وقتی از همبستگی حرف میزنیم از چه سخن میگوییم؟
momaa
بر خلاف اصولی مثل عدالت و آزادی، همبستگی تا قبل از میانهی قرن نوزدهم، یعنی کمی پیش از آنکه به شعار جنبش کارگری تبدیل شود، مفهوم سیاسیِ پرطرفداری نبود.[1] اما تبارشناسیِ این مفهوم نشان میدهد که ریشههایش را باید در رمِ باستان جُست، جایی که این ایده حاکی از نوعی قول و قرار مالی و حقوقی بود. این اصطلاح در اصل از مفهوم حقوقیِ «دِین جمعی» (obligatio in solidum) مشتق میشود، یعنی بدهیای که بازپرداختِ آن بر عهدهی چند نفر است و تکتک بدهکاران در قبال بازپرداختِ کل بدهی مسئولیت دارند.[2] این واژه در متون فرانسویزبانِ قرون هفدهم و هجدهم بهعنوان اصطلاحی حقوقی و تجاری به کار میرفت، تا اینکه سرانجام در سال ۱۸۰۴ در بخشی از «قانون مدنیِ» ناپلئون ــ ذیل عنوان «دیون جمعی» ــ گنجانده و تثبیت شد.[3] در طول قرن نوزدهم، تعداد زیادی از حقوقپژوهان از این منظر به بررسیِ رابطهی میان حقوق رمی و فرانسوی مشغول بودند، اما کاربرد امروزیِ این واژه در زمان «انقلاب صنعتی» آغاز شد. در آن دوران، کارگران، سوسیالیستها و جنبش سیاسیِ «همبستگیخواهی» در فرانسه این مفهوم را برگزیدند تا در تحولات اجتماعیِ پرشورِ زمانه چراغی فرا روی آنها باشد. همبستگی نه تنها به یکی از عوامل اتحاد استثمارشدگان بلکه به ابزاری برای اصلاحطلبانِ ثروتمندتر تبدیل شد تا به کمک آن به حل مشکلاتِ ناشی از سرمایهداریِ عنانگسیخته بیندیشند.
آن دسته از اندیشمندانِ قرن نوزدهم که با جدیت به تأمل و نگارش دربارهی ایدهی همبستگی پرداختند اغلب بدنِ انسان را مثال میزدند که اندامهای گوناگونی ــ دست، پا، چشم، زانو، ریه و طحال ــ دارد که در کنار یکدیگر کار میکنند و کُلِ واحدی را میآفرینند.[4] آنها در دوران ظهور نوعی نظام اقتصادیِ جدید، تقسیم صنعتیِ کار، و مهاجرت انبوه از مزارع روستایی به شهرها میزیستند، پدیدههایی که هم محرومیت میآفرید و هم امکاناتی را فراهم میکرد. در پی افزایش شهرنشینی و تشدید پیچیدگیِ جامعه، اولین نظریهپردازانِ همبستگی خوشبینانه امیدوار بودند که مردم به درهمتنیدگیِ سرنوشتِ خود پی ببرند و همیاری به یکی از ارزشهای محوریِ نظم اجتماعیِ نوظهور تبدیل شود. به گمانِ آنها، همبستگی همچون چسبی بود که از تکهتکه شدن جامعهای دائمالتغییر جلوگیری میکرد. استدلالهای آنان در ایجاد آنچه امروز «نظام رفاه عمومی» میخوانیم، نظامی که هدفش تضمین حداقلی از زندگیِ آبرومندانه برای شهروندان است، نقش مهمی داشت.[5]
بنابراین، همبستگی در سادهترین معنا حاکی از نوعی ثبات است. از نظر ریشهشناختی، همبستگی (solidarity) با واژهی solid، مشتق از کلمهی لاتینِ solidus، به معنای «قوی، محکم و بادوام»،[6] ارتباط دارد. به نظر امیل دورکیم و جامعهشناسانِ پس از او، همبستگی یکی از معیارهای انسجام گروهی است.[7] به طور کلی میتوان گفت که همبستگی چیزی است که یک گروه را به هم پیوند میدهد ــ همان احساس درونیِ ارتباط و پیوند متقابلِ حاصل از، مثلاً، زندگی در یک خانه، تحصیل در یک دانشگاه یا طرفداری از یک تیم ورزشی.
