دوستم همیشه به طعنه و شوخی میگوید، «بهرغم همهی پیشرفتهای پزشکی، میزان مرگومیر ثابت مانده است ــ یک مرگ به ازای هر نفر!» او و من با هم در دههی ۱۹۸۰ در رشتهی پزشکی درس میخواندیم. ما، مثل هر کس دیگری در این رشته، شش سال تمام وقت خود را صرف حفظ کردن تمام مشکلات و بیماریهایی کردیم که ممکن است برای بدن انسان رخ دهد.
این اراده است که جهان را میسازد، و اگر ما به معنایی محدود توان دخل و تصرف تعیینکننده در جهان (به معنای محدودِ لفظ جهان) را داشته باشیم همه از آن روست که از منظر نیچه اراده نخست ما را ساخته است، و قوام هستی ما از اراده است، که میتوانیم اراده کنیم و با انتخاب هدفِ معین جهان را بسازیم.
هانا آرنت دوست خوبی بود. زمانی که دختر نوجوانی بود، مادر و پدرخواندهاش دیدار با آشنایی به نام آنه مندلسون را برای او قدغن کرده بودند اما او به هر ترتیبی که شده، پیاده در شب به شهر کوچک مجاور رفت، به پنجرهی آنه سنگریزه پرتاب کرد، و دوستی مادامالعمری را با او بنا نهاد...
باغ آنجاست که میخواهی در آنجا باشی، در آن بمانی و هرگز آن را ترک نکنی، فلسفه و در حقیقت تفکر نیز مقامی است که میخواهی در آن بمانی، درنگ کنی و آن را لحظهای پایدار میخواهی. این دو همیشه شوق ماندن در جایگاهشان را در ما برمیانگیزند و از آن رو که هر دو بر خلود و جاودانگی تأکید میکنند مثل هماند.
ایستاده بر بلندای صخرهای، حس سردرگمی و سرگشتگی پریشانتان میسازد. نه تنها از سقوط میترسید، بلکه واهمه دارید که مبادا در برابر میل به پرتاب کردن خود تسلیم شوید. هیچ مانعی پیش روی شما نیست. هراس، اضطراب، و دلهره اینجا نمایان میشوند.