رونق دوبارهی جایزهی نوبل ادبیات در پی اهدای آن به یون فوسه
CNN
پس از ماجراهای بسیار، رسواییهای شدید، یک سال توقف اهدای جایزه و سپس سالی که دیدگاههای سیاسیِ یکی از برندگان بسیار سئوالبرانگیز بود، پس از شایعهپراکنی، تقلب، استعفاها و باب دیلن، اکنون جایزهی نوبل ادبیات قطعاً از دوران رکودِ خود بیرون آمده است. لوئیز گلیک، عبدالرزاق قورنه، آنی ارنو و برندهی امسال جایزهی نوبل یون فوسه: چهار برندهی جدی، چهار سال متوالی، همگی افرادی مستحق تقدیر. برنده شدن گلیک دور از ذهن بود. اعلام قورنه بهعنوان برنده همه را غافلگیر کرد. ارنو و فوسه گزینههای واضح و از قضا انتخابهایی صحیح بودند. این چهار برنده در کنار هم تصویر جایزهی نوبل را از پدیدهای فرهنگی یا دستمایهی شوخی و حدس و گمان فراتر میبرند و آن را به پدیدهای شگفتانگیزتر تبدیل میکنند: جایزهای ادبی که در مسیر درستی گام برمیدارد.
از زمان ازسرگیری این جایزه پس از توقفش در سال ۲۰۱۸، متولیانشان سعی کردهاند نشان دهند که هدفشان دقیقاً این است که از بهترین نوع ادبیات در سطح جهان تقدیر کنند، نه چیزی بیشتر یا کمتر. این ادعا متضمن نوعی نقد (اغلب بسیار ناعادلانه) دربارهی شیوهی اهدای جوایز دورههای قبلی، به مدیریت زندهیاد سارا دانیوس (دبیر پیشین آکادمی سوئد)، است. جایزهی نوبل ادبیات پیش از این مهیج، عجیب، پیشبینیناپذیر و گاهی بهشدت گیجکننده بود، جایزهای که یک تاریخنگار شفاهی (سوتلانا آلکسیویچ)، رماننویسی بسیار محبوب و متمایل به ادبیات عامهپسند (کازو ایشی گورو) و مردی که دربارهی رابطهی جنسی با ماشین، شیرینی پای و آلیشا کیز ترانه سروده (باب دیلن) را در خورِ تقدیر و بزرگداشت میداند. اما دورهی جدید جایزهی نوبل، بر خلاف قبل، حداقل در معیارهایش، سختگیرانهتر و قابلپیشبینیتر است. این جایزهای است که به کتابهای جدی به قلم نویسندگان جدی تعلق میگیرد، کتابهایی که خوانندگان جدی دارند، خوانندگانی که در توئیتر رشتهتوئیتهای بلندی دربارهی مطالعهی کتابهای جدیِ نویسندههای جدی منتشر میکنند.
اگر بخواهیم منصفانه موضوع را بررسی کنیم دور جدید جایزهی نوبل شروع پرفراز و نشیبی داشت. در سال ۲۰۱۹، جایزهی نوبل به اولگا توکارچوگ و پیتر هانتکه تعلق گرفت که متأسفانه حامل این پیام ضمنی بود که اگر نویسندهی زن داستانهای ماجراجویانه به زبان لهستانی باشید تنها شانستان برای دریافت جایزهی نوبل سهیم شدن آن با نویسندهای است که هرچند از نویسندگان بزرگ اروپایی به شمار میرود اما میتواند مهمان مناسبی برای پادکست طنزآمیز کلاب رندم (Club Random) با اجرای بیل مار باشد.
با وجود این، نوبل ادبیات پس از آن زمان در نقطهی راحت و امنی آرام گرفته است. گلیک استاد برجستهی دانشگاههای معتبر بود و با اطمینان میشد او را بزرگترین شاعر انگلیسیزبان دانست. انتخاب قورنه هرچند به اندازهی انتخاب دیلن غافلگیرکننده بود اما کاملاً بر شایستگی او مبتنی بود، هرچند هنوز بسیاری با آثار او آشنا نیستند. و کندوکاوهای نافذ ارنو در گذشتهی خودش او را به یکی از بزرگترین نویسندگان زندهی امروز در همهی زبانها تبدیل میکند، هرچند او به فرانسه مینویسد.
حلقهی طرفداران فوسه در حال گسترش است. بهرغم اینکه او یک مجموعهی هفتگانه نوشته است اما نویسندهی دشوارنویسی نیست ــ هرچند بیتردید در روزهای آینده از او با این عنوان یاد خواهد شد. با وجود این، او قطعاً نویسندهای برای نویسندگان است ــ بهطور مشخص از جنس نویسندگانی است که در کتاب سایر نویسندهها از او یاد میشود، مثل زمانی که در پنجمین جلد از اثر مفصل کارل اوه نوسگارد، نویسندهی نروژی، با عنوان نبرد من ظاهر میشود. در این کتاب، فوسه یکی از اشعار نوسگارد را جزء به جزء تحلیل میکند و به او میگوید که تنها یک عبارت ارزشمند در شعرش وجود دارد: آسمان پهناور. نوسگارد در پاسخ به این انتقاد شعر دیگری میسراید که در آن یک ناسزای جنسی بیش از ۳۰۰ بار پشت سر هم تکرار میشود، هرچند هیچوقت جرئت نمیکند این پاسخ را به فوسه بفرستد.
