تاریخ انتشار: 
1397/01/30

پوپولیست‌ها پس از به قدرت رسیدن چه می‌کنند؟

یان ورنر-مولر

تصور می‌شود که پوپولیست‌ها پس از به قدرت رسیدن، در مواجهه با مشکلات بنیادی، ناکام می‌مانند و در نهایت قادر به حکمرانیِ موفق نخواهند بود. اما این تصور نادرستی است. رهبران پوپولیست، با اتکای انحصاری به احزاب زیر نظر خود، به مستعمره‌سازی حکومت، حامی‌پروری توده‌ای، و قانون‌گراییِ تبعیض‌آمیز روی می‌آورند، جامعه‌ی مدنی را محدود می‌کنند، و دولت را به حکومتِ حزب پوپولیستی تقلیل می‌دهند.


ممکن است وسوسه شده باشید که بگویید پوپولیست‌ها در نوعی دنیای خیالیِ سیاسی به سر می‌برند: آنها تصور می‌کنند که میان «نخبگان فاسد» و «مردمی همگن و از نظر اخلاقی منزه و معصوم» تضادی وجود دارد؛ پوپولیست‌ها وقتی هنوز قدرت را در دست ندارند نقش نماینده‌ی نمادین این مردم در برابر واقعیت‌های کثیف سیاسی را بازی می‌کنند. مگر چنین خیال‌هایی نقش بر آب نیست؟

باور رایج این است که احزاب پوپولیستی عمدتاً احزابِ معترضاند، و در مقام معترض نمی‌توانند حکومت کنند چون کسی نمی‌تواند به خودش اعتراض کند (و وقتی بازیگران سیاسی به نخبگانِ در مسند قدرت تبدیل شوند، باید از موضع نخبه‌ستیزانه‌ی خود دست بردارند).[1] این تصور وجود دارد که هاله‌ی نور پوپولیست‌ها پس از به قدرت رسیدن‌شان ناپدید می‌شود؛ روال روزمره‌ی امور پارلمانی از فرهمندی «افسون‌زدایی» خواهد کرد و آن را از بین خواهد برد. اگر به تعریفِ (به نظرم نادرستِ) پوپولیسم توجه کنیم، به سرعت معلوم خواهد شد که رهنمودهای ساده‌انگارانه‌ی پوپولیست‌ها عملی نیست. سیاست‌ستیزی نمی‌تواند سیاست‌های واقعی بیافریند.

این فکر که پوپولیست‌ها پس از به قدرت رسیدن قطعاً به نوعی ناکام می‌مانند، مایه‌ی آسودگی خاطر است. اما چنین تصوری توهمی بیش نیست. هرچند پوپولیست‌ها به نخبگان اعتراض می‌کنند، این واقعیت به این معنا نیست که «پوپولیسم در قدرت» امری متناقض است. پیش از هرچیز باید گفت که، پوپولیست‌ها پس از به قدرت رسیدن هم می‌توانند همه‌ی ناکامی‌های خود را به گردن نخبگانی بیاندازند که پشت پرده، در داخل یا خارج از کشور، فعالیت می‌کنند (باز هم می‌بینیم که پیوندی نه چندان تصادفی میان پوپولیسم و توطئه‌پنداری وجود دارد). بسیاری از برندگان پوپولیستِ انتخابات همچنان مثل قربانی‌ها رفتار می‌کنند؛ اکثریت‌ها همچون اقلیت‌های ستم‌دیده عمل می‌کنند. چاوز همیشه از دسیسه‌های شیطانی اپوزیسیون («الیگارشیِ» رسماً معزولی) حرف می‌زد که به دنبال کارشکنی در «سوسیالیسم قرن بیست‌ویکمی» او بود. (هر وقت چنین ادعایی پذیرفتنی به نظر نمی‌رسید، او می‌توانست ناکامی‌های انقلاب بولیواری را به گردن آمریکا بیاندازد.) رجب طیب اردوغان هم وانمود کرده که ستم‌دیده‌ای دلیر است؛ او همیشه تظاهر کرده که مبارزی اهل محله‌ی پر از خشونت قاسم‌پاشای استانبول است که با شهامت علیه سردمداران قدیمی آتاتورک‌گرای جمهوری ترکیه به پا خاسته – حتی مدت‌ها پس از آن که کل قدرت سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی را قبضه کرده است.

