libertiesjournal

28 ژوئن 2025

خاطراتی از ماریو

مایکل ایگناتیف

در سال ۱۹۹۰، در مکزیکو سیتی، در کنفرانسی که اکتاویو پاز به مناسبت سقوط دیوار برلین برگزار کرده بود، ماریو بارگاس یوسا که به‌تازگی در انتخابات ریاست‌جمهوری پرو شکست خورده بود با استفاده از اصطلاح «دیکتاتوری بی‌عیب و نقص»، دولت مکزیک را به باد انتقاد گرفت. لحظه‌ی تکان‌دهنده‌ای بود. عبارت «بی‌عیب و نقص» اشاره‌ی روشنی بود به موفقیت دولت مکزیک در همراه کردن روشنفکران با خود بدون نیاز به استفاده از روش‌های وحشیانه‌ای مثل زندان، شکنجه و تبعید، همان روش‌هایی که در اروپای شرقی بعضی از روشنفکران را مطیع حکومت ساخته و کسانی همچون هاول و میچنیک را به مقاومتی شجاعانه اما پرهزینه واداشته بود. پاز، دشمن دیرینه‌ی حکومت‌های تمامیت‌خواه که امیدوار بود برگزاری این کنفرانس فوق‌العاده بتواند به تلاش‌هایش برای دریافت جایزه‌ی نوبل کمک کند، در سکوتی سنگین به صحبت‌های ماریو گوش داد. دوست نزدیکش، انریکه کراوزه، نویسنده و سردبیر، که روبه‌روی ماریو نشسته بود، مات و مبهوت بر جای مانده بود.

اظهارات ماریو واکنش‌های شدیدی در پی داشت و به جنجالی رسانه‌ای بدل شد. به هر حال، این همایش با پشتیبانی حزب حاکم، حزب انقلابیِ نهادی، برگزار شده بود و رئیس‌جمهور وقت مکزیک، سالیناس گورتاری، سخنرانان کنفرانس را برای ناهاری تشریفاتی به کاخ ریاست‌جمهوری دعوت کرده بود. این کنفرانس به‌صورت زنده از شبکه‌ی تلویزیونیِ «تله‌ویزا» در سراسر مکزیک و آمریکای لاتین پخش می‌شد. اما تنها ماریو جسارت کرده بود که آنچه را که دیگران در مقابلش سکوت کرده بودند به زبان بیاورد ــ این که ما سقوط دیکتاتوری در اروپای شرقی را جشن گرفته بودیم اما درباره‌ی همراه شدن خودمان با یکی از دیکتاتوری‌های آمریکای لاتین حرفی نمی‌زدیم.

به سختی می‌شد تصور کرد که اشخاص سرشناس حاضر در آن کنفرانس، از جمله چسواو میوش، لشک کولاکوفسکی، دنیل بل، کورنلیوس کاستوریادیس، اروینگ هاو و هیو ترِوِِر-روپر، داوطلبانه یا حتی ناآگاهانه آلت دستِ هیچ رژیمی شوند؛ در نتیجه، از حمله‌ی ماریو چندان خشنود نبودند. دولت مکزیک اما بسیار خشمگین شد و ماریو را «عنصر نامطلوب»خواند. خروج او را از سالن بزرگ کنفرانس در حالی که دوربین‌های تلویزیونی دنبالش می‌کردند به خوبی به یاد دارم. از شادمانی در پوست خود نمی‌گنجیدم. از آن لحظاتی بود که معنای صادقبودن را به من آموخت: به زبان آوردن چیزی که باید گفت، در زمانی که دیگران سکوت می‌کنند. 

ما در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ در لندن با یکدیگر دیدار کردیم. در آن زمان هر دو در «کتابخانه‌ی لندن»، همان مأمن اندیشمندان در میدان سنت جیمز، کار می‌کردیم. روزی برای صرف ناهار به یک غذاخوری ایتالیایی رفتیم. ماریو که به‌رغم سادگی همیشه آراسته بود، با نگاهی تحسین‌آمیز ویترین‌های مجلل مغازه‌های خیابان جرمن و پیراهن‌ها، کراوات‌ها، کمربندها و کفش‌های به ‌نمایش درآمده برای مردان ثروتمند لندن را ورانداز می‌کرد. ملاقات ما در رستوران کاملاً خلاف انتظارم از دیدار با یک آدم معروف پیش رفت. ماریو به جای آنکه رشته‌ی کلام را به دست بگیرد، بیشتر گوش می‌داد تا حرف بزند، و چشم‌های نویسنده‌مآبش تمام مدت به من خیره بود.