برنده شدن فوسه بر خلاف قورنه، ارنو و هانتکه، هیچ بستر و بهانهی سیاسیای ندارد مگر آنکه این جایزه حاوی پیام ضمنیِ ظریفی دربارهی نیاز به حفاظت از آبدرههای نروژ (که حضور پررنگی در آثار فورسه دارند) در مقابل خطر تغییرات اقلیمی باشد.
به نظر ما، در روزهای آینده، شاهکار فوسه، هفتگانه، با کلماتی مثل «دشوار» و «رؤیایی» توصیف خواهد شد. اگر بخواهیم منصف باشیم واقعیت این است که رمانهای او البته رؤیایی هستند. آنها داستانهایی عجیب و پرپیچوخم دارند. شخصیتها یکی به دیگری تبدیل میشوند و اکثر رمانهایش اغلب از یک جمله تشکیل شدهاند. (البته صحیحتر این است که بگوییم معمولاً رمانهایش شامل مجموعهای از جملات است که با حروف ربط و علائم نگارشی به هم وصل شدهاند و دیالوگهای فراوانی دارند.) افزون بر این، فوسه، بیش از هر چیز در سطح جهانی بهعنوان نمایشنامهنویس شهرت دارد. در واقع، ادعا میشود که او مشهورترین نمایشنامهنویس زندهی جهان است ــ نکتهای که احتمالاً در روزهای آینده توسط رسانههای انگلیسیزبان نادیده گرفته خواهد شد.
در واقع، فوسه مثل لیدی گاگا (شخصیتی که مطمئناً اسمش را هرگز نشنیده است) از سه جهت نوعی تهدید به شمار میرود: بهعنوان نمایشنامهنویس، شاعر و رماننویس. کاری تولینیوس، نویسندهی ایسلندی در گفتوگو با نیو ریپابلیک میگوید: «نگرانیام این است که چون رمان پرآوازهترین فرمِ نوشتن خلاق است، مردم بر شخصیت فوسه بهعنوان یک رماننویس تأکید کنند. اما من معتقدم که خلاقانهترین و هیجانانگیزترین آثارِ او اشعار و نمایشنامههایش هستند.»
برنده شدن فوسه بر خلاف قورنه، ارنو و هانتکه، هیچ بستر و بهانهی سیاسیای ندارد مگر آنکه این جایزه حاوی پیام ضمنیِ ظریفی دربارهی نیاز به حفاظت از آبدرههای نروژ (که حضور پررنگی در آثار فورسه دارند) در مقابل خطر تغییرات اقلیمی باشد. فوسه نویسندهای است که معمولاً به شکلی آهسته و تکراری از زبان استفاده میکند تا عواطف و احساساتی را که دیگر فرمهای هنری قادر به بیان آنها نیستند ابراز کند.
او اما نویسندهای عبوس نیست. مروه امرا که سال گذشته مطلبی دربارهی فوسه در نیویورکر منتشر کرد در ایمیلی میگوید: «بسیاری از افراد به متعالی بودن نوشتههای فوسه اشاره کردهاند ــ نوعی از تعالی که در مرز الوهیت سیر میکند ــ اما تعداد کمی به شوخطبعیِ او بهعنوان رماننویس و نمایشنامهنویس اشاره کردهاند. ما در هفتگانه شاهد میل رسیدن به فیض الهی و رستگاری در کنار شوق خوردن یک ساندویچ سادهی گوشتِ چرخکرده و پیاز هستیم. تمایلات جسمانی پایهای افراد مثل گرسنگی، شهوت و مرگ آنها را از آسمان به زمین میآورد. اینجا جایی است که باید دوام بیاورند و در کنار دیگران منتظر رستگاریای بمانند که شاید اتفاق بیفتد یا نیفتد.» (اندکی پس از اعلام نام برندهی امسال این جایزه، امره به جنبهی اغلب مغفول دیگری دربارهی اهمیت این جایزه اشاره کرد. او در پیامی خصوصی به ما نوشت: «یون فوسه: پیروزیِ دیگری برای ادبای خوشتیپ».)