پوپولیست‌ها در قدرت هم به ایجاد دودستگی میان مردم، و مهیا کردن آنها برای نوعی رویاروییِ آخرالزمانی ادامه می‌دهند. آنها می‌خواهند درگیری سیاسی را تا حد ممکن اخلاقی جلوه دهند (چاوز در صحن علنی سازمان ملل، جورج دابلیو. بوش را «خودِ شیطان» خواند). دشمنان هرگز کمیاب نیستند – و همیشه هم دشمنِ همه‌ی مردم اند. در بحبوحه‌ی اعتصاب عمومی سال 2002 که از سوی اپوزیسیون به راه افتاد، چاوز گفت: «این رویارویی میان هواداران و مخالفان چاوز نیست ... بلکه تقابل میهن‌پرستان با دشمنان میهن است.»[2] «بحران» امری عینی نیست بلکه ناشی از تفسیر اوضاع است. پوپولیست‌ها اغلب مشتاقانه هر وضعیتی را نوعی بحران یا تهدید وجودشناختی می‌خوانند، زیرا چنین بحرانی به حکمرانیِ پوپولیستی مشروعیت می‌دهد. به عبارت دیگر، «بحران» می‌تواند نوعی نمایش باشد، و سیاست را می‌توان همچون محاصره‌ای دائمی جلوه داد.[3] کسانی مثل چاوز و رافائل کورئای اکوادوری حکمرانی را کارزاری همیشگی می‌دانند – بی‌تردید، چنین نگرشی در میان سیاستمداران غیرپوپولیست هم وجود دارد. اما کورئا از این هم پیشتر می‌‌رود و نقش خود در مقام رئیس جمهور را در قالب «محرک» دائمی تعریف می‌کند.[4]

همه‌ی پوپولیست‌هایی که به قدرت رسیده‌اند، می‌گویند که از نظر اخلاقی یگانه نماینده‌ی برحق مردماند.

پوپولیست‌ها این ایجاد فشار مداوم را با «نزدیکی» زیبایی‌شناختی «به مردم» ترکیب می‌کنند. ویکتور اوربان هر جمعه با رادیو مجارستان مصاحبه می‌کند؛ چاوز مجری برنامه‌ی معروف الو آقای رئیس جمهور بود که در آن شهروندان عادی می‌توانستند تلفن بزنند و نگرانی‌ها و دغدغه‌های خود را با رهبر کشور در میان بگذارند. گاهی بعد از این تماس‌ها، چاوز به اعضای هیئت دولت که در استودیو حاضر بودند دستورهای خودجوشی می‌داد. (یک بار چاوز در این برنامه‌ی زنده به وزیر دفاع خود گفت که ده گردان زرهی را به مرز کلمبیا بفرستد.) گاه‌وبی‌گاه، چاوز در این برنامه‌ی زنده از اقدامات بعدی‌اش برای تأمین رفاه پرده بر می‌داشت؛ این برنامه گاهی شش ساعت طول می‌کشید. اکنون کورئا و اوا مورالس، رئیس جمهور بولیوی، هم در برنامه‌های تلویزیونی مشابهی شرکت می‌کنند.[5]

