تاریخ انتشار: 
1397/02/14

جان استوارت میل و دموکراسی در زندگی

دیوید بروکس

جان استوارت میل، فیلسوف بریتانیایی، دید مثبتی نسبت به سرشت بشر داشت، و احتمالاً درک محدودی نسبت به شرارت بشر. او در دوران ویکتوریایی میزیست، زمانی که «تلاش جامعه برای محدود کردن آزادی افراد» بزرگترین مشکلِ موجود بود و، به همین دلیل، او بر آزادی فردی تأکید می‌کرد. شاید اگر امروز در میان ما میزیست، موضوع تأکیدش تفاوت داشت: مشکل دوران ما آزادی بسیار زیاد و همبستگی بسیار کم است.


امروز میخواهم به جان استوارت میل بپردازم، در ادامه‌ی مطلبی که درباره‌ی «توماس مان و شکوه دموکراسی» نوشته بودم. جان استوارت میل ثابت کرد که شهروند دموکراتیک بودن یک شیوهی زندگی است، موضعی اخلاقی و یک ماجراجویی بشری.

هرکس که اندک شناختی از جان استوارت میل داشته باشد از نحوهی تربیت او آگاه است. پدرش او را از سایر کودکان و روابط دلپذیر دیگر دور کرد، و کوشید که از او یک دستگاه بینقصِ تفکر بسازد. جان استوارت میل سه ساله بود که زبان یونانی را آموخت. از هشت سالگی تا دوازده سالگی آثار هرودوت، هومر، گزنفون، افلاطون، ویرژیل، و اووید را (به لاتین)، در کنار درس‌های مربوط به علوم فیزیک، شیمی، نجوم، و ریاضی، خواند. به ناچار، در بیست سالگی به لحاظ روحی و فکری در هم شکست. هنگامی از این ورطه رهایی یافت که اشعار وردزورث را کشف کرد و تسلی یافت و به زیبایی، گرما، و هنر رسید. یک روز به خودش آمد و دید که دارد برای مرگ یکی از شخصیتهای یک رمان میگرید. حال خوشی یافته بود. میل چنین به خاطر میآورد: «از آن لحظه، باری که بر وجودم افتاده بود شروع به سبک شدن کرد. دیگر ناامید نبودم: تنهی درختی یا تکه سنگی نبودم. چنین مینمود که هنوز از آن جوهرهایی برخوردار هستم که یک شخصیت را ارجمند می‌‌کنند و تمام آن ظرفیتهایی را که برای سرور ضروری هستند دارم.» تمام مراحل حیات وی حاکی از شورشی ملایم علیه فایده‌باوری سطحی پدرش در عرصه‌ی افکار بود.

او که چنین پرورش یافته بود و در بزرگسالی هم در بریتانیای دوران ویکتوریا زیسته بود، از هیچ چیز بیشتر از تنگنظری، دنباله‌روی، و خرد شدن مردم زیر فشار اشراف، قدرت دولت، و یا باورهای عمومی بدش نمیآمد. دونالد ترامپ هم همواره میکوشد که تنهاییاش را با مرزکشی بین دوست و دشمن برطرف کند؛ میکوشد که دار و دستهاش را با اعلام جنگ لفظی علیه دیگر گروهها متحد کند؛ میکوشد با کشیدن دیوار بین خودش و کسانی که با او در یک گروه نیستند زندگیاش را درون یک فضای محدود مچاله کند. اما جان استوارت میل از وجود «گوناگونی» در بین نوع انسان لذت میبُرد. او معتقد بود که جامعهی سالم پر است از افراد و رخدادهای نامعمول. او شهامتِ «آزمایش در زندگی» را، به طور دائم، در زندگی ضروری میدانست.

جان استوارت میل به خاطر ارج نهادن به «آزادی فردی» شهرت دارد؛ اما او یک پوچگرایِ «باری به هر جهت» نبود. او یک نسبیگرای بی‌خیال نبود که بگوید: «تو کار خودت را بکن و من هم به حال خودم هستم.» پیش از هرچیز، او خواستار خودشکوفایی و اصلاح نفسی طاقتفرسا و پیوسته است. ریچارد ریوز، در زندگینامهی معروفی که درباره‌ی میل نوشته، میگوید که او در کتاب دربارهی آزادی  کلمات «انرژی»، «فعال»، و «حیاتی» را تقریباً به همان تعدادی به کار برده که از واژهی «آزادی» استفاده کرده است. آزادی برای او یک وسیله بود، نه یک هدف. غایت در نظر او تعالیِ اخلاقی است. میل معتقد بود که همهی ما «اخلاقاً ملزم هستیم که شخصیت اخلاقی خودمان را بهبود بخشیم.» ریوز مینویسد: «در دل لیبرالیسمِ او آشکارا و مکرراً و به تفصیل به حیات انسان از دید امری رو به تعالی پرداخته شده است – به دنبال پرورش خود، پرشور، حقیقتجو، متعهد، و سرزنده.»

