فراسوی اسلام لیبرالی
با افزایش افراطگرایی در میان گروههایی از مسلمانان و قدرت گرفتن بنیادگرایی در جوامع اسلامی، برخی از پژوهشگران مسلمان راه حل را در «اسلام میانهرو» یافتهاند: برداشتی از تاریخ و ارزشهای اسلامی که با ارزشهای لیبرالی در جوامع معاصر غربی هماهنگ باشد. چنین برداشتی چه دستاوردهایی داشته، و با چه مشکلاتی و تناقضاتی مواجه است؟
ما در دنیایی لیبرال به سر میبریم: از برخی جهات میتوان گفت که، لیبرالیسم غلبهای جهانی دارد. حتی اغلب دعاوی مخالفان آن نیز بر آرمانهایی مبتنی است که در حقیقت لیبرالیاند: بهترین راه برای بیشینه ساختنِ آزادیهای فردی ساختنِ جامعه بر اساسِ آزادیهای سیاسی یا تجارتِ آزاد است. لیبرالیسم در عمل میتواند چهرههای مختلفی به خود بگیرد؛ در دو قرن گذشته لیبرالیسم چه در مقام زمینهسازِ انقلاب و چه تسهیلگرِ ظهور امپراتوری، بر نحوهی نگاه ما به جهان و خودمان تأثیر گذاشته است.
در حالی که لیبرالیسم در نظر امپراتوریهای غربی احتمالاً چیزی جز نمادی برای تمدن نبوده، ارزشهای لیبرالی در سرزمینهای تحت استعمار آنان، از جمله در دنیای اسلام، اغلب بسیار جدی گرفته شدند. بحث بر سر «اسلام لیبرالی» تقریباً به اندازهی خود ایدئولوژی لیبرالیسم قدمت دارد. مسلمانان، از جنبش علیگر در قرن نوزدهم در هندِ زیر سلطهی بریتانیا تا جریان النهضة در دنیای عرب، کوشیدهاند برای پیشبرد مدنیت اسلامی به تلفیقی از اسلام و لیبرالیسم دست بیابند.
غربِ «مسیحی» شاید توانسته باشد جوامع لیبرالی ایجاد کند اما در تربیت شهروندان لیبرال با دشواری مواجه بوده است. جنبشهای فاشیستی در اروپا و آمریکای شمالی که اینک دوباره سر بر آوردهاند و به دنبال محدود کردن آزادیهای دیگراناند، آشکارا جنبشهای هویتطلب مسیحی و غربیاند. از سوی دیگر – و بنا به دلایلی که بیشتر تاریخی است تا متافیزیکی – مسلمانان به دنبال استقرار دولتهایی لیبرال بودهاند. با این حال، در مجموع، مسلمانان در جوامع لیبرال غربی شهروندانی نمونه بودهاند: به جای تمرکز بر آزار و اذیت دیگران بر حقوق خویش پای فشرده و به دنبال منافع خود بودهاند. پس چرا پروژهی لیبرالهای مسلمان – یعنی کسانی که لیبرالیسم را در اسلام میجویند – خیالپردازانه به نظر میرسد؟
از نظر مسلمانان لیبرال، بین اسلام و تعهدات لیبرالی نسبت به آزادی، رواداری، حقوق بشر، و حاکمیتِ قانون مغایرتی وجود ندارد. در عمل، بسیاری از آنان طرفدار دولتی کاملاً سکولار نیستند، اما این امر تنها محدود به مسلمانان نیست. در میان بسیاری از لیبرالهای هندو، یهودی، و مسیحی نیز باورهای مختلفی دربارهی به رسمیت شناختن و حمایت دولتی از گروهها و ارزشهای دینی وجود دارد. مسلمانان لیبرال نیز شامل افراد و گروههای مختلفی میشوند: از یوسف قرضاوی، پژوهشگر مصری ساکن قطر، تا اِد حسین و ماجد نواز، بنیانگذاران «بنیاد کویلیام» (اندیشکدهای در بریتانیا برای مبارزه با افراطگرایی). به رغم اختلافهایی که بین آنها وجود دارد، همگی در راه رسیدن به آرمانهای خود با چالشهایی اساسی مواجهاند. مخالفان آنها این چالشها را اغلب اینگونه توصیف میکنند: عقبماندگی ذاتی اسلام، ضدیت با غرب، و تمایل جوامع مسلمان برای احیای شکوه دوران ابتدایی اسلام. با این حال، اسلامی که مسلمانان لیبرال در جستجوی آن هستند مسلماً اسلامِ متکی بر دولتهای ملی است و نه اسلامِ خلافتی.