اما این بدان معنا است که همبستگی همیشه نیرویی مثبت یا عامل پیشرفت و تغییر نیست: این پیوندها میتواند بر حسب جامعه و شرایط، بیاثر، ارتجاعی یا متحولکننده باشد. به قول آلن سوپیو، نظریهپرداز حقوقیِ فرانسوی، «در واقع، معنای عامتر همبستگی عبارت است از آنچه به یک گروه انسانی قوام میبخشد، عاری از هرگونه پیشفرض دربارهی ماهیت و ترکیبِ چسبی که اعضای این گروه را به یکدیگر پیوند میدهد.»[8] همبستگی پیوندهای درونگروهیِ پرشوری میآفریند، و این پیوندها میتواند دیگرسازیِ خشونتآمیز را توجیه کند، و این همان چیزی است که در مورد همبستگیِ انحصاریِ برتریطلبانِ سفیدپوست، نخبگانِ حاکم، و ناسیونالیستهای افراطی میبینیم. همبستگی، در شکل ارتجاعیاش، چیزی نیست جز برقراریِ پیوندی آسان میان آدمهای شبیه به هم و طرد اغلب ستیزهجویانهی آدمهای متفاوت. این همان چیزی است که کوین فیلیپس، عضو سابق حزب جمهوریخواه آمریکا، «همبستگیِ مقابلهجویانه» میخواند و میخواست با ترویج آن اکثریتی جمهوریخواه برای مقابله با جنبشهای اجتماعیِ دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ایجاد کند. و این همان چیزی است که امروز به نیروهای دستراستی در سراسر دنیا جان میبخشد.
بر عکس، ما به چیزی علاقه داریم که آن را «همبستگیِ متحولکننده» مینامیم ــ نوعی از همبستگی که نیروی محرکهی جنبش حقوق مدنی و دیگر جنبشهایی بود که میخواستند دایرهی شمول را گسترش دهند و ماهیتِ جامعه را تغییر دهند. در این کتاب هر جا که واژهی همبستگی را به کار میبریم منظورمان این نوع همبستگی است: نیرویی که موفق به احقاق حق رأی عمومی شد، هشت ساعت کارِ روزانه و تعطیلاتِ آخر هفته را تثبیت کرد، نظام خدمات رفاهیِ عمومی را پدید آورد، بساط قوانین تفکیک نژادی را برچید، حقوق معلولان را در قانون گنجاند، و دستاوردهای فراوان دیگری در پی داشت. حامیان لغو بردهداری در قرن نوزدهم، جنبشهای استقلالطلبانهی ملی در قرن بیستم، و فعالان مدافع لغو بدهیِ دولتی در قرن بیستویکم همگی به لطف همبستگیِ جهانی با یکدیگر پیوند یافتند؛ همبستگی همان رشتهای است که زنان، اقلیتهای جنسی، و همچنین کارگران و بدهکارانی را که امروز برای برابری و آزادی مبارزه میکنند به یکدیگر پیوند میدهد. همبستگیِ متحولکننده هم وسیله است و هم هدف؛ هم فرایند مبارزه در کنار یکدیگر است و هم راهی است برای توصیف جامعهای عادلانهتر و متکی بر همیاریِ بیشتر.[9]
آن دسته از اندیشمندانِ قرن نوزدهم که با جدیت به تأمل و نگارش دربارهی ایدهی همبستگی پرداختند اغلب بدنِ انسان را مثال میزدند که اندامهای گوناگونی ــ دست، پا، چشم، زانو، ریه و طحال ــ دارد که در کنار یکدیگر کار میکنند و کُلِ واحدی را میآفرینند.
