آیا عمداً صداهای مخالف را نمیشنویم؟
مسلط شدن شبکههای خبری بر زندگی روزانهی ما، و فراگیر شدن شبکههای اجتماعی و وابستگی روزافزون ما به آنها، به گرفتار شدن بسیاری از ما در «حبابهای شناختی» و «اتاقهای پژواک» منجر شده است. این حبابها و اتاقها چه ویژگیها و چه تفاوتهایی دارند؟ چه تأثیراث زیانباری بر ما میگذارند؟ و چگونه میشود از آنها بیرون آمد؟
جریانِ اطلاعات معیوب است. موضوع فقط این نیست که آدمهای مختلف از سر زیرکیشان از یک مدرک نتایج مختلفی استخراج میکنند، بلکه به نظر میرسد که جمعهای مختلف روشنفکری دیگر عقایدی را که بر پایهی استدلالهای اساسی باشد ارائه نمیکنند. شاید دیگر حقیقت برای کسی اهمیتی ندارد و این برای بعضی نگرانکننده بوده است. شاید تعهدات سیاسی جایگزین مهارت ابتدایی و اساسیِ استدلال شده است. شاید همهی ما در «اتاقهای پژواک»ی که به دست خودمان ساختهایم به دام افتادهایم، و خود را در لایهی غیر قابل نفوذ عقاید دوستان همفکرمان و صفحاتی در اینترنت و شبکههای اجتماعی که مطالبشان با عقاید ما همخوانی دارد، پیچیدهایم.
اما دو پدیدهی کاملاً متفاوت در اینجا وجود دارد که هریک جریان اطلاعات را به شیوههای خاص خود منحرف میسازند. بگذارید نام این دو پدیده را «اتاقهای پژواک» (echo chambers) و «حبابهای شناختی» (epistemic bubbles) بگذاریم. هردوی اینها ساختارهای اجتماعیای هستند که به طور نظاممند منابع اطلاعات را تقلیل میدهند و حذف میکنند. هردو دربارهی قابل اعتماد بودن عقاید اعضای خود اغراق میکنند. اما این دو به شیوههایی کاملاً متفاوت عمل میکنند و به واکنشهای بسیار متفاوتی نیاز دارند. یک «حباب شناختی» زمانی پدید میآید که شما حرف آدمهایی را که در سمت دیگری ایستادهاند و موضع دیگری گرفتهاند اصلاً نمیشنوید. در حالی که یک «اتاق پژواک» زمانی شکل میگیرد که به آدمهایی که در طرف دیگر ایستادهاند اصلاً اعتماد نمیکنید.
در کاربردهای اخیرِ این دو، این تفاوتِ مهمشان آشکار نیست. پس بگذارید یک دستهبندی را که خودم ساختهام به شما معرفی کنم. «حباب شناختی» یک شبکهی اطلاعاتی است که برخی از صداهای موجود را نادیده میگیرد. این نادیده گرفتن ممکن است هدفمند باشد: ممکن است ما، به انتخاب خودمان، از این که در معرض دیدگاههای مخالف قرار بگیریم پرهیز کنیم، چون این دیدگاهها به نوعی ما را معذب میکنند. به گفتهی متخصصان علوم اجتماعی، ما دوست داریم در فضاهای عمومیای که انتخاب خود ما است ظاهر شویم، و به دنبال اطلاعاتی باشیم که بر جهانبینی خودمان مهر تأیید میزند. اما این نادیده انگاشتن میتواند به صورتی کاملاً ناخواسته نیز اتفاق بیافتد. حتی اگر خودمان نیز عملاً سعی در پرهیز از دیدگاههای مخالف نداشته باشیم، دوستان فیسبوکی ما تمایل دارند که در دیدگاهها و علایقشان با ما اشتراک نظر داشته باشند. وقتی شبکههایی را که با اهداف اجتماعی ایجاد شدهاند انتخاب میکنیم و آنها را به عنوان منابع اطلاعاتی خود مورد استفاده قرار میدهیم، در واقع تمایل داریم که دیدگاههای مخالف را کنار بگذاریم و تنها با سطح اغراقآمیزی از اتفاق نظر مواجه باشیم.
در «حبابهای شناختی»، صداهای دیگر شنیده نمیشوند؛ در «اتاقهای پژواک»، این صداها عملاً تضعیف میشوند.
