نمادین عیسی سعی میکند برای خود زندگینامهای جعلی بنویسد؛ زندگینامهای که او را آنچنان که دوست داشت باشد، تصویر میکند و نه آنچنان که واقعاً هست؛ زیرا از خاستگاه و مادیت خود که با خشونت جاری پیوند دارد متنفر است.
این سربازان شاعر با آگاهی از فساد اجتماعی و سیاسی فراگیر در کشورشان، نه به حکومت گرایش داشتند و نه به هیچکدام از جریانهای سیاسی اصلی. آنها همچنین حاضر نیستند به راه اکثریت ادیبان بروند و در ستایش از جنگ میهنی شعر بسرایند. از سوی دیگر، تولید اثر ادبی آشکارا مخالف نظام هم ناممکن است. به این ترتیب مسئلهی مهمی که پیش روی آنهاست و بخش زیادی از کتاب هم به انحاء مختلف به بسط آن اختصاص مییابد این است که کار شاعری چیست؟ این مسئلهای است که فکر عیسی را بعد از ترک خدمت به خود مشغول میکند و شیوهی زندگیاش را رقم میزند. عیسی بهعنوان بارزترین عضو گروه که به قول راوی همانگونه که فکر میکند زندگی هم میکند، به راه افراط میرود. او میخواهد از همهی متعلقات زندگی موجود که با خشونت جنگ پیوند دارد ببُرد و در این راهْ زبان شاعریاش فوقالعاده نمادین میشود. او همچنین وقتی که مخفی زندگی میکند، پیشنهاد دوستانش را برای همکاری در تولید آثار ادبی ضدجنگ رد میکند و میگوید «هنر فقط برای هنر است و با هیچچیز دیگری کاری ندارد.» از افراط عیسی که بگذریم مسئلهی زبان که با تبلیغات سیاسی آکنده شده و تغییر یافته برای شاعران این حلقهها جدی است چنانکه راوی میگوید: «برای ما شاعری تلاشی تجربی برای رسیدن به کمال نبود... ما در وحشت حقیقی میزیستیم؛ کوشیدیم به فرای زبان بجهیم، اما شکست خوردیم. بله، شکست خوردیم، لغزیدیم و سرنگون شدیم و با سر به تابوت افتادیم.»
کتاب که حدود ۲۹۰ صفحه است بحثهای مختلفی را بهصراحت یا بهاستعاره دربارهی جریانهای ادبی در عراق پیش میکشد، اما مهمترین کاری که میکند زندهکردن یاد کسانی است که از در مخالفت با جنگ و سیاستهای حزب بعث ترک جبهه کردند و سرنوشتی سوگبار یافتند: منیر در جبهه کشته میشود. دوستان عیسی در حلقهی بهیه دستگیر میشوند و بعثیها میفهمند که آنها گروهی مخفی داشتهاند. عیسی محلهی بتاوین را ترک میکند و به محلی دیگر میرود. در آخرین سال جنگ برای فراریان عفو صادر میشود. عیسی از مخفیگاه بیرون میآید و خودش را معرفی میکند تا مشمول عفو شود، اما او را بهاتهام تعلق به سازمانی ممنوعه و «تهدید امنیت ملی» دستگیر و اعدام میکنند. عیسی بعد از مرگش هم وجههای افسانهای مییابد: مانند مسیح قبرش شکافته میشود و جنازه مفقود میگردد تا اینکه چند سال بعد بعثیها خواهرش را دستگیر میکنند چون جسد او را دزدیده و در حیاط خانهشان دفن کرده بود. به این ترتیب جنازهی عیسی هم از دست بعثیها نمیتواند فرار کند.
