
22 فوریه 2025
«نه قربانیان، نه جلادان»، سلسله مقالاتی از آلبر کامو
هرمز دیّار
کامو در پاییز ۱۹۴۳، در حالی که بهتازگی از یکی از حملات بیماری سل بهبود یافته بود، به نهضت مقاومت فرانسه پیوست و به نگارش مقالاتی برای روزنامهی زیرزمینیِ «کُمبا» (نبرد) رو آورد.[1] در ۱۹۴۶، کامو در همان حال که سرگرم نگارش رمان طاعون بود، سردبیر کمبا شد.
آن روزها، مقارن بود با پایان جنگ جهانی دوم. فرانسه تازه از اشغال نازیها بیرون آمده بود و دادگاههای تصفیه برای محاکمهی مأموران برجستهی رژیم ویشی، و شبهنظامیان و ژورنالیستها و روشنفکرانی که، از نظر ایدئولوژیک، با آنان همدستی کرده بودند بهراه افتاده بود.
کامو، در ابتدا، به نام عدالت از این دادگاهها حمایت کرد. او خود برخی جنایتهای دلخراش شبهنظامیان وابسته به رژیم ویشی را به چشم دیده بود، و پس از گزارش اجساد فرانسویهایی که اطراف پاریس شرحه شرحه شده بودند، در کُمبا (۳۰ اوت ۱۹۴۴) نوشت «چه کسی جرئت میکند که از بخشش حرف بزند؟»[2]
او در اکتبر همان سال در همان نشریه نوشت: «فرانسه در بطن خود وصلهای ناجور دارد؛ اقلیتی از آدمها که در گذشته به آن زخم زدهاند و هنوز هم به آن آسیب میرسانند. اینها آدمهایی هستند از جنس خیانت و بیانصافی ... و ... باید نابود شوند.»[3] کامو در سراسر سال ۱۹۴۴ هنوز بر سر حرف خود ایستاده بود اما حتی در همین دوره نیز باور داشت که در مجازاتها باید اصل تناسب جرم و کیفر مراعات شود.[4] (۱۸ اکتبر ۱۹۴۴) او نوشت «ما خواستار عدالت کور و شتابزده نیستیم.»[5] (۲۵ اکتبر ۱۹۴۴) و یادآوری نمود که: «ما انسانهای نفرت نیستیم. ما باید انسانهای عدالت باشیم.»[6] (اوت ۱۹۴۴)
در اواخر ۱۹۴۴، کامو وارد بحثهایی پردامنه با فرانسوا موریاک، نویسنده و روزنامهنگار شهیر فرانسوی، بر سرِ گذشت (یا «رحمت» در مفهومی عیسوی) یا اجرای عدالت در چنین مواردی شد. موریاک معتقد بود که تصفیههای اخیر، اساساً نگرانکننده هستند، زیرا در آنها بیش از آنکه به مسئلهی عدالت توجه شود، دغدغهی قصاص است که خودنمایی میکند.[7] فقط چند هفته کافی بود تا دادگاههای تصفیه، کامو را نیز نسبت به اجرای عدالت ناامید سازند. در جریان تصفیه، صدها نفر کشته شدند و به زبان کامویی، «قتل، اندک اندک، بهامری دوستداشتنی» و «جنایتی دلپذیر»[8] مبدل گردید. کامو جزو آنانی نبود که بهقول ترتولیان (نویسندهی رومی سدهی دوم) بزرگترین خوشیاش در جهان برین، «تماشای سوختنِ امپراتوران روم در آتش دوزخ» باشد.[9]
به علاوه، کامو و بسیاری دیگر بهزودی دریافتند که عدالت بهشکل وارونهای اِعمال میشد: در مورد جرائم سبکتر، تقریباً در تمام موارد، عدالت سریعاً و شدیداً اجرا میشد اما در مورد جرائم سنگین، اجرای عدالت بهطرز دردآوری، کُند و آسانگیر عمل میکرد.[10]
کامو، در آغاز ۱۹۴۵ موضع خود در مورد عدالت مطلق را تعدیل کرد و سپس، در تابستان همان سال، موضعش را بهکلی تغییر داد. بهنظر کامو، دادگاههای تصفیه شکست خورده بود. او در اوت ۱۹۴۵ نوشت که «خود کلمهی تصفیه، بهاندازهی کافی بد است» و زبان بهاعتراض گشود که «خود قضیه، نفرتانگیز شده است.»[11]
بیعدالتی در دادگاههای تصفیه سبب شد که کامو اساساً در مورد مشروعیت مجازات اعدام تردید کند و او را به سوی مخالفت قطعی با اعدام سوق دهد. او در این هنگام، طوماری را برای جلوگیری از اعدام روبر برازیاک، امضا کرد.[12] (سیمون دوبووار و ژان پل سارتر از امضای این طومار خودداری ورزیدند.) برازیاک یکی از بدنامترین روشنفکرانی بود که با نازیها همکاری کرده بود و کامو بهشدت از او بیزار بود؛ بنابراین امضای کامو، نه به جهت حمایت از او، بلکه برای متوقفساختن جریان اعدامها بود.[13] کامو حتی در مورد اعدام افرادی که در نظر او شنیعترین جنایات را انجام داده بودند به تردید افتاد. مسئله این بود که وقتی چرخهی اعدامها به راه میافتاد حد یقفی در کار نبود.
در ابتدا، کامو از اعدامها دفاع میکرد زیرا میخواست برای «قربانیان» کاری بکند؛ اما اکنون متوجه شده بود که تعهد او به قربانیان، نه انتقامکشیدن، بلکه بزرگداشت یاد آنان به طریقی کاملاً متفاوت است: از طریق مخالفتی قاطع با مجازات اعدام، که در نظر کامو، برابر با «قتلی» بود که به نام قربانیان، و یا به نام دولت و ملت انجام میشد.[14] (این ایده بعدها در تأمل در بارهی گیوتین بسط یافت.) انتقام در شکل فردی، یا قصاص در شکل جمعی و دولتیِ آن، چیزی را در وجود قربانیانِ پیشین میکُشت و ذرهذره آنان را به جلادانی تازه بدل میگرداند.
کامو عاقبت، طی یک سخنرانی، اعتراف کرد که در مورد اعدامها اشتباه کرده و حق با موریاک بوده است.[15] جان فولی در این باره مینویسد «شایستگیِ کامو در پذیرش خطای شخصی، خصلتی است که اکثر همروزگارانش آشکارا از آن بیبهره بودند.»[16]
موریاک معتقد بود که تصفیههای اخیر، اساساً نگرانکننده هستند، زیرا در آنها بیش از آنکه به مسئلهی عدالت توجه شود، دغدغهی قصاص است که خودنمایی میکند.
کامو در نوامبر ۱۹۴۶ مصمم گردید تا در نشریهی کمبا، سلسله مقالاتی را در باب رویدادهای هولناک دو سال گذشته در فرانسه بنگارد. عنوان این مقالات «نه قربانیان، نه جلادان» بود.
حرف اساسی کامو در این هشت مقالهی پیدرپی این بود که: نوع انسان، نه باید قربانی باشد و نه جلاد. او میدانست که در تاریخ، چه بسیار قربانیانی بودهاند که بعداً خود به جلادان بدل شدهاند. نمونه تازه و زندهاش، سرکوب بیرحمانهی مسلمانان الجزایر در مه ۱۹۴۵به دست مقامات فرانسه بود.[17] فرانسویها که همین چندوقت پیش، «قربانی» ستمکاری نازیها شده بودند حالا به «جلادانی» تازه بدل شده بودند. کامو میخواست این چرخهی مهیب متوقف شود.
کامو در ابتدای گفتار «نه قربانیان، نه جلادان»، قرن بیستم را «قرن وحشت» نامید[18] و در ادامه نوشت،
«روزی گفتم، بعد از تجربیات دو سال گذشته، دیگر نمیتوانم به هیچ حقیقتی پایبند بمانم که مرا بهطور مستقیم یا غیرمستقیم متعهد سازد که کسی را به مرگ محکوم کنم. اشخاص متفکری که معمولاً به نظراتشان حرمت مینهم، در پاسخ گفتند که من در اتوپیا سیر میکنم.»[19]
آنها به او گفته بودند که حقیقت سیاسیای که بخواهد دنیا را تغییر دهد، در نهایت، ناچار است که به قتل و کشتن تن دهد.