از سوی دیگر، «اتاق پژواک» یک ساختار اجتماعی است که عملاً در آن صداهای دیگری که وجود دارند بیاعتبار و مردود شناخته میشوند. تفاوت در اینجا است که یک «حباب شناختی» فقط به نادیده گرفتن دیدگاههای مخالف دست میزند، حال آن که یک «اتاق پژواک» باعث میشود که اعضای حاضر در آن عملاً به افراد خارج از آن بیاعتماد شوند. کاتلین هال جیمیسون و فرانک کاپلا در کتابشان، اتاق پژواک: راش لیمبو و دستگاه رسانههای محافظهکار، که در سال ۲۰۱۰ به چاپ رسید، تحلیلی پیشرو از این پدیده ارائه میدهند. از نظر آنها یک «اتاق پژواک» چیزی شبیه یک فرقه است. یک فرقه اعضایش را عملاً از هر منبع بیرونی بیزار میکند و، به این ترتیب، آنها را در انزوا نگاه میدارد. آن «دیگری»ها عملاً برچسب «بدخواه» و «غیر قابل اعتماد» میخورند. دامنهی اعتمادِ عضو یک فرقه بسیار محدود و به شدت روی صداهای اعضای مشخصِ خود فرقه متمرکز است.
در «حبابهای شناختی»، صداهای دیگر شنیده نمیشوند؛ در «اتاقهای پژواک»، این صداها عملاً تضعیف میشوند. راهِ در هم شکستنِ یک «اتاق پژواک» این نیست که «واقعیتها» را رک و راست جلوی صورت اعضای آن بگیریم. بلکه باید از ریشه و اساس به «اتاق پژواک» حمله کرده و آن اعتمادِ نابودشده را بازسازی کنیم. بگذارید از «حبابهای شناختی» شروع کنیم. این حبابها اخیراً در مرکز توجه قرار گرفتهاند و مشهورترین آثاری که به آنها پرداختهاند عبارتاند از: حباب فیلتر، اثر الی پرایزر در سال ۲۰۱۱ و #جمهوری: دموکراسی چندپاره در دوران شبکههای اجتماعی، اثر کاس سانستاین در سال ۲۰۱۷ بودهاند. جانِ کلام این است که: ما اغلب اخبار را از فیسبوک و شبکههای اجتماعی مشابه دریافت میکنیم. مطالبی که در فیسبوکمان به آنها بر میخوریم اغلب از طرف دوستان و همکارانمان همرسانی میشوند و به اشتراک گذاشته میشوند، کسانی که اکثریت آنها با ما به لحاظ سیاسی و فرهنگی اشتراک نظر دارند. ما به وبلاگها و وبسایتهای همفکر و محبوبمان سر میزنیم.
در عین حال، الگوریتمهای مختلفی نیز در پشت صحنه وجود دارد که از آن جمله میتوان به مواردی که در جستوجوهایمان در گوگل به آنها بر میخوریم اشاره کرد که به طرز نامحسوسی به جستوجوهای ما جنبهی شخصی میدهد، تا بیشتر به صورتی شود که تنها چیزهایی را ببینیم که میخواهیم ببینیم. این فرآیندها همگی به نوعی اطلاعات را فیلتر میکنند و از صافی خاصی میگذرانند. این فیلترها لزوماً چیزهای بدی نیستند. جهان با اطلاعات اشباع شده است و کسی نمیتواند به تنهایی از عهدهی دستهبندی این همه اطلاعات بر بیاید: فیلترها باید به کمک ما بیایند. به همین دلیل است که همهی ما برای کسب دانش به شبکههای گستردهی اجتماعی وابستهایم. اما هر شبکهی اطلاعاتی باید در دستهبندیهای خود گستردگی و تنوع را نیز در نظر بگیرد. یک شبکهی اجتماعی که در مجموع از هواداران فوقالعاده باهوش و وسواسی اپرا تشکیل شده باشد، تمام اطلاعاتی را که من دربارهی صحنهی اپرا در جستوجویش باشم ارائه خواهد داد اما، برای مثال، نمیتواند مرا به این واقعیت رهنمون شود که کشورم به طور روزافزون به وجود نئونازیها آلوده شده است. ممکن است هر فردِ عضو شبکهی من به عنوان یک منبع اطلاعاتی بسیار قابل اطمینان عمل کند، اما شبکهی من به عنوان یک سازهی متراکم چیزی را کم دارد که سنفورد گلدبرگ در کتابش اتکا به دیگران (چاپ سال ۲۰۱۰) از آن به عنوان «اطمینان به پوشش کامل اطلاعات» یاد میکند. این یعنی که شبکهام به من پوشش خبری گستردهای را که نمایندهی تمام اطلاعات مربوطه باشد ارائه نمیدهد.
