تاریخ انتشار: 
1397/04/26

فوتبال و حل منازعه در کرواسی

ایوان سِرشِن

تابستان 1990، برای اهالی یوگسلاوی سابق، شبیه به تابستان 1939 در اروپا بود: گرم و بی‌دردسر، اکثر اوقات با آبجویی سرد در دست در ساحل سپری می‌شد یا-در صورت دوری از دریا و دریاچه-در سایه‌ی درخت یا ساختمانی بلند، با پاهایی در تشتِ آب سرد. هیچ‌کس، یا حداقل من، که در آن زمان پسربچه‌ای یازده‌ساله بودم، انتظار نداشت که آن کشور واقع در شبه‌جزیره‌ی بالکان ناگهان فروبپاشد و تجزیه شود.


من سرگرم فوتبال بازی کردن در خیابانمان در شهر زادگاهم، زاگرب، بودم که در ماه‌های گرم‌تر خودروهای زیادی از آن عبور نمی‌کرد. هر تیم چهار بازیکن داشت و درهای پارکینگ خانه‌ی ما و خانه‌ی روبرویی آن طرف خیابان در حکم دروازه بود. من دروازه‌بان تیم «سمت چپ» خیابان بودم و خود را تومیسلاو ایوکوویچ، دروازه‌بان کروات دینامو زاگرب و تیم ملی یوگسلاوی در دهه‌ی 1980، می‌پنداشتم. هر وقت شیرجه می‌زدم تا توپ چرمی کهنه را بگیرم تصویر ایوکوویچ در ذهنم نقش می‌بست. آن توپ بر اثر تماس مکرر با آسفالت ریش‌ریش شده بود؛ همان آسفالتی که وقتی برای مهار ضربات پنالتی تیم همسایه‌ها شیرجه می‌زدم آرنج‌ها و زانوهایم را می‌خراشید.

آن تابستان، تیم یوگسلاوی در مرحله‌ی یک چهارم نهایی جام جهانی ایتالیا به آرژانتین باخت، و آرژانتین هم بازی پایانی را به تیم ترسناک آلمان که بازیکنان مهمی مثل رودی فولر، یورگن کلینزمن و لوتار ماتئوس داشت، واگذار کرد. درست بعد از این که دراگان استویکوویچ، هافبک بزرگ صربستانیِ تیم یوگسلاوی، پنالتی خود را به هدر داد، ایوکوویچ ضربه‌ی مارادونا را مهار کرد و به قهرمان خیابان ما تبدیل شد. دروازه‌بان منضبط و خونسرد کروات با دفع پنالتی بهترین بازیکن فوتبال آبروی همان کشوری را حفظ کرد که اندکی بعد از بین رفت.

سال‌ها بعد با پسرم، که هم‌سن من در سال 1990 است، در خانه‌ی خود در زاگرب روی مبل نشسته‌ایم تا دومین بازی کرواسی در جام جهانی روسیه در برابر آرژانتین را تماشا کنیم. از تابستانی که پایان دوران معصومیت من و کشورم به شمار می‌رفت بیست و هشت سال گذشته است. اما ناگهان احساس کردم که دوباره دارم آن تجربه‌ی دیرین را، با همان بازیگران آشنا، از سر می‌گذرانم: مارادونا آن‌جا بود، در بخش ویژه‌ی استادیوم نیژنی نووگورود، پسربچه‌ای یازده‌ساله کنارم نشسته بود، و من با ناباوری به تلویزیون نگاه می‌کردم: «چطور ممکنه کرواسی از پَسِش بربیاد؟»

پسرم مبهوت و متحیر بود. با کنجکاوی واقعی پرسید: «چرا اینو می‌گی؟» او از ترس‌هایی که سه دهه در من انباشته شده بی‌خبر بود، همان ترس‌هایی که سبب شد از لحظه‌ی شروع بازی توسط آنخل دی ماریای آرژانتینی این پرسش در ذهنم تکرار شود. سعی کردم به خودم بگویم که در واقع همه‌ی شواهد و قرائن حاکی از پیروزی کرواسی است-تیم خارق‌العاده‌ای داریم که بعضی از بهترین بازیکنان اروپا در آن بازی می‌کنند، و کاملاً قادرند که به فینال برسند. اما تنها پس از شروع نیمه‌ی دوم بود که اتفاقات داخل زمین به‌تدریج مرا متقاعد کرد که این حرف درست است.