بعدها با همکاریِ یکدیگر برنامه‌ای تلویزیونی درباره‌ی آشفتگی‌های نظم جهانی پس از سال ۱۹۸۹ تهیه کردیم. آن سال‌ها دوران فوق‌العاده هیجان‌انگیزی بود اما نگاه ماریو در بحث و گفت‌وگوها واقع‌بینانه و ‌عاری از توهم بود. حالا می‌فهمیدم که چرا برای دستیابی به مقام ریاست‌جمهوری در کشورش تلاش کرده بود. احتمالاً سیاسی‌ترین روشنفکری بود که در عمرم دیده‌ام. همان‌طور که در بیانیه‌ی فرهنگستان سوئد به مناسبت اهدای جایزه‌ی نوبل ادبیات به او می‌خوانیم، داستان‌‌هایش او را به «نقشه‌‌نگار ساختار‌های قدرت» تبدیل کرده است. او با تمام وجود لیبرال بود اما تخیل ادبی بسیار جسور، شوخ‌طبع و سرکشی داشت که اجازه نمی‌داد دیدگاه‌های سیاسی‌اش به ایدئولوژی‌‌های خشک و کلیشه‌ای تبدیل شود.

در حالی که دیگر روشنفکرانْ «عدالت» یا «انقلاب» را بهعنوان ارزش محوریِ خود برگزیده بودند، ماریو «آزادی» را انتخاب کرده بود، انتخابی که به سختی به وجدان سیاسی فرد اجازه می‌دهد که لحظه‌ای آسوده گیرد. 

در حالی که دیگر روشنفکرانْ «عدالت» یا «انقلاب» را بهعنوان ارزش محوریِ خود برگزیده بودند، ماریو «آزادی» را انتخاب کرده بود، انتخابی که به سختی به وجدان سیاسی فرد اجازه می‌دهد که لحظه‌ای آسوده گیرد. چپ‌ها از مواضع سیاسی او خشنود نبودند. حتی برای من نیز هرگز روشن نشد که چرا در برزیل بولسونارو را به لولا ترجیح داد؛ اما ماریو از دهه‌ی ۱۹۷۰ به بعد با چپِ اقتدارگرا جنگیده بود. کاسترو در کوبا، گارسیا در پرو و آبیمائل گوزمانِ تروریست و گروه «راه درخشانِ» او، همگی دشمنانی سزاوار خشم او بودند. 

ما وجه اشتراک دیگری نیز داشتیم. من در سال ۲۰۰۵ وارد عرصه‌ی سیاست کانادا شدم و رهبری حزب لیبرال را در انتخابات سراسری بر عهده گرفتم. شش سال بعد، زخمی و شکست‌خورده از عرصه‌ی سیاست بیرون آمدم. در آن روزها و ساعت‌های دشوار، کتابی که بیش از هر چیز دیگری به من کمک کرد که بفهمم چرا همه چیز را به خطر انداخته بودم و چرا هرگز نباید از بهایی که پرداخته‌ام پشیمان باشم کتاب ماهی در آب ماریو بود: خاطراتی از تجربیاتش در عرصه‌ی سیاست ملی با توصیفاتی فراموش‌نشدنی از سخنرانی‌هایی که زیر نور آفتاب بی‌رمق کوسکو برای هزاران تهی‌دست ایراد کرده بود. کتاب دیگری را سراغ ندارم که زندگی کردن در توهم پیروزی و سپس چشم گشودن به واقعیتِ تلخ شکست را تا این اندازه صادقانه به تصویر کشیده باشد.

دیدارمان در مادرید را به یاد دارم، در آپارتمان خیره‌کننده‌اش با راهروهایی تو در تو که در میدانی آرام در مرکز شهر، کنار یک کتاب‌فروشی قدیمی و شگفت‌انگیز قرار داشت. آن‌جا با غرور، شگفتی و خستگی از دریافت جایزه‌ی نوبل برایم گفت. جایزه‌ دیرهنگام و برای بسیاری از دوستانش تعجب‌‌برانگیز بود. تصور می‌کردیم که خصومتش با چپ‌ها مانع از کسب چنین افتخاری شود. اما در نهایت عظمت آثارش انکارناپذیر بود. می‌گفت نمی‌توانی تصور کنی که چه حجم عظیمی از نامه، تقاضای ملاقات، درخواست امضا و اظهارنظر درباره‌ی مسائل مختلف دریافت می‌کند. گویی می‌خواست بگوید وقتی افتخار چنین جایزه‌ای نصیبت می‌شود در قفسی طلایی به دام می‌افتی. اما او به جای آنکه به این زندان افتخاری تن در دهد، همچنان به نوشتن ادامه داد: رمان‌هایی عمیق و جان‌دار درباره‌ی عشق و سیاست نوشت؛ ستونی فوق‌العاده تأثیرگذار در یکی از روزنامه‌های اسپانیا داشت و همچنان برای ایجاد نوعی سیاستِ واقعاً لیبرال در کشورش تلاش می‌کرد.

