ابزارمان به ما شکل میدهند
NYT
مصون نگه داشتن تجربههای روزانه از تأثیر فناوریهای دیجیتال تقریباً ناممکن شده است. واقعیت از طریق صفحههای نمایش درخشان، در اختیار نهادنِ بیپایانِ دادهها، حلقههای بازخوردیِ زیستسنجی، پروتزهای دیجیتال و شبکههای در حال گسترشی که خودهایِ مجازیِ ما را به آرایههای ماهوارهای در مدار زمین متصل میکند تجزیه میشود. ساعتهای مچی با شمارش گامها و ضربان قلب وضعیت جسمانیِ ما را تفسیر میکنند. تلفنهایمان نحوهی وقتگذرانیِ ما در فضای مجازی و نقشهی جغرافیاییِ مکانهایی را که از آنها بازدید میکنیم ردیابی میکنند، و سابقهی سایتهایی که به آنها رجوع کردهایم در آرشیو دیجیتال ثبت میشود. شبکههای اجتماعی پیوندهایی ایجاد میکنند و امکانات سیاسیِ جدیدی میآفرینند. شبکههای بیسیم وسیع ــ که ماهوارهها، پهپادها و سلاحهای «هوشمند» را به هم متصل میکند ــ بر جنگهای عصر ما تأثیر تعیینکنندهای دارند. فناوریهای دیجیتال در تجربههای ما از جهان نفوذ میکنند.
اما از نظر برنارد اشتیگلر، فیلسوف فرانسوی و یکی از باسابقهترین و برجستهترین نظریهپردازان عصر دیجیتال، درک و فهمِ جهان نیازمند آن است که از نگاه متعارف به فناوری فراتر رویم. اشتیگلر عقیده داشت که فناوری صرفاً به تأثیر ابزار دیجیتال و شیوههای تأثیرشان بر زندگیِ ما محدود نمیشود. فناوری فقط مربوط به این نیست که ابزار و وسایل چگونه ساخته میشوند و در اختیار سازمانها، دولت-ملتها یا افراد قدرتمند قرار میگیرند. رابطهی ما با فناوری به چیزی عمیقتر و بنیادیتر، به تکنیک، مربوط میشود.
از نظر اشتیگلر، تکنیک ــ به فراخترین معنا، ایجاد و استفاده از فناوری ــ همان چیزی است که ما را به انسان تبدیل میکند. نحوهی یگانهی وجود داشتنِ ما در جهان، آنگونه که متمایز از انواع دیگر است، از رهگذر تجربهها و دانشی تعریف میشود که ابزارهای ما آن را امکانپذیر میکنند، خواه پیشرفتهترین واسطهی بین مغز و کامپیوتر از قبیل نورالینک باشد (پروژهی بلندپروازانهی ایلان ماسک که از تراشهی کوچکی تشکیل میشود که با جراحی در مغز فرد قرار میدهند تا به کمک آن بتواند با دستگاههای دیگر ارتباط برقرار کند یا حتی آنها را کنترل کند)، خواه یک تبر سنگیِ ماقبلتاریخی که برای باز کردن راه در جنگل به کار میرفت. اما اشتباه نکنید: «تکنیک» صرفاً واژهی دیگری برای «فناوری» نیست. همانطور که مارتین هایدگر در مقالهاش «پرسش از فناوری» (۱۹۵۴) نوشت، مقالهای که در عنوان اصلیاش از واژهی آلمانی تکنیک (Technik) به جای تکنولوژی (Technologie) استفاده کرده بود: «ذات فناوری بههیچوجه تکنولوژیک نیست.» این همسو با تاریخچهی این واژه است: ریشهشناسی «تکنیک» ما را هدایت میکند که به چیزی مثل اصطلاح رایج برای هنر در یونان باستان ــ تِخنه (technē) ــ برگردیم. بنابراین، ذات فناوری در ابزاری، از قبیل ابزاری که شما برای خواندن این مقاله به کار میبرید، یافت نمیشود. ذاتِ آن نوعی فرایند خلاقِ آزاد و نامحدود، و رابطهای است با ابزار ما و دنیا.