همبستگیِ ارتجاعی یا مقابلهجویانه بر هویتهای (معمولاً نژادی، دینی، طبقاتی یا ملیِ) خاص تأکید میکند و میخواهد با طرد آدمهای متفاوت به گروه کوچکی سود برساند، در حالی که همبستگیِ متحولکننده خواهان ایجاد نظامهای عامالمنفعه است. همبستگیِ متحولکننده پیوند اساسیِ نوع بشر را به ما یادآوری میکند، و ما را بهرغم تفاوتهای ظاهری با دیگران مرتبط میسازد. از این نظر، همبستگیِ متحولکننده نه تنها پیوند میدهد بلکه اختلافات را برطرف میکند. دنیایی که در آن زندگی میکنیم بهشدت متأثر از همبستگی ارتجاعی و همبستگی متحولکننده است. اما در این کتاب بیش از هر چیز به نیروی سازندهی همبستگیِ متحولکننده، و نقشِ آن در مبارزه با استراتژیهای ارتجاعیِ تفرقه بینداز و حکومت کن، میپردازیم.
درک ما از همبستگیِ متحولکننده با بسیاری از پدیدههای رایجی که در ظاهر به همبستگی شباهت دارد متفاوت است. امروز اغلب ما را به نیکوکاری، نوعدوستی، مراعات و حمایت فرا میخوانند و از ما میخواهند که همدل و مهربان باشیم؛ اما به نظرِ ما این چیزها با همبستگی فرق دارد زیرا در همهی این موارد بارِ مسئولیت بر دوش فرد است نه جمع. افزون بر این، تمام این موارد متکی است بر برانگیختن احساس گناه یا ترحم، و نه احساس مسئولیتِ مشترک یا سرنوشتِ مشترک.[10] به همین ترتیب، ثروتمندان و قدرتمندان هم میتوانند در قالب کارهای ظاهراً شرافتمندانهای مثل کمکهای خیریه و انساندوستانه دست تفقّدی به سرِ فرودستان بکشند، بیآنکه احساس کنند خودشان در نظامهای مولّد فقر، ستم، و تخریب محیط زیست نقش دارند ــ همان نظامهایی که ثروت و قدرتشان را مدیون آن هستند. بنگاههای تجاری این بازی را بهخوبی یاد گرفتهاند. برای مثال، در سال ۲۰۲۰ مکدونالد با انتشار آگهی تبلیغاتی در اینترنت ادعا کرد که از «قربانیان ستمِ نظاممند» حمایت میکند، و این در حالی بود که خودش دستمزدهای ناچیزی به کارکنانش میپرداخت؛ بانک جِیپی مورگان، بانک آمریکا و دیگر بنگاههای تجاری هم قول دادند که میلیاردها دلار را صرف عدالت نژادی کنند ــ اما در واقع این مبالغ را به وامها و سرمایهگذاریهایی اختصاص دادند که به آنها اجازه میداد هم منافع مالی کسب کنند و هم حُسنشهرت بیابند.[11] این شبههمبستگیها به هیچوجه به درد اقدام جمعیِ متحولکننده نمیخورَد، و گاهی حتی با آن ناسازگار است. غلبه بر تهدیداتِ پیشِ روی ما، از نژادپرستیِ ساختاری تا تغییرات اقلیمی، به چیزی بیش از ژستهای خودستایانه احتیاج خواهد داشت. ایجاد جامعهای عادلانه و بالنده مستلزم آن است که اعضایش برای یکدیگر فداکاری کنند.
حمایت، نوعدوستی، و ارائهی کمکهای خیریه و انساندوستانه سلسلهمراتبمحورند، اما همبستگیِ متحولکننده مبتنی بر برابری و همیاری است. شبههمبستگیها اغلب بر نظامهای ناعادلانه و قدرتمندانی که از آنها سود میبرند سرپوش میگذارد، اما همبستگیِ متحولکننده میخواهد ساختارهای ظالمانه را از میان بردارد. بنابراین، بر وجوه اشتراک تأکید میکند و همزمان به نظر و عاملیتِ کسانی که اغلب به سکوت واداشته یا به حاشیه رانده شدهاند، اولویت میدهد. همبستگیِ متحولکننده مستلزم آن است که دست در دستِ یکدیگر با خطراتِ مهم روبهرو شویم، نه اینکه از موضعی برتر برای دیگران نسخه بپیچیم یا از طرف آنها حرف بزنیم. دابلیو. ای. بی. دو بویس جانِ کلام را درین خصوص بیان کرده است: «آگاهی از انسانیتِ همهی آدمیان، آگاهی از وحدتی مقدس در پسِ اینهمه کثرت، صرفاً به معنای وضع نوعی اصل موضوعه نیست بلکه به معنای شناختی مستقیم، واقعی و عمیق از همسایگانمان، فرادست و فرودست، سفید و سیاه، کارفرما و کارمند ... است.»[12]
همبستگیِ متحولکننده درک هر فرد از نفع شخصی را ارتقا میدهد، و اجتماعات جدیدی ورای تمایزات اجتماعی، اختلافات طبقاتی و مرزهای نظامیشده میآفریند. همبستگیِ متحولکننده نه تنها گروههای بهحاشیهرانده و استثمارشده را متحد و قدرتمند میکند بلکه به لطف آن حتی کسانی هم که خودشان مستقیماً در معرض ظلم و ستم نیستند داوطلبانه به مبارزه با بیعدالتی میپیوندند. نمونههای فراوانی از این گروه دوم میتوان یافت. برای مثال، سفیدپوستانِ مدافع لغو بردهداری که جان و آبروی خود را برای مبارزه با بردهداری به خطر انداختند، از جمله جان براونِ شورشی و سارا و آنجلینا گریمکه، که علیه پدر بردهدارشان طغیان کردند، یا فردریش انگلس، فرزند یک خانوادهی کارخانهدار، که ثروتش را صرف تأمین هزینهی فعالیتهای مارکس و مبارزهی طبقهی کارگر کرد. از آغاز همهگیریِ ایدز، شهروندانِ کشورهای ثروتمند به فعالیتِ سازمانیافته علیه صنعت داروسازی روی آوردهاند تا دسترسیِ اهالی کشورهای فقیر به داروهای شفابخش را تضمین کنند. اکنون بسیاری از ارائهدهندگان خدماتِ درمانی در آمریکا با سرپیچی از ممنوعیت سقط جنین و قوانین ضد ترنسها به نیازمندان خدمت میکنند. شبکههایی از فعالان هم وجود دارد که به عبور مهاجران از بیابانهای آمریکا یا دریای مدیترانه، یا به زندانیانِ کنونی و سابق کمک میکند.
نیروی محرکهی این افراد نه نوعدوستی یا دلسوزی بلکه درک این واقعیت است که رهاییِ هر انسانی در گرو رهاییِ دیگران است. همانطور که یوجین دِبز در سال ۱۹۱۸ گفت، «تا زمانی که طبقهی پایینی وجود دارد، من عضو آن هستم، و تا زمانی که مجرمی وجود دارد، من هم مجرم هستم، و تا زمانی که یک نفر زندانی است، من هم آزاد نیستم.»[13]یک قرن پس از او، دِرِکا پورنِل، وکیل و نویسندهی جوانی که در اعتراضات فرگوسن در ایالت میزوری مشارکت داشت، در سخنانی شبیه به دبز از سفیدپوستان خواست که به نشانهی همبستگی به جنبش مخالفت با خشونت پلیس بپیوندند: «میخواستم بفهمند که خشونتِ نژادی برای آنها هم بد است. حامی همدلی میکند. اما پایان دادن به برتریِ سفیدپوستان محتاج همدلیِ کمتر، و تعهد، مخاطرهجویی و فداکاریِ بیشتر است.»[14]