زبان فوسه به نوبهی خود شایان توجه است. او آثارش را به زبان نینوروسک (نروژی نو) مینویسد ــ یکی از دو زبان رسمیِ نوشتاری در نروژ که البته به اندازهی دیگری رایج نیست. او همچنین آثار نویسندگانی همچون فرانتس کافکا و جیمز جویس را به این زبان ترجمه کرده است. مترجم آثار او، دامیون سرلز، اندکی پس از اعلام نتایج جایزه به نیو ریپابلیک گفت: «فوسه برای گویشوران زبان نینورسک قهرمان به شمار میرود». فوسه همچنین پس از توماس ترانسترومر، شاعر سوئدی که در سال ۲۰۱۱ برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد، نخستین برندهی اسکاندیناویاییِ این جایزه است. تولینیوس میگوید: «طبیعی است که مردم خارج از شمال اروپا بگویند: اوه یک برندهی اسکاندیناویایی دیگر. حرفشان قابل درک است چون جایزهی نوبل ادبیات تا کنون ۱۷ برنده از کشورهای شمال اروپا داشته که اکثراً سوئدی بودهاند. اما واقعیت این است که پس از هالدور لاکسنس در سال ۱۹۵۵، فوسه اولین نویسندهی غیرسوئدیِ شمال اروپاست که این جایزه را دریافت میکند. اما به نظرتان مضحک نیست که تعداد نویسندههای برندهی جایزهی نوبل از کشورهای شمال اروپا (به غیر از سوئد) با تعداد برندگان این جایزه از کل قارهی آفریقا برابری میکند؟ به نظر من که این طور است.» سرلز که بدون شک بیش از هر فرد دیگری برای معرفی آثار فورسه به زبان انگلیسی تلاش کرده است میگوید فورسه نمایانگر «قدرت ادبیات برای انجام کاری است که از عهدهی هیچ چیزِ دیگری برنمیآید. وقتی کتابهای او را میخوانید احساس خاصی به شما منتقل میشود و پیوند خاصی با آدمهایی احساس میکنید که دارید دربارهشان میخوانید. این خاصیتی ویژه و منحصربهفرد است. کتابهای او به ما خبررسانی نمیکنند. آثارش بیشتر شبیه ترسیم نقاشی است اما تأثیری متفاوت از نقاشی دارند. به شما اجازه میدهند که با دیگر آدمها و نیروهای بزرگترِ جهان احساس نزدیکی و ارتباط کنید، خاصیتی که هیچ جای دیگر پیدا نمیشود. این بسیار اثرگذار و ادبیاتِ ناب است».
ادبیات ناب! به نظر میرسد که در کل قرن بیستویکم (و قرن بیستم) این نوع از ادبیات در ذهن کمیتهی نوبل جایگاه مهمی نداشته است. نه اینکه این را نکتهای منفی بدانیم. نه، خیلی هم جالب است که هرولد پینتر بیشتر به دلیل گرایشهای ضد آمریکاییاش برندهی این جایزه شد تا به به دلیل نمایشنامههایش که هراس انگلیسیها از رابطهی جنسی را نشان میداد.
اهدای جایزه به فوسه نشان میدهد که جایزهی نوبل مسیر خود را تغییر داده است و ادبیات ناب را بر هر چیز دیگری مقدم میداند. چهار برندهی لایق، قوی و بیحاشیه پشت سرِ هم. آیا این رکوردی جهانی است؟
اما دوستداران جنجالهای ادبی هم نباید خیلی نگران باشند ــ آبرومندی معمولاً تا ابد ادامه نمییابد. اگر بتوان در جایزهی نوبل ادبیات روی چیزی بیش از اهدای این جایزه به افراد شایسته حساب کرد، آن چیز عبارت است از گرایش متولیانِ این جایزه به گند زدن. درست چند دقیقه بعد از اعلام نتایج امسال، یانس لینستراند، رماننویس و از علاقهمندانِ پیگیرِ جایزهی نوبل ادبیات، پیشبینی کرد که سال آینده شاهد آشوب و جنجال خواهیم بود. او در پیام خصوصی به ما نوشت: «دوباره یک فهرستِ بالابلند که زمینهی غافلگیری سال آینده را فراهم میکند.» اما این غافلگیری از چه جهت خواهد بود؟ آیا جایزهی سال ۲۰۲۴ به جوردن پیترسون، کلام قصارنویسِ خیالپردازِ کانادایی، اهدا خواهد شد؟ یا در سال ۲۰۲۵ به جی.کی رولینگ (نه برای رمانهای ضعیفش بلکه برای توئیتهای بدش)؟ یا در سال ۲۰۲۶ به جویس کارول اوتس (بهخاطر توئیتهای خوبش نه بهخاطر رمانهای پرشمارش)؟ از حالا به بعد هر چیزی امکانپذیر است. تا سال بعد منتظر میمانیم.
برگردان: آیدا حقطلب
الکس شپرد، یکی از نویسندگان نشریهی نیو ریپابلیک است. مارک کروتوف ناشر و یکی از سردبیران نشریهی n+1 است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلی زیر است:
Alex Shephard & Mark Krotov, With Jon Fosse’s Win, the Nobel Prize in Literature Is So Back, The New Republic, 5 October 2023.