این میراث اشتیگلر است. او در طول زندگیاش این استنباط از تکنیک را بیش از هر کس دیگری به کار برد؛ نخستین بار وقتی بود که به علت سرقت مسلحانه به زندان افتاد. اما این ایدهها، حتی تا زمان مرگ او در سال ۲۰۲۰، اغلب نادیده ماند و درست فهمیده نشد. امروز این ایدهها ضروریتر از همیشهاند. به چه نحو دیگری میتوانیم یاد بگیریم که تأثیرات فناوریهای دیجیتال را از تجربههای روزمرهی خود جدا کنیم؟ به چه طریق دیگری میتوانیم آغاز به درک و فهم تاریخچهی واقعیتِ عجیبِ خود کنیم؟
مسیر اشتیگلر برای تبدیل شدن به فیلسوف سرآمد عصر دیجیتال اصلاً روشن و سرراست نبوده است. او در سال ۱۹۵۲ در ویلبُن-سور-ایوت (Villebon-sur-Yvette)، در جنوب پاریس به دنیا آمد، در دورهای از وفور ثروت و نوزایی در فرانسه پس از ویرانی جنگ جهانی دوم. او در ۱۶ سالگی در موج انقلابیِ ۱۹۶۸ شرکت کرد (بعدها عضو حزب کمونیست شد)، هنگامی که خیزش انقلابیِ دانشجویان و کارگران شارل دوگل را مجبور کرد که بهطور موقت در آن سوی مرز در آلمان غربی پناه گیرد. با وجود این، پس از آنکه انتخابات جدید برگزار شد و سنگرها برچیده شد، اشتیگلر از مارکسیسم سنتی، و همچنین از گرایشهای سیاسیِ رایج در فرانسه، سرخورده شد. به نظر میرسید که جبههی چپ در فرانسه نومیدانه میان اگزیستانسیالیسم پساجنگ ژان-پل سارتر و اومانیسم لویی آلتوسر دوپاره شده است. در حالی که سارتر بر ظرفیت خلاقانهی آدمیان برای شکل دادن به تقدیر خود پا میفشرد، آلتوسر میگفت که شیوع ایدئولوژی در جامعهی سرمایهداری ما را بدون هیچ امیدی در سنگر نظامهای قدرتِ خارج از کنترل و نظارتمان رها کرده است. هیچیک از این گزینهها اشتیگلر را خرسند نمیکرد زیرا هیچیک نمیتوانست علت ظهور پرشتاب یک نیروی تاریخیِ جدید را توضیح دهد: فناوری الکترونیک. در دههی ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ اشتیگلر حس میکرد که این فناوریِ جدید رابطهی ما را با خودمان، با دنیا، و با یکدیگر از نو تعریف کرده است. برای توجیه این شرایط جدید، او عقیده داشت که تاریخ فلسفه باید از نو از بنیاد، از منظر تکنیک، نوشته شود. نه اگزیستانسیالیسم، نه مارکسیسم و نه هیچ مکتب فلسفیِ دیگری به فهم پیوند بنیادی میان اگزیستانسِ آدمی [برونِ خود ایستایی او] و تاریخ تکاملیِ ابزار نزدیک نشده است.
در دههی پس از ۱۹۶۸، اشتیگلر در تولوز یک باشگاه جاز را، که چند سال قبل از آن به جرم روسپیگریِ غیرقانونی توسط پلیس بسته شده بود، باز کرد. اشتیگلر که برای گذران زندگی محتاج پول بود برای پرداخت بدهیها و مخارج خانوادهاش به سرقت از بانکها رو آورد. او در سال ۱۹۷۸ به جرم سرقت مسلحانه دستگیر و به پنج سال زندان محکوم شد. اشتیگلر که در دورهی دبیرستان ترک تحصیل کرده بود و هیچگاه در محیطهای سازمانی و نهادی راحت نبود، پس از ورود به زندان تقاضا کرد که او را در سلولی تکنفره بگذارند، تقاضایی که پس از اعتصاب غذای او پذیرفته شد. بعد از موافقت سرپرست زندان، او به یادداشتنویسی دربارهی این موضوع پرداخت که چگونه خواندن و نوشتن رابطهاش با دنیای خارج را تغییر داده است. این درک و فهمی بنیادی و اساسی بود. او از رهگذر کتاب، کاغذ و مداد توانست با افراد و مکانهایی در آن سوی دیوارهای زندان ارتباط برقرار کند.