احتمالاً مقصود از این «اشخاص متفکر»، ژان پل سارتر و موریس مرلوپونتی بودند. درست در همان ماهها ــ اکتبر و نوامبر ۱۹۴۶ ــ مرلوپونتی طی سلسله مقالاتی در نشریهی له تان مدرن، به سردبیری سارتر، از «مشروعیت خشونت سیاسی» دفاع کرد. بهباور او، آنگونه خشونت انقلابی که با «منطق تاریخ» سازگار باشد، در آینده، «بهواسطهی پدیدآمدن روشی در زندگی که در آن دیگر خشونت ضروری نباشد» مشروعیت مییابد.[20] خلاصهی حرف مرلوپونتی این بود که: فردای بهتر، خشونت امروز را توجیه میکند.
کامو در ادامه نوشت، «آنها» حرفشان را با قدرت تمام میگفتند چون نمیخواستند مرگ دیگران را به تصور در آورند. و این، به قول کامو، «یکی از معایب زمانهی ماست.» که کارها را «بهواسطه» انجام میدهیم، «از طریق تلفن عشق میورزیم؛ روی ماده، از طریق ماشین، و نه بهطور مستقیم، کار میکنیم، و بهطور نیابتی میکُشیم یا کشته میشویم.» از همین رو، دستمان پاکیزه میماند، «اما فهم را از دست میدهیم.»[21]
کامو برای روشنساختن این نکته که او یک «خشونتناباورِ مطلق» نیست، نوشت، «خواستهی افرادی مثل من، دنیایی عاری از قتل نیست. (ما آنقدرها هم احمق نیستیم!) ما دنیایی میخواهیم که در آن، آدمکشی، مشروع نباشد، و اینجاست که اتوپیایی ــ و متفاوت ــ فکر میکنیم.»[22]
نوع انسان، نه باید قربانی باشد و نه جلاد. او میدانست که در تاریخ، چه بسیار قربانیانی بودهاند که بعداً خود به جلادان بدل شدهاند.
او نوشت، «باید کاملاً اتوپیایی باشیم که فکر کنیم از این پس، انسانها همدیگر را نخواهند کشت. این اتوپیای مطلق است .اما در یک اتوپیایِ نسبیتر، میتوانیم خواستار آن باشیم که قتل، مشروعیت نداشته باشد.»[23]
در اینجا مفهوم «اتوپیای نسبی» (relative utopia) مدنظر کامو معنا مییابد: اتوپیایی که در قیاس با اتوپیاهای دیگر «کمهزینهتر» است. روشی خشونتپرهیز که در قیاس با دو اتوپیای سرمایهداری و مارکسیسم، که «اکنون» را در محرابِ «آینده»ای نامعلوم ذبح میکنند، هزینهی کمتری داشته باشد. کامو این اتوپیای نسبی را «توافقی موقتی» مینامد «میان کسانی که میخواهند نه قربانی باشند نه جلاد».[24]
اندیشهی سیاسی فروتن
بهباور کامو، شرط رسیدن به جهانی کمترخشونتآمیز، داشتنِ اندیشه (pensée) یا «موضع سیاسی فروتن»ی است که «از موعودباوری و آرزومندی برای یک بهشت زمینی» عاری باشد[25] و مطابقِ هدف، وسیله را توجیه نکند.[26]
برای پدیدآمدن چنین اندیشه یا موضع فروتنانهای، شرایطی لازم است و تغییراتی باید در تراز بینالمللی بهوجود آید:
شرط اول، «انقلابی بینالمللی»، تغییر ساختار و نظم جهانی، و تشکیل یک هیئت قانونگذاریِ جهانی است. به بیان دیگر، کامو، رفع خشونتِ ساختاری و دولتی را در گرو تغییر مناسبات جهانی میداند. یعنی، بهوجودآوردنِ نظامی فراملی که به اتکای قوانین بینالمللی بتواند بر نظامهای خودکامهی ملی لگام بزند.
کامو، شرط دستیابی به «انقلاب بینالمللی» یا «نظم نوین» جهانی را «توافق متقابل تمام احزاب و گروهها»عنوان میکند و چنین توافقی را «دموکراسی بینالمللی» مینامد.[27] بهباور او همانطور که در درون یک حاکمیت ملیِ دموکراتیک، قانون است که بر زمامدار حکم میراند؛ در دموکراسی بینالمللی نیز قانون باید بر تمام زمامداران جهان، حکم براند.
