تاریخ انتشار: 
1396/09/30

در دفاع از حقوق حیوانات

میتو ریکار

میتو ریکار، متخصص ژنتیک سلولی که یک راهب بودایی هم هست، هشدار می‌دهد که زمان بازاندیشی در رابطه‌ی ما انسان‌ها با دیگر جانوران دنیا فرا رسیده است: جانورانی که ما انسان‌ها، بدون هیچ دلیل اخلاقی موجهی، از آن‌ها بهره‌کشی کرده و آن‌ها را قتل عام می‌کنیم. ریکار در مصاحبه با روزنامه‌ی «لیبراسیون» از ایده‌های خود در دفاع از حقوق حیوانات بحث می‌کند.


شما کسی هستید که کتاب «در دفاع از حقوق حیوانات» (۲۰۱۴) را نوشته‌اید. چرا و چطور به مطالعه‌ی این موضوع علاقه‌مند شدید؟

هدف من این بود که دلایل علمی و ضروریات اخلاقی برای بسط دادن مفهوم «دیگری‌دوستی» به همه‌ی موجوداتِ دارای احساس و آگاهی (ذی‌شعور) را برجسته کنم. تردیدی در این نیست که در میان موجودات انسانی آن قدر رنج و مصیبت وجود دارد که آدم می‌تواند همه‌ی عمرش را هم بر سر این بگذارد که اندکی از بارِ آن رنج و مصیبت بکاهد. با وجود این، نه غیرواقع‌بینانه است و نه بی‌ربط که نگران سرنوشت حدود هشت میلیون گونه‌ی جانوریِ دیگر باشیم که همشهریان ما بر روی این کره‌ی خاکی هستند، چون در اکثر مواقع مجبور نیستیم که بین رفاه انسان‌ها و رفاه جانوران دست به انتخاب بزنیم. مسئله این نیست که فقط نگران حال حیوانات باشیم، مسئله این است که نگران حال آن‌ها هم باشیم و آن‌ها را هم در دایره‌ی نیکوکاری و مهرورزیِ خود بگنجانیم. این گسترش دادن مسئولیتِ ما بیشتر به رفتار اخلاقی مربوط می‌شود، نه به تخصیص دادن منابع و کاستن از امکانات محدودی که برای فعالیت‌های خود در دنیا داریم.

ما با وجود شگفتی‌هایی که در دنیای حیوانات احساس می‌کنیم، کشتاری در ابعاد عظیم مرتکب می‌شویم: هر سال شصت میلیارد جانور خاک‌زی و هزار میلیارد جانور آبزی را برای مصارف خود می‌کشیم. این یعنی دو میلیون جانور در هر دقیقه. یعنی که ما هر هفته به تعداد کل انسان‌هایی که در تمام جنگ‌ها در کل تاریخ بشر کشته شده‌اند حیوان و جانور می‌کشیم! ما به پیشرفت‌های خیره‌کننده‌ای در تمدن دست یافته‌ایم (مثل ممنوع کردن بردگی و شکنجه و صدور «اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر»)، اما دست کم هنوز کارهای زیادی باید برای رفع کردن یک نقیصه‌ی اخلاقیِ مهم انجام بدهیم، یعنی به تمایل مشترک همه‌ی موجوداتِ دارای احساس و آگاهی برای گریز از درد و رنج و حفظ بقای خود احترام بگذاریم، از جمله حیوانات. نکته‌ی دیگر این است که، این کشتارهای انبوه و این قتل عام‌ها و پیامد آن‌ها، یعنی مصرف بیش از حد گوشت در کشورهای مرفه، به تشدید گرسنگی در سطح دنیا منجر می‌شود، عدم توازن زیست‌محیطی را افزایش می‌دهد، و به سلامت انسان هم آسیب می‌رساند. تأثیر سبک زندگی ما بر زیست‌سپهر (بیوسفر)، با توجه به نرخ کنونی ناپدیدی انواع و گونه‌های جانوری، دارد ما را به ششمین مرحله‌ی انقراض گونه‌های جانوری از آغاز شکل‌گیری حیات بر روی کره‌ی زمین می‌رساند: در سال 2050، سی درصد از کل گونه‌های جانوری از روی کره‌ی زمین محو خواهند شد، و این روند در همین حد هم متوقف نخواهد ماند.