در دههی اخیر، شاهد ظهور جنبشهای اجتماعیِ فراوانی در گوشه و کنارِ دنیا بودیم که فراسوی مرزهای نژادی، جنسی، جنسیتی، طبقاتی، دینی و ملی به همبستگی انجامید. در سال ۲۰۱۱، جنبش «اشغال وال استریت» نابرابری را در کانون بحثِ سیاسی در آمریکا قرار داد ــ موضوعی که مدتها از سوی رسانههای جریان اصلی و مقامهای رسمی نادیده گرفته شده بود. این جنبش تعریف گستردهتر جدیدی از «ما» در برابر «آنها» ارائه داد و از «۹۹ درصد» در برابر «۱ درصد» سخن گفت و به این ترتیب زمینه را برای نوزاییِ کنشگری مهیا کرد. «جان سیاهان اهمیت دارد»، اعتراضات اقلیمیِ مربوط به احداث خط لولهی نفت در اراضیِ بومیان آمریکایی در استندینگ راک در داکوتای شمالی، و جنبش «من هم» باورهای رایج را متزلزل کرد. این جنبشها دستاوردهای ملموسی داشت، از جمله اصلاحات در انتظامات پلیسیِ محلی، تقویت تدابیر مربوط به حفظ محیط زیست و سرمایهگذاری در این حوزه، و جلب توجه به مزاحمت جنسی (در فاصلهی سالهای ۲۰۱۷ و ۲۰۲۱ حدود سیصد قانون مُلهَم از جنبش «من هم» در مجالس ایالتیِ آمریکا تصویب شد).[15] تجدیدقوای جنبش کارگری و رونق فزایندهی سوسیالیسم دموکراتیک، از جمله موفقیتهای انتخاباتیِ سوسیالیستها، حاکی از نارضایتیِ عمیق از وضع موجود و تمایل روزافزون مردمِ عادی به تلاش برای بر هم زدن توازن قوا در جامعهای بُرد و باختمحور است.[16]
همانطور که انتظار میرود، مخالفتهای عمومی با وضع موجود با مقاومتِ شدید راستگرایانی مواجه شده است که با تمام قوا میکوشند تا سد راه جنبشهای ترقیخواه شوند یا آنها را به بیراهه بکشانند. افزون بر این، جنبشهای مردمی اغلب دچار تنشهای درونیاند زیرا افراد و گروههایی که باید با یکدیگر در ائتلاف باشند به صورت واحدهای جداگانه فعالیت میکنند یا، از آن هم بدتر، در قالب جناحهای رقیب ظاهر میشوند. وقتی که آرمان یا هدفِ بزرگی داریم که دستیابی به آن دشوار به نظر میرسد ممکن است وسوسه شویم که بر سر اختلافاتِ کوچک با اطرافیانِ خود درگیر شویم ــ و هرگاه مخالفانِ جنبشهای مترقی قدرت مییابند و از پیشروی باز میمانیم چنین وسوسهای تشدید میشود. کنشگران قدرت سیاسیِ رسمی ندارند و بنابراین ابزار اصلیشان اعتراض و ایجاد ناآرامی در فضای عمومی است؛ در نتیجه، بهآسانی میتوان آنها را به حاشیه راند و خام، سادهاندیش، نامعقول و مزاحم خواند. مخالفانِ جنبشهای ترقیخواه با تمام قوا میکوشند تا از اختلافات درونیِ این جنبشها سؤاستفاده کنند و اشتباهاتِ آنها را بزرگ جلوه دهند تا حامیانِ بالقوهی این جنبشها را دلسرد کنند. در چنین شرایطی حفظ همبستگی بیش از پیش ضروری است... .
کسانی که برای عدالت مبارزه میکنند باید خودشان جلوهای از مزایای همبستگی ــ شجاعت، کنجکاوی، تعهد و فروتنی ــ باشند، یعنی همان صفاتی که امیدوارند در دنیا رواج یابد. در سال ۲۰۲۰، سارا نلسون، رئیس اتحادیهی مهمانداران و یکی از برجستهترین فعالان کارگریِ نسلِ خود، فلسفهی سازماندهی از دیدِ خود را در دو جمله خلاصه کرد: «اعتصاب تاکتیک است، همبستگی قدرتِ ما است.»[17] ما در تکمیل حرفِ او میگوییم: همبستگی صرفاً قدرتِ ما نیست، بلکه باید روش و هدفِ ما هم باشد ــ راه ما و مقصد ما، وسیلهی ما و هدفِ ما.
برگردان: عرفان ثابتی
لیا هانت-هندریکس دانشآموختهی دورهی دکترای «دین، اخلاق و سیاست» در دانشگاه پرینستون است و پایاننامهاش به «اخلاق همبستگی» اختصاص داشته است. او از بنیانگذاران دو سازمانِ آمریکایی برای کمک به جنبشهای ترقیخواه است. آسترا تیلور نویسنده، مستندساز و فعال اجتماعی است. از میان آثار او میتوان به تریبون مردم (برندهی «جایزهی کتاب آمریکا») اشاره کرد. آنچه خواندید برگردان گزیدههایی از مقدمهی کتاب زیر است:
Leah Hunt-Hendrix and Astra Taylor (2024) Solidarity: The Past, Present, and Future of a World-Changing Idea, Pantheon.