می‌توان چنین کارهایی را به عنوان نوع عجیبی از فرهنگ عامه‌پسند سیاسی نادیده گرفت یا، در واقع، شبیه به روابط عمومی‌ای شمرد که در به اصطلاح «دموکراسی رسانه‌ای» یا «دموکراسی مخاطب‌محورِ» دوران ما برای همه‌ی سیاستمداران الزامی شده است (در این نوع دموکراسی، فعالیت سیاسی شهروندان عمدتاً به تماشای قدرتمندان محدود می‌شود).[6] اما این هم درست است که پوپولیست‌ها شیوه‌های بسیار خاصی را برای حکمرانی به کار می‌گیرند – و این شیوه‌ها را می‌توان با اشاره به منطق اصلی پوپولیسم به لحاظ اخلاقی توجیه کرد. همه‌ی پوپولیست‌هایی که به قدرت رسیده‌اند، می‌گویند که از نظر اخلاقی یگانه نماینده‌ی برحق مردماند. افزون بر این، ادعا می‌کنند که تنها برخی از مردم را می‌توان مردم واقعیِ درخورِ حمایت و، در نهایت، حکمرانیِ خوب دانست. این منطق را می‌توان به سه شکل متمایز دید: نوعی استعمار حکومت، حامی‌پروری توده‌ای و آن‌چه گاهی متخصصان علوم اجتماعی «قانون‌گراییِ تبعیض‌آمیز» می‌خوانند و، سرانجام، سرکوب سازمان‌یافته‌ی جامعه‌ی مدنی. فقط پوپولیست‌ها نیستند که چنین کارهایی می‌کنند؛ اما وجه تمایز پوپولیست‌ها این است که می‌توانند به طور علنی و بی‌پرده چنین کنند. آنها ادعا می‌کنند که رفتارشان از نظر اخلاقی موجه است، و در عرصه‌ی بین‌المللی، حداقل شانس زیادی دارند که به دموکرات بودن شهرت یابند. افشای ماهیت واقعی این کارها آن‌قدر که ممکن است تصور کنید وجهه‌ی پوپولیست‌ها را خدشه‌دار نمی‌کند، زیرا صرفاً تأکید خواهند کرد که در حال اجرای دموکراسی واقعی هستند. اجازه دهید که با شرح و تفصیل بیشتری به این ادعاهای ظاهراً نامعقول بپردازم.

سه شیوه‌ی پوپولیستی حکمرانی و توجهیات اخلاقی آنها

پوپولیست‌ها تمایل دارند که حکومت را «اشغال» یا به مستعمره‌ی خود تبدیل کنند. نمونه‌های اخیر عبارت‌اند از مجارستان و لهستان. یکی از نخستین تغییرات بنیادی مورد نظر ویکتور اوربان و حزب او، «ائتلاف مدنی مجارستان»، دگرگون‌سازی «قانون خدمات کشوری» بود تا این حزب بتواند هواداران خود را در مناصب دیوان‌سالارانه‌ی غیرحزبی بگمارد. حزب «ائتلاف مدنی مجارستان» و حزب «قانون و عدالت» یاروسلاو کاژینسکی هردو بی‌درنگ علیه استقلال دادگاه‌ها اقدام کردند. رویه‌های محاکم موجود را تغییر دادند و قضات جدیدی منصوب کردند. در جایی مثل لهستان که تغییر شکل کل نظام قضایی دشوار بوده، دومین گزینه‌ی مطلوبِ حزب حاکم از کار انداختن قوه‌ی قضائیه بوده است. مناصب رسانه‌ای را هم بی‌درنگ تصرف کردند؛ پیام صریح این بود که اهالی رسانه نباید طوری گزارش دهند که با منافع کشور (و در واقع منافع حزب حاکم) مغایر باشد. به نظر کاژینسکی، که مدت‌ها عقیده داشته که «شبکه»ای نامشخص خواهان تضعیف حزب اوست، به دست گرفتن زمام دستگاه امنیتی هم بسیار مهم بوده است. به همه‌ی منتقدان این اقدامات تهمت زده و آنها را سرسپرده‌ی نخبگان قدیمی خوانده‌اند (همان کسانی که پوپولیست‌ها به عنوان نمایندگان واقعی مردم سرانجام جایگزین‌شان شده‌اند) یا خائن محض شمرده‌اند (کاژینسکی از «بدترین نوع از لهستانی‌ها»یی حرف زده که ظاهراً «خیانت در ژن‌شان» است). نتیجه‌ی نهایی این است که احزابِ سیاسی حکومتی مطابق با گرایش سیاسیِ خود و از نظر سیاسی شبیه به خود می‌آفرینند.

البته، تنها پوپولیست‌ها نیستند که برای تحکیم یا تداوم قدرت خود چنین راهبردی را به کار می‌برند. ویژگی پوپولیست‌ها این است که می‌توانند به طور علنی و با تکیه بر ادعای اصلی خود مبنی بر نمایندگی اخلاقی مردم، حکومت را به صورت مستعمرهی خود در آورند. پوپولیست‌ها می‌توانند با عصبانیت بپرسند چرا مردم نباید توسط تنها نمایندگان برحقِ خود، زمام امور حکومت خود را به دست گیرند؟ چرا نباید به پاک‌سازی آنهایی پرداخت که به نام بی‌طرفی خدمات کشوری، جلوی اراده‌ی عمومی واقعی را می‌گیرند؟ حکومت واقعاً به مردم تعلق دارد؛ نباید مثل دستگاهی بیگانه با مردم مقابله کند – بلکه مردم باید به درستی آن را تصاحب کنند.