 

جوامع غربی چه نوع رابطه‌ای با حیوانات به طور کلی، و با «حیوانات خانگی» به طور خاص دارند؟

بعضی وقت‌ها ما چنان از حیوانات خانگی‌مان مراقبت می‌کنیم که انگار بچه‌های خود ما هستند؛ بعضی وقت‌ها حیوانات دیگری را به خاطر لذت خودمان شکار می‌کنیم و می‌کشیم؛ بعضی وقت‌ها هم با پوست آن‌ها لباس درست می‌کنیم و با ناز و کرشمه می‌پوشیم. ما به نوعی اختلال معرفتی مبتلا هستیم، و در نتیجه چنان نقش خود را در این موقعیت‌های مختلف عوض می‌کنیم که انگار اصلاً اتفاقی نیافتاده است، انگار که همه‌ی این موقعیت‌ها گزینه‌های بی‌خطر و بی‌زیانی بوده‌اند، در حالی که برای خود حیوانات، این مسئله مسئله‌ی مرگ و زندگی است. به همین دلیل، ما دچار یک ازهم‌گسیختگی و اسکیزوفرنیِ اخلاقی شده‌ایم، که موجب می‌شود به شدت مراقب سگ‌ها و گربه‌های خانگی باشیم، در حالی که چنگال‌هایمان را در تن خوک‌هایی فرو می‌کنیم که آن‌ها هم حیواناتی هستند که کمتر از سگ‌ها و گربه‌ها بااحساس، مستعد درک درد و رنج، و دارای هوش و آگاهی نیستند. برخی گفته‌اند که اگر ما انسان‌ها گوشت حیوانات را نخوریم و به آن‌ها درد و رنج نرسانیم، «انسانیت» خودمان را انکار می‌کنیم؛ یا به عقیده‌ی برخی دیگر، «آن بخش حیوانی وجودمان» را انکار کرده‌ایم. اما توحش زمانی آغاز می‌شود که به این حیواناتی که پیشاپیش درد و رنج غیرقابل تصوری را در سلاخ‌خانه‌ها متحمل می‌شوند و همین طور در جاهای دیگری که مورد بهره‌کشی قرار می‌گیرند، درد و رنج بیشتری برسانیم. به نظر می‌رسد منطق و شعور مشترک ما هم به همین مرض مبتلا شده است که سالانه پنجاه میلیون جوجه را در فرانسه روانه‌ی چرخ گوشت‌ها می‌کنیم.

 

تحقیقات اخیر در مورد هوش و وضعیت شعور و آگاهی در موجودات «غیرانسانی» چه نکاتی به ما می‌آموزاند؟

آیا عادلانه و اخلاقی است که به دیگر موجودات دارای شعور و آگاهی درد و رنجِ غیرضروری برسانیم؟ اگر عقل‌تان را از دست نداده باشید، حتماً به این سوال جواب منفی می‌دهید.

علوم آشکارا توانایی‌های گسترده‌‌ی فکری و احساسیِ بسیاری از انواع و گونه‌های جانوری را نشان داده‌اند. علوم همچنین خط ارتباطی را برجسته کرده‌اند که همه‌ی انواع جانوران را به هم پیوند می‌دهد، و به ما اجازه می‌دهد که تاریخ تکامل انواع و گونه‌هایی را که روی زمین زندگی می‌کنند ردیابی کنیم. ایجاد کردن مرزهای گذرناپذیر بین انواع مختلف گونه‌های جانوری رویکرد مناسبی در علم زیست‌شناسی نیست. خفاش‌ها برای تعیین مسیر حرکت‌شان از سیستم سونار استفاده می‌کنند، پرندگان مهاجر از ستارگان کمک می‌گیرند، و ما انسان‌ها قادر به استدلال‌های اخلاقی پیچیده هستیم. هر نوع و گونه‌ای از قوای خود بهترین استفاده‌ی ممکن را می‌کند. واضح بگویم، برتری و درخشش نوع بشر به خاطر ظرفیت هوش و وسعت فرهنگ و قوای اخلاقی آن است.

در این صورت، آیا عادلانه و اخلاقی است که به دیگر موجودات دارای شعور و آگاهی درد و رنجِ غیرضروری برسانیم؟ اگر عقل‌تان را از دست نداده باشید، حتماً به این سوال جواب منفی می‌دهید. امروزه فقط بخش خیلی کوچکی از انسان‌ها برای بقای خود به کشتار حیوانات وابسته‌اند، بدون این که گزینه‌ی مقبول دیگری در اختیار داشته باشند. این کشتار و قتل عام قطعاً غیرضروری است: و به همین دلیل غیرمنصفانه و غیراخلاقی است. دلیل اصلی این که بسیاری از ما سرسختانه به ایده‌ی وجود یک مرز گذرناپذیر بین انسان‌ها و حیوانات می‌چسبیم این است که، اگر تشخیص بدهیم که حیوانات هم تفاوتِ بنیادی با ما ندارند، آنگاه دیگر نمی‌توانیم آن‌ها را به عنوان ابزاری برای لذت و بهره‌برداری خود به خدمت بگیریم.

