۸۰ سال از وخیمترین ــ و ناشناختهترین ــ بحران پناهندگیِ اروپا میگذرد اما خاطرهی «عقبنشینی» هنوز در ذهن مادلِن مورِنا زنده است. خانوادهی او در میان ۵۰۰ هزار اسپانیاییای بودند که پس از سقوط بارسلون به دست نیروهای فرانکو در اواخر جنگ داخلیِ اسپانیا در ۲۶ ژانویهی ۱۹۳۹ از طریق رشتهکوههای پیرِنهی شرقی به فرانسه گریختند، رویدادی که به یکی از بزرگترین مهاجرتهای جمعیِ دوران معاصر تبدیل شد.
ماه گذشته دانشگاه اروپای مرکزی در بوداپست میزبان یووال نوح هراری بود که طی یک سخنرانی چهرهی متفاوتی از ملیگرایی ارائه کرد. تفاوت بین ملیگرایی و مفاهیم رایج و مهمی چون فاشیسم، قبیلهگرایی و جهانیگرایی و رابطهی بین ملیگرایی و دموکراسی مباحث کانونی این سخنرانی بود. نوشتهی زیر ترجمهی این سخنرانی به زبان فارسی است.
دومینگوس آبرانتِس، سیاستمدار کمونیست و عضو «شورای حکومتیِ» پرتغال، ۱۲ سال از عمر خود را در دوران «حکومت جدید» اقتدارگرای آنتونیو دو اولیویرا سالازار در زندان گذراند. او ۹ سال در پنیشی زندانی بود، قلعهای قرن شانزدهمی که حکومت «جمهوری دوم» در فاصلهی سالهای ۱۹۳۴ و ۱۹۷۴ از آن به عنوان زندانی برای دگراندیشان و مخالفان استفاده میکرد.
وقتی در ۱۵ سالگی تصمیم گرفتم که روزی کارگردان شوم، حرف مشهور لنین دربارهی سینما صادق به نظر میرسید؛ او سینما را «مهمترین هنر» خوانده بود. میانهی دههی ۱۹۶۰ بود و سینمای هنری، با آدمهای خارقالعادهای مثل اینگمار برگمن، آلن رِنه، فدریکو فلینی، کارول رید، آندری وایدا و آکیرا کوروساوا، در اوجِ خود به سر میبرد. همهی این افراد تجربهی مشترکی داشتند: همگی در دوران پختگی و بلوغ، فجایع جنگ جهانی دوم را از سر گذرانده بودند، هرچند برخی از آنها این فجایع را از نزدیک به چشم خود ندیده بودند.
معلوم بود آنچه در راه است به قول دکتر صدیقی استبداد نعلین است که از هر استبدادی بدتر است. چون استبداد ناسنجیده خودش را به الهیات وصل میکند و خودش را نماینده خدا میداند و مخالفت با او نه فقط مخالفت سیاسی بلکه گناه هم به شمار میرود. بیمهایم متأسفانه نه تنها درست از آب درآمد، بلکه آنچه متحقق شد به مراتب بدتر از آنی بود که من تصور میکردم.
آیا ممکن است که کشوری را بر خلاف رسوم دیرینه، بر خلاف خواستههای قلبی و خلق و خوی اهالی، و به احتمال زیاد بر خلاف منافعش، به طرف جنگ سوق داد؟ ظاهراً چنین کاری ممکن است.