جان استوارت میل معتقد بود که تعلیم باید اجباری باشد و تحصیل باید ذوق افراد را ارتقا دهد. آن طور که ریوز مینویسد، او نگران این است که «انبوه جمعیتی که تربیت غلطی یافتهاند، با زمان و اشتیاق اندک برای تأملات اخلاقی، تهدیدی برای پیشرفت خودشان باشند، و ریشهی این تهدید در به کار بردن دیدگاههای شخصی خودشان است که رسانههای همگانی برایشان تدارک میبینند، دیدگاههایی که همین رسانهها برای مردمی که خودشان آنها را درست کردهاند عرضه میکنند.»

زندگی جان استوارت میل چونان نوشتههایش سرشار از انرژی بود. او به عنوان نمایندهی مجلس، مدیر امور مستعمراتی، و رئیس دانشگاه خدمت و کار کرد. او از جنبشهای کارگری دفاع کرد، و اولین عضو مجلس نمایندگان بود که بحث حق رأی زنان را مطرح کرد، برجستهترین فیلسوف بریتانیا در قرن نوزدهم بود، و فرزند، همسر، و دوستی مهربان بود. جان استوارت میل دید مثبتی نسبت به سرشت بشر داشت، و احتمالاً درک محدودی نسبت به شرارت بشر. همان طور که آیزایا برلین در مقالهی «جان استوارت میل و غایات زندگی» نوشته است، جان استوارت میل در دوران ویکتوریایی میزیست، زمانی که «هراس از فضای بسته» بزرگترین مشکل بود – خفه شدن فرد توسط جامعه. او بر آزادی فردی تأکید می‌کرد. شاید اگر امروز در میان ما میزیست، موضوع تأکیدش تفاوت میکرد، در روزگاری که مشکلش «هراس از فضای باز» است – آزادی زیاد، و همبستگی و معنا و راهنماییِ کم.

زندگی جان استوارت میل الگویی برای یک زندگی با عقاید متوازن است. او آن قدر وجدان داشت که اعتقاد داشته باشد حقیقتی اخلاقی وجود دارد، حقیقتی که ارزش دارد تا پای جان برای آن بجنگیم. آن قدر هم فروتن بود که بداند هیچ یک از ما نخواهد توانست آن حقیقت اخلاقی را دریابد، چرا که نمیتوان آن را به امری انتزاعی محدود کرد. او از عقیدهی برابری انسانها دفاع می‌کرد که بر اساس آن، بهترین جامعه بیشترین فضا را برای اعضایش فراهم میکند تا خودشان را بسازند، اما او باوری متمدنانه هم داشت که بر آن اساس مرزهای مشخصی بین شرف و ننگ، و تعالی و کاهلی، وجود دارد.

او به عنوان یک الگو راهی برای درمان بیماریِ روزگار ما است – این باور بیمارگونه که میتوانیم با کمترین هزینه به دموکراسی دست یابیم، این باور که همه‌ی کاری که برای انجام وظایف دموکراتیکمان باید انجام دهیم این است که آدم خوبی باشیم، گاهگاهی رأی بدهیم، و دیدگاه‌هایی هم داشته باشیم. جان استوارت میل نشان داد که شهروندیِ واقعی شغلی است که زندگی آدمی را عوض میکند. شهروندیِ واقعی اساساً شامل پروردن قوهی تمایزگذاری بین خیر و شر، پرورش فضایل عقلانی لازم برای تشخیص دقت از شلختگی، و شهامتِ از سر گذاشتن پست و بلندهای زندگی است به گونه‌ای که بتوانیم خود را در میان افرادی کاملاً متفاوت از خودمان پرورش دهیم و به آنان خدمت کنیم. ضروریات دموکراسی آشکار هستند: تعالی و متحول کردنِ خویشتن ما. اگر خودمان را متحول نکرده باشیم، فقط بدون اعتنا از کنار مشکلات می‌گذریم.

 

برگردان: شهاب بیضایی


دیوید بروکس پژوهشگر و روزنامه‌نگار آمریکایی است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی اوست:

David Brooks, John Stuart Mill Showed Democracy as a Way of Life,’ New York Times, 15 January 2018.