دونالد گریفینِ مردم‌شناس اصطلاحی وضع کرده است با عنوان «شعورهراسی»، در اشاره به یک دغدغه‌ی فکری که بعضی از فیلسوفان و دانشمندان دارند (البته تعدادشان در بین دانشمندان دارد هرچه کمتر می‌شود) مبنی بر این که وجود هر شکلی از شعور و آگاهی در جانوران را انکار کنند، چون می‌ترسند که ناچار به بازاندیشی در نحوه‌ی برخورد انسان‌ها با حیوانات شوند و به خاطر اِعمال خشونتی بی‌شرمانه احساس گناه کنند. جالب توجه این که، تحقیقات علمی به این نتیجه رسیده‌اند که انسان هرقدر بیشتر با حیوان‌ها بدرفتاری کند، به همان اندازه توانایی فکری خودش کاهش می‌یابد.

 

روند تشخیص و به رسمیت شناختن «هوش حیوانی» در حال حاضر به شکل کند و آهسته پیش می‌رود. آیا این روند به تغییرات عمیقی در برخورد ما با حیوانات منجر خواهد شد؟

غیرممکن به نظر می‌رسد که بتوانیم دلیل موجهی، مبتنی بر اخلاق، عدالت، نیکوکاری، یا ضرورت (و نه مبتنی بر شکم‌پرستی، عقاید جزمی، ایدئولوژی‌ها، تبعیت از روال عموم مردم، منفعت‌پرستی، یا جهالت) پیدا کنیم که غذا خوردن، لباس پوشیدن، یا سرگرم کردن خود به بهای درد و رنج و مرگ دیگر موجودات دارای شعور و آگاهی را توجیه کند. بخواهیم یا نخواهیم، سلاخ‌خانه‌ها یک‌شبه درشان را نمی‌بندند. مسئله این نیست که بخواهیم صدها هزار کارگر را از کار بی‌کار کنیم و صدها میلیون مرغ و گاو و خوکی را که در دامداری‌های بسیار بزرگ جمع شده‌اند آزاد کنیم و به خیابان‌ها بفرستیم. این گذار مستلزم انواعی از تعدیل‌ها و تنظیم‌های مجدد است، اما امکانات تازه‌ای هم در اختیار ما قرار خواهد داد.

علاوه بر این، چنین روندی ضرورت هم پیدا کرده است. برای مثال، اگر شهروندان آمریکای شمالی فقط یک روز از خوردن گوشت دست بردارند، به طور غیرمستقیم این امکان ایجاد می‌شود که غذای روزانه‌ی 25 میلیون نفر از افراد فقیر را به مدت یک سال فراهم کنیم! اشتیاق جنون‌آمیز کشورهای توسعهیافته به مصرف گوشت نمی‌تواند در شرایطی ادامه پیدا کند که جمعیت انسان‌ها در سال 2050 به حدود 9 میلیارد نفر خواهد رسید. بنا به گزارش سالانه‌ی «مجمع بین‌المللی تغییرات اقلیمی سازمان ملل متحد» (IPCC) در سال 2014، ایجاد تغییر در رژیم‌های غذایی (مصرف کمتر گوشت و فرآورده‌های دامی) نقش اساسی در ایجاد این امکان دارد که بتوانیم روند گرمایش زمین را زیر 2 درجه‌ی سانتیگراد نگه داریم. به همین دلیل است که، به عقیده‌ی راجندرا کومار پاچوری (که در زمان تصدی ریاست IPCC از طرف این سازمان جایزه‌ی صلح نوبل را دریافت کرد)، ایجاد یک گرایش جهانی به استفاده از رژیم‌های غذایی گیاهی برای مبارزه با گرسنگی در سراسر دنیا و همچنین برای مبارزه با کمبود انرژی و بدترین تأثیرات تغییراتِ اقلیمی اهمیتِ حیاتی دارد. او می‌گوید: «به منظور اقدامات عاجل و عملی و برای این که در کمترین مدت به بیشترین دستاورد برسیم، این آشکارا جالب‌ترین گزینه است.»

