تاریخ انتشار: 
1399/02/16

مارکس ادیب؟

ناصر اعتمادی

National Portrait Gallery, London

* به مناسبت زادروز مارکس (۵ مه)

ملاحظات پراکنده‌ی مارکس درباره‌ی هنر جزء مهمی از طرح او برای رهایی به شمار می‌روند. مارکس در بیست سالگی کتاب مقدس و قوانین رومی، اشعار کلاسیک و فلسفه‌ی کلاسیک آلمان، بهویژه فلسفه‌ی هگل، را به خوبی می‌شناخت و نگارش اثری بیسابقه دربارهی تفاوت فلسفههای اپیکور و دموکریت را آغاز کرده بود. علاوه بر زبانهای یونانی و لاتینی، مارکس تسلط کاملی بر زبان فرانسوی داشت (او کتاب فقر فلسفه را مستقیماً به فرانسوی نوشت). مارکس در عین حال یادگیری دیگر زبانها، از جمله ایتالیایی و روسی را (برای آشنایی با آثار اقتصاددانان روسیه)، آغاز کرد و فراگیری انگلیسی را با شروع دوره‌ی تبعید در بریتانیا تکمیل کرد (کتاب هجدهم برومر او که مستقیماً به انگلیسی نوشته شده شاهکاری تاریخی و ادبی به شمار می‌رود). 

آشنایی مارکس با ادبیات کلاسیک (شکسپیر، دانته، سروانتس، دیدرو و...) و همچنین ادبیات معاصر وی (بالزاک، دیکنز و دیگران) عمیق بود و دست کمی از آشنایی‌اش با علوم زمانه‌ی خود نداشت. به موازات نگارش طاقتفرسای کتاب سرمایه، مارکس «اوقات فراغت» خود را صرف حل مسائل ریاضیات انتگرال می‌‌کرد و شیمی را نزد یکی از بهترین دوستان شیمی‌دان خود در لندن میآموخت. 

مارکس از نخستین خوانندگان کتاب منشاء انواع اثر چارلز داروین بود و قصد داشت اثر اصلی خود، سرمایه، را به او اهداء کند. یادداشتهای او با عنوان «نظریههای ارزش اضافی» و «گروندریسه» نشان میدهند که مارکس اقتصاد سیاسی را بهتر از همه‌ی معاصرانش میشناخت، هر چند خودش تأکید میکرد که آثار ادبی بیش از رسالههای اقتصادی به شناخت وی از جامعه‌ی مدرن سرمایهداری و دریافت او درباره‌ی اخلاق، سیاست و زیباییشناسی یاری رساندند.

در فوریه‌ی ١٨۶٧ اندکی پیش از انتشار نخستین جلد سرمایه مارکس در نامهای به فردریش انگلس از او خواست رُمان شاهکار ناشناخته اثر اونوره بالزاک را بخواند که به گمان مارکس «شاهکار» ادبی بود. فیلسوف آمریکایی مارشال برمن در کتاب تجربه‌ی مدرنیته با اشاره به همین نامه مینویسد که در رُمان شاهکار ناشناخته که در اصل تشریح یک تابلو توسط بالزاک است میتوان تصویر انتزاعی قرن بیستم را دید، هر چند از نگاه معاصران بالزاک شاهکار ناشناخته سیمای جهانی آشوبزده و بینظم را به تصویر می‌‌کشد. 

اما، چرا مارکس تلویحاً سرمایه را با شاهکاری ادبی مقایسه می‌کرد؟ خود او پیشتر در نامه‌ی دیگری به انگلس در ژوئیه‌ی ١٨۶۵ نوشته بود: «اکنون در مورد اثرم حقیقت را به تو میگویم. مزّیت نوشتههای من صرفنظر از نقائصشان این است که یک کل هنری را تشکیل می‌دهند.» 

با این حال، نادرند کسانی که کتاب سرمایه را به عنوان اثری هنری مورد ملاحظه قرار داده باشند. در عوض، اما انبوهی از آثار و مطالعات به بررسی مفاهیم صرفاً اقتصادی این اثر اختصاص یافتهاند. با وجود این، نخستین جلد سرمایه مملو از نقل قولها و ارجاعات مستقیم به کتاب مقدس، شکسپیر، گوته، میلتون، بالزاک، ولتر، هومر، دانته، شیلر، سوفوکل، افلاطون، ارسطو، توسیدید، گزنفون، سروانتس، هاینه، تامس مور، ساموئل باتلر و دیگر ادیبان و نویسندگان بزرگ تاریخ است. سرمایه رُمانی گوتیک است که قهرمانش، پرولتاریا، اسیر هیولایی است که خود ساخته است، درست مثل فرانکشتاین (به قول مارکس: «سرمایه با عرق و خون و لجن زاده میشود.»). 

