داستان صادق ممقلی یا داروغهی اصفهان را میتوان گفت که یکی از طلیعههای داستاننویسی به مفهوم مدرن به صورت تجربهای در نگارش داستان کارآگاهی (پلیسی) است. این داستان نخستین بار در سال ۱۳۰۴ (سال آغاز پادشاهی رضاشاه پهلوی) در تهران به چاپ رسیده و به تازگی به کوشش مهدی گنجوی و مهرناز منصوری ویراسته و بازنشر شده است. کوشش ویراستاران در انتشار دوباره و ویراست این اثرِ فراموششده ستودنی است. این داستان از آن رو جالب است و خواندنی که سوای ماجراهای تو در تو و پر کشش آن که در فضایی از ایران در سالهای نخست قرن بیستم میگذرد، در خلال خواندن آن میتوان دید که نویسنده چگونه گونهی ادبی نوینی را با محتوایی ایرانی سازگار کرده است.
اوائل دههی هفتاد شمسی و در جدال میان ادبیات جدی و ادبیات رسمی که از سوی حکومت تبلیغ میشد ادبیات سومی زاده شد که با یک تیر دو نشان زد. عام و خاص را مخاطب خود کرد و توانست به فروش بالایی برسد. بامداد خمار با این شگرد آغازگر نوعی از ادبیات عامهپسند شد که محصول پیوند ادبیات خاص و ادبیات عام بود و بعدها از آن به عنوان «ادبیات میانه» یاد شد.
نسیم خاکسار، نویسنده و نمایشنامهنویس با مروری بر داستانها و شعرهای منتشر شده در چهار دههی بعد از انقلاب، گزارشی مختصر از انعکاس روایت زندگی مردم در ادبیات ارائه میدهد و بازتاب دیدگاههای آنها از انقلاب و واقعیت برخواسته از دل آن را در شعر و داستانهای منتشر شده در این ۴۰ سال بررسی میکند.
دو عامل مهم داستاننویسیِ ایرانِ قبل و بعد از انقلاب را از هم جدا میکند: اول، جهانبینی نویسندگان و دوم، تفسیرشان از روابط قدرت. داستاننویسان مطرح پیش از انقلاب، به اشکال مختلفِ رئالیسم اجتماعی و رئالیسم انتقادی ملتزم بودند و بر مبنای قدرت تعیینکنندهی نهادهای مسلط بیرونی داستان مینوشتند. داستاننویسانِ پس از انقلاب بر کنش فردی و بُعد روانشناختی شخصیتهای داستانی تأکید داشتند.