 

به عقیده‌ی شما، نسل‌های آینده در مورد برخورد ما با سایر انواع و گونه‌ها چه فکری خواهند کرد؟

قابل تصور نیست که آن‌ها از این که ما فرصت صلح با حیوانات را از دست داده‌ایم خشنود باشند، و به نظرشان می‌رسد که انگار در دنیایی جدا از دنیای ما زندگی می‌کنند. زیست‌سپهر (بیوسفر) اساساً محیطی است که اجزای آن با هم ارتباط درونی دارند، و حیات ما به شدت وابسته به حیات سایر حیوانات است، به این دلیل که ما همه اعضای فعال در این دنیایی هستیم که در آن زندگی می‌کنیم و آن را پیوسته از طریق فعالیت‌های خود تغییر می‌دهیم و دگرگون می‌کنیم. حیوانات در اکثر موارد قربانیِ ما می‌شوند، اما این اتفاق هم می‌افتد که ما قربانیِ آن‌ها شویم. بعضی وقت‌ها آن‌ها رفیق و همراه ما می‌شوند؛ بعضی وقت‌ها به ما کمک می‌کنند، مثل سگ‌های راهنما؛ بعضی وقت‌ها به ما حمله می‌کنند، مثل ملخ‌ها و موریانه‌ها. حتی وقتی که حیواناتی را مدت‌های مدید نادیده گرفته‌ایم و اصلاً کاری به کارشان نداریم (مثل جانورانی که در عمق آب‌ها یا در اعماق جنگل‌ها زندگی می‌کنند)، باز هم تأثیرات جهانیِ فعالیت‌ها و اقداماتِ ما بر محیط زیست به حدی است که هیچ موجود زنده‌ای از تبعات آن فعالیت‌ها و اقدامات برکنار نمی‌ماند. بنابراین، اهمیت دارد که رابطهی خود با حیوانات را به لحاظ مسئلهی همزیستی به شکل منسجم‌تر و عادلانه‌تری مورد بازاندیشی قرار دهیم.

این همان نکته‌ای که است که سیو دونالدسون و ویل کلیملیکا به شکل درخشان در کتاب خود به نام زوپولیس (جانورشهر) (2013) نشان داده‌اند، کتابی که حاوی یک نظریه‌ی سیاسی درباره‌ی حقوق حیوانات است. نویسندگان کتاب سه نوع حقوق برای حیوانات، بسته به شیوه‌ی زندگی‌شان، در نظر می‌گیرند. در مورد حیوانات وحشی، پیشنهاد می‌کنند که با آن‌ها به عنوان اجتماعات مستقلی برخورد کنیم که قلمرو اختصاصی خود را دارند. حیوانات وحشی در پیدا کردن غذا، گشت و گذار، دوری کردن از خطرها، مقابله با مخاطراتی که با آن‌ها مواجه می‌شوند، بازی کردن، انتخاب شریک جنسی، و تشکیل دادن و حفظ کردن خانواده مهارت دارند. در اکثر موارد، این حیوانات به دنبال برقراری ارتباط با انسان‌ها نیستند. بنابراین، مطلوب است که شیوه‌ی زندگی‌شان را حفظ کنیم، از قلمرو اختصاصی آن‌ها محافظت کنیم، و به توانایی آن‌ها برای اداره کردن امورات خودشان احترام بگذاریم، و از فعالیت‌هایی احتراز کنیم که به آن‌ها آسیب می‌رسانند، چه به طور مستقیم (مثلاً شکار کردن یا تخریب زیستگاه آن‌ها) و چه به طور غیرمستقیم (مثلاً آلوده‌سازی محیط زیست یا کاهش دادن کیفیت محیط زیست به خاطر فعالیت‌های انسانی). علاوه بر این، نیازی نیست که برای جلوگیری از حمله‌ی حیوانات وحشی، و مثلاً نجات دادن آهو از چنگ شیر، مداخله کنیم.

در مورد حیوانات اهلی و خانگی، که با ما زندگی می‌کنند و به ما وابسته هستند، ما باید آن‌ها را هم به عنوان شهروندان جوامع خود بپذیریم. درست مانند بچه‌های کوچک و افرادی که عقب‌ماندگی ذهنی دارند، اما این حق را دارند که وقتی تصمیماتی در مورد آن‌ها گرفته می‌شود خودشان هم نماینده‌ای برای حضور در روند تصمیم‌گیری‌ها داشته باشند، نمایندگی حیوانات خانگی را هم می‌شود بر عهده‌ی افراد مورد اعتماد گذاشت، افرادی که با آن‌ حیوانات به عنوان موجوداتی منفرد و برخوردار از توانایی‌های خاص خودشان برخورد می‌کنند. ملغا کردن استثمار ظالمانه‌ی حیوانات خانگی لزوماً به معنی پایان دادن به قرن‌ها همزیستی ما با آن‌ها در جوامع خود نیست. تنها لازم است هیولاهایی را که به خاطر فن‌آوری جانوری - زیست‌شناختی پدید آمده‌اند از بین ببریم: برای مثال، بوقلمون‌هایی که بدن‌شان از ریخت افتاده است (برای این که شکم‌های بزرگ‌تری داشته باشند، تا ما بتوانیم غذای مورد علاقه‌مان را با آن‌ها تهیه کنیم)، تا حدی که دیگر به شکل طبیعی قادر به جفت‌گیری نیستند، یا خوک‌های ماده که در یک بار زایمان 28 توله خوک به دنیا می‌آورند و نمی‌توانند همه‌ی آن‌ها را تغذیه کنند.