 

 

اَنته رِبیچ، گوشِ (winger) جوان خستگی‌ناپذیرمان، از اشتباه ویلی کابایِرو، دروازه‌بان آرژانتین، استفاده کرد و یک گل زیبا به ثمر رساند. سپس لوکا مودریچ، کاپیتان عالی کرواسی، با ضربه‌ای مهارنشدنی از فاصله‌ی 24 متری توپ را در قعر دروازه‌ی کابایرو جای داد. وقتی ایوان راکتیچ گل سوم را زد مطمئن شدم که تشخیصم درست بوده است. برای بسیاری از ما، کرواسی از تیمی بدون امید به تیمی امیدوار به کسب عنوان قهرمانی تبدیل شد.

به نظر ژیل دلوز و فلیکس گاتاری، فیلسوفان فرانسوی، «ماشین جنگی» یکی از مفاهیم ذاتی جامعه‌ی انسانی است-الگویی برای زندگی که نخستین بار توسط قبایل چادرنشینی خلق شد که می‌خواستند قلمرو یا قدرت را به طور موقت حفظ کنند. بعدها بسیاری از حکومت‌های مدرن، که خواهان سلطه‌ی مطلق بر اتباع خود بودند، این الگو را به علت وجودیِ ملیت‌گرایی و اصل و اساس سیاست تبدیل کردند. هر چند احتمالاً بازیکنان کرواسی اصلاً به نظر دلوز و گاتاری اهمیت نمی‌دهند اما شاید با این نظریه موافق باشند- به‌ویژه چون بسیاری از آنها جنگ و دوران پس از جنگ را در کرواسی و بوسنی در دهه‌ی 1990 تجربه کرده‌اند.

آنها هم بار سنگین چنددستگی‌های اجتماعیِ حاصل از جنگ- ایجاد طبقات جدید، منازعات ارضی، درگیری بر سر تملک قانونی و غیرقانونی، فریب توده‌ها از طریق پروپاگاندا- را احساس کردند و بسیاری از آنها، همچون بازیکنان مهم بوسنی و هرزگوین، صربستان و کوزوو، غربت را تجربه کردند و از روستاها و شهرهای کوچک و بزرگی که سال‌های نخست زندگی خود را در آن گذرانده بودند، رانده شدند.

سه بازیکن استثنایی تیم کرواسی در نتیجه‌ی جنگ داخلی از زادگاه خود رانده شدند. لوکا مودریچ، که در شش فصل گذشته یکی از بازیکنان اصلی خط میانی برترین باشگاه دنیا، رئال مادرید، بوده در جریان نبرد سنگین در دالماسی در سال 1991 با خانواده‌اش به شهر بندری زادار در کرواسی گریخت؛ آنها پنج سال از دوران جنگ را در زادار باقی ماندند، و لوکا همان‌جا فوتبال را شروع کرد. دژان لاورِن، بازیکن لیورپول، در سال 1989 در شهر بوسنیایی زِنیتسا به دنیا آمد اما خانواده‌اش از جنگ گریختند و هفت سال در باواریا در آلمان سکنا گزیدند. چون والدینش نتوانستند مشکل اقامت خود در آلمان را حل کنند، سرانجام مجبور شدند به کرواسی برگردند. لاورنِ کم‌سن‌وسال مدتی در مدرسه به زحمت افتاد زیرا زبان کرواتی را به خوبی بلد نبود. وِدران کورلوکا، بازیکن لوکوموتیو مسکو، شش سال اول زندگی‌اش را در روستای بوسنیایی مودران، نزدیک دِروِنتا، در منطقه‌ی بوزانسکا پوزاوینا گذراند، ناحیه‌ای که در جنگ بوسنی به‌شدت آسیب دید؛ او از سال 1992 با خانواده‌اش در زاگرب سکنا گزید.