اشتیگلر در زمانی که پشت میلههای زندان بود با انگیزهی بیشتری شروع به مطالعهی فلسفه کرد، و هر کتابی که به دست میآورد با ولع میخواند. او در یادداشتهای فلسفیاش با عنوان برونریزی (۲۰۰۹) دوران زندگی در زندان را زمانِ خودکاوی و عمیق اندیشیدن دربارهی خود و آزمونهای فلسفی توصیف میکند. او آثار کلاسیک فلسفهی یونان را میخواند، انگلیسی یاد میگرفت و اشعار مدرن را از بر میکرد، اما کتابی که واقعاً توجهش را جلب کرد فایدروس افلاطون بود. در این گفتوگو میان سقراط و فایدروس، افلاطون درک و فهمِ خود از یادآوری (anamnesis) را خلاصه میکند، نوعی نظریهی یادگیری که بر اساس آن کسب دانشِ جدید صرفاً فرایند به یاد آوردنِ چیزی است که زمانی در زندگیِ پیشین میدانستیم. ما که در دایرهی بیپایان مرگ و تولد مجدد گرفتاریم، آنچه را که هر بار پس از دوباره زاده شدن یاد میگیریم فراموش میکنیم. از نظر اشتیگلر، این ایدهی یادگیری همچون به یاد آوردن، بیش از آنکه معنوی باشد مادی است: یادگیری و حافظه به طرزی ناگشودنی به روی تکنیک بسته است. از طریق ابزاری که به کار میبریم ــ از جمله کتابها، آرشیوها، نوشتن ــ میتوانیم مقدار زیادی از دانش را ذخیره و حفظ کنیم.
اشتیگلر بعد از داستاننویسی در زندان در برنامهی فلسفهای که برای زندانیان طراحی شده بود ثبت نام کرد. او در حالی که هنوز دوران محکومیتِ خود را میگذراند مدرکی دانشگاهی در فلسفه گرفت و با روشنفکران برجستهای از قبیل ژرار گرانِل (Gérard Granel) فیلسوف و مترجم، که استاد بانفوذی در دانشگاه تولوز-لو میری (Toulouse-Le Mirail) بود، مکاتبه کرد. گرانل اشتیگلر را به بعضی از مهمترین افراد در فلسفهی آن زمان، از جمله ژان-فرانسوا لیوتار و ژاک دریدا، معرفی کرد. لیوتار پس از آزادیِ اشتیگلر بر پایاننامهی کارشناسی ارشد وی نظارت کرد، و دریدا استاد راهنمای او برای نگارش رسالهی دکترایش بود. نگارش این رساله در سال ۱۹۹۳ پایان یافت و پس از اصلاح و تجدیدنظر یک سال بعد در مجلد نخست مجموعهی تکنیک و زمان چاپ شد. با کمک این فیلسوفان و ایدههای بدیعشان، اشتیگلر شروع به از نو شکل دادن به تعهدات سیاسیِ پیشینش به ماتریالیسم مارکسیستی کرد، و در صدد برآمد که توضیح دهد که فناوریهای جدید چطور به دنیا شکل میدهند.
با آغاز دههی ۱۹۷۰، شمار فزایندهای از فیلسوفان و نظریهپردازانِ سیاسی بیواسطگیِ تجربهی ما را مورد تردید قرار دادند. بر خلاف پدیدارشناسانی مثل امانوئل کانت و ادموند هوسرل، این اندیشمندان دیگر جهانِ پیرامونِ ما را چیزی صرفاً معلوم و دادهشده تلقی نمیکردند. دنیا، در عوض، خود را به مثابهی محیطی ساختهشده متشکل از چیزهایی مثل جاده، نیروگاه برق و خانه عرضه میکرد، چیزهایی که همه به واسطهی نهادها و سازمانهای سیاسی، عادات و رسوم فرهنگی و قواعد و هنجارهای اجتماعی امکانپذیر شدهاند. و بنابراین، واقعیت هم چیزی ساختهشده، و نه چیزی معلوم و دادهشده، به نظر میرسید.
