26 ژوئن 2019

از کرانه‌های ارس

عکس‌های حبیب فرش‌باف

از کرانه‌های ارس مجموعه عکس‌هایی است متعلق به نیم قرن پیش، از روستاهای دور افتاده‌ی آذربایجان، که اخیراً در تهران به نمایش درآمده است. 

این عکس‌ها را حبیب فرش‌باف، معلم و شاعر ترک‌زبان در دهه‌ی چهل گرفته است، وقتی در روستاهای آذربایجان معلم بود. در تیرماه سال ۱۳۴۲ در سن ۱۹ سالگی پس از گرفتن دیپلم طبیعی به عنوان معلم سپاه دانش به روستاهای منطقه‌ی قره‌داغ آذربایجان رفت و بیش از ده سال در آنجا ماندگار شد. در آن زمان بیش از نیمی از روستاهای این منطقه معلم نداشتند، جاده‌ها ماشین‌رو نبودند و برای رسیدن به روستاهای دورافتاده باید مسیر چندساعته‌ای را پای پیاده یا با قاطر طی می‌کردند.

خودش می‌گوید: «یکی از خانه‌های روستا را کرایه کرده بودیم. هر دانش‌آموز با خودش یک پیت حلبی برای نشستن می‌آورد. از بقال روستا، مقداری مقوای بسته‌بندی خرما و مانند آن گرفتیم و زدیم به دیوار. با زغال چوب روی این مقواها می‌نوشتیم. بعد از یک سال، با بچه‌ها رفتیم و از مدرسه‌ی تعطیل شده‌ی یکی از دهات همسایه، میز و نیمکت آوردیم. هر روستایی که می‌رفتم، مدرسه‌اش را درست می‌کردم و راه می‌انداختم و بعد نوبت روستایی دیگر می‌رسید.»

حبیب فرشباف در دهه‌ی چهل، معلمی پیشرو در روش‌های آموزشی بوده است. داوطلبانه روستاهای دورافتاده را برای خدمت معلمی برمی‌گزیده، سیستم آموزش مشارکتی را در کلاس‌های خود پیاده می‌کرده و دانش‌آموزانش را به گردش علمی می‌برده است.

او می‌گوید: «... من هم پرورش‌یافته‌ی خانواده‌ای زحمتکش و جامعه‌ای سنتی بودم که بار احساسات عاطفی‌اش بر تفکرش می‌چربید. در دهه‌ی ۳۰ وقتی در دبیرستان درس می‌خواندیم، تکه‌کلام معلم‌هایمان این بود که هرچه می‌کشیم از بی‌سوادی می‌کشیم. از همان دوران بود که تصمیم گرفتم معلم بشوم و به روستا‌ها بروم. برای همین با عشقی سرشار به انسان‌های زحمتکش در سال ۱۳۴۲ عازم روستاهای آذربایجان شدم و این عکس‌ها حاصل بهترین ایام زندگی‌ام و تبلور آمال و آرزوهایم هستند.»

این مجموعه به همت آژانس عکس ایران ایمیجز، و روشن نوروزی در گالری دنا در تهران به نمایش گذاشته شده است.

 

 



1348 – روستای گوموش‌آباد. مراسم عروسی با حضور عاشیق عبدالعلی و مختار بالابانچی که از همراهان اوست. عاشیق عبدالعلی از سرشناس‌ترین عاشیق‌های منطقه بود. مختار بالابانچی در دوره‌ای همراه با عاشیق حسین جوان می‌نواخت.

1348 – چمنزارهای اطراف روستای یایجولو. پسر آقای پسیان، معلم روستا.

1345 – روستای کاغالا. اهالی روستا خواهرانم را بدرقه می‌کنند. زینب‌ به ‌ییم (فرد نزدیک به دوربین) یک جوجه سوغاتی داده. او پیرزن فقیر و تنهایی بود که همسرش چندماه پس از ازدواج به روسیه رفته و دیگر برنگشته بود. او عمرش را در تنهایی و انتظار سپری کرد و از مال دنیا فقط دو مرغ داشت که مایحتاج زندگی‌اش را با تخم‌مرغ آنها تهیه می‌کرد.

1346 – ییلاق کئچی‌قیران، ایل گروس. پسربچه‌ی خردسال سر بز را نگه داشته و مادرش شیر می‌دوشد.

1347 – روستای مفروضلو. چوپان ایوب که نی‌زن ماهری بود نی می‌نوازد.

1347 – روستای شیخ‌حسینلو. حاجی و همسرش دست در دست به همراه خانواده‌شان.

1348 – روستای گوموش‌آباد. رقص و پایکوبی در مراسم عروسی.