من پیش‌تر زندگی‌نامه‌‌ی آیزایا برلین، یکی از فیلسوفان محبوبش، را منتشر کرده بودم و در سال ۲۰۱۵ به لیما رفتم تا در گردهمایی بزرگی که برای جلب حمایت از سیاست لیبرال ترتیب داده بود سخنرانی کنم. از آن سفر بیش از این که سخنرانی‌های ایرادشده در کنفرانس را به یاد داشته باشم، چتربازانی را به خاطر دارم که از صخره‌های لیما با تجهیزاتشان بر فراز دریا به پرواز در می‌آمدند. سرشناس‌ترین‌ و برجسته‌ترین شهروندان لیما، خوش‌پوش‌ترین‌ها و به‌روزترین‌ها به کنفرانس آمده بودند تا حرف‌های او را بشنوند و با کلماتش ارتباط برقرار کنند. اما به نظر می‌رسید که آن‌ها بیشتر برای تقدیر و بزرگداشت ماریو آنجا بودند تا برای شنیدن پیامش به گوش جان. آن روزها آغاز دوران پسالیبرالی بود که اکنون در آن به سر می‌بریم؛ آغاز فرو غلتیدن آهسته‌ی پرو به انحطاط سیاسی.

وقتی در سال ۲۰۱۷ ویکتور اوربان، نخست‌وزیر مجارستان، به «دانشگاه اروپای مرکزی»، نهادی که توسط جورج سوروس تأسیس شده بود و من ریاستش را در بوداپست بر عهده داشتم، حمله کرد، از ماریو خواستم از مادرید بیاید و درباره‌ی آزادی اندیشه برایمان سخنرانی کند. او آمد و خطاب به سالنی پر از دانشجو و استاد گفت هدف از تأسیس دانشگاه‌هایی مانند دانشگاه ما این است که «شهروند» تربیت کنند، «شهروندانی که فرهیختگی‌شان نمی‌گذارد فریب بخورند و توسط قدرت‌های سیاسی متقاعد شوند که دنیایی که در آن به سر می‌برند بهترین دنیای ممکن است.» او گفت مبارزه‌ی ما برای حفظ این دانشگاه از گزند اوربان مبارزه‌ای است علیه «وسوسه‌های قبیله‌گرایی». او معتقد بود که آنچه در معرض خطر قرار دارد آینده‌ی آزادی در اروپا است.

صبح روزی که خبر درگذشت ماریو اعلام شد، بار دیگر سخنرانیِ تکان‌دهنده‌اش را مرور کردم. بی‌تردید دنیا از سال ۲۰۱۷ تا کنون به جای بدتری تبدیل شده است. «دانشگاه اروپای مرکزی» دیگر در بوداپست فعالیت نمی‌کند، بلکه در تبعید در وین به ‌سر می‌برد، و حمله به آزادی آکادمیک، به‌ویژه در آمریکا، به‌شدت بی‌رحمانه شده است. اوضاع سیاست لیبرال، از نوعی که او به آن باور داشت و من نیز به آن معتقدم، بسیار ناامیدکننده است. اما در خیالم می‌توانم او را تصور کنم که با پوزخند ابروهای سیاهش را بالا می‌برد و می‌گوید: «تسلیم نشو! کسانی که می‌دانند چگونه از قدرتِ کلمات برای دفاع از آزادی استفاده کنند، هرگز نباید از مقابله با کسانی که از این قدرت برای تخریب آزادی بهره می‌برند دست بکشند.» ماریو در سراسر عمر طولانی‌اش شاهد استبداد، جنایت و سرکوب در سراسر جهان بود اما هرگز میدان مبارزه را ترک نکرد.

 

برگردان: آیدا حق‌طلب


مایکل ایگناتیف استاد دانشگاه و سیاستمدار کانادایی است. او در دانشگاه‌های آکسفورد، کیمبریج و هاروارد تدریس کرده و مدتی نیز رئیس «دانشگاه اروپای مرکزی» بوده است. از میان کتاب‌های متعدد او در حوزه‌های فلسفه، سیاست و حقوق بشر می‌توان به در باب تسلی خاطر (۲۰۲۱) اشاره کرد. ایگناتیف مدتی رهبری حزب لیبرال کانادا را بر عهده داشت اما پس از شکست در انتخابات سال ۲۰۱۱ از این مقام کناره‌گیری کرد. آنچه خواندید برگردان مقاله‌ی زیر است:

Michael Ignatieff, ‘Memories of Mario’, LibertiesApril 2025.