یکی از فیلسوفان فرانسوی که بیواسطگیِ واقعیت را به دقیقترین وجه زیر سؤال برد لویی آلتوسر بود. او در مقالهی «ایدئولوژی و ابزارهای ایدئولوژیک حکومت» که در سال ۱۹۷۰، سالها قبل از آنکه اشتیگلر از او بیاموزد، چاپ شد میگوید که ایدئولوژی چیزی نیست که فرد به آن عقیده داشته باشد بلکه چیزی است که از مقیاس یک شخص واحد، یا حتی یک جامعه، فراتر میرود. وقتی نامِ ما را پشتِ سرمان با صدای بلند فریاد میزنند بدون فکر به عقب برمیگردیم. درست به همین ترتیب، ایدئولوژی هم بر ما تأثیر و نفوذی دارد که هم خودبهخود و هم ناآگاهانه است ــ از بیرون به درون تراوش میکند. میشل فوکو، شاگرد قدیمی آلتوسر در اکول نرمال سوپریور (École Normale Supérieure) در پاریس، نظریهای دربارهی قدرت را شرح و بسط داد که به شیوهای مشابه عمل میکرد. فوکو در مراقبت و تنبیه (۱۹۷۵) و در آثار دیگرش میگوید که قدرت سیاسی و اجتماعی در افراد متمرکز نیست بلکه از طریق «گفتارها، نهادها، سبکهای معماری، تصمیمات نظارتی، قوانین، اقدامات و معیارهای اداری، اظهارات علمی، گزارههای فلسفی، اخلاقی و نوعدوستانه» تولید میشود. فوکو نشان داد که چگونه قدرت میتواند هر چهرهای که میخواهد از جهان بسازد، از تعاملات در کلاس میان معلم و دانشآموز تا مذاکره بر سر معاهدهای تجاری میان نمایندگان دو کشور مختلف. از این چشمانداز، قدرت چیزی است که از رهگذر عادتها و روشهای مادی و در آنها ساخته میشود، و نه چیزی که سوژههای انسانی دارای آن باشند.
اینها بنیادهایی هستند که اشتیگلر تصور خودش از تکنیک را بر آنها سوار کرد. گرچه او به تلاش فوکو و آلتوسر برای توضیح فناوری ارج مینهاد، اما از بیاعتنایی به انواع خاصی از فناوری ناراضی بود ــ بگذریم از اینکه فوکو و آلتوسر بدیلهایی واقعی برای شکلهای قدرتی که توصیف کرده بودند ارائه نکرده بودند. اشتیگلر در کتاب مراقبت از جوانان و نسلها (۲۰۰۸) شرح میدهد که به کمک مفهوم فارماکونِ (pharmakon) آموزگارش دریدا توانسته است از فوکو فراتر برود. دریدا در مقالهی «داروخانهی افلاطون» (۱۹۷۲) به کندوکاو در این امر پرداخت که چگونه تواناییِ ما در نوشتن میتواند حس هویت فردیِ سوژهی انسانی را بیافریند و آن را تضعیف کند («بهبود بخشد» و «مسموم کند»)؛ او در این مقاله شروع به شرح و بسط ایدهی فارماکون کرد. از نظر دریدا، عمل نوشتن ــ که خودش نوعی فناوری است ــ رابطهای دوگانه با حافظهی فردی دارد. هرچند نوشتن به ما امکان میدهد که دانش و تجربه را در دورههای وسیعی از زمان ذخیره کنیم، اما ما را نسبت به استفاده از ظرفیت ذهنیِ خود برای یادآوری بیانگیزه میکند. کلام مکتوب ارتباط بیواسطهی تجربه و حافظهی درونی را قطع میکند. گرچه مرزهای شناختیمان را «بهبود میبخشد»، اما در عین حال شناخت و معرفتِ ما را با محدود کردن تواناییهایمان «مسموم میکند».
در اواخر قرن بیستم، اشتیگلر این ایده را به فناوریهای رسانهای جدید، از جمله تلویزیون، مرتبط کرد و مفهومی را پرورش داد که آن را فارماکولوژی نامید ــ ایدهای که حاکی از آن است که ما صرفاً ابزار دیجیتالمان را «به کار نمیبریم». بلکه، این ابزار وارد ما میشوند و به نحوی داروشناختی، مانند داروهای طبی، باعث تغییر ما میشوند. امروزه میتوانیم این قیاس را بیش از پیش گسترش دهیم. اینترنت مخزن کلانی از اطلاعاتِ فوری را در دسترس ما قرار میدهد. سایتهایی مانند ویکیپدیا شامل چندین ترابایت دانشی است که در طول هزاران سال انباشته شده و باقی مانده است. در عین حال، این مبادلهی مقادیر بیسابقهای از اطلاعات، انتشار و پخش مقادیر بیسابقهای از اخبار نادرست، نظریههای توطئه، و دیگر مطالب آسیبزا را امکانپذیر میکند. فضای دیجیتال، همانطور که دریدا گفته است، هم داروست و هم سم.