1345 – روستای کاغالا. سلمانی روستا در نقش دندان‌پزشک، دندان یکی از اهالی روستا را که درد می‌کرد بدون مسکن و دارو با انبر می‌کشید.

1347 – روستای وینه. صاحبخانه‌ام «آناهیتا» و «تامام» در حیاط محل سکونتم. تمام خانه‌های روستای وینه دو طبقه و دارای بالکن بودند. بعد از مهاجرت ارمنی‌ها از این روستا، همه خانه‌ها تخریب شدند.

1347 – روستای وینه. دانش‌آموزان روستا در مقابل کلیسا. هنگامی‌که زنگ‌های کلیسا به صدا در می‌آمدند اهالی روستا به بام خانه‌هایشان می‌رفتند و از خبرهای لازم اطلاع پیدا می‌کردند.

1345 – روستای ایره‌ده. جلال، یکی از شاگردانم، به همراه خواهرانش. جلال همان سال‌ها در اثر بیماری درگذشت.

1347 – روستای طوعلی علیا. مادر و فرزندان بهمن زمانی، معلم روستا.

1347- روستای ارمنی‌نشین وینه. عیسی جان و مریم آنا (مامای روستا). ساختمانی که در پس‌زمینه دیده می‌شود «کُنتور» نام داشت و یک بنای اربابی خالی از سکنه بود که تنها وارثش مقیم آمریکا بود.

1345 – روستای کاغالا. خرمن‌کوبی و برداشت محصول. خواهرزاده‌هایم به همراه بچه‌های روستا.

1347 – روستای وینه. دانش‌آموزان بعد از نم‌نم باران، با وسیله‌ای مخصوص پشت‌بام مدرسه را می‌کوبند تا باران به داخل کلاس چکه نکند.

1347 – روستای وینه. خانواده‌ی آردم استپانیان، فرزند کدخدا.

1347 – روستای ارمنی‌نشین وینه. همسر دوستم موسیو آردوج.

1345 – روستای کاغالا. در فصل بهار کلاس درس را در فضای آزاد تشکیل می‌دادم.

1346 – روستای کاغالا. باجی و زن‌داداش و سیروس، برادرزاده‌ام. تابستان‌ها اعضای خانواده‌ام به دیدارم در روستاها می‌آمدند.

1349 – روستای زنگ‌آباد. مشهدی احمدآقا، کدخدای روستا، به همراه فرزندانش. شمه‌ای از شوخ‌طبعی مشهدی احمدآقا را در یکی از داستان‌هایم آورده‌ام.

1347 – روستای شیخ‌حسینلو. تصویری از اهالی روستا. این روستا از نزدیک‌ترین شهر، یعنی کلیبر، چهارده الی پانزده ساعت پیاده یا با قاطر فاصله داشت. شاید این اولین عکسی باشد که از این افراد گرفته شده است.

1348 – روستای گوموش‌آباد. مراسم عروسی. دوربین را روی سه‌پایه گذاشتم تا خودم هم در عکس باشم. وقتی شاتر را زدم به سمت جمعیت دویدم، برخی از افراد حاضر در عکس با تعجب من را نگاه می‌کنند.

1348 – روستای گوموش‌آباد. به همراه دانش‌آموزانم مدرسه‌ی روستا را مرمت می‌کنیم.

1345 – روستای کاغالا. خواهرم و روستاییان.

1345 – روستای کاغالا. خواهرزاده‌ام مسعود با سگ صاحبخانه‌ام بازی می‌کند. مسعود حالا در آلمان زندگی می‌کند و رهبر ارکستر است.

1349 – روستای زنگ‌آباد. جمعی از مردان و کودکان روستا را جمع کردم تا از آن‌ها عکسی بگیرم.

1343 – روستای هینی‌آباد. سهراب امیرخانی پدر یکی از شاگردانم و فرزاندنش. پسر سهراب برای تحصیل به روستای آنباستا می‌آمد.

1347 – روستای شیخ‌حسینلو. صفی‌قلی کدخدای روستا (شاپو به‌سر) و چند نفر از روستائیان.

1345 – روستای کاغالا. علی‌اکبر سلمانی دوره‌گرد روستا، صورت عبادکیشی را کنار چشمه اصلاح می‌کند. زن‌ها در کنار همان چشمه ظرف می‌شویند. سلمانی مغازه‌ای نداشت و در خانه‌ی افراد سرشان را اصلاح می‌کرد و سر افراد فقیرتر را در کوچه و معبر اصلاح می‌کرد.

1347 – روستای وینه. یک خانواده‌ی ارمنی.