پدیده‌هایی همچون مستعمره‌سازی حکومت، حامی‌پروری توده‌ای، و قانون‌گراییِ تبعیض‌آمیز را در موقعیت‌های تاریخی فراوانی می‌توان یافت. اما حکومت‌های پوپولیستی به طور علنی، و احتمالاً، با وجدانی آسوده به این کارها می‌پردازند.

افزون بر این، پوپولیست‌ها به حامی‌پروری توده‌ای (کمک‌های مادی و غیرمادی نخبگان در ازای حمایت سیاسی مردم) تمایل دارند. این کار هم تنها به پوپولیست‌ها محدود نمی‌شود: بسیاری از احزاب به حامیانی که به آنها رأی دهند پاداش می‌دهند، اما معدودی از آنها حاضرند مثل یورگ هایدر، ابَرپوپولیست اتریشی، در خیابان‌های کارینتیا بین «طرفداران خود» اسکناس‌های صد یورویی پخش کنند. برخی از ناظران گفته‌اند که، از منظری واقع‌گرایانه، حامی‌پروری توده‌ای و شکل‌های ابتدایی دموکراسی کم‌وبیش یک چیزند – زیرا حامی‌پروری نوعی معامله‌به‌مثل سیاسیِ معنادار را ایجاد کرده و کمی پاسخ‌گویی را امکان‌پذیر می‌کند.[7] اما وجه تمایز پوپولیست‌ها این است که می‌توانند به طور علنی و با تکیه بر توجیهات اخلاقیِ کلی چنین کنند، زیرا به نظر آنها فقط بعضی از مردم واقعاً مردماند و بنابراین درخورِ حمایت حکومتِ برحقِ خود.

به همین ترتیب، تنها برخی از مردم باید از حمایت کامل قانون بهره برند؛ با آنهایی که جزئی از مردم نیستند یا مظنون به فعالیت علیه مردماند باید به تندی رفتار کرد. (این همان «قانون‌گرایی تبعیض‌آمیز» است که بر اساس آن «برای دوستانم هر کاری مجاز است؛ برای دشمنانم قانون ملاک است.»)[8] بخت یارِ بعضی از پوپولیست‌ها بوده است که توانسته‌اند، به لطف دسترسی آزاد به منابع، به حامی‌پروری توده‌ای بپردازند و حتی در واقع طبقات کاملی را برای حمایت از حکومت خود ایجاد کنند. چاوز از رونق بازار نفت به شدت سود برد.[9] نقش کمک‌های مالی «اتحادیه‌ی اروپا» برای حکومت‌های اروپای شرقی و مرکزی شبیه به نقش نفت برای بعضی از حکومت‌های اقتدارگرای عرب بوده است: دولت‌ها می‌توانند به طور راهبردی از یارانه‌ها برای جلب حمایت یا حداقل ساکت نگه داشتن شهروندان استفاده کنند. افزون بر این، می‌توانند اقشار اجتماعی‌ای‌ مطابق با تصور خود از مردم آرمانی و وفادار به حکومت بیافرینند. چاوز طبقه‌ی جدید «بورژوازی بولیواری» را آفرید که در نتیجه‌ی «انقلاب بولیواری» به ثروت دست یافتند. اردوغان همچنان از حمایت تزلزل‌ناپذیر طبقه‌ی متوسط آناتولیایی بهره می‌برد که بر اثر رونق اقتصادی دوران حکومت «حزب عدالت و توسعه» پدید آمده است. (این طبقه‌ی متوسط تجسمِ تصویرِ آرمانیِ «ترک مسلمان»، برخلاف نخبگان سکولار غرب‌گرا از یک سو و اقلیت‌هایی مثل کردها از سوی دیگر، است.) حزب «ائتلاف مدنی مجارستان» گروه جدیدی را ایجاد کرده که با ترکیب موفقیت اقتصادی، ارزش‌های خانوادگی (بچه ‌داشتن منافع فراوانی دارد) و تعهد دینی، کلیتی را به وجود آورده که با تصور اوربان از فرهنگ «مسیحی-ملی» همخوانی دارد.[10]