از نظر مسلمانان لیبرال، بین اسلام و تعهدات لیبرالی نسبت به آزادی، رواداری، حقوق بشر، و حاکمیتِ قانون مغایرتی وجود ندارد.
از نظر سید قطب در مصر و ابوالاعلی مودودی در هند (که احتمالاً دو تن از بانفوذترین متفکران اسلامی در میانهی قرن بیستم محسوب میشوند)، حاکمیت خداوند بر حاکمیت مردم تقدم دارد. در دیدگاه الاهیاتی آنان، اتخاذ رویکردی سکولار به ارادهی مردم غیرممکن بود. سیاست مورد نظر آنان، به جای مردم، بر ارادهی الاهی متکی بود. مودودی و قطب، فرهنگ سکولار و فاقد معنویت غرب را «جاهلیت» میخواندند و باور داشتند که دموکراسیِ لیبرالی جایگاه مرجعیت الاهی را غصب کرده است؛ افکار آنها موجب شکلگیری جنبشهای اسلامگرا در سراسر جهان شد. برخی از این جنبشها، مانند اخوانالمسلمین، تحول یافته و رَویههای نهادی در دموکراسی لیبرالی (مانند انتخابات عمومی و لیبرالیسم اقتصادی) را پذیرفتهاند. در غرب، مسلمانان بیشترِ شاخصهای لیبرالی برای شهروندی را پذیرفتهاند، اما تا حل و فصل مسئلهی بغرنج «حاکمیت الاهی» راه زیادی باقی مانده است.
به یک معنا، دیگر از لیبرالیسمِ غربی گریزی نیست. انتقادها از لیبرالیسم، از جمله پروژههای «نظریهی پسااستعماری» و «نظریهی انتقادی» که برای روشنفکران برجستهی مسلمان جذابیت دارند، خود از درون تاریخ تفکر غربی سر بر آوردهاند. به علاوه، گاهی هنگام توصیف اندیشمندان مسلمان نیز آنان را در ذیل اندیشههای غربی جای میدهند؛ برای نمونه، رُکسان یوبِن، نظریهپرداز سیاسی، در کتاب خود با عنوان دشمن در آینه (1999)، برداشتش از «بنیادگراییِ» سید قطب را با محدودیتهای معرفتشناسیهای عقلگرای غربی مقایسه میکند.
تمایز بین اسلام «افراطی» و «میانهرو» در دغدغههای دولتهای غربی نسبت به سیاست داخلی خودشان ریشه دارد، اما در کنه آن نیز مسئلهی لیبرالیسم مطرح است: مسلمانان تا چه اندازه آزاد هستند که مسلمان باشند؟ در بریتانیا، مفهوم نوظهور «افراطگراییِ بیخشونت» میتواند باعث جرمانگاریِ برخی اندیشهها یا جنبههای هویتی شود. در زبان سیاستهای دولتی، «افراطگراییِ بیخشونت» به رفتاری گفته میشود که پشتیبانی از تروریسم محسوب نمیشود اما با «ارزشهای بریتانیاییِ» رواداری، آزادی، حقوق بشر، و حاکمیت قانون در تعارض قرار دارد. این اصطلاح تعریف مشخصی ندارد و اموری مانند ازدواج اجباری و نژادپرستی را نیز در بر میگیرد. این اصطلاح انگلیسی نمونهای از برداشت دوگانهای است که در بحثهای کنونی دربارهی اسلام رواج دارد و بنا بر آن مسلمانان یا لیبرالاند و یا گرایش به خشونتورزی دارند. این تصور که پذیرش لیبرالیسم یا حمایت از آن مانع از گرویدن مسلمانان به «بنیادگرایی» میشود و این که تنها مسلمانان «خوب» همان مسلمانان لیبرال هستند، در بهترین حالت، گزارههایی غیرقابل اطمیناناند.
طرفه آن که بحث عمدهای که امروزه در لیبرالیسم غربی جریان دارد مبتنی بر این برداشت عمومی است که دموکراسیهای لیبرالی دولتهایی متجسساند و روز به روز بر گرایشهای اقتدارگرایانهی آنها افزوده میشود – از استفاده از دوربینهای مداربسته در اماکن عمومی گرفته تا پایش اینترنتی و گردآوری اطلاعات خصوصی شهروندان. در همین حال، مسلمانان لیبرال نیز گاهی با حمایت از تقویت یک مرجع اقتدار متمرکز، از جمله مرجعیت سنتی اسلامی، به تضعیف تروریستهای جهادی کمک میکنند. از این جهت، حمایت از لیبرالیسم میتواند آزادیهای خود مسلمانان را هم محدود کند. از زمان حمله به آمریکا در 11 سپتامبر 2001، مسلمانان لیبرال به دفاع از «جریان اصلی» اسلام یا همان اسلام کلاسیک برخاستهاند. این کار به آنها کمک میکند تا با «تفسیرهای انحرافیِ» تروریستهای جهادی مقابله کنند. اما از شمال آفریقا تا خلیج فارس، این جریان اصلی روابط نزدیکی با مراکز آموزشی اسلامی محافظهکار و دولتی دارد، مراکزی که خواهان حفظ وضع موجودند. دولتهای غربی چون این مراکز را جهادی محسوب نمیکنند، معمولاً از برقراری ارتباط بین این نهادها و مسلمانان ساکن کشورهای غربی حمایت میکنند.
مسلمانان لیبرال ساکن کشورهای غربی درگیر اختلافهای سیاسی دنیای اسلام شدهاند. حمزه یوسف، از شاگردان عبدالله بن بیه، پژوهشگر موریتانیاییِ ساکن عربستان و یکی از مشهورترین آمریکاییهایی است که به اسلام گرویده است. دولتهای غربی او را به عنوان مروج اسلام میانهرو میستایند. او نایبرئیس «انجمن ترویج صلح در جوامع اسلامی» است – انجمنی که از حمایت مالی امارات متحدهی عربی برخوردار است. در ماه ژوئن سال 2017، این انجمن در بیانیهای رسمی قطر را محکوم کرد. یوسف با این کار وارد مناقشهای منطقهای بین امارات متحدهی عربی، عربستان سعودی، و مصر با قطر شد. این مناقشه ریشه در نگرانی از نزدیکتر شدن قطر به ایران دارد و همچنین خواستار محدود شدن آزادیهای نامتعارف سیاسی و رسانهای (به طور خاص، شبکهی تلویزیونی «الجزیره») در قطر است؛ و این در حالی است که آزادی رسانهها از اصول لیبرالی است.
در آمریکا، یوسف به خاطر واکنش نسبتاً غیرانتقادی خود به حملات دونالد ترامپ به مسلمانان و همچنین انتقاد از جنبش جان سیاهپوستان مهم است در جریان کنفرانسی در تورنتو در سال 2016، با سرزنش مواجه بوده است. در این میان، آمریکا در دوران ترامپ، از نظر اقتصادی و ژئوپلیتیک به عربستان سعودی نزدیکتر شده است. قطر، عربستان سعودی، و امارات متحدهی عربی (که هریک به درجات مختلف، نظامهای اقتدارگرا محسوب میشوند) به دانشگاهها و اندیشکدههای لیبرال صاحبنام در آمریکا و بریتانیا کمکهای مالی سخاوتمندانهای میکنند.
نفی هرگونه مخالفت (چه خشونتآمیز و چه بیخشونت) از جذابیتهای اصلی چهرههای مذهبی «جریان اصلی»، کسانی مانند یوسف، است زیرا بنا بر تعریف، هدف آنها تعیین مسائلی است که متعارف و مقبول محسوب میشوند. این نوع از اسلام لیبرالی، شکلی از اسلام میانهرو را به وجود آورده است که با یکی دانستن «بدعت» و «افراطگرایی» راه را بر هر خوانشی غیر از روایت «کلاسیک» از اسلام لیبرالی میبندد، و به این ترتیب آزادی بیان مسلمانان را نقض میکند. این نوع راستکیشیِ اسلامی که مخالفت را مردود میداند معمولاً تحت تأثیر تصوف قرار دارد – یعنی دقیقاً نوعی از «جریان اصلی» اسلام که خود اغلب هدف حملات خشونتآمیز داعش و القاعده قرار داشته است. این وضعیت بازتابی از روابط پیچیده و متناقض بین اسلام لیبرالی و آزادیهای لیبرالی است، و همچنین نشاندهندهی محدودیتهای استراتژی دولتهای غربی است که با ورود به عرصهی الاهیات، یک نوع خاص از اسلام را همخوان با لیبرالیسم در نظر میگیرند. در حالی که تصوف نه یک فرقه بلکه نوعی عرفان اسلامی است که گرایشهای اسلامی مختلف را با یکدیگر میآمیزد. روایت فراگیر و کلاسیک اصلاحطلبان لیبرال (که در عرصهی عمومی تعیینکنندهی اصالت مسلمانی است) باعث شده است تا اعتراض غیرخشونتآمیز از سیاست به قلمروی زیباشناسی انتقال بیابد. در نتیجه، در بسیاری از نقاط، از پاکستان تا آمریکا، تعابیر آزادانهتر از اسلام را نه در عرصهی سیاست بلکه در قلمروی زیباییشناسی – ادبیات و هنر – میتوان یافت.
اما ویژگی متمایز اسلام لیبرالی چیست؟ هوادارانش آن را چنین توصیف میکنند: توافقی خجسته بین ارزشهای اسلامی و ارزشهای غربی یا، به بیان دقیقتر، دولتهای مبتنی بر دموکراسی لیبرالی. از دل تاریخ غنی و متکثر حیات فکری، سیاسی، و فرهنگی اسلامی، به راحتی میتوان شواهدی دال بر قرابت با لیبرالیسم یافت. برای نمونه، اندرو مارچ، نظریهپرداز سیاسی، در اسلام و شهروندیِ لیبرالی: در جستوجوی اتفاق نظر (2009) لیبرالیسم سیاسیِ جان رالز و تفسیر خاصی از شریعت اسلامی را با یکدیگر تلفیق میکند. روزنامهنگار ترک، مصطفی آکیول، در اسلام به دور از افراط و تفریط: دفاع یک مسلمان از آزادی (2011) سرچشمههای لیبرالی و کاپیتالیستیِ اسلام را آشکار میکند. ولی نصر، پژوهشگر و مشاور سیاسی، در اقتصاد مکه (2009) آیندهی میانهروی اسلامی و رونق اقتصادی را به پذیرش لیبرالیسم بازار آزاد پیوند میدهد. چنین مطالعاتی نفوذ لیبرالیسم غربی را در میان روشنفکران لیبرال مسلمان نشان میدهد. در اینجا آرمانهای لیبرالی به معیاری برای آرمانهای «اسلامی» مبدل میشود. استعمارِ اندیشهی اسلامی به دست لیبرالیسم این امکان را به وجود میآورد تا از اسلام در راه اهداف و منافع مختلفی استفاده شود.
اغلب اسلامگرایان متهم میشوند که «دوپهلو» صحبت میکنند و، با استفاده از زبانی لیبرال، نیت اصلی خود را که ظاهراً دستیابی به قدرت برای اجرای شریعت است پنهان میکنند. جنبشهای اسلامی در سراسر جهان، از «اخوانالمسلمین» در مصر تا «امت اسلام» در آمریکا، با این اتهام مواجه بودهاند. اما این ادعا بیش از آن که ناشی از دسیسههای جنبشهای اسلامی باشد، به ماهیت نامتعین و چندبعدیِ مفاهیم لیبرالی و محدودیتهای ذاتیِ اسلام لیبرالی مربوط میشود. در واقع، از نظر اسلامگرایان، ایدههای و مفاهیم لیبرالی باید با اسلام سازگاری بیابد تا مبادا خصلت «اصیل» اسلام تضعیف شود یا از میان برود.
مسلمانان اصلاحطلب، با فراموش کردن گذشتهی خود، تاریخ را نفی میکنند و این در حالی است که میکوشند گذشتهای اصیل را به یاد آورند.
برخی از مسلمانان لیبرال، در تلاش خود برای منطبق ساختن شریعت با لیبرالیسم، با نگاهی لیبرال به تاریخ اسلام نظر میکنند. متفکران بانفوذ قرن نوزدهم و بیستم (از سید احمد خان در هند تا محمد عبده در مصر) مفاهیم مدرن علم و منطق را وارد تاریخ اندیشهی اسلامی کردهاند تا، در مواجهه با غرب، به پیشرفت مدنیت اسلامی یاری برسانند. مسلمانان برای گریز از این انتقاد که غرب به صورت تاریخی لیبرالیسمی بیگانه را بر اسلام تحمیل کرده است، کوشیدهاند تا خودِ ایدهی «آزادی» را از نو تفسیر کنند. اسلامگرایان، از اخوانالمسلمین تا حامیان ایدئولوژیک دولت ایران، آزادیخواهی اسلامی را به عنوان شکلی از مقاومت پسااستعماری توصیف میکنند که در تقابل با لیبرالیسم غربی قرار دارد. با این حال، لیبرالهای مسلمانی مانند خان و عبده استدلال میکردند که در واقع بین ارزشهای اسلامی و لیبرالیسم غربی همانندیهایی وجود دارد که در هند و دنیای عرب فراموش شده یا ناشناخته ماندهاند. آکیول، به عنوان یکی از مسلمانان لیبرال معاصر، با اشاره به عثمانیهای جوان در میانهی قرن نوزدهم که اسلام و لیبرالیسم مشروطه را با یکدیگر تلفیق کردند، استدلال میکند که در تاریخ دوران اسلامیِ ترکیه یافتن مقولات لیبرالی مانند رواداری، آزادیهای فردی، و حقوق بشر دشوار نیست.