[1] برای توضیحی مبسوط دربارهی تاریخچهی این مفهوم، نگاه کنید به فصل اول پایاننامهی لیا هانت-هندریکس
The Ethics of Solidarity, Princeton University, 2013.
[2] J. E. S. Hayward, ‘Solidarity: The Social History of an Idea in Nineteenth Century France’, International Review of Social History (1959): 261-284.
[3] The French Civil Code, Article 1197 (21 March 1804).
[4] Auguste Compte, Cours de la Philosophie Positive. Paris: Bachelier, 1830.
[5] J. E. S. Hayward, ‘The Official Philosophy of the French Third Republic: Leon Bourgeois and Solidarism’, International Review of Social History 6, no. 1 (1961): 19-48.
[6] نگاه کنید به
Oxford English Dictionary, https://www.oed.com/dictionary/solid_adj?tab=etymology
واژهنامهی میریام-وبستر واژهی solidus را چنین تعریف میکند: «یک سکهی طلا در رم باستان که در دوران امپراتور کنستانتین (قرن چهارم) ضرب شد... و تا زمان سقوط امپراتوری بیزانس (قرن پانزدهم) رایج بود.»
[7] Emile Durkheim, The Division of Labor in Society. 1893; New York: Free Press, 1997.
[8] Alain Supiot, ‘Grandeur and Misery of the Social State’, New Left Review, July/August 2013.
[9] این طبقهبندی متکی بر نظرات دیگر نویسندگان است: کورت بایِرتز دربارهی همبستگی عملی و هنجاری نوشته است (۱۹۹۹)؛ کریستوفر هِیز از همبستگی معمولی و همبستگی اعجابانگیز سخن گفته است (۲۰۰۶)؛ سلی شولتز به همبستگیِ مدنی، همبستگی اجتماعی و همبستگی سیاسی پرداخته است (۲۰۰۸)؛ دیوید فیترستون همبستگی را رابطهای متحولکننده دانسته است (۲۰۱۲)؛ نِیتان روشل دوفورد از تقابل همبستگیِ دموکراتیک و همبستگیِ ضداجتماعی سخن گفته است (۲۰۲۲).
[10] برای نقدی بر «سیاست مراعاتمحور» نگاه کنید به
Olufemi Taiwo, Elite Capture: How the Powerful Took Over Identity Politics. Chicago: Haymarket Books, 2022.
[11] Tracy Jan, Jena McGregor and Meghan Hoyer. ‘Corporate America’s $50 Billion Promise: A Post Analysis of Racial Justice Pledges After George Floyd’s Death Reveals the Limits of Corporate Power to Effect Change.’ Washington Post, 21 August 2021.
[12] W. E. B. Du Bois, ‘The Individual and Social Conscience’, in The Aims of Religious Education: The Proceedings of the Third Annual Convention of the Religious Education Association, Boston, 12-16 February 1905, pp. 53-55. Chicago: Executive Office of the Religious Education Association, 1905.
[13] Eugene V. Debs, ‘Statement to the Court’ (September 18, 1918), in Voices of a People’s History of the United States, edited by Howard Zinn and Anthony Arnove. New York: Seven Stories, 2004: 297.
[14] Derecka Purnell, Becoming Abolitionists: Police, Protests, and the Pursuit of Happiness. New York: Astra Publishing House, 2021: 91.
[15] Rashawn Ray, ‘Black Lives Matter at 10 Years: 8 Ways the Movement Has Been Highly Effective’, Brookings Institution, 12 October 2022; John Gramlich and Khadijah Edwards, ‘Black Lives Matter Tops List of Groups That Black Americans See as Helping Them Most in Recent Years’, Pew Research Centre, 10 October 2022; Lisa Friedman, ‘Standing Rock Sioux Tribe Wins a Victory in Dakota Access Pipeline Case’, New York Times, 25 March 2020; Jamillah Bowman Williams and Elizabeth Tippett, ‘Five Years On, This Is What #MeToo Has Changed’, Politico, 14 October 2022.
[16] Maurice Isserman, ‘Congress Now Has More Socialists Than Ever Before in Human History’, in These Time, 11 January 2012.
[17] Sara Nelson, ‘Solidarity Is a Force Stronger Than Gravity’. Jacobin, 16 August 2019.