در عین حال، خطر دیگری نیز از سوی «حبابهای شناختی» متوجه ما است و آن ایجاد اعتماد به نفسِ بیش از حد است. در یک حباب، ما به حد گزافی با نظرات موافق و حذف نظرات مخالف مواجه میشویم. ما از این نظر آسیبپذیریم چرا که، در مجموع، انگیزهی متقاعدکنندهای برای توجه به این موضوع داریم که آیا بقیه با ما موافقاند یا مخالف. این که چشم انتظار تأیید از سوی دیگران باشیم یکی از روشهای ابتدایی برای بررسی این موضوع است که استدلالمان خوب بوده است یا بد. اما هر تأییدی نیز لزوماً معنایی ندارد. لودویگ ویتگنشتاین میگوید: تصور کن که داری به یک کپه روزنامهی یکسان نگاه میکنی و تیتر یکسانِ هریک از روزنامههای زیرین باعث افزایش اطمینانت میشود. این به وضوح اشتباه است. این که نیویورک تایمز چیزی را گزارش دهد میتواند باعث شود که باورش کنیم، اما نسخههای دیگر نیویورک تایمز را نباید به عنوان مدرکی جدید برای اثبات آن موضوع در نظر بگیریم.
اما مشکل در اینجا علاوه بر وجود نسخههای یکسان، چیز دیگری هم هست. فرض کنید من معتقد باشم که رژیم غذایی پالئو (پارینه) عالیترین رژیم غذایی در تمام دورانها است. بعد، یک گروه فیسبوکی به نام «نکات مربوط به سلامت کامل!» تشکیل دهم و آن را تنها با افرادی که خودشان نیز معتقدند که رژیم پالئو بهترین رژیم غذایی است پر کنم. پس این که تمام اعضای آن گروه در مورد رژیم پالئو با من موافق باشند، نباید حتی ذرهای به اطمینان من در این مورد بیافزاید. آنها نسخههای یکسان همدیگر نیستند (در واقع، شاید خودشان به طور مستقل به نتایجی رسیده باشند) اما روشی که من برای انتخاب اعضای گروهم به کار بردهام کاملاً میتواند علت توافق آنها با من را توضیح دهد. اتفاق آرای اعضای گروه به وضوح میتواند منعکسکنندهی معیارهای انتخاب من باشد. و من به سادگی از یاد میبرم که این اعضا چطور از پیش و با دقت تمام ارزیابی شدهاند، و محافلی که در شبکههای اجتماعی تشکیل میشوند چقدر میتوانند از نظر شناختی از پیش آمادهشده باشند، هرچند جای خوشوقتی است که «حبابهای شناختی» به سادگی میترکند. ما به سادگی میتوانیم با قرار دادن اعضای یک «حباب شناختی» در معرض اطلاعات و بحثهایی که آنها را از دست دادهاند، آن حباب را بترکانیم. اما «اتاقهای پژواک» پدیدهای بسیار مخربتر و در عین حال نیرومندترند.
کتاب جیمیسون و کپلا نخستین اثر پژوهشی تجربی است که به عملکرد «اتاقهای پژواک» پرداخته است. آنها در تحلیل خود نشان دادهاند که «اتاقهای پژواک» به طور نظاممند به واسطهی بیزار کردن اعضایشان از تمام منابعِ شناختیِ بیرونی عمل میکنند. محوریت پژوهش آنها بر راش لیمبو، یک مجری محافظهکار بسیار جنجالآفرین در آمریکا، و همچنین فاکس نیوز و رسانههای مشابه آن قرار دارد. روشهایی که لیمبو به کار میبرد عملاً میتواند هر شخصی را به فرد مورد اعتماد شنوندگانش تبدیل کند. حملات مداوم او به «رسانههای جریان اصلی» تلاش او را برای بیاعتبار ساختنِ تمام منابع اطلاعاتی دیگر نشان میدهد. او مرتباً صداقتِ هر فردی را که به هر شکلی دیدگاه مخالفی مطرح کند، زیر سؤال میبرد. و از نظر او این افراد مخالف به سادگی دچار خطا نشدهاند بلکه بدخواه و متقلباند و عملاً سعی در تخریب لیمبو و طرفدارانش دارند. جهانبینی حاصل از این جریان، خود یکی از نیروهایی را که عمیقاً در تقابل با یکدیگرند نمایندگی میکند: این جنگی بر سر همه یا هیچ است که بین نیروهای خیر و شر در گرفته است. هر کسی که جزء طرفداران لیمبو نیست، از نظر او آشکارا در تقابل با حق و بنابراین کاملاً غیرقابل اعتماد است. به گفتهی متخصصان سلامت روان و بنا به پژوهشهای آنان در زمینهی احیای فرقهها (افرادی از جمله مارگارت سینگر، مایکل لانگان، و رابرت لیفتون)، آموزههای فرقهای باعث میشود که اعضای جدید فرقه به هیچیک از افراد خارج از فرقه اعتماد نکنند. این موضوع در مقابل هر تلاشی که برای جدا کردن عضوِ آموزشدیده از فرقه صورت میگیرد، سپری اجتماعی ایجاد میکند.