طبعاً طرح یک حکومت فائق جهانی، یکسال پس از تأسیس سازمان ملل، ذهن خواننده را به سمت آن نهاد بینالمللی معطوف میساخت. اما کامو، سازمان ملل را «دیکتاتوری بینالمللی» نامید. کامو علاوه بر انتقاد از حق وتو، که قاعدتاً دموکراسی را نقض میکند و رأی اکثریت را تهی از معنا میسازد، نقد دیگری نیز به نحوهی برگزیدن اعضای آن سازمان وارد ساخت: بهداوری کامو از آنجا که «قوانین بینالمللی» را وزرا (نمایندگان قوهی مجریهی هر کشور در سازمان ملل) وضع و نقض میکنند، ما «در عمل با یک رژیم دیکتاتوری بینالمللی مواجه هستیم.» و «تنها راه برونرفت از این وضعیت آن است که یک پارلمان جهانی تأسیس کنیم، پارلمانی که از طریق انتخاباتی که در آن تمام ملتها شرکت داشته باشند تشکیل شود و قوانینش برای تمام حکومتهای ملی لازمالاجرا باشد.»[28]
شرط دوم، برقراریِ گفتوگو (دیالوگ) است. کامو در اواخر همین مجموعه مینگارد: «آنچه امروز باید با آن بجنگیم، ترس، سکوت، و انزوای معنوی ناشی از آن دو است، و آنچه باید از آن دفاع کنیم، گفتوگو و ارتباط بینالمللی انسانها است.» بهباور او، «بردگی، بیعدالتی و دروغگویی آفتهایی هستند که چنین گفتگویی را تباه ساخته و مانع اینگونه روابط شدهاند؛ لذا باید آنها را از خود برانیم.»[29]
کامو آنقدر به نیروی گفتوگو باور دارد که سلسله مقالات خود را با این جمله به پایان میبرد:
«کلمات از گلولهها قویترند.»[30]
پیامدها: نقدها و پاسخ کامو
مقالات «نه قربانیان، نه جلادان» از همان ابتدای انتشار، مورد توجه و نقد روشنفکران چپ فرانسه قرار گرفت. ژان پل سارتر، که احتمالاً نقار میان او و کامو، همزمان با نگارش همین مقالات شکل گرفت، یک ماه بعد (در دسامبر ۱۹۴۶) مقالهای را با عنوان طعنهآمیز «هم قربانیان، هم جلادان» در له تان مدرن منتشر ساخت و به نقد آراء کامو پرداخت.[31] او دو سال بعد نیز، در ادبیات چیست (۱۹۴۸) از مواضع کامو در مورد امتناع از خشونت سیاسی انتقاد کرد. سارتر در نقدهای خود، بیآنکه از کامو اسم ببرد، او را متهم ساخت که از منظر «اخلاقی انتزاعی» به داوری پرداخته است.[32]
سارتر حتی پس از مرگ کامو نیز دستبردار نبود؛ چنانکه در ۱۹۶۱ در مقدمهای بر کتاب دوزخیان روی زمین اثر فرانتس فانون، به شکلی طعنهآمیز نوشت:
«صلحطلبان، ظاهر دلفریبی دارند: آنها نه قربانیاند و نه جلاد! اما بیایید واقعبین باشیم ... اگر خشونت تنها مسئلهای مربوط به آینده بود، و اگر استثمار و سرکوب هرگز بر زمین وجود نداشت، شاید نمایشهای خشونتپرهیزانه از شدت درگیری میکاست. اما وقتی که کل نظام، حتی افکارِ بهظاهر غیرخشونتآمیز شما، تحت استیلای سرکوبی هزارساله قرار دارد، انفعال شما هیچ مقصدی جز قراردادن شما در صف ستمگران ندارد.»[33]
با این حال، نخستین نقد جدی و مستقیم، درست یک سال پس از انتشار «نه قربانیان، نه جلادان»، و همزمان با تجدید چاپ آن در ۱۹۴۷ نوشته شد. نویسندهی این نوشتهی انتقادی، امانوئل دَستیِه دلا ویژری (Emmanuel d’Astier de la Vigerie) سیاستمدار کمونیستِ عضو جنبش مقاومت فرانسه بود. بر خلاف سارتر، دستیه مستقیماً به کامو و مقالاتش حمله برد. او کامو را متهم ساخت که «از سیاست کناره گرفته و به اخلاق پناه برده است.»[34] دستیه ادعا کرد که کامو با رد هرگونه مشروعیت نظریِ خشونت، خود را به نوعی صلحطلبی خنثی متعهد کرده و، در نتیجه، همدستِ راستگرایان و طرفدار وضعیت موجود شده است!
