تاریخ انتشار: 
1400/03/02

انجیل بی‌خدا: عیسی به عنوان معلم اخلاق

تری ایگلتون

Church History

همه‌ی مسیحیان به خدا اعتقاد ندارند. در دهه‌ی ۱۹۶۰، فرقه‌ای از «مسیحیانِ بی‌دین» برای مدتی کوتاه رشد کرد. این به معنای آن بود که آنها تعالیم اخلاقی عیسی را قبول داشتند اما منکر چیزی بودند که منضمات الهیاتیِ انجیل می‌دانستند که باری سنگین بر تعالیم عیسی شده بود.

خداناباوریِ مسیحی عیسی را به شخصی تقلیل می‌دهد که تعالیم اخلاقی منتشر می‌کند و او را به بخشی از سنتی تبدیل می‌کند که از کنفوسیوس تا بیلی گراهام امتداد دارد. با این حال، جولیان باگینی قبول دارد که آنچه عیسی می‌گفت چندان هم تازه نبود. حکم «همسایه‌ات را همچون خود دوست بدار» سابقه‌اش به عهد عتیق در کتاب مقدس می‌رسد. عیسی پیامبری یهودی بود که طبق آموزه‌اش استقرار ملکوت عدالت و برادری قریب‌الوقوع بود و یکی از نشانه‌ها‌ی فرارسیدن آن این بود که فقیران به قدرت برسند و ثروتمندان رانده شوند.

یکی از تمثیل‌های مسیح به شکلی نگران‌کننده اشاره می‌کند که در ملکوت موردنظر او ولگردان کوچه‌ها به یهودیان پرهیزگاری که از قوانین موسی تبعیت می‌کنند، ارجحیت خواهند داشت. او نوعی از عشق را تعلیم می‌داد که کاملاً غیر شخصی است (مهم نیست که شخصی که از مرگ در اتاق گاز نجات می‌دهید برای شما آشناست یا نه) و شما را ملزم می‌کند که به خاطر یک شخص کاملاً ناشناس یا حتی یک دشمن از زندگی خود بگذرید.

طبقه‌ی حاکم امپراتوری در زمان او، از شهرت وی در یک دوره‌ی پرتنش سیاسی نگران شدند و مرگی تحقیر‌آمیز را برای او رقم زدند که به طور سنتی مخصوص شورشیان سیاسی بود. همان‌طور که مردم بلاروس بهتر از ثروتمندان لندنی می‌دانند، اگر درباره‌ی عشق و عدالت به اندازه‌ی کافی بلند صحبت کنید، احتمالاً حکومت شما را خواهد کشت.

بسیاری از اینها در کتاب انجیل بی‌خدا تأیید شده است. باگینی به این موضوع توجه می‌کند که عیسی شخصیتی تفرقه‌انگیز بود، شخصیتی نافرمان که اعلام کرد آمده تا خانواده‌ها را از هم بپاشاند. این کتاب بر این واقعیت نیز تأکید می‌کند که او درباره‌ی رابطه‌ی جنسی تقریباً هیچ نگفته است اما بسیاری از پیروانش بیش از هر چیز درباره‌ی این مسئله حرف می‌زنند. فرمان‌های او به شکلی هولناک قاطع‌ است: برای شکوفایی تنها یک راه هست و آن اینکه خود را چنان عمیق متحول کنیم که گویا از خویشتن خود دست برداشته‌ایم.

او در معبد اورشلیم مناقشه‌هایی به پا کرد که برای دستگیری‌اش کافی بود و فریسیان قدرتمند را دسته‌ای افعی نامید. برخی از شدیدترین تقبیح‌های او نصیب شریعت‌مداران شد. باگینی کلیشه‌های رایج درباره‌ی فریسیان را که آنها را احکام‌مدارانی خشک‌مغز جلوه می‌دهد، می‌پذیرد، هرچند اکثر یهودیان آن زمان از فریسیان به دلیل کارهای نیک‌شان تقدیر می‌کردند. نویسندگان انجیل با فریسیان بد بودند، فریسیانی که ارتباط نزدیکی با یهودیان خشکه‌مقدس یا انقلابیون ضد‌رومی داشتند. شاید هدف از ابراز مخالفت با فریسیان رفع این اتهام بوده که عیسی خود یکی از این خشکه‌مقدس‌ها است، اشتباهی که به آسانی می‌توان به دام آن افتاد. البته بی‌تردید برخی از حواریون عیسی خشکه‌مقدس بودند.

این ایده که یهودیان شریعت‌‌مدار هستند، در حالی که مسیحیان از عشق سخن می‌گویند، بخشی از یهود‌ستیزی مسیحی است. احکام موسی برای یهودیت نیز مبتنی بر عشق است. برای نمونه تقریباً با اطمینان می‌توان گفت که فرمانی که دزدی را منع می‌کند، هدفش جلوگیری از دزدیدن مردان جوان برای بردگی است، نه دفاع از دارایی شخصی. در آن زمان اصلاً دارایی شخصی زیادی وجود نداشت. و حتی متعصب‌ترین یهودیان نیز معتقد نبودند که رسیدگی به بیماران در روز سبت کاری غیر اخلاقی است.

باگینی که از عیسی متأثر است اما نسبت به الوهیت او شک دارد، آخرین بخش کتاب خود را به بازنویسی انجیل اختصاص می‌دهد، به این شکل که بخش‌های فراطبیعی آن را حذف می‌کند. پروژه‌ی او زیاد همساز نیست زیرا رستاخیز عیسی بعد از مرگ حذف می‌شود اما شام آخر باقی می‌ماند. این روایت با همه‌ی بصیرت‌هایی که در بر دارد نمی‌تواند از دوگانگی فکری دوران مدرن مصون بماند. برای نمونه ادعا می‌کند که «مهم‌ترین تغییرات باید در قلب رخ دهد نه در جوامع ما»؛ با این حال، وقتی عیسی از «چیزهایی که متعلق به خدا هستند» سخن می‌گفت، شنوندگان او می‌دانستند که این حرف به معنای پذیرش غریبه‌ها، دستگیری از بیوه‌ها و یتیمان و حفاظت از فقرا در برابر خشونت ثروتمندان و از این قبیل توصیه‌های دیگرِ در متن مقدس است. خدای عیسی، یهوه کتاب اشعیاست که به قومِ بیمارگونه دین‌دار خود می‌گوید که بوی بد قربانی‌های سوخته‌ی آنها بینی او را آزار می‌دهد و از آنها می‌پرسد که برای عدالت اجتماعی چه می‌کنند.

این کتاب گاهی عیسی را چنان جلوه می‌دهد که گویی او نه یک معلم اخلاق بلکه یک درمان‌گر مدرن است که دغدغه‌اش «رشد شخصی» و «سلامت اخلاقی» است

باگینی معتقد است که ملکوت الهی نوعی وضعیت ذهنی است نه یک واقعیت، باوری که احتمالاً برای یک یهودی قرن اول میلادی قابل فهم نبوده است. (انتساب عبارت «ملکوت الهی درون توست» به انجیل، نتیجه‌ی ترجمه‌ی نادرست است) مقصود از بسیاری از آموزه‌های عیسی آینده‌ای دیگرگون‌شده و جهانی متفاوت است، که به نظر می‌آید طبق انتظار او باید در زمان زندگی اطرافیانش فرا می‌رسید. این موضوع اشتباه از آب درآمد؛ اما کسی که به جهان دیگری باور ندارد، با دقت کافی به دنیای او نظر نینداخته است.

وقتی یوحنای قدیس از «نیروهای این جهان‌» همچون چیزهایی تاریک یاد می‌کند، مقصودش این نیست که واقعیت مادی بی‌ارزش است و باید از آن به روح خود پناه بریم. صحت این موضوع تا حدی به این دلیل است که او اساساً مادیت را نیک می‌دانست زیرا منشأ‌ آن خداوند است، اما به این دلیل نیز هست که دوگانگی بدن و روح برای اندیشه‌ی باستانی یهود ناشناخته بود. یوحنا به نوعی ساختار فاسد قدرت اشاره می‌کند که سبب قتل عیسی شد. باگینی ازخودگذشتگیِ عیسی را نوعی زهدگرایی می‌داند اما در واقع این نوعی فدا کردن خویشتن است نه دشمنی زهدگرایانه با تن. در واقع عیسی و پیروانش به عنوان افرادی پرخور و شراب‌خوار مورد ملامت بودند. «اخلاق» او چیزی نیست که باگینی بدون دقت کافی آن را «نیک بودن» و «درستکاری» می‌خواند بلکه ناشی از سرشاری از زندگی‌ست. در عید پنجاهه، حواریون او چنان سرخوش و شادمان‌اند که یکی از آنها به رهگذران یادآوری می‌کند که مست نیستند زیرا دکان‌های شراب‌فروشی هنوز باز نکرده‌اند.

