وجه اشتراک ساحل مدیترانهای والنسیای اسپانیا با کوههای پربرف الوند همدان چیست؟ اعدام گروهی؟ گورهای جمعی؟ حافظهی تاریخی یا سکوت اکثریت در برابر قلع و قمع اقلیت؟
این اولین بار است که یک نهاد مردمیِ بینالمللی پس از مدت کوتاهی از وقوع جنایت در ایران رسیدگی حقوقی به آن را بر عهده میگیرد. این سرعت عمل سبب شد تا نه تنها شهادتها و رنج قربانیان این جنایت، تازه و دستنخورده به گوش قضات و جهانیان برسد بلکه در فاصلهی کوتاهی، داغداران و دادخواهان، روند دادخواهیِ ترمیمبخشی را تجربه کنند که در عین قدرتمند کردن آنها و ایجاد همدلی اجتماعی با ایشان، به مبارزهی دادخواهانهی آنان ابعاد تازهای میبخشد.
احتمالاً اگر با هریک از بازماندگان سال ۶۷ صحبت کنید کلمهی ساک را به مثابهی نوعی کلیدواژه از آنها خواهید شنید. ماجرا برای همهی ما اینطور شروع شد که یکی یکی به خانوادهها تلفن میکردند که بیایید ساکتان را تحویل بگیرید. یکی دو نفر از هر خانواده میرفتند و ساکی را که وسایل باقیمانده از زندانی اعدامشده بود به آنها تحویل میدادند.
این درد چیست که من و ما را به تمام بازماندگان قتلهای دولتی در تمام جهان پیوند میدهد؟ خواه در رابطهای مستقیم با آنان باشیم یا نباشیم، اشتراک میان ما، جای زخمی است که در نتیجهی خشونتی دولتی در جان و دل ما ریشه دوانده است. مجموعهای است از تجربههای تلخ مشترک.
«دادخواهی مادرانه»، شیوهی مواجهه با فراموش کردن سرنوشت گمشدگان قهری است. جدال مادران دادخواه با بیعدالتی را زنان روسری سفید میدان «پلازا مایو»ی بوئنوس آیرس بر سر زبانها انداختند. اما پیش از زنان آرژانتینی، سالهای متوالی بود که مادران مکزیکی به شکل پراکنده از این شیوهی مبارزه با فراموشی بهره برده بودند.
در ماههای اخیر در پی سلسله اتفاقاتی که با سرکوب اعتراضات سراسری آبانماه شروع شد و به شلیک به هواپیمای مسافربری اوکراینی ختم شد، موجی از خشم، غم، ناامیدی و استیصال بخش بزرگی از جامعهی ایران را فراگرفت. سؤالی که این روزها بسیار تکرار میشود این است که چطور میتوان با این تجربهی تلخ جمعی مواجه شد؟ آیا در تجارب قبلی که ما و دیگران از سرگذراندهایم، درسها و امیدهایی برای این روزها یافت میشود؟ چگونه میتوان مقهور این تلخی و ناامیدی نشد؟