در این سالها خیلیها که در ایران به جوانی میرسیدند، یکی از سؤالهایی که برایشان مطرح میشد این بود که بمانند یا مهاجرت کنند. از فعل گذشته استفاده میکنم چون در این دو سه سال و بعد از افزایش وحشتناک نرخ ارز یا به عبارت بهتر افت بیسابقهی ارزش ریال، مهاجرت تبدیل به گزینهای دور از دسترس برای خیلیها شده است.
وقتی نتایج نظرسنجیِ اخیر دربارهی نگرش ایرانیان به مهاجران افغانستانی منتشر شد، دوستان و آشنایانِ بسیاری سخت متعجب و ناراحت شده بودند از اینکه کسانی هستند در نزدیکیشان که اینگونه میاندیشند. ۱۱۲۸ تهرانی در این نظرسنجی شرکت کرده بودند و تقریباً نیمی از آنها گفته بودند که سکونت افغانستانیها در تهران باید ممنوع شود یا اگر قرار است که در تهران زندگی کنند بهتر است در محلاتی جدا از ایرانیها اسکان داده شوند.
تهران پر است از بناهای متروک و خانههای رها شده. دری که قفل بزرگی به آن زدهاند که سالهاست باز نشده، پنجرههایی با شیشههای شکسته و پردههای چرکمرده که اگر بهشان دست بزنی پودر میشوند و بر زمین میریزند، دیوارها و سقفهای فروریخته، ساختمانهایی که دهههاست نوری وارد آنها نشده.
پادکست رسانهی تازهگلکرده در ایران است. البته هنوز خیلیها دقیقاً نمیدانند چیست و وقتی میپرسند، جواب میشنوند «یکجور رادیوی اینترنتی». اما پادکست رادیو نیست و شاید به همین دلیل گل کرده: چون صدا را از انحصار رادیو که در اختیار حکومت است درآورده.
در بحرانیترین شرایط در ماههای اخیر پرسشی مدام تکرار میشد: چرا کاری از دستمان برنمیآید؟ وقتی این سؤال را میپرسیم دلمان میخواهد در مبارزهای صریح، و مهمتر از همه نتیجهبخش حاضر باشیم و از قید حکومتی که با تمام وجود میخواهد به بندمان بکشد رها شویم اما نمیتوانیم.
مستأصل و آزرده از اتفاقاتی که در ماههای اخیر به چشم دیدهایم، دوباره رجوع به تاریخ و خواندن کتابهای تاریخی را به هم پیشنهاد میکنیم. برای این که ردی از خود در تاریخ بیابیم و آرامش بگیریم. برای این که خود را همچنان وصل به جهان و به احوالی که در آن میگذرد بدانیم. پشت تاریخ پناه بگیریم و با فاصله به خود نگاه کنیم و تصوری از مسیر و از پایان داشته باشیم.