پدیده‌هایی همچون مستعمره‌سازی حکومت، حامی‌پروری توده‌ای، و قانون‌گراییِ تبعیض‌آمیز را در موقعیت‌های تاریخی فراوانی می‌توان یافت. اما حکومت‌های پوپولیستی به طور علنی، و احتمالاً، با وجدانی آسوده به این کارها می‌پردازند. به همین دلیل، با این پدیده‌ی عجیب روبروییم که ظاهراً افشای فساد آن قدر که انتظار داریم وجهه‌ی رهبران پوپولیست را خدشه‌دار نمی‌کند. معلوم شد که «حزب آزادی» اتریش و حزب «اتحاد شمال» ایتالیا از نخبگان سنتی‌ای که مدت‌ها از آنها انتقاد کرده بودند بسیار فاسدترند؛ اما هردو حزب همچنان محبوبیت دارند (تا حدی که اکنون «اتحاد شمال» به عنوان اپوزیسیون دست‌راستیِ اصلی جایگزینِ حزب برلوسکونی شده است). رسوایی‌های فساد به اردوغان، که خود را «آدم ملت» می‌خواند، آسیب نرسانده است. معلوم است که به نظر حامیان پوپولیست‌ها، فساد و رفیق‌گماری تا وقتی در خدمت «ما»یی اخلاقی و سخت‌کوش و نه «آنها»یی غیراخلاقی یا حتی بیگانه باشد، مشکل واقعی نیست. بنابراین، لیبرال‌ها امیدی واهی دارند که فکر می‌کنند برای بی‌اعتبار کردن پوپولیست‌ها فقط کافی است که فساد را افشا کنند. لیبرال‌ها باید نشان دهند که فساد پوپولیستی برای اکثریت عظیم مردم بی‌فایده است، و فقدان پاسخ‌گویی دموکراتیک، دیوان‌سالاری ناکارآمد، و زوال حکومت قانون در بلندمدت به همه‌ی مردم آسیب خواهد رساند.

یک مؤلفه‌ی دیگرِ کشورداریِ پوپولیستی را هم باید فهمید. پوپولیست‌های در قدرت با سازمان‌های غیردولتیِ منتقد خود رفتار تندی دارند (این کمترین چیزی است که می‌توان گفت). آزار دادن یا حتی سرکوب کردن جامعه‌ی مدنی به پوپولیست‌ها منحصر نمی‌شود. اما مخالفت جامعه‌ی مدنی مشکل اخلاقی و نمادین خاصی برای پوپولیست‌ها ایجاد می‌کند: چنین مخالفتی ادعای آنها مبنی بر نمایندگی اخلاقی انحصاری مردم را بالقوه تضعیف می‌کند. بنابراین، برای آنها بسیار مهم است که بگویند (و ظاهراً «ثابت کنند») که جامعه‌ی مدنی اصلاً جامعه‌ی مدنی نیست، و آنچه مخالفت مردمی به نظر می‌رسد هیچ ربطی به مردم واقعی ندارد. بنابراین، می‌توان فهمید چرا حاکمانی مثل ولادیمیر پوتین در روسیه، ویکتور اوربان در مجارستان، و «حزب قانون و عدالت» در لهستان با تمام توان کوشیده‌اند تا سازمان‌های غیردولتی را دست‌نشانده‌ی قدرت‌های خارجی (و «عوامل بیگانه») بخوانند و بی‌اعتبار کنند. به تعبیری، آنها می‌کوشند تا با ساکت یا بی‌اعتبار کردن مخالفان تفسیرِ رهبر پوپولیست از مردم (و، گاهی، با واداشتن آنها به ترک کشور و در نتیجه جدا شدن از مردم) به مردم متحد (و منفعلی) که به نام‌شان سخن می‌گویند واقعیت ببخشند.[11] به عبارت دیگر، دولت «قانون و عدالت» یا دولت «ائتلاف مدنی مجارستان» نه تنها حکومت «قانون و عدالت» یا حکومت «ائتلاف مدنی مجارستان» را می‌آفریند، بلکه خواهد کوشید تا (اغلب با ایجاد نوعی جامعه‌ی مدنیِ نیابتیِ سازگار با دولت) مردمِ «قانون و عدالت» و مردمِ «ائتلاف مدنی مجارستان» را هم به وجود آورد. پوپولیست‌ها مردم همگونی را می‌آفرینند که به نام‌شان سخن می‌گفته‌اند.