«اتاق پژواک» برای کارآییاش نیازمند ایجاد هیچگونه ارتباطِ ناقص نیست. طرفداران لیمبو به منابع اطلاعاتی بیرون دسترسی کامل دارند. بنا به تحقیقات جیمیسون و کپلا، طرفداران لیمبو مرتباً در حال مطالعهی منابع خبری جریان اصلی و لیبرال اند – اما چیزی را که میخوانند قبول نمیکنند. آنها نه با انتخاب شدنِ منابعی که میتوانند در معرض آنها قرار بگیرند، بلکه با تغییر کسانی که آنها به عنوان اولیای امور، کارشناسان، و منابع موثق قبولشان دارند، در انزوا نگاه داشته شدهاند. آنها صداهای بیرون را میشنوند اما طردشان میکنند. جهانبینی آنها وقتی در معرض آن صداهای بیرونی نیز قرار بگیرند تغییری نخواهد کرد، چرا که نظام باورهایشان آنها را برای تاختوتازهای فکری آماده کرده است. در واقع، قرار گرفتن در معرض دیدگاههای مخالف به تقویت دیدگاههای آنها منجر میشود. ممکن است لیمبو این توهم توطئه را به طرفدارانش القا کرده باشد که هرکسی که از او انتقاد میکند این کار را به دستور یک گروهک مخفی نخبگان شرور انجام میدهد که به زور کنترل رسانههای جریان اصلی را به دست گرفتهاند. عقاید طرفداران لیمبو به این شکل در مقابل اسناد و مدارکی که دیدگاه مخالفی را مطرح کنند، محافظت میشود. در واقع، هرچه آنها بیشتر ببینند که رسانههای جریان اصلی با صدای بلند به عدم صداقت لیمبو حمله میکنند، پیشبینیهای لیمبو به نظرشان درستتر میآید. قرار گرفتن در معرض منابع بیرونی که دیدگاههای مخالفی را مطرح میکنند، به خاطر اصرار و سماجت اعضای «اتاق پژواک»، به افزایش اطمینان آنها به منابع داخلی و در نتیجه چسبیدنِ هرچه بیشتر آنها به جهانبینیشان منجر خواهد شد. اِندره بگبای، فیلسوف، نام این شیوهی تأثیرگذاری را «پیشدستی در بحث شواهد» گذاشته است. چیزی که دارد اتفاق میافتد نوعی جودوی فکری است که در جریان آن، با استفاده از ساختار مجهز باورهای داخلی «اتاق پژواک»، قدرت و اشتیاق صداهای مخالف در مقابل خود آن صداهای مخالف قرار میگیرد.
شاید به نظر بعضی استقلال فکری تنها راه چاره باشد؛ «اتاقهای پژواک» به این دلیل به وجود میآیند که ما به دیگران بیش از اندازه اعتماد میکنیم، پس راه حل این است که خودمان شروع به فکر کردن کنیم. اما این نوع استقلال فکری افراطی نیز خیالی واهی بیش نیست. مطالعات فلسفیِ دانش و شناخت در نیم قرن گذشته چیزی جز این به ما نیاموخته است که ما تقریباً در تمام حوزههای دانش به طرزی مأیوسکننده به یکدیگر وابستهایم. به این فکر کنید که چقدر در هر زمینهی مربوط به زندگی روزمرهمان به دیگران اعتماد میکنیم. برای رانندگی کردن باید به کار مهندسان و علم مکانیک اعتماد کنیم، و برای استفاده از داروها به تصمیم پزشکان، شیمیدانها و زیستشناسان. حتی متخصصان و کارشناسان نیز خود به شبکهی وسیعی از دیگر متخصصان و کارشناسان وابستهاند. برای مثال، تحلیل نمونههای اقلیمی از سوی متخصص اقلیمی به تکنیسین آزمایشگاهی که دستگاه استخراج هوا را راه میاندازد، مهندسانی که تمام آن دستگاهها را ساختهاند، متخصصان آماری که روش تحلیل زیربنایی را ابداع کردهاند، و همینطور به بسیاری افراد دیگر بستگی دارد.
