امشب خیلی خوشحال بودم. دانشگاه کابلمان اطلاعیه داده و نوشته که «شایعهی بستهشدن دانشگاههای دولتی دروغ بوده و دروس بهصورت جداگانه پیش خواهد رفت.» اما این خوشحالی به ساعتی دوام نکرد و چند دقیقه بعد، خبر دستگیری دختران معترض بامیان را دیدم و بهخاطر آنان واقعاً ناراحتم.
نرگس جودکی متولد ۱۳۵۴ است و در حوزهی اجتماعی مینویسد. گزارشنویسی را از سال ۱۳۸۰ آغاز کرده و نخستین تجربههایش را با زلزلهی بم و سیل گلستان گذرانده است.
دختر کاکایم رفت تا دَر را بسته کند. وقتی آمد، گفت: «همسایه چنان خوب با طالب دست میدهد گویی دوستش باشد. همینقدر زود فراموش کردید که عسکرهایمان را همین انسانها کشته بودند.»
از زمانی که به خاطر میآورم، بهار همواره زندهکنندهی امیدهای مرده بوده است. اما گویی بهار امسال کشندهی پسران و دخترانِ جوانِ والدین باشد. من آنان را نگران مییابم. همه میخواهند بهنحوی از این سرزمین بروند. چند تن از دوستان من میگویند: «اگر بمانیم مرگ است، اگر برویم هم مرگ است. آینده دیگر مال ما نیست.»
آنچه میخوانید قسمتهایی از یادداشتهای دختر نوزدهسالهی افغانستانی با نام مستعار لاله است. او در این یادداشتها احساسات، افکار و مشاهداتش از زندگی این روزها در کابل را ثبت کرده است.
کسی در آب، بر آب و برای آب مُرده است. بعضی از آنان در جنگل مُردهاند و درختها گواه میدهند راه تاریکشان را. و بعضی از آنان میان مرور رؤیاهایشان شکار شدهاند به تحقیری یا گلولهی سُربیِ مرزبانی. اینجا مرز رؤیا و واقعیت است. چیزی که دنیای ما و بیرون را از هم جدا میکند.