به قول موریس مرلوپونتی، در فلسفهی مدرن هیچ اثر بزرگی بی الهام از هگل نوشته نشده، و این سخن دستکم توصیفی است از جایگاه هگل در فلسفهی معاصر فرانسویزبان.
باید «خود» را رام کرد، از اینجا و آنجای پراکندهساز، از دغدغه و آشوبها و تفرقهی ذهن رهانید و او را از آنِ خودش ساخت، باید «خود» را به راه آورد، اما نخست باید به آن چنگ انداخت و بیدار کرد و پالایش کرد، باید ضمیر را صافی کرد تا کاری کارستان شروع شود، یعنی آموزشی پویا و پویشگر، و نه منفعل، آموزشی زایا و آفرینشگر.
چرا مارکس تلویحاً سرمایه را با شاهکاری ادبی مقایسه میکرد؟ خود او پیشتر در نامهی دیگری به انگلس در ژوئیهی ١٨۶۵ نوشته بود: «اکنون در مورد اثرم حقیقت را به تو میگویم. مزّیت نوشتههای من صرفنظر از نقائصشان این است که یک کل هنری را تشکیل میدهند.»
پس از شاردن، سیاح و مستشرق فرانسوی که در عصر صفوی به ایران آمد، کنت دو گوبینو دیگر مستشرق فرانسوی در زمان ناصرالدین شاه دو بار به ایران آمد. نخستین بار در سالهای ۵۸-۱۸۵۵ به عنوان دبیر اول هیئت اعزامی از فرانسه و بار دوم در سالهای ۶۳-۱۸۶۱ در مقام سفیر کبیر فرانسه در ایران.
دیدار فیلسوف آمریکایی از تهران در سال ۲۰۰۴ چه نکتههایی دربارهی جامعهی ایرانی، و همینطور جامعهی آمریکایی، به ما میآموزد؟
این روزها تاریخ حال و روز خوبی ندارد. ظاهراً نسل ما در این شکاکیت با هگل، فیسلوف آلمانی، همداستان است که تنها درسی که تاریخ به ما میآموزد این است که هیچگاه کسی از تاریخی چیزی نیاموخته است. بسیاری با این گفتهی هنری فورد، بازرگان آمریکایی، همدلاند که تاریخ تقریباً حرف مفت است. با این حال، هگل استدلال میکرد که هر چند همواره با امور ظاهراً بیسابقه مواجهایم اما تاریخ واقعاً سرنخهایی دربارهی غایات نهاییمان در اختیار ما میگذارد.