و این به واپسین وارونه‌گوییِ مهم می‌انجامد. پوپولیسم بیش از هرچیز مخالف انحصار و غصب حکومت توسط نخبگان حاکم است؛ اما وقتی خود به قدرت می‌رسد، همین انحصار یا غصب را ایجاد یا تقویت می‌کند یا نوع دیگری از آن را به وجود می‌آورد.[12] پوپولیست‌ها سرانجام همان کاری را خواهند کرد که ظاهراً «نظام قدیمی» یا «نخبگان غیراخلاقی فاسد» همیشه کرده‌اند – تنها با این تفاوت که احساس گناه نمی‌کنند و ظاهراً توجیهی دموکراتیک دارند.

 

برگردان: عرفان ثابتی


یان ورنر-مولر پژوهشگر و استاد علوم سیاسی در دانشگاه پرینستون در آمریکا است. آن‌چه خواندید برگردانِ بخشی از فصل دومِ این کتاب اوست:

Jan-Werner Müller, What is Populism?, (Philadelphia: University of Pennsylvania Press, 2016).


[1]  اثر زیر یک استثنای مفید است:

Daniele Albertazzi and Duncan McDonnell, Populists in Power (New York: Routledge, 2015).

[2] Jose Pedro Zuquete, ‘The Missionary Politics of Hugo Chavez’, in Latin American Politics and Society, vol. 50 (2008), pp. 91-121; here p. 105.

[3] Benjamin Moffitt, ‘How to Perform Crisis: A Model for Understanding the Key Role of Crisis in Contemporary Populism’, in Government and Opposition, vol. 50 (2015), pp. 189-217.

[4] Carlos de la Torre, Populist Seduction in Latin America (Athens: Ohio University Press, 2010), p. 188.

[5]  این امر به این معنا نیست که همه‌ی این رهبران سبک یا ماهیت کاملاً یکسانی دارند. به ویژه مورالس کوشیده تا، از جمله در تهیه‌ی پیش‌نویس قانون اساسی جدید بولیوی، رهیافتی شمول‌گرا داشته باشد. «قانون‌مداریِ متعهد» او حقوق اساسی جدید فراوانی اعطا کرده است (از جمله حق زندگی خوب و حقوق خود طبیعت)؛ مورالس همچنین سعی کرده تا با «چندملیتی» خواندن بولیوی، اقلیت‌های سابقاً محروم را به رسمیت بشناسد.

[6] Bernard Manin, The Principles of Representative Government (New York: Cambridge University Press, 1997); and Jeffrey Edward Green, The Eyes of the People: Democracy in an Age of Spectatorship (New York: Oxford University Press, 2010).

[7]  برای آگاهی از این استدلال که «حامی‌پروری توده‌ای» شکل ابتدایی دموکراسی بوده است، نگاه کنید به:

Francis Fukuyama, Political Order and Political Decay (New York: FSG, 2014).

[8]  نگاه کنید به:

Kurt Weyland, ‘The Threat from the Populist Left’, in Journal of Democracy, vol. 24 (2013), pp. 18-32.

[9]  در مورد ونزوئلا، نگاه کنید به:

Sebastian L. Mazzuca, ‘The Rise of Rentier Populism’, in Journal of Democracy, vol. 24 (2013), pp. 108-22.

[10]  نگاه کنید به:

Yolanda Valery, ‘Boliburguesia: Nueva clase venezolana’, http://www.bbc.com/mundo/economia/2009/12/091202_1045_venezuela_boliburguesia_wbm.shtml

[11] حکومت‌های پوپولیستی همواره سعی می‌کنند تا جوامع را به شکل خاصی در آورند. اوربان «نظام تعاون ملی» را ایجاد کرد که شبیه آثار جورج اورول است؛ اردوغان پیوسته به ترک‌ها نصیحت می‌کند که هرکسی باید جایگاه واقعی خود در جامعه (و حد و حدود خویش) را بشناسد. نگاه کنید به:

H. Ertug Tombus, ‘Erdogan’s Turkey: Beyond Legitimacy and Legality’, http://researchturkey.org/erdogans-turkey-beyond-legitimacy-and-legality

[12] Karin Priester, Rechter und linker Populismus: Annaherung an ein Chamaleon (Frankfurt am Main: Campus, 2012), p. 20.