مسلمانان لیبرال، علاوه بر این شباهتها، غالباً به این موضوع نیز اشاره میکنند که در «عصر طلاییِ» اسلام، غرب از اسلام اقتباس کرده است. بنا بر این روایت تاریخی، غرب ایدههای دانشمندان، فلاسفه، و اندیشمندان مسلمان را از طریق اسپانیای مسلمان اقتباس کرد و توسعه داد و در نتیجه بین ارزشهای «لیبرالی» و اسلامی پیوندهایی وجود دارد. بنا بر این استدلال، اسلام سهم مهمی در پیدایش لیبرالیسم مدرن داشته و حلقهی اتصال دنیای باستانی و مدرن غربی بوده است. این روایت تا اندازهای حقیقت دارد، اما برخی از دورههای مهلک نارواداری در تاریخ امپراتوری اسلامی را نادیده میگیرد. در اینجا با نوعی مصادره به مطلوب مواجهایم: مسلمانان اصلاحطلب، با فراموش کردن گذشتهی خود، تاریخ را نفی میکنند و این در حالی است که میکوشند گذشتهای اصیل را به یاد آورند.
شاید دلمشغولی اسلام لیبرالی به تاریخ خود بتواند توضیح دهد که چرا موفقیتهای آن موقتی به نظر میرسد، و نمیتواند برخی از مشکلات قدیمی خود را کنار بگذارد – مشکلاتی مانند تلاش برای حفظ اصالت، گرفتار شدن بیش از اندازه در دغدغههای سیاست غربی، تمرکز بیش از اندازه بر مهار قدرت دولت، و تحمیل دیدگاه خود بر سایر مسلمانان. اما اگر «اسلام لیبرالی» نخواهد کاملاً در ذیل لیبرالیسم غربی قرار بگیرد و گوهر اصلی خود را از دست بدهد، چه آیندهای در انتظار این شکل خاص از سیاستورزی دینی خواهد بود؟ اسلام لیبرالی، به عنوان پروژهای در دوران پس از 11 سپتامبر، با چالشهای متعددی روبهرو است که همگی بر یک نکته دلالت دارند: ضرورت حمایت صریحتر و نیرومندتر از «آزادی فردی». اسلام لیبرالی نخست باید راهی برای پذیرش تفاوت، دگراندیشی، کژآیینی، و بدعت بیابد. تا زمانی که عامل تفوق اسلامِ لیبرالی پیوندِ بین مرجعیت اسلام سنتی (یا کلاسیک) و قدرت دولت باشد، چنین اتفاقی رخ نخواهد داد. همچنین، اسلام لیبرالی باید نظریهی سیاسی خلاقانهتری بیابد که از احیای جوامع اسلامی «عصر طلایی» یا تقلید از دولت لیبرالیِ غربی فراتر برود. احتمالاً این به معنای اتخاذ نگرشی متکثرتر و غیرمتمرکزتر نسبت به سیاست اسلامی در عصری جهانیشده است.
معلوم نیست که هیچ یک از این موارد اتفاق بیافتند یا حتی امکان اتفاق افتادنشان وجود داشته باشد. اما تا زمانی که اصول فکری اسلام لیبرالی با جدیت (و فارغ از استدلالهای مغالطهآمیز اسلامهراسان) بررسی نشود، هر گونه حمایت از «اصلاحات اسلامی» یا «اسلام میانهرو»، هر اندازه هم که با نیت خیر صورت بگیرد، هیچ گونه تغییر معناداری به وجود نمیآورد و موجب رهایی از باتلاق افراطگرایی کنونی نمیشود.
برگردان: هامون نیشابوری
ظهیر کاظمی پژوهشگر مسائل دنیای اسلام در دانشگاه کوئین در بلفاست ایرلند است. آنچه خواندید برگردان و بازنویسی بخشهایی از این نوشتهی اوست:
Zaheer Kazmi, ‘Beyond Liberal Islam,’ Aeon, 21 December 2017.
تگها: ظهیر کاظمی، اسلام، لیبرالیسم، دموکراسی، رواداری، هامون نیشابوری