تاریخ انتشار: 
1402/11/28

ماندن مقاومت است

الهه رضوی

وقتی عبارت «هر کی ناراحته» را در گوگل جست‌وجو می‌کنم اولین تصاویر و ویدیوهایی که به دست می‌آید ویدیوی معروف مجری شبکه‌ی افق است که ۱۶ دی‌ماه ۱۳۹۸ در برنامه‌ی زنده‌ی تلویزیونی با عنوان «انتقام سخت» گفت: «ببخشید توی دوربین این حرف رو می‌زنم ولی هرکس اعتقاد نداره جمع کنه از ایران بره». دو روز بعد از این سخنان، ۱۷۶ نفر از سرنشینانِ هواپیمای مسافربری در آسمان تهران با دو موشک سپاه هدف قرار گرفتند و کشته شدند. مرگ فجیع مهاجران و مسافرانی که چند کودک هم در میانِ آن‌ها بود، داغ این جملات را بیشتر کرد. مجری البته چند روز بعد از حرفش کوتاه آمد و عذر خواست اما شواهد و قرائن نشان می‌دهد که «هر کی ناراحته از ایران بره» یکی از خواسته‌های جمهوری اسلامی از مخالفان و معترضان است و به شیوه‌های گوناگون بر آن تأکید می‌کند: کسانی که ناراضی‌اند از ایران بروند و کسانی که رفته‌اند دیگر برنگردند.

درین‌باره شواهد فراوانی وجود دارد. از جدیدترین‌ها بگویم. تابستان امسال خبرگزاری رکنا، وابسته به فراجا (سازمان اطلاعات فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران)، ویدیویی منتشر کرد که در آن مصاحبه‌کننده از برگزیدگان کنکور سال ۱۴۰۲ می‌پرسید: «به اینکه بخوای مهاجرت کنی فکر کردی؟» همه بی‌بروبرگرد جواب مثبت می‌دادند و به تشویق‌ها و اصرار خانواده اشاره می‌کردند که «همه می‌گن یه چیزی بخون که مهاجرت کنی»؛ مصاحبه‌کننده می‌پرسید: «اینجا چه شرایطی فراهم بشه تصمیمت رو عوض می‌کنی؟»

این ویدیو را رسانه‌ای وابسته به نهادهای حکومتی و امنیتی تولید کرده که قاعدتاً باید در پی حفظ نیروی جوانِ تحصیل‌کرده باشد که سرمایه‌های انسانیِ کشور به شمار می‌روند. اما این رسانه بی‌اعتنا به آسیب‌شناسیِ مسئله، مهاجرت را تصمیمی «کول» و بدیهی جلوه می‌دهد. انگار جز این نمی‌توان از برگزیدگان کنکور انتظاری داشت، و خانواده‌ها و والدین هم از این تصمیم خوشحال‌اند و مشوق فرزندانِ خود. مصاحبه‌کننده سرسری می‌پرسد چه شرایطی باید فراهم شود تا بمانید‌؟ اکثر مصاحبه‌شوندگان بر داشتن شغل و کار مرتبط با رشته تأکید می‌کنند، همان چیزی که فراهم نیست.

در این چند دهه بارها اتفاق افتاده که فردی صاحب شغل و منصب و تحصیلات برای دیدار با خانواده‌ یا سفری کاری یا تفریحی به ایران می‌آید، دستگیر می‌شود و به اتهام جاسوسی، ارتباط با دول متخاصم و اتهاماتی از این دست بازداشت می‌شود، ماه‌ها در بلاتکلیفی می‌ماند و سرانجام با حکم سنگین و چندساله‌ی حبس، از خانواده‌، از زندگی و شغلش جدا می‌افتد و چند سال را در زندان می‌گذراند. این یکی از برنامه‌های گروگان‌گیریِ حکومت است که در آن معمولاً فردی دوتابعیتی را بازداشت می‌کنند تا با کشوری که به او تابعیت داده، بده‌بستان‌هایی از قبیل تبادل زندانی یا آزاد کردن پول‌های بلوکه‌شده انجام دهند. اما این کار در عین حال به دوتابعیتی‌ها پیام می‌دهد که حتی برای سفر به ایران برنگردید زیرا ممکن است بازداشت شوید. در برهه‌های زمانیِ مختلف، کشورهای مهاجرپذیر با صدور بیانیه‌های مختلف به دوتابعیتی‌های ایرانی هشدار داده‌اند که سفر به ایران خطرناک است. البته این امر فقط شامل دوتابعیتی‌ها نمی‌شود و ضبط گذرنامه در فرودگاه، بازجویی و بازرسی‌های طولانی برای بسیاری از مهاجران تک‌تابعیتی هم دردسرساز شده است. هربار اوضاع داخلی متشنج و تظاهراتی علیه جمهوری اسلامی در خارج از ایران برگزار می‌شود از شمار کسانی که به طور منظم به ایران رفت‌وآمد می‌کنند کاسته می‌شود. مأموران مخفیِ جمهوری اسلامی در تظاهرات‌ گسترده‌ی خارج از کشور، از معترضان عکس می‌گیرند تا برایشان در داخل پرونده‌سازی کنند. چنین اقداماتی بسیاری از افراد را از سفر به ایران منصرف می‌کند و گویا حکومت نیز چنین هدفی دارد. فعالان اجتماعی و افراد مشهوری هم بوده‌اند که نه به منظور پناهندگی یا مهاجرت دائمی بلکه برای تحصیل، کار یا کسب تجربه رفته‌اند اما به علت پرونده‌سازی‌ علیه ایشان، به تبعیدی بدل شده‌اند. و کسانی هم بوده‌اند که از بیم جان یا برای پرهیز از حبس‌های طولانی، ایران را ترک کرده‌اند.