این نوع چندمعنایی باعث شد که اشتیگلر بیش از پیش دربارهی تکنیک، و نه فناوری، تأمل کند. از نظر اشتیگلر، اندیشیدن دربارهی فناوری دارای خطراتی ذاتی است: هر چه فناوریهای دیجیتال در زندگیِ ما بیشتر در دسترس قرار میگیرند، راحتتر فراموش میکنیم که این ابزار محصولات اجتماعیِ ساختهشدهی همنوعانمان هستند. اینکه چطور از موسیقی استفاده میکنیم، مسیرهایی که برای رفتن از نقطهی الف به ب برمیگزینیم، چگونه احساسات و نظراتِ خود را با دیگران در میان میگذاریم، همهی این جوانب زندگیِ روزانه توسط فناوریهای جدید و کسانی که آنها را تولید میکنند تغییر میکند. با اینهمه بهندرت درنگ میکنیم تا دربارهی پیامدهای این تغییر تأمل کنیم. اشتیگلر عقیده داشت که این فراموشی بحران عمیقی برای تمام وجوه تجربهی انسانی میآفریند. بر اثر فراموشی، ما کل ظرفیتِ مهمِ خود را برای تخیل دربارهی دیگر شیوههای زیستن از دست میدهیم. بر اثر فناوریهای جدید، آینده محدود، و حتی ازپیشتعیینشده، به نظر میرسد.
در دنیای انگلیسیزبان، اشتیگلر بیشتر به لطف نخستین کتابش تکنیک و زمان: اشتباه اپیمتئوس (۱۹۹۴) شهرت دارد. در جملهی نخست، او بر پیوند نهایی میان فهمِ ما از فناوریهایی که به کار میبریم و قابلیتمان برای تصور کردنِ آینده تأکید میکند. او مینویسد که «هدف این اثر تکنیک است، تکنیکی که به مثابهی افق یا کرانهی هر امکانِ قریبالوقوع و هر امکانی در آینده فهمیده میشود.» او رابطهی ما با ابزار را نیروی تعیینکنندهی همهی امکانات آینده میداند؛ تکنیک تنها خصیصهی تعیینکنندهی تجربهی انسانی است، خصیصهای که فیلسوفان، از افلاطون و ارسطو تا فیلسوفان معاصر، از آن غفلت کردهاند. هرچند رنه دکارت، هوسرل و دیگر اندیشمندان پرسشهای مهمی را دربارهی آگاهی و تجربه (پدیدارشناسی)، و سرشت حقیقت (متافیزیک) یا شناختشناسی (اپیستمولوژی) مطرح کردند، در توضیح شیوههایی که فناوریها به ما یاری میرسانند ــ یا ما را هدایت میکنند ــ تا پاسخهایی به این پرسشها بیابیم ناکام ماندند. از نظر اشتیگلر در تاریخ فلسفه «تکنیک مورد تأمل و تفکر قرار نگرفته است.»
اشتیگلر برای ادامهی تأکید بر اهمیت تکنیک به اسطورهی خلقت میپردازد، اسطورهای که هزیود (Hesiod) شاعر یونانی در کارها و روزها، که حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد نوشته، بیان کرده است. در مدت خلقت جهان، زئوس از تیتان اپیمتئوس میخواهد که به هر نوعی از انواع استعدادهای خاصی بدهد. اپیمتئوس به پرندگان بال میدهد تا بتوانند پرواز کنند، و به ماهیها باله میدهد تا بتوانند شنا کنند. اما وقتی نوبت به آدمیان میرسد هیچ استعدادی باقی نمانده است. اپیمتئوس، که نامش (از نظر اشتیگلر) به یونانی به معنای «شخص فراموشکار» است، از برادرش پرومتئوس کمک میخواهد. پس پرومتئوس آتش را از خدایان میدزدد، و آن را به جای استعدادی زیستی به آدمیان میدهد. آدمیان، بار دیگر، بر اثر فراموشی به دنیا میآیند، درست مثل نظریهی یادآوری افلاطون. تفاوت آن با داستان هزیود این است که تکنیک در اینجا مبنایی مادی برای تجربهی انسانی فراهم میکند. انسان خردمند (Homo sapiens)، که محروم از هر استعداد فیزیولوژیکی بود، باید با استفاده از ابزار، که با آتش شروع میشود، بقا یابد.