پاسخ کامو به نقد دستیه، منویات او در «نهقربانیان، نه جلادان» را بیشتر روشن ساخت. او نوشت:
«بهباور من، خشونت امری است اجتنابناپذیر. این را سالهای اِشغال به من آموخته است ... پس بر آن نیستم که بگویم باید کاربرد هر نوع خشونتی را منع کرد؛ گو آنکه این امر، ایدئال ولی اتوپیایی است. ادعای من، تنها این است که نباید زیر بار پذیرش هر گونه مشروعیتدهی به خشونت برویم ... خشونت در عین ناگزیربودن، ناحق و توجیهناپذیر است. به گمانم لازم است که در همه حال، سرشت استثنائی خشونت را مد نظر داشته باشیم و آن را با تبعید به محدودههایی خاص، در تنگنا قرار دهیم ... در جهانی که مردم تحت استیلای استدلالهای معارض در دفاع از وحشتآفرینی و انجام ترور هستند، بهباور من، باید به توسن خشونت لگام بزنیم، تا وقتی ناگزیر از آن شدیم، بتوانیم محصورش کنیم و با محدودساختن افراطها و تفریطها در کاربرد آن، اثرات دهشتناکش را مهار نماییم. من از خشونتی که راحت اِعمال شود سخت بیمناکم.»[35]
[1] Albert Camus (2007) Camus at Combat: Writing 1944-1947. Ed. by Jacqueline Lévi-Valensi and tr. by Arthur Goldhammer. Princeton University Press, p.vii.
[2] Albert Camus (1991) Between Hell and Reason: Essays from The Resistance Newspaper Combat, 1944-1947. Tr. by Alexandre de Gramont. University Press of New England, p.43.
[3] جان فولی (۱۴۰۱) آلبر کامو: از ابسورد تا طغیان. ترجمهی محمد عمار مفید. انتشارات مولی، ص ۷۳.
[4] Camus at Combat, p.vii.
[5] Ibid, p.xv.
[6] Ibid, p.xiv.
[7] از ابسورد تا طغیان، ص ۷۴.
[8] آلبر کامو (۱۳۹۶) انسان طاغی. ترجمهی مهستی بحرینی. انتشارات نیلوفر، صص ۷۳ و ۷۵.
[9] انسان طاغی. ص ۲۹.
[10] Camus at Combat, p.xv.
[11] از ابسورد تا طغیان، ص ۷۷.
[12] Camus at Combat, p.xv.
[13]از ابسورد تا طغیان، ص ۷۶.
[14] Camus at Combat, p. xvi.
[15] از ابسورد تا طغیان، ص ۷۹.
[16] همانجا، ص ۷۹ پا.
[17] همانجا، ص ۷۷.
[18] Between Hell and Reason, p.117.
[19] Ibid, p.120.
[20] از ابسورد تا طغیان، صص ۸۸-۸۹.
[21] Between Hell and Reason, p.120.
[22] Ibid.
[23] Ibid, p.121.
[24] Ibid, p.122.
[25] Ibid, p.122.
[26] Ibid.
[27] Ibid, p.130.
[28] Ibid, p.131.
[29] pp.138-139.
[30] P.140.
[31] از ابسورد تا طغیان، ص ۱۰۵.
[32] همانجا، ص ۱۰۷.
[33] Frantz Fanon (2004) The Wretched of The Earth. Translated from the French by Richard Philcox. New York: Grove Press, Iviii.
و نیز بنگرید به: فرانتس فانون (۱۳۶۸) دوزخیان روی زمین. ترجمهی علی شریعتی. انتشارات نیلوفر، ص ۲۳.
[34] P. McCarthy (1982) Camus. New York: Random House, p. 236, as cited in Philosophy and Political Engagement (2016) Edited by Allyn Fives and Keith Breen. Palgrave Macmillan, p.227.
[35] از ابسورد تا طغیان، ص ۱۰۹.