بارها از فعالان نامداری که توسط نهادهای امنیتی بازداشت و زندانی شده‌اند شنیده‌ایم که بازجو از آنها خواسته از ایران بروند، گذرنامه‌ی ضبطشده را پس داده و به‌رغم آزادی موقت، آن‌ها را ممنوع‌الخروج نکرده است. بعضی رفته‌اند و بعضی نرفته‌اند و پیه زندان طولانی را به تن مالیده‌اند.

سخنرانی‌ها و اظهاراتی مشابه حرف‌های مجری شبکه‌ی افق فراوان است. در این ویدیوها افرادی بدون پرده‌پوشی خود را مالک تام و تمام ایران می‌خوانند و درباره‌ی صلاحیت شهروندان برای ماندن در زادگاه و وطنشان یا خروج از آن حکم صادر می‌کنند. «هرکس به ما اعتقادی ندارد، جمع کند برود.» ابتدا اجبار به رفتن می‌کنند و سپس از طریق کارزارهای رسانه‌ای و فعالیت شدید ارتش سایبری در شبکه‌های اجتماعی، بین ماندگان و رفتگان تفرقه می‌اندازند و دوقطبیِ داخل‌نشین و خارج‌نشین به وجود می‌آورند تا همبستگی میان ایرانیان را نابود کنند.

در چنین شرایطی فشار اجتماعی برای مهاجرت مضاعف شده و دوگانه‌ی داخل‌نشین و خارج‌نشین پررنگ‌تر از همیشه است. «نمی‌خواهی مهاجرت کنی؟» این سؤالی است که تقریباً همه‌ی جوانان در ایران از خود پرسیده‌اند یا مخاطبش بوده‌اند. مهاجرت، به‌ویژه در سال‌های اخیر، برای بسیاری از مردم به تصمیمی بدیهی و قابل انتظار تبدیل شده که بهتر است به‌موقع و با موفقیت انجام شود. موفقیت یعنی اینکه بروی و شغلی «آبرومند» پیدا کنی و به رفاه و آزادی برسی و در عکس‌ها و ویدیوهایی که برای خانواده و دوستانت در ایران می‌فرستی پرانگیزه و سرزنده باشی.

هرچند ایران از نظر قدرت نفوذ گذرنامه در میان ۱۱۶ کشور در رتبه‌ی ۱۰۲ جای دارد، اما سالانه حداقل ۶۵ هزار نفر از کشور مهاجرت می‌کنند. در کمتر از ده سال تصمیمِ ایرانیانِ مهاجر مبنی بر بازگشتِ قطعی از ۲۱ درصد به ۱۴ درصد رسیده است. افزون بر این، نسبت مهاجرانی که مطمئن‌اند به ایران برنمی‌گردند از ۳۲ درصد در سال ۱۳۹۳ به ۶۲ درصد در سال ۱۴۰۱ افزایش یافته است.