از نظر اشتیگلر، فارماکولوژیِ تکنیک فرصتهایی را برای روابط مثبت یا منفی با ابزار عرضه میکند. فردریش هولدرلین، شاعر، در نقلقولی که اشتیگلر اغلب به آن متوسل میشود مینویسد، «اما همانجا که خطر وجود دارد نیروی حفاظتکننده هم رشد میکند.» در حالی که دریدا بر قابلیت نوشتار در سرنگونیِ خودمختاریِ سوژهی فردی تأکید میکند، اشتیگلر دامنهی این فهم از فارموکولوژی را گسترش میدهد تا انواعی از رسانهها و فناوریها را در بر گیرد. نه فقط نوشتار، بلکه کارخانهها، مجموعه سِروِرهای رایانهای و حتی داروهای روانگردان هم دارای ظرفیت داروشناختی برای مسموم کردن یا شفا دادن جهان و، اساساً، فهمِ ما از آن هستند. پیشرفت فناوری میتواند حس و فهم ما را از خود بهعنوان سوژههای عاقلِ سازوار ویران کند، و به ویرانی و رنج فراگیر بینجامد. اما ابزار در عین حال میتوانند حس و فهم جدیدی از معنای انسانبودن به ما عرضه کنند، و به شیوههای جدید بیان و عادات و اعمال فرهنگی منتهی شوند.
اشتیگلر در فلاکت نمادین، جلد ۲: فاجعهی امر محسوس (۲۰۱۵) تأثیر فناوریهای جدید، بهویژه فناوریهای توأم با صنعتیشدن، بر هنر و موسیقی را مورد توجه و بررسی قرار میدهد. صنعت، یعنی تولید انبوه و یکسانسازی، اغلب متضاد بیان و آزادی هنری به شمار میرود. اما اشتیگلر ما را تشویق میکند که نگاه دقیقتری به تاریخ هنر بیندازیم تا ببینیم هنرمندان چگونه به فرایند صنعتیشدن واکنش نشان دادهاند. برای مثال، در پاسخ به یکسانسازیِ تأثیرات ماشینآلات نو، مارسل دوشان و دیگر هنرمندان آوانگارد قرن بیستمی از ابزار صنعتی برای ابداع فرمهای بدیعی از بیان خلاق استفاده کردند. دوشان در تابلوی برهنه از پلکان پایین میآید، شمارهی ۲ (۱۹۱۲) پرسپکتیوهای زمانیِ جدیدی، معلول عکاسی و سینما، را به کار گرفت تا بتواند نوع اساساً متفاوتی از پرتره را نقاشی کند. دوشان با الهام از قابلیت دوربین برای تسخیر حرکت، کادر به کادر، مدل برهنهای را نقاشی میکند که در یک زمان در لحظههای متعددی ظاهر میشود، مانند مجموعه عکسهایی با فاصلهی زمانی که روی یکدیگر افتادهاند. تصویر به شور و هیجانی بیواسطه تبدیل میشود، نمادی تصویری از مدرنیته و درهمتنیدگیِ برآمده از هنر و فناوری صنعتی.
از نظر اشتیگلر، نوآوریهای تکنیکی هرگز عاری از پیامدهای سیاسی و اجتماعی نیست. برای مثال، گرامافون شاید پس از اختراعش در اواخر دههی ۱۸۰۰ اجراهای موسیقیِ کلاسیک را یکدست و یکسان کرده باشد، اما در عین حال در پیشرفت جاز سهم داشته است، ژانری که در میان موسیقیدانانی رواج داشته که از دسترسی به دنیای موسیقیِ کلاسیک نخبگان محروم شده بودند. به لطف وجود گرامافون، موسیقیدانان سیاهپوستی مثل دوک الینگتون، پیانیست و آهنگساز، توانستند ساز نواختن را از طریق شنوایی بیاموزند، بیآنکه یاد گرفته باشند که نتِ موسیقی را بخوانند. صنعتیشدن اجرای موسیقی با گرامافون به نحو تناقضآمیزی به بدیههسراییِ آزاد نوازندگان جاز انجامید.
تکنیک توجه ما را به قابلیتهای ابزارمان در ساختن دنیا جلب میکند، در حالی که سرشت مصنوع واقعیت تکنولوژیکیمان را به ما یادآوری میکند. درک و فهم عمیق اشتیگلر از تکنیک، که هر چیزی را از ابزار بدوی کشاورزی تا تلویزیون در بر میگیرد، از نوآوریهای جدید هم غافل نیست. در سال ۲۰۰۶، اشتیگلر مؤسسهی تحقیق و نوآوری را تأسیس کرد، سازمانی در مرکز پومپیدو در پاریس که به بررسیِ تأثیر فناوری دیجیتال بر جامعهی معاصر اختصاص دارد. اشتیگلر به قدرت فناوری در شکل دادن به دنیای پیرامون ما عقیده دارد، و به همین علت اغلب او را متهم کردهاند که تکنودترمینیست است و باور دارد که کل جریان تاریخ توسط ابزارها و ماشینها شکل میگیرد. درست است که اشتیگلر عقیده دارد که فناوری کیستیِ ما را به مثابهی انسان تعیین میکند، اما این فرایند همیشه ما را درون پیامدهای ازپیشتعیینشده حبس نمیکند. بلکه، همزمان افقی مادی برای تجربههای ممکن به ما ارائه میدهد. نظریهی تکنیک اشتیگلر ما را وادار میکند که از نو دربارهی تاریخ فلسفه، هنر و سیاست تأمل و اندیشه کنیم تا شاید بهتر بتوانیم بفهمیم که دنیای ما چگونه از طریق فناوری شکل گرفته است. و او امیدوار است که به لطف این آگاهی تاریخی سرانجام ابزار بهتری را طراحی کنیم، و از فناوری برای بهبود بخشیدن به وضعیت دنیا بهره ببریم.
در عین حال، منظور این نیست که اشتیگلر نسبت به تکنیک خوشبین است، و کورکورانه فناوریِ دیجیتال را نوشداروی تمام مشکلاتِ ما تلقی میکند. یکی از نگرانیهای خاصی که او دربارهی فناوریهای دیجیتال ابراز میکند ظرفیتِ این فناوریها برای یکسانسازی جهانی است که در آن ساکنایم. اَبَردادهها، از نظر اشتیگلر، تهدیدی هستند برای محدود ساختن فهم و درکِ ما از آنچه امکانپذیر است، و نه گسترش دادن افقهای دیدِ ما و گشودن فرصتهای جدید برای بیان خلاق. درست همانطور که فیلمهای هالیوودی در قرن بیستم ایدئولوژی سرمایهداریِ مصرفی را برای دیگر نقاط دنیا تولید کرد و گسترش داد، اشتیگلر میگوید که شرکتهای فناوری، از قبیل گوگل و اپل، اغلب ارزشهایی را رواج میدهند که از دیدمان مخفی میماند. یک نمونهی قانعکننده از این امر را میتوان در نخستین مسابقهی زیباییای یافت که تماماً توسط هوش مصنوعی داوری شد. همانطور که روحا بنیامین در کتاب نژاد پس از فناوری (۲۰۱۹) میگوید، طراحان سایت (Beauty.AI) این مسابقه را فرصتی برای داوریِ منصفانه دربارهی زیبایی میدانستند. اما فهمیدند که ابزاری که طراحی کردهاند شرکتکنندگانِ سفیدپوستِ مسابقه را ترجیح میدهد.