این کتاب گاهی عیسی را چنان جلوه می‌دهد که گویی او نه یک معلم اخلاق بلکه یک درمان‌گر مدرن است که دغدغه‌اش «رشد شخصی» و «سلامت اخلاقی» است. اما عهد جدید راهنمای خودسازی معنوی نیست. مأموریت عیسی در رابطه با قوم بنی اسرائیل بود، و چنین نبود که (آن‌طور که باگینی ادعا می‌کند) در وهله‌ی اول با افراد سخن بگوید. این مأموریتی علیه رنج‌ها و سرکوب‌ها بود، نه علیه احساس‌های منفی شخصی و خودکم‌بینی. تنها زمانی می‌توان این مأموریت را به درستی درک کرد که به پس‌زمینه‌ی آن که یکی از خون‌ریز‌ترین امپراتوری‌های تاریخ است، توجه کنیم.

باگینی به درستی این ایده را که عیسی یک رهبر سیاسی بود، رد می‌کند، وضعیتی که، از جمله، آزادی موعود او را به یک ملت واحد محدود می‌کرد. اما آنچه قطعاً سیاسی بوده، سنت دیرپای دنیوی‌کردن انجیل است، که این کتاب آخرین نمونه‌ از آن است. این سنت را متیو آرنولد در انگلستان ویکتوریایی با ناپذیرفتنی‌ترین انگیزه‌ها شروع کرد: اگر توده‌های مردم به طور فزاینده بی‌دین می‌شوند، پس باید الهیات را رها کنیم. اما لازم است که همچنان به اخلاقیات پایبند باشیم تا نظم اجتماعی حفظ شود، که به معنای خالی کردن دین از محتوای خود و حفظ نیروهای اخلاقی آن است. این به معنای ترجمه‌ی کلماتی مانند «خدا» به «نیروی عامل درستکاری‌» است، و عجیب است که آرنولد تصور می‌کرد که این ترجمه برای کارگران بندرها و کارخانه‌ها قانع‌کننده‌تر خواهد بود. ایده این بود که ثبات سیاسی بر اخلاق مبتنی است و اخلاق به نوبه‌ی خود بر دین مبتنی است؛ و اگر بنیان دینی کنار رود، تمام ساختار فرو خواهد پاشید.

اینکه نیازی به آن نیست که دین پایه‌ و اساس اخلاق باشد، یکی از اکتشافات بزرگ دوران مدرن است. خدا مرده است، اما به نظر می‌رسد که همه‌ی مردم در تشییع او حاضر نشدند. برای به نظم درآوردن توده‌ی مردم به دین به عنوان مجموعه‌ای از اشعار مبهم نیاز نداریم. ایدئولوژی‌های سکولاری وجود دارند که کاملاً به خوبی می‌توانند این کارها را انجام دهند، البته اگر نخواهیم به ماشین آب‌پاش ضد شورش اشاره کنیم. با این حال، اکنون با فرهنگ پسامدرن به نقطه‌ای رسیده‌ایم که خودِ ایده‌ی باور بوی تعصب می‌دهد.

در چنین شرایطی، عجیب نیست که نسخه‌ی اسطوره‌زدایی‌شده‌ی مسیحیت جذاب به نظر می‌رسد. همان‌طور که باگینی دریافته است، در شخصیت عیسی نوعی سرکشی وجود دارد. خود او اعلام می‌کند که نیامده که صلح بیاورد بلکه شمشیر آورده است. لحن غالب انجیل لحنی حاکی از اضطرار است: پایان تاریخ به سرعت نزدیک می‌شود و تنها دوستی و عدالت ما را حفظ خواهد کرد. شاید این پیام وقتی عیسی آن را در فلسطین اعلام کرد، چندان قانعکننده به نظر نمی‌رسیده است. اما اکنون بسیار متقاعدکننده‌تر است.

 

برگردان: پویا موحد


تری ایگلتون نویسنده، منتقد ادبی، و استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه لنکستر در بریتانیا است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Terry Eagleton, ‘The Godless Gospel by Julian Baggini review- Jesus as a moral teacher’, The Guardian, 6 December 2020.