 

 

این بازیکنان در کودکی از همه‌ی مزایای اجتماعی بی‌بهره، و تنها با مشکلات و موانع روبرو بودند اما در دنیای بی‌رحم فوتبال به موفقیت دست یافتند، همان دنیایی که در آن فقط پول، آمادگی جسمانی، و «کِیروس»، الهه‌ی یونانی بخت و اقبال، نقش تعیین‌کننده دارد. نمی‌توان به این فکر نیفتاد که سختی‌های دوران کودکی و نوجوانی سبب شده که حالا چنین موفق شوند و این تیم کرواسی را به بازی مرحله‌ی نیمه‌ نهایی در برابر انگلستان برسانند. لاورن یک بار در مصاحبه‌ای گفت:

«وقتی امروز پناهندگان اهل سوریه و دیگر کشورها را می‌بینم، بی‌درنگ می‌گویم که باید به آنها فرصت دهیم. وقتی من و پدر و مادرم بوسنی را ترک کردیم ]آلمانی‌ها[به ما فرصت دادند. آنها هم مستحق چنین فرصتی هستند. آنها نمی‌خواهند درگیر جنگ باشند، جنگی که دیگران به راه انداخته‌اند. تنها کاری که می‌توانند بکنند این است که از جنگ فرار کنند.»

پس از پیروزی دشوار کرواسی بر دانمارک در مرحله‌ی یک‌هشتم نهایی، برای شرکت در جشنواره‌ای ادبی به سارایوو ]پایتخت بوسنی و هرزگووین[ رفتم. یکی از سازمان‌دهندگان این جشنواره الکساندر هِمون، نویسنده‌ی آمریکایی-بوسنیایی، بود که از قضا هنگام شروع جنگ در بوسنی در سال 1992 در آمریکا به سر می‌برد. همون، که زندگی‌اش به تجربه‌ی زندگی‌درغربتِ ویتولد گومبرویچ، نویسنده‌ی لهستانی، پس از سال 1939 شباهت چشمگیری دارد، هرگز برای زندگی به میهنش برنگشته است. شنبه شب پس از اختتامیه‌ی رسمی جشنواره، با برخی از نویسندگان و شاعران، از جمله همون، به میخانه‌ای رفتیم تا بازی مرحله‌ی یک‌چهارم نهایی کرواسی در برابر روسیه را تماشا کنیم. به‌رغم سنگینیِ بار جنگ، که هنوز تنها دو دهه از آن می‌گذرد، اکثر مشتری‌های عادی میخانه همراه با پسرم، که با من به جشنواره آمده بود، به تشویق کرواسی پرداختند.

وقتی دروازه‌بانِ بسیار خوبمان، دنیل سوباشیچ، پنالتی سرنوشت‌ساز را مهار کرد و ایوان راکتیچ گل پیروزی را به ثمر رساند، همه با هم جشن گرفتیم. حداقل برای لحظه‌ای کوتاه، من و شاید همه‌ی آن‌هایی که در میخانه بودند احساس کردیم که گویی جنگ سرانجام پایان یافته است.

 

برگردان: عرفان ثابتی


ایوان سرشن نویسنده و مترجم اهل کرواسی و مقیم زاگرب است. آن‌چه ‌خوانید برگردان این مقاله‌ی اوست:

Ivan Srsen, ‘World Cup 2018: Croatia’s Conflict Resolution’, New York Review of Books Daily, 11 July 2018