فراریان در دوران زیتونی
دومین رمانی که اکرام مسمودی بررسی میکند رمان خضر قد و العصر الزیتونی اثر نصیف فلک است. این رمان مستقیماً از زبان خضر روایت میشود که از خدمت گریخته است. خضر که نمایشنامهنویس است شرح وقایع فرارش از جنگ را در دفتری نوشته و به دوستش کریم سپرده است و کریم هم با افزودن توضیحاتی راجع به این دفتر و پایان کار خضر، پس از مرگ او این دفتر را منتشر میکند. برخلاف رمان علی بدر، این اثر به تأملات نظری نمیپردازد و با زبانی آکنده از طنز به شرح زندگی و فرار «خضر قد» میپردازد: نام خضر از پیامبر افسانهای در روایات اسلامی گرفته شده است که عمر ابدی و بینشی آیندهنگر دارد؛ «قد» حرف عربی است بهمعنای «شاید». در رمان آمده است که یکبار که خضر داشت با صدای بلند حرفهای مشکوک نامفهومی راجع به یادمان آزادی و سازندهاش جواد سلیم میزد، همسایهی بعثی خضر تهدیدش میکند که اگر به گفتن این حرفها ادامه دهد کارش به تیمارستان میکشد و خضر در جواب شروع میکند و پشتسرهم میگوید «قد، قد، قد…» (شاید، شاید، شاید...) و از آن به بعد آشناها بهجای اسم خانوادگیاش او را با همین حرف صدا میزنند: خضر قد.
به این ترتیب رمانْ خشونت و تهدید را به طنز میآمیزد و قهرمان و راویاش را در وضعیتی دنکیشوتوار قرار میدهد: خضر که در یکی از فقیرترین نواحی بغداد «مدینة الثوره» که نامش بعد از سقوط صدام به «شهرک صدر» تغییر کرد به دنیا آمده است. گویی او میخواهد با همهی ضعف و تهیدستیاش با هیولاهای دههی ۱۹۸۰ عراق در بیفتد. به این ترتیب خضر مدام در حال کشمکش با محیط خود و سرانجام فرار از آن است؛ فرار از محلهی زادگاهش، سَروکلهزدن با جامعهای که فکر هنری او را به حاشیه میراند و بعد فرار معجزهآسایش از جنگ و نیروهای امنیتی. با فرار از جنگ مجبور میشود در وضعیتی بسیار لرزان زندگی کند. بعد به ایران فرار میکند و سالها در اردوگاه حبس میشود. در نهایت پس از حملهی امریکا به عراق برای آزادسازی کویت و قیام شیعیان برمیگردد تا با این قیام همراه شود و در سرکوب قیامْ زنده در گوری جمعی مدفون میشود.
تصویری که خضر با زبان آمیخته به طنز و استعاره از جامعهی عراق تحت حکومت صدام و حزب بعث میدهد، تصویر جامعهای ترسخورده است که همه در آن در تلاش برای رهایی از وحشت و بقا دستوپا میزنند؛ همه بهنحوی درحال جنگ هستند. مشکل خضر این است که با این«گونه» انسانی که مدام در نزاع برای بقا به سر میبرد احساس بیگانگی میکند، اما این احساس برای او سرنوشت متفاوتی رقم نمیزند: در عراق با حکومت بعث هویت افراد شیعه، کرد و کمونیست میتواند بهخودیخود جرم تلقی شود. به قول امید که دوست کُرد خضر است؛ فرقی هم نمیکند آدم سیاسی باشد یا نباشد، بعث هر دو را به نابودی تهدید میکند. خضر کرد به دنیا آمده است و خانوادهاش شیعهاند و خودش هم به حزب کمونیست پیوسته است.
رمان شکنجه را به تصویر میکشد و با همان زبان آکنده از طنز، عمق وحشتی را که شکنجه میآفریند بهنحوی شگفت منتقل میکند: امید دوست کرد خضر که خودش را همواره در خطر دستگیری میبیند خود را برای شکنجهشدن «آماده» میکند؛ او برهنه روی شیشهی پپسیکولا (که بعثی به آن کولا میگوید) مینشیند تا شکنجهی بعثیها را از قبل تجربه کرده باشد و مقاومتش بالا برود! متأسفانه این تمرین سودی ندارد؛ امید دستگیر میشود و چنان شکنجهاش میکنند که در هم میشکند و خضر را هم لو میدهد. خضر را دستگیر میکنند و به همان سلول امید میاندازند: در نخستین مواجهه این دو نمیتوانند جلوی قهقهی خود را بگیرند.