الیجا میلگرم در کتاب تاریکسازی بزرگ (۲۰۱۵) این بحث را مطرح میکند که دانش مدرن به اعتماد به زنجیرههای بلندی از متخصصان وابسته است. و هیچکس در جایگاهی نیست که معتبر بودن تمام اعضای این زنجیره را ارزیابی کند. از خودتان بپرسید: آیا میتوانید یک متخصص آمار خوب را از یک متخصص بیصلاحیت در این زمینه یا یک زیستشناس خوب را از یک زیستشناس بد، یک مهندس هستهای، رادیولوژیست، یا متخصص اقتصاد کلان خوب را از انواع بدشان تشخیص دهید؟ البته هر خوانندهای ممکن است بتواند به یک یا دو پرسش اینچنینی پاسخ مثبت بدهد، اما هیچکس واقعاً نمیتواند به تنهایی کل یک زنجیرهی طولانی را ارزیابی کند. در عوض، ما به ساختار اجتماعی بسیار پیچیدهی اعتماد به دیگران وابستهایم. باید به همدیگر اعتماد کنیم؛ اما به گفتهی آنت بایر، فیلسوف، این اعتماد ما را آسیبپذیر میکند. «اتاقهای پژواک»، با سوءاستفاده از این آسیبپذیری، همچون نوعی انگل اجتماعی عمل میکنند، و از شرایط شناختی و وابستگی اجتماعی ما بهرهبرداری میکنند.
«اتاقهای پژواک» زیادی نیز در جناح چپ سیاسی وجود دارند. مهمتر اینکه، «اتاقهای پژواک» به حوزهی سیاست محدود نمیشوند.
تمرکز اغلب مثالهایی که تا کنون، پیرو نظریات جیمیسون و کپلا، ذکر کردم بر «اتاق پژواک» رسانههای محافظهکار قرار داشته است. اما نمیتوان گفت که این تنها «اتاق پژواک» موجود است؛ من کاملاً اطمینان دارم که «اتاقهای پژواک» زیادی نیز در جناح چپ سیاسی وجود دارند. مهمتر اینکه، «اتاقهای پژواک» به حوزهی سیاست محدود نمیشوند. دنیای افرادی که علیه واکسیناسیون فعالیت میکنند نیز به وضوح یک «اتاق پژواک» است و اتفاقاً این یکی از مرزهای سیاسی نیز عبور کرده است. من در حوزههای گستردهای نظیر رژیم غذایی (پالئو!)، فنون ورزش (بدنسازی کراسفیت!)، تغذیه با شیر مادر، برخی سنتهای فکری دانشگاهی، و بسیار بسیار حوزههای دیگر نیز به «اتاقهای پژواک» برخوردهام. یک بررسی ابتدایی میتواند این باشد که ببینیم آیا نظام باورهای یک گروه به اعتماد آنها به هر فرد خارج از گروه، که به اصول و عقاید آنها پایبند نیست، لطمه میزند؟ اگر چنین باشد، احتمالاً آن گروه یک «اتاق پژواک» است.
متأسفانه، اغلب تحلیلهای سالهای اخیر «حبابهای شناختی» را با «اتاقهای پژواک» یکی گرفتهاند. اما بسیار مهم است که بین این دو تمایز قائل شویم. «حبابهای شناختی» چندان سفت و سخت نیستند؛ همانطور که به سادگی باد میکنند، به سادگی نیز میترکند. این در حالی است که «اتاقهای پژواک» بسیار مخربتر و نیرومندترند. و در ابتدا میتوانند مثل سایر امور زندگی به نظر بیایند. نظام باورهای آنها یک ساختار بیعیبونقص، دفاعی، و عملاً پاسخگو به حملات بیرونی را به وجود میآورد. مسلماً یک گروه میتواند هردوی اینها باشد، اما این دو پدیده به طور مستقل نیز وجود دارند. در همین حال، در رویدادهایی که بیشترین نگرانیها را برای ما ایجاد کردهاند، اغلب معضلات تحت تأثیر «اتاقهای پژواک» به وجود آمده است.