اشتیگلر در جامعهی ماشینی، جلد ۱: آیندهی کار (۲۰۱۶) نشان میدهد که چگونه ابردادهها میتوانند دنیای ما را با سازمان دادن مجدد به کار و شغل یکدست و یکسان کنند. ابزار دیجیتال ابتدا نیرویی مزاحم تلقی شد که میتوانست روند یکنواخت صنایع بزرگ را مختل کند، اما ظهور شغلهای انعطافپذیر در بازار آزادِ متکی بر قراردادهای موقت و پارهوقت (gig economy) تودهی کمدرآمد و محرومی را پدید آورد. اکنون پرولتاریای جدیدی متشکل از رانندگان اوبر و کارگرانی با شغلهای متزلزل گرفتار شرایطی بینهایت بیثبات است. آنها حتی از حمایتهای سنتی از مشاغل طبقهی کارگر نیز محروماند. اقتصاد دیجیتال همیشه پس از نابودیِ شیوههای قبلی کار و زندگی بدیلهای مطلوبی ارائه نمیدهد.
دلنگرانیِ فوقالعاده شدید اشتیگلر پیش از مرگ نابهنگامش در سال ۲۰۲۰ عبارت بود از ظرفیت ابزار دیجیتال برای تحت نظر قرار دادن ما. ظهور شرکتهای عظیم فناوری مثل گوگل و آمازون به معنای دخالت ابزار نظارت و مراقبت در همهی جنبههای زندگیِ ما بوده است. خانههای هوشمند اطلاعات ویدیوییِ شبانهروزی دارند، و شرکتهای بازاریابی میلیاردها دلار صرف میکنند تا دربارهی هر کاری که در فضای مجازی انجام میدهیم اطلاعاتی جمعآوری کنند. اشتیگلر در دو کتاب آخرش که به انگلیسی منتشر شد، نگانتروپوسن (۲۰۱۸) (مفهومی که به معنای رد و انکار ایدهی آنتروپوسن است، و بر تأثیرات منفیِ فعالیتهای انسانی بر محیط تأکید میکند) و عصر آشوب: فناوری و دیوانگی در سرمایهداری هوشمند (۲۰۱۹) میگوید که رشد ابزار نظارتی و مراقبتیِ گسترده با وعدهی داروشناختیِ فناوریِ جدید ناسازگار است. گرچه ابزار ردیابی میتواند، برای مثال، با محدود کردن سرایت بیماریهای خطرناک مفید واقع شود، اما در عین حال برای محروم کردنِ ما از دنیاهای تجربهی ممکن به کار میرود.
فناوری، چه خوب چه بد، بر هر جنبهای از زندگیِ ما تأثیر میگذارد. خودِ معنای کیستیِ ما به وسیلهی ابزاری که در اختیار داریم (دوباره از نو) شکل میگیرد. از نظر اشتیگلر مسئله این است که وقتی بیش از حد به ابزارِ خود توجه میکنیم، بهجای آنکه ببینیم این ابزار چگونه توسعه مییابد و به کار گرفته میشود، از درک و فهم واقعیت بازمیمانیم. ما به دام میافتیم، و صرفاً به توصیف دنیای تکنولوژیک بر اساس ضوابط و معیارهای خودش میپردازیم و حتی مصون ماندن تجربههای روزمرهی خود از تأثیرات فناوریهای دیجیتال را دشوارتر میکنیم. اشتیگلر ما را تشویق میکند که به این قابلیتِ ساختنِ جهان، با امکان بالقوهی آسیب رساندن و شفا دادن، به دقت توجه کنیم، و به این ترتیب به ما نشان میدهد که چه چیز دیگری امکانپذیر است. شیوههای دیگری هم برای زیستن، بودن و رشد و توسعه وجود دارد. این تکنیک، و نه فناوری، است که به آینده چهرهی جدیدی خواهد داد.
برگردان: افسانه دادگر
برایان نورتون پژوهشگر مرکز علوم انسانی در دانشگاه استنفورد است. تحقیقات او به رسانهها و محیط زیست در ایدئالیسم و رمانتیسم آلمانی، و نیز هنر، فناوری و فلسفهی معاصر معطوف است. او اکنون سرگرم تکمیل دستنوشتهی کتابی با عنوان ایدئالیسم سیارهای: تکنیک طبیعت در رمانتیسم آلمانی و همچنین ویرایش مجلدی، با کمک مارک هانسن، است که برنارد اشتیگلر و آیندهی صنعت دیجیتال نام دارد. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Bryan Norton, ‘Our tools shape our selves’, Aeon, 1 April 2024.