به یک معنا خندهی خضر زمینهی دیگری هم دارد؛ او که دانشآموختهی رشتهی نمایش از دانشگاه بغداد است با مشاهده و تجربهی فضای اجتماعی و سیاسی کشورش به این نتیجه رسیده که همهچیز «بازی» و نمایشی تراژدی-کمدی است. همه فقط دارند نقش ایفا میکنند. هیچکس به کاری که میکند و چیزی که میگوید اعتقادی ندارد. خضر همهچیز را در اطراف خود غیرواقعی میبیند: «بر تشکی از توهم خوابیده و ملحفهای از واقعیت رویم کشیدهام.» به این ترتیب در فضای وهمآلودی که خشونت حزب بعث و جنگ رقم زده و همه را به ریاکاری کشانده است و با ذوق هنری که خضر در خود میبیند و در واقع خود را مسخر آن میداند، احساس میکند که تماسش با واقعیت گسسته شده است. ازایننظر خضر هم به عیسای رمان علی بدر بیشباهت نیست. او در همین حالوهواست که تصمیم میگیرد در جنگ عراق بر ضد ایران که آن را «جنگ سگها» میخواند، شرکت نکند.
اما اصرار خانوادهاش که از عاقبت این کار میترسند باعث میشود که او بالاخره «زشتترین یونیفرم تاریخ بشر» را بپوشد و به جنگ برود. در جنگ مجروح میشود و در بیمارستان فکر میکنند مرده است اما بهنحو معجزهآسایی از میان جنازهها نجات مییابد. اینجا دیگر تصمیم به فرار میگیرد. فرار میکند و سه سال را در خانهی این آشنا و آن خویشاوند آواره میشود و هر شب جایی میماند و هیچجایی از آنِ خود ندارد. میزبانانش مدام نگران عقوبت پناهدادن به او هستند. بعد از سه سال خضر از فرصتی که پیش آمده استفاده میکند تا وضعش را تغییر دهد: فرمانی صادر شده است تا سربازان فراری را اگر دوباره به ارتش بپیوندند، عفو کنند. خضر به واحد هواشناسی ارتش که قرارست به کردستان اعزام شود میپیوندد و در آنجا از فرصتی استفاده میکند تا از راه کوهستان قندیل به ایران بگریزد. موقعیت گریز از طریق کوهستان و تنهایی در دل طبیعت با وجود سختی و وحشتش، برای خضر تنها لحظهی آزادی در این کتاب است. به این معنی برای او که نمیخواهد در جنگ شرکت کند، تنها امکان رهایی در فرار و در جدایی از همهی آدمیان فراهم میشود؛ آزادیای لرزان و ناپایدار. این آزادی موقت با رسیدن به ایران به اتمام میرسد. در ایران او مجبور است در اردوگاهی که برایش معین کردهاند بماند. جایی که احساس مرگ تدریجی دارد و همین باعث میشود فکر دیوانهوار بازگشت به عراق در زمان قیام شیعیان به سرش بزند. با این تصور که شاید بتواند در سرنگونی دیکتاتور شرکت کند؛ آرزویی که متحقق نمیشود و با سرکوب قیامْ زنده در گوری جمعی در شهر العماره دفنش میکنند؛ درحالیکه فریاد میزند «قد، قد، قد...»
هبوط فرشتگان
سومین رمانی که اکرام مسمودی بررسی میکند هبوط الملائکه (هبوط فرشتگان) اثر محمد حسن است. خلیل، قهرمان هبوط فرشتگان، نیز مانند شخصیتهای اصلی دو رمان پیشین هنرمند است. خلیل اما بختیارتر از عیسی و خضر است: در همان ابتدای داستان میبینیم که او توانسته به آلمان برود. اما در آلمان به او اجازهی اقامت نمیدهند و به همین دلیل تلاش میکند به بلژیک پناهنده شود. در این تلاش است که خاطرات دو تن از دوستانش را در عراق به یاد میآورد که آنها نیز مانند او از جنگ گریخته بودند. این یادآوریها در واقع بازگویی انواع مصائبی است که فراریان از جنگ با آن مواجه بودهاند.