سرمایه رُمانی گوتیک است که قهرمانش، پرولتاریا، اسیر هیولایی است که خود ساخته است، درست مثل فرانکشتاین (به قول مارکس: «سرمایه با عرق و خون و لجن زاده می‌شود.»). 

مارکس به معنای واقعی کلمه یک نویسنده‌ی کلاسیک بود. در مهمترین اثر او، «سرمایه»، (که از منظر دقت علمی در ساختن و به کارگیری مفاهیم هنوز بیمانند است) آفرینش هنری، زبان استعاره و خیال به اوج می‌رسند. مهمترین قصد مارکس از این خلاقیت (تلاقی علم و انگاره)، این بود که پرولتاریای جدید بتواند با آگاهی از سازوکار سرمایه‌ی خود را از شورشهای کور به مرتبه‌ی نبردهای آگاهانه برای رهایی، برای ساماندهی تولید و ساختن جامعه‌ی آینده ارتقاء دهد (از این منظر مارکس ای بسا یک اسپینوزاییِ تمامعیار بود. او میان توهم و شناخت ریشهای تفاوت قائل میشد، هر چند آنها را به عنوان صورتها و مدارج مختلف آگاهی و شناخت واقعی در نظر می‌گرفت). عبارت معروف او («فلاسفه تاکنون جهان را به اشکال مختلف تفسیر کردهاند، [در حالی که] مهم تغییر آن است.») دگرگونی و تغییر جهان را در مقابل فهم واقعی و ریشهای آن قرار نمیدهد. مارکس مخالف تفسیر مجرد جهان بود، نه فهم حقیقی آن.

در تلقی مارکس این خودآگاهیِ تاریخی بیشباهت به آفرینش هنری نبود و در نظر او آفرینش هنری یک جامعه‌ی حقیقتاً آزاد را ترسیم می‌کرد: همان که کورنلیوس کاستوریادیس متأثر از مرلوپونتی «انگاره‌ی مؤسس» جامعه مینامید. هنر تصویر جامعهای همبسته است که در آن کار از خودبیگانه جای خود را به آفرینش آزاد می‌دهد، یعنی به جامعهای «که بنیادش رشد کامل و آزاد فرد است» و در آن «آزادی فرد شرط آزادی جامعه» است. با اتکاء به همین تلقی هربرت مارکوزه مینوشت: «هنر معرف هدف نهایی تمام انقلابها است. یعنی: آزادی و سعادت افراد.» هنر هم آفرینش اجتماعی است و هم کارکردی اجتماعی دارد. اثر هنری چشم و گوش و هوش آدمی را پرورش میدهد و او را به عامل آگاه اجتماعی بدل میسازد. هنر در این معنا انعکاس منفعل ذات مصون از تغییری به نام زیرساخت اقتصادی نیست. خود مارکس می‌گفت: «دورههای معیّن شکوفایی هنری به هیچ وجه با رشد عمومی جامعه و در نتیجه با رشد بنیاد مادّی آن که به‌اصطلاح استخوانبندی جامعه را می‌سازد، منطبق نیستند.» 

در میان فعالیتهای انسانی، آفرینش هنری هم استثنایی منحصربه‌فرد است، هم خبردهنده‌ی اشکال محتمل رشد فردی و اجتماعی که ریشه در امکانات واقعیت موجود دارند (در مقدمه‌ی «پدیدارشناسی روح»، هگل از این استثناء خبردهنده با عنوان «احساس مبهم یک ناشناس» یاد می‌کرد). بی‌دلیل نیست که به تعبیر مارکس «تولید سرمایهدارانه با بخشهایی از تولید روشنفکری نظیر هنر و شعر سر عناد دارد.» نه به این خاطر که هنر ذاتاً انقلابی است بلکه به این دلیل که به عنوان فعالیت آزاد، آفرینش هنری تسلیم جهان کالایی نمیشود. بر خلاف کالا، ارزش اثر هنری را کمیّت کار مجرد تجسم یافته در آن تعیین نمیکند. فعالیت هنری سرمشق و عیار فعالیت آزاد آدمی است و غیرقابل تفکیک از الغای جامعه‌ی کالایی.

 

* ناصر اعتمادی دانش‌آموخته‌ی دوره‌ی دکترای فلسفه و روزنامه‌نگار شاغل در بخش فارسی‌زبان رادیو فرانسه است.