امروزه اغلب تحلیلهای جیمیسون و کپلا به فراموشی سپرده شدهاند، و بسیاری از برجستهترین متفکران تنها بر تأثیرات حبابگونه متمرکز شدهاند. برای مثال، سانستین در پژوهش مهم خود دوقطبی شدن سیاسی و افراطیگری مذهبی را تنها با عناوینی نظیر نمایش بد و ارتباط بد تعریف کرده است. پیشنهاد او در کتاب #جمهوری: دموکراسی چندپاره در دوران شبکههای اجتماعی این است که باید محافل بیشتری برای گفتوشنود به وجود بیاید تا در آنها بیشتر با دیدگاههای مخالف برخورد پیدا کنیم. اما اگر از ابتدا با یک «اتاق پژواک» سر و کار داشته باشیم، این اقدام در بهترین حالت هم بیفایده است و حتی ممکن است به تقویت قید و بندهای «اتاق پژواک» بیانجامد.
حال، آیا اصلاً راهی وجود دارد که بتوانیم به اعضای یک «اتاق پژواک» کمک کنیم که از نو شروع کنند؟ در حال حاضر میدانیم که تاکتیک حملهی مستقیم، نظیر بمباران اعضای «اتاق پژواک» با شواهد و مدارک، جوابگو نخواهد بود. اعضای «اتاق پژواک» نه تنها در مقابل چنین حملاتی محافظت میشوند، بلکه نظام باورهایشان نیز در واکنش به این حملات به تقویت جهانبینی «اتاق پژواک»شان کمک خواهد کرد. به جای این کار، ما باید به ریشهها، به خود آن نظامهای بیاعتبارسازی، حمله کنیم تا اعتماد به صداهای بیرونی را بار دیگر برقرار کنیم.
چرا اعتماد تا این اندازه مهم است؟ بایر نکتهی مهمی را مطرح میکند: اعتماد همان اتحاد است. ما به سادگی به خاطر این که آدمها در حوزهای تخصص دارند به آنها اعتماد نمیکنیم، بلکه مشخصاً به حسن نیت آنها اطمینان میکنیم. و به همین دلیل است که اعتماد، فراتر از صرف اطمینان کردن، مفهومی حائز اهمیت است. اطمینانپذیری میتواند در حوزههای خاص اتفاق بیافتد. این که مثلاً شخصی یک مکانیک قابل اطمینان باشد دلیل بر آن نمیشود که باورهایش در حوزههای سیاست و اقتصاد نیز لزوماً قابل توجه باشد. اما حسن نیت یک فرد یکی از خصوصیتهای کلی شخصیتی اوست. اگر من در عمل از خود حسن نیت نشان دهم، میتواند باعث شود که شما فکر کنید که در حوزههای اندیشه و دانش نیز حسن نیت دارم. بنابراین، اگر کسی بتواند حسن نیت خود را به عضوی از یک «اتاق پژواک» نشان دهد، ممکن است بتواند در آن نفوذ کند.
چنین مداخلههایی از سوی افراد قابل اعتمادی که بیرون از «اتاق پژواک» قرار دارند میتواند به اعضای آن اتاق کمک کند که زندگی اجتماعی خود را از نو شروع کنند. اما مسیری که شرح دادم، پر پیچوتاب و تنگ و دشوار است. هیچ تضمینی وجود ندارد که چنین اعتمادی ایجاد شود، و سازوکار روشنی نیز برای شکل دادن این مسیر در دست نیست. در کل، آنچه در این باب دریافتهایم راه خلاصی را نشان نمیدهد. همه چیز بستگی به مداخلهی دیگران دارد. این مسیر حتی چیزی نیست که یک عضو «اتاق پژواک» بتواند خودش به تنهایی به آن قدم بگذارد؛ تنها یک امید کمرنگ برای نجات وجود دارد که آن هم با کمک از بیرون اتفاق میافتد.
برگردان: سپیده جدیری
سی تای نگوین استادیار فلسفه در دانشگاه یوتا در آمریکا است. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از این نوشتهی اوست:
C Thi Nguyen, ‘Escape the Echo Chamber’, Aeon, 09 April 2018.