نخستین نفری که خلیل به یادش میآورد دوستش مالک الحزین است. مالک پس از چهار ماه خدمت در جبهههای جنگ میگریزد، اما نیروهای امنیتی دستگیرش میکنند و به زندان میافتد. بار دیگر موفق به فرار از زندان میشود. این بار خود را به پیشمرگههای کرد میسپارد تا قاچاقی او را به ایران برساند. در این مسیر جایی از او میخواهند در درگیری با نیروهای بعثی کنار آنها بجنگد. سرانجام به ایران میرسد ولی در ایران در اردوگاهی نگهداری میشود که وضع بسیار بدی دارد و دچار انواع بیماریها میشود. بار دیگر سعی میکند به کمک معاودین عراقی در ایران اوراق هویت جعلی تهیه کند و از ایران میرود. اول به ترکیه بعد به پاکستان و در آنجا در اردوگاه پناهندگان سازمان ملل روزگار میگذراند درحالیکه نیروهای امنیتی عراق زیرنظرش گرفتهاند. به این ترتیب یکبار که در تظاهراتی در اعتراض به حملهی شیمیایی صدام به کردهای عراق شرکت میکند توسط پلیس پاکستان دستگیر میشود و به عراقیها تحویلش میدهند. مالک را به زندان ابوغریب میبرند؛ جایی که از وحشت مداوم اعدام، هربار که درِ سلولش را باز میکنند خود را خراب میکند و بیشازپیش میشکند. بخت اما با او یار است. مشمول عفوی میشود و زنده از زندان بیرون میآید. بار دیگر سرنوشتش را به قاچاقچیان میسپارد و این بار میتواند به اروپا برود و در آلمان پناهندگی بگیرد.
خلیل هم به جبهه اعزام شده بود و از جنگیدن نفرت داشت. یکبار که به او مرخصی میدهند تصمیم میگیرد دیگر برنگردد و «گلولهای در این جنگ نفرتانگیز شلیک نکند.» به این ترتیب خودش را از ارتش مرخص میکند و به زندگی پنهانی روی میآورد. زندگیاش را با کشیدن نقاشی و فروش آن میگذراند و بهلطف اوراق هویت جعلی که دوست فراری دیگرش رعد برای او فراهم کرده است با آرامش ولی با احتیاط در شهر قدم میزند. خود رعد در تدارک فرار است. گذرنامهای جعل کرده و خودش را به شکل کشیشی لبنانی درآورده است و میخواهد با پروازی از بغداد به بیروت برود اما شناسایی و دستگیر میشود. رعد را به زندان ابوغریب میاندازند و وقتی منتظر اعدام است خلیل به ملاقاتش میرود. در آنجا رعد به او میگوید «مرگ دشوار است، اما کسی که از جنگ میگریزد باید دیریازود بهایش را بپردازد.» خلیل مطمئن میشود که نمیتواند به همین صورت ادامه دهد. با صدور فرمان عفوی دوباره به ارتش میپیوندد. تا پایان جنگ با ایران در ارتش میماند. اما زمان زیادی نمیگذرد که جنگ کویت و حملهی امریکا رخ میدهد. خلیل در این جنگ هم شرکت میکند و جان سالم به در میبرد. بعد از مدتی میتواند بهعنوان عضوی از یک گروه هنری به اروپا برود. در آنجا فرصت را از دست نمیدهد و تقاضای پناهندگی میکند؛ تقاضایی که در ابتدای داستان دیدهایم هنوز به جایی نرسیده است.
* * *
برخی از نویسندگان عراقی دستکم پس از سرنگونی حکومت صدام حسین به اعادهی حیثیت از کنارهجویان و فراریان جنگ پرداختند: کسانی که همین عنوان فراری برایشان انگ و ننگی سنگین بود که هم از اجتماع رانده میشدند و هم به جرم فرار و خیانت محکوم به مرگ میشدند. نویسندگانی که اکرام مسمودی آثارشان را بررسی میکند در پی نشاندادن چهرهای از فراریان هستند که در تاریخ و حافظهی جمعی گم شدهاست: میخواهند نشان دهند که آنها را نباید خائن دانست، بلکه آنها انسانهایی حساس و اهل فکر بودند که خشونت جنگی بیثمر در رکاب خودکامهای ستمگر را تاب نمیآوردند و بهجای خدمت به او تن به آشوب و سرگشتگیای میدادند که اغلب به مرگ سختشان منتهی میشد.
تلخیص و گزارش از شهرزاد نوعدوست
اکرام مسمودی استاد مطالعات عربی و آفریقایی در دانشگاه دلور است. این گزارش مختصری است از بخشی از منبع زیر:
Ikram Masmoudi, ‘The Iran-Iraq War and the Bare Life of the War Deserter’, in War and Occupation in Iraqi Fiction, Edinburgh University Press, 2015.