همه از مشکلات خبر دارند. بنابراین، از یکدیگر نمی‌پرسند که چرا می‌خواهی مهاجرت کنی؟ پاسخ این است که چرا مهاجرت نکنم؟ مگر در ایران ماندن حال و آینده‌ای هم برای من و فرزندانم دارد؟ بیکاری و هزینه‌های سرسام‌آور زندگی، تورم، فقدان آزادی‌های اجتماعی و بگیر و ببندها، عرف مداخله‌گر، بی‌‌ارزش بودن مهارت و تخصص، اختلاف شدید طبقاتی، نظام آموزشیِ ناکارآمد، بی‌آبی و آلودگی هوا و خشک‌سالی، بحران‌های پی‌درپی داخلی و منطقه‌ای، مهاجرت اطرافیان و بی‌ثباتی و حس ناامنیِ دائمی برای کسانی که سبک زندگی‌شان مورد تأیید حکومت نیست، همه و همه سبب می‌شود که دیگر کسی از من نپرسد که چرا می‌خواهی مهاجرت کنی. تک‌تک این مشکلات و مصادره‌ی کشور به دست حکومتی مستبد و همچنین نگرشی «آرمان‌شهری» به «خارج» سبب شده که مهاجرت چنان حقانیتی بیابد که مخالفت با آن نامعقول شمرده ‌شود. وقتی خبر مهاجرت کسی را می‌شنویم، خواه فرزندمان باشد، خواه یکی از دوستان یا آدم‌های دورتر، غیر از آرزوی موفقیت حرفی برای گفتن نداریم.

در چنین شرایطی که از در و دیوار «اقدام برای مهاجرت» می‌بارد و دلایل منطقی و عقلانی و حیاتی بسیاریِ هم دارد، کسانی که تصمیم به ماندن گرفته‌اند، چندان حقی برای دفاع از تصمیمِ خود ندارند. نمی‌خواهم ماندن یا رفتن را به مقوله‌ای اخلاقی تبدیل کنم بلکه می‌خواهم بگویم آدم‌ها باید حق داشته باشند که از تصمیمِ خود دفاع کنند. دلایل کسی که از ایران می‌رود کاملاً محکمه‌پسند است و می‌تواند آن‌ها را به زبان بیاورد و تشویق شود، اما کسی که تصمیم به ماندن گرفته، اگر جز دلایل شخصی، دلیل دیگری به زبان بیاورد چندان همدلی نمی‌بیند. بهتر است بگوید به خاطر پدر و مادر یا خانواده‌ام مجبورم که بمانم، در این سن و سال نمی‌توانم شغل و زبانم را عوض کنم، پولی که دارم برای مهاجرت کافی نیست، توانِ از صفر شروع کردن را ندارم، سعی کردم ولی نشد، ما را که راه نمی‌دهند، و چیزهایی از این دست. این‌ها جواب‌هایی منطقی است و معمولاً بدون بحث و مخالفت پذیرفته می‌شود. اما کسی که می‌گوید نمی‌روم چون اینجا را دوست دارم، می‌خواهم مهارت و تخصصم را در این‌جا به کار ببرم، می‌خواهم بمانم و کمک کنم که کشور را بسازیم، نمی‌خواهم وطنم را دودستی تقدیم این حکومت کنم، یا نمی‌خواهم عرصه از مخالفان خالی شود، شعارزده، افراطی، خیالاتی و خودبزرگ‌بین خوانده می‌شود.

وقتی حکومت به روش‌های گوناگون مخالفان را از کشور فراری می‌دهد تا سبک زندگیِ مطلوبِ خود را به برجاماندگان دیکته و تحمیل کند، وقتی مخالفانِ به اصطلاح «دانهدرشت» از کشور خارج می‌شوند و در آنجا تنها می‌مانند یا اثرگذاریِ خود را از دست می‌دهند، چرا ماندن را شکلی از مقاومت ندانیم؟ ــ مقاومت در برابر حکومتی که دوست دارد میدان خالی از مزاحمانی باشد که نمی‌گذارند یکدستیِ مطلوبش را به راحتی محقق کند. چرا کسانی را که عقیده دارند فعالیت‌هایشان در داخل کشور مفیدتر و کارگشاتر است و به همین دلیل تصمیم به ماندن گرفته‌اند، با برچسب‌هایی از قبیل ناسیونالیسم افراطی و امید واهی به سکوت دعوت می‌کنند؟ چرا نمی‌توان از ماندن دفاع کرد و این فکر را گسترش داد بی‌آنکه به سفیدشویی یا همدستی متهم شد؟ عده‌ای مانده‌اند تا در همین کشور موهایشان را به دست باد بسپارند، در همین کشور با قوانین مردسالارانه مبارزه کنند، حقوق ازدست‌رفته‌ی کارگران را فریاد بزنند، عرف مضمحل را به عقب برانند، حق جوانی‌کردن به شیوه‌ی دلخواهشان را بطلبند و برایش بجنگند تا خواسته‌ی دیگرگونه‌زیستن از بین نرود.  وقتی شیوه‌ی زندگیِ ما، هر شیوه‌ی متفاوتی از زندگی، نوعی مبارزه است، ماندن در ایران محتاج کارهای محیرالعقول نیست. در شرایطی که از در و دیوار فشار بر آدم‌ها وارد می‌شود که برو، ماندن نوعی مقاومت است.