 

 

انسان‌ها می‌توانند به شکل سودآوری از فعالیت‌هایی که حیوانات به خواست خود انجام می‌دهند بهره‌برداری کنند، اگر اجازه دهند که آن‌ها در محیطی زندگی کنند که با ذائقه‌ها و احتیاجات خودشان متناسب است. برای مثال، می‌شود فضولات بعضی از حیوانات را جمع کرد و به عنوان کود مورد استفاده قرار داد، یا از گوسفندها برای چمن‌زنی و کوتاه کردن علف‌ها و گیاهان در پارک‌های ملی استفاده کرد. بزها می‌توانند علف‌ها و بوته‌ها را بخورند و به این ترتیب خطر ایجاد حریق‌ها و آتش‌سوزی‌های گسترده را کاهش دهند. قوه‌ی بویایی سگ‌ها می‌تواند زندگی‌های زیادی را نجات دهد و وسیله‌ی ارزشمندی در بسیاری از مواقع باشد. همچنین، این امکان وجود دارد که در ازای دادن غذا و مراقبت کردن از حیوانات، از آن‌ها کار بکشیم، و البته تفرد و شخصیت آن‌ها را هم مد نظر داشته باشیم، به شرط این که آن حیوانات به خواست خودشان تن به این کارها بدهند، کارهایی که آن قدر تهاجمی و خشونت‌بار نباشند که آن حیوانات را از پرداختن به سایر فعالیت‌ها و روابطی که برایشان اهمیت دارد باز دارد.

دسته سوم حیوانات، که نه اهلیشده‌اند و نه وحشی هستند، در قلمروهایی زندگی می‌کنند که انسان‌ها در آن‌ها سکونت دارند یا آن‌ها را به زمین‌های حاصلخیزی تبدیل کرده و مورد بهره‌برداری قرار داده‌اند، اما در عین حال زندگی مستقل خود را پی می‌گیرند (مثل کبوترها، گنجشک‌ها، مرغ‌های دریایی، کلاغ‌ها، موش‌ها، خفاش‌ها، سنجاب‌ها، راکون‌ها، و ...)؛ شرایط معیشتیِ این حیوانات بستگی بیشتری به فعالیت‌های انسان‌ها دارد. این حیوانات را می‌توان به عنوان «ساکنان دائمیِ» قلمروها در نظر گرفت. آن‌ها حق دارند که در آن محیط‌ها سکونت داشته باشند، اما ما وظایف ایجابیِ خاصی در قبال آن‌ها نداریم، وظایفی مثل این که از آن‌ها در برابر حیوانات مهاجم محافظت کنیم یا این که مراقبت‌های بهداشتی را هم شامل آن‌ها کنیم.

در نهایت، همان طور که کلود-لوی استروس می‌گوید، شاید نسل‌های آینده به ما این طور نگاه کنند: «روزی خواهد آمد که تصور این که انسان‌های گذشته، برای سیر کردن شکم خود، موجودات زنده‌ای را پرورش داده و سپس قتل عام می‌کردند و گوشت تکهتکهشده‌ی آن حیوانات را با کمال میل در ویترین‌ها به نمایش می‌گذاشتند، احتمالاً همان قدر مشمئزکننده جلوه خواهد کرد که جهانگردان قرن‌های هفدهم و هجدهم از مواجهه با غذاهای آدمخواران وحشی آمریکا، اقیانوسیه، و آسیا دچار اشمئزاز می‌شدند.» تمدن ما پیشرفت مستمری در سطح اخلاق داشته است، و منطقی به نظر می‌رسد که تصور کنیم پیش‌بینی او به واقعیت خواهد پیوست.

 

برگردان: بیتا سرفراز


متیو ریکار نویسنده و دانشمند فرانسوی و راهب بودایی است. آن‌چه خواندید برگردانِ این گفت‌وگو با اوست:

Matthieu Ricard, ‘Plus une espèce animale est exploitée, moins on lui reconnaît la capacité de penser,’ Libération, 9 Novmber 2017.