«روشنگری» تا چه اندازه روشنشده بود؟ اگر تلاش برای برکشیدن عقلانیت نتیجهی عکس بدهد چه؟ اگر مقدر باشد که روشنی تیرگی پدید آورد، و روشنگری ضد-روشنگری به بار آورد چه؟ این تز کتاب جدید جاستین ای. اچ. اسمیت با عنوان عقلستیزی: تاریخ سویهی تاریک خرد است. کم نیستند منتقدانی که روشنگری را عمیقاً شبزده دیدهاند. به دید برخی، عصر «روشنگری» بسترساز نژادپرستی و امپریالیسم مدرن بوده. اما چرا؟
نظریهی انتقادی مکتب فرانکفورت آمیزهای از تأملات فلسفی و پژوهشهای اجتماعی علمی بود که در واکنش به مصائب اروپا در قرن اخیر سر برآورده بود: عدممقاومت طبقات کارگر اروپا در برابر شیوع فاشیسم؛ نابخردی بورژوازی و سرمایهداران عمده که خود را با این تصور فریب دادند که میتوانند از نازیسم در راستای منافعشان سود ببرند؛ سکوت و همکاری طبقات متنفذ؛ هولوکاست یهودیان اروپا.
آنتونیو گوترش، دبیر کل سازمان ملل متحد، دیروز در نخستین سخنرانی هفتاد و سومین مجمع این نهاد جهانی به رهبران دنیا هشدار داد که جهان بیش از پیش دستخوش بینظمی و آشوب است و رفاه عمومی تأمین نشده است. از سال ۲۰۱۶، که برخی آن را واقعاً «بدترین سالِ تاریخ» میدانند، موجی از نظرهایی به راه افتاده...
فروید در آخرین اثرش که در سال 1939 همزمان با تاریکترین دورهی تاریخ مدرن یهودی منتشر شد، این فرضیه را مطرح کرد که بنیانگذار دین یهودی، همانطور که کافکا هم گفته بود، مصری بود و نه عبرانی. این مقاله به علل احتمالی طرح این فرضیه و پیامدهای آن در دوران ظهور فاشیسم میپردازد.