نوستالژی، نردبان فاشیسم
Source:http://ochiuldeveghe.over-blog.com/2015/05/costica-acsinte-i-jazzul.html
رادو ژوده، فیلمساز پرآوازهی رومانیایی در «ملت مرده» به بعضی از جنایتهای حکومت فاشیستی ژنرال یان آنتونسکو در دوران جنگ جهانی دوم میپردازد. این مستند، که در جشنوارههای بینالمللی با استقبال روبرو شده، در رومانی مخالفت ملیگرایانی را برانگیخته که در حسرت دوران سلطهی فاشیسم به سر میبرند و در پاسخ به فعالان حقوق بشر و روشنفکرانی که آنتونسکو را «جنایتکار جنگی» میخوانند، میگویند: «خب، که چی؟! همه چیز تو مشتش بود.»
شاید پیش از این در بازار کهنهفروشها یکعالمه عکس قدیمی را تندتند ورق زده و با اندوهی مبهم به این فکر کرده باشید که احتمالاً بسیاری از آدمهایی که در این عکسها قیافه گرفتهاند از دنیا رفتهاند. در این صورت، احساس خواهید کرد که «ملت مرده»، مستند مسحورکنندهی رادو ژوده، نسخهی بلند اندکی عجیب همان تجربه است. «ملت مرده» بیش از آن که فیلمی به معنای رایج کلمه باشد پروژهای هنری مبتنی بر نقاط عطف تاریخ قرن بیستم و خاطرات شخصی است. این فوتومونتاژ، سرنوشت یهودیان رومانی در سالهای پرآشوب پیش از جنگ جهانی دوم و در زمان آن جنگ را دنبال میکند.
ژوده به هنرنمایی بصری متوسل نمیشود و صرفاً به ارائهی مجموعهای از عکسهای سیاهوسفید ثابتی میپردازد که با خوشذوقی و دقت انتخاب شدهاند، عکسهایی که به تازگی از گنجینهی «فوتو استودیو» (یک استودیوی عکاسی رومانیایی که در دههی 1930 توسط کوستیکا آکسینته تأسیس شد) به دست آمدهاند. به این ترتیب، او اجازه میدهد که تضاد میان تصویر و صدا به تنش و تحریک بینجامد. روی تصاویر، صدای ژوده را میشنویم که آرام و بیهیجان گزیدههایی از خاطرات امیل دوریان، یک پزشک یهودی مقیم بخارست در دوران جنگ، را میخوانَد. علاوه بر این خاطرات، اشعار ملیگرایانه و صدای قطعاتی از فیلمهای خبری و گزارشهای رادیوییِ آن دوران را میشنویم-یعنی آمیزهای از امر به شدت شخصی و امر سیاسی تبلیغاتی.
خاطرات دوریان هول و هراس فزاینده را نقل میکند، از بیرون راندن یهودیان از محل کسب و کار، مدرسه و در نهایت خانههایشان تا دوختن ستارهی زردرنگ روی لباسهایشان و شرح خشونت هولناک واقعی: آنها را مجبور میکردند که بنزین بخورند، با جسمی تیز پشتشان صلیب میکشیدند، زبانشان را میبریدند، و بچههایشان را در بغلشان میکشتند. گرچه هر خاطرهای روی عکسهایی بازگو میشود که به همان سال تعلق دارد اما تضاد میان تصاویر و خاطرات اغلب حیرتآور است.
https://variety.com/2017/film/reviews/the-dead-nation-review-1202621520/
دوریان به اجباریشدن درود نظامیِ رومی اشاره میکند، و چنان که انتظار میرود ناگهان در عکسها میبینیم که زنان، مردان و کودکان دستهای خود را گشوده و بالا آوردهاند. اما آنها اکثراً شادماناند-روستاییانی معمولی که خود را تحویل گرفته و جلوی دوربین ظاهر شدهاند-و تقریباً همگی مستقیم به دوربین نگاه میکنند. بنابراین بهرغم از مدافتادهبودن لباسهایشان و خطخطی و پارهپوره بودن عکسها که اغلب چهرههای واضح آنها را مخدوش کرده، با نوعی صراحت و بیواسطگیِ تکاندهنده چشم در چشم آدمهای چند دههی قبل میدوزیم. عجیب است که احساس میکنیم با این آدمها پیوندی انسانی داریم، آدمهای اونیفرمپوشی که با غرور سینه جلو دادهاند یا گاوهای گرانقیمت خود را به رخ کشیدهاند یا کودکان تپل خود را در پالتوی پوست پوشاندهاند و جلوی پسزمینهی برفیِ نقاشیشدهای در استودیوی عکاسی قیافه گرفتهاند، در حالی که در همان زمان بیرون از استودیو همسایگان یهودیشان با بیرحمی هولناکی آزار میبینند.
این عکسها واقعاً به طور شگفتآوری برانگیزندهاند. ژوده پیش از این با رندنامهی محشرش «آفِریم!» (2015) ثابت کرده که میتواند تصاویر سیاه و سفید حیرتآوری بیافریند. این مستند هم بر تواناییاش صحه میگذارد. گاهی عکسها طنزآمیزند، مثل گروهی از مردان جوانی که لباسهای سنتی پوشیدهاند و ریشهای سفید مصنوعی دارند. گاهی عجیب و غریباند، مثل تصویر کاملاً سورئال زن لاغری که پسربچهای را که ادای رقصندگان باله را درآورده، در کف دست گرفته است. گاهی عکسها بیرون از استودیو گرفته شدهاند و زنها را مشغول حمام آفتاب یا بچهها را سرگرم سورتمهسواری یا مردها را مثل عکسهای سالانهی دانشآموزان دور یک اسب ظاهراً عبوس میبینیم. اما این عکسها همیشه جالباند، و گاهی، وقتی خاطرهی نقلشده از دوریان تلختر یا جدیتر از آن است که بتوان عکسهایی با تضادی طعنهآمیز را نشان داد، ژوده از عکسی استفاده میکند که آنقدر معیوب و مخدوش است که به تصویر خالخال مبهمی تبدیل شده، و در نتیجه دوباره حواس پرتمان بر کلمات و هولوهراسی که وصف میکنند، متمرکز میشود.
https://www.filmneweurope.com/news/romania-news/item/115372-festivals-deliver-us-wins-24th-astra-film-festival
«ملت مرده» نتیجهگیری چندان مشخصی ندارد، و سبک و سیاق خویشتندارانهاش تماشاگران فراوانی را به سینماها نخواهد کشاند. خاطرهها و عکسها تا پایان به موازات یکدیگر ادامه مییابند اما نه هیچ فصل مشترک شستهورفتهای میان آنها وجود دارد و نه تغییر و پیچوتابی در پردهی آخر. باوجود این، مورخان غیرحرفهای و عکاسان آماتور از این اثر سادهی آموزشیِ محترمانه چیزهای زیادی یاد خواهند گرفت. فیلم با استفاده از میاننویسهای ساده گذرِ سالها را نشان میدهد؛ صدای ضبطشدهی گوشخراش عوامفریبان خشمگین حاکی از تغییرات مهم سیاسی است، از تأسیس نظام دیکتاتوری فاشیستیِ آنتونسکو تا حمله به روسیه (تعداد سربازانی که رومانی به جبههی جنگ روسیه فرستاد از مجموع نفرات دیگر متحدان آلمان بیشتر بود) تا کودتای پادشاه رومانی که به تغییر موضع سریع این کشور انجامید. این دورانی پرتلاطم و بیسابقه بود، آکنده از جنگ و مرگ و سنگدلیِ نکبتبار. اما «ملت مرده» با مرور گذشته به طور عجیبی به ما تسلی میبخشد زیرا دو واقعیت ابدی را به ما نشان میدهد: همه میمیرند، و همه در عکس لبخند میزنند.[1]
لوئیزا واسیلیو: عکسهای کوستیکا آکسینته چه چیزی داشت که شما را متقاعد کرد در فیلمتان فقط از آنها استفاده کنید؟
رادو ژوده: متأسفانه پاسخ این پرسش طولانی است چون به اصل فیلم ربط دارد. این عکسها را ماریو-چِزار پوپِسکو اسکن کرده بود، و نباید از یاد برد که حالا به لطف او همه به این مجموعه دسترسی دارند. هنگام تحقیق به منظور انتخاب لباس برای فیلم «قلبهای مجروح» (2016)، که اقتباسی آزاد از اثر ماکس بِلِهِر بود، از این عکسها استفاده کردم. بعد از تورق عکسها تصمیم گرفتم که از آنها در فیلم کوتاهی بر اساس یکی از آثار چخوف استفاده کنم (فکری که هنوز هم در سر دارم). عکسها را بهدقت بررسی کردم و فهمیدم که تعدادشان خیلی زیاد است. هنگام تحقیق دربارهی فیلم بعدیام، «برایم مهم نیست که تاریخ از ما به عنوان وحشی یاد کند» (2018)...دو هفته این عکسها را زیر و رو کردم. این فیلم به جنایتهایی میپردازد که در دوران حکومت یان آنتونسکو رخ داد. بعد متوجه شدم که در بین این همه عکس هیچ نشانی از اتفاقات دهههای 1930 و 1940 وجود ندارد، همان اتفاقاتی که توجهام را به خود جلب کرده بود. دلیلش واضح است: آکسینته در حومهی شهر، و در شرایطی بسیار دقیق، عکس میگرفت، در حالی که پیش از سال 1942 محل طراحی و وقوع همهی اتفاقات هولناک در «مرکز شهر» بود. تنها پس از سال 1942 بود که این اتفاقات در دیگر حومهها نیز رخ داد. به نظرم این غیبت، نماد چیزی بود و تصمیم گرفتم که طرح اولیهام را تغییر دهم. چخوف را برای مدتی کنار گذاشتم و سعی کردم عکسهای آکسینته را در بستر و زمینهای قرار دهم که به آنها معنا دهد. همان طور که در فیلم میبینید، تاریخ بسیاری از عکسهای آکسینته روی آنها نوشته شده است. فکر کردم که میتوان عکسها و رویدادهایی را که دقیقاً در همان زمان در رومانی اتفاق افتاد، کنار هم قرار داد و مقایسه کرد. در همین فکر بودم که روزی در یک کتابفروشی مخصوص کتابهای دستدوم «دفتر خاطرات» امیل دوریان را پیدا کردم. این کتاب را میشناختم چون یان آنسِل ]مورخ یهودی رومانیایی[ دربارهاش با من حرف زده بود و به نظرم میهای یووانِل ]پژوهشگر ارشد تاریخ و نظریهی ادبی در فرهنگستان رومانی[ در کتابش دربارهی میهائیل سباستیان ]نویسندهی رومانیایی[ به آن اشاره کرده بود. خواندن کتاب را شروع کردم و مات و مبهوت شدم چون دوریان توصیف روشنی از یهودستیزی آن دوره و کشتار یهودیان به دست رومانیاییها، بهویژه در جبههی شرق، ارائه میداد. البته از جنبههای دیگر، حداقل از منظر منتقدان ادبی، کتاب دوریان بسیار ملالآور است. تصمیم گرفتم که قطعاتی از این دفتر خاطرات را در حاشیهی صوتی فیلم بگنجانم.
http://roskofrenija.blogspot.com/2017/09/radu-jude-tara-moarta-dead-nation-2017.html
وقتی فیلم را با کاتالین کریستوتیو تدوین میکردم، به فیلمخانهی ملی رفتم تا دربارهی فیلم بعدیام بیشتر تحقیق کنم. آنجا فیلمهای تبلیغاتی گوناگونی پیدا کردم و فکر کردم که از بخشهایی از حاشیهی صوتی آنها میتوانم همراه با عکسهای آکسینته استفاده کنم. بنابراین، فیلم در نهایت مبتنی بر مقایسه میان این سه عنصر است: عکسها، دفتر خاطرات دوریان، و خُردگفتارها یا شعارهایی در حمایت از کارول دوم ]پادشاه رومانی[، نظامیان، آنتونسکو، و کمونیسم. عکسها را بر حسب زمان مرتب کردم؛ هر جا تاریخ آنها مشخص نبود به تخمین متوسل شدم. نمیدانم این فیلم را چطور تعریف کنم. نمیخواهم آن را «مستند» بخوانم چون به معنای دقیق کلمه، مستند نیست. اما داستانی هم نیست. بیشتر نوعی «فیلمکُلاژ» است؛ اگر آن را نوعی «جستار» بخوانیم کمی متظاهرانه است. به نظرم این فیلم متکی بر تنشی مداوم میان دو چیز است: آنچه در تصاویر میبینیم، و آنچه بیرون از تصاویر وجود دارد. ژیل دلوز در سخنرانی معروفی به ساختههای مشترک ژان-ماری اشتراوب و دانیل هویه و فیلمهای مارگریت دوراس اشاره میکند و آنها را نمونهای از ایدهی سینمایی میخوانَد. نمیدانم، شاید این فیلم نیز همینطور باشد، نظر دلوز را میپسندم. پس از نمایش فیلم در سینما امتیآر در بخارست، آندری گورزو ]استادیار مطالعات سینمایی در دانشگاه ملی فیلم و تئاتر در بخارست[ در جلسهی بحث آزاد به اسکورسیزی اشاره کرد، که حرف مشابهی زده و گفته که سینما یعنی آنچه در درون و بیرون هر نما هست...فیلمکلاژها خیلی محبوب نیستند، و این فقط به رومانی محدود نمیشود. این ژانری است که تقریباً به کلی نادیده گرفته شده است.
لوئیزا واسیلیو: انتخاب عکسهای به کار رفته در فیلم چقدر طول کشید؟ چطور آنها را مثل یک پازل کنار مارش ظفرمندانهی نظامی، سکوت، گفتارهای رسمی و خاطرات قرار دادید؟ این کلاژ گاهی غمانگیز و در عین حال به شدت دردناک است.
رادو ژوده: همان طور که داشتم میگفتم، این فیلم از سه رشته تشکیل شده است: عکسها، خاطرات دوریان، و تبلیغات. این رشتهها به موازات هم امتداد مییابند، گاهی به هم نزدیکتر و گاهی از هم دورتر میشوند، و گاهی، بسیار به ندرت، روی هم میافتند. برای مثال، وقتی دوریان به رواج درود نظامیِ رومی اشاره میکند، عکسها این امر را به روشنی نشان میدهند. در اغلب اوقات، بیننده باید همزمان چند کار را انجام دهد: عکسهایی را که میبیند، تحلیل کند؛ آنچه را که میشنود، تحلیل کند، در صورت امکان، آنها را به یکدیگر ربط دهد، یا بپذیرد که این عناصر به هم ربط ندارند و تنها همزمان هستند. شاید این کار دشوار به نظر برسد اما در واقع به نظرم نسبتاً آسان است. البته میشد این فیلم را به هزار شکل دیگر ساخت (و اگر کسی دلش بخواهد، میتواند این کار را انجام دهد، چرا که نه؟ این عکسها در اینترنت در دسترس همه قرار دارد و همه میتوانند از آنها استفاده کنند.) یک راه این بود که فیلمی نوستالژیک بسازم. در واقع، آلبومهای عکس آکسینته چنین سمتوسویی دارد. در کل، من به نوستالژی علاقه ندارم، مخصوصاً وقتی پای آن دوره در میان است. یک راه دیگر این بود که فیلم را به شیوهای تحلیلیتر بسازم...به هر حال، احتمالات بیشماری وجود دارد، و من فقط یکی از آنها را انتخاب کردم. حداقل برای من، مهمترین چیز این است که نشان دهم یک تصویر نه تنها چیزی را نشان میدهد بلکه چیزی بیرون از آن نما را هم پنهان میکند. این حقیقتی بدیهی است اما وقتی به عکسی نگاه میکنیم معمولاً از این حقیقت غافل میشویم.
http://roskofrenija.blogspot.com/2017/09/radu-jude-tara-moarta-dead-nation-2017.html
لوئیزا واسیلیو: عنوان فیلم، «ملت مرده»، از کجا میآید؟ یادم نمیآید که در فیلم به آن اشاره شده باشد.
رادو ژوده: از بینندگان فیلم دعوت میکنم که خودشان معنایی برای این عنوان پیدا کنند؛ به خودم اجازه نمیدهم که این لذت را از آنها سلب کنم...فقط میگویم که برای من، این عنوان در عین حال اشارهای است به نمایشنامهی «طبقهی مرده» اثر تادِئوش کانتور. آندری وایدا این نمایشنامهی مهم را به زیبایی به فیلم برگرداند.
لوئیزا واسیلیو: شما توانستهاید در یک ساعت و نیم، حالوهوای قبل از فاجعه- وقتی «همه منتظر سقوط بودند»- هنگام وقوع فاجعه- آزار و کشتار یهودیان، جنگ، «احساس فراگیر سنگدلی»-و سرانجام زمان به اصطلاح نجات-ورود سربازان شوروی-را بازآفرینی کنید. روایت شما با تاریخی که اکنون در کتابهای مدارس ارائه میشود چه تفاوتی دارد؟ یا با تاریخ پیروزمندانهای که قرار است در روز اول دسامبر 2018، یعنی یکصد سال پس از «روز اتحاد کبیر»، جشن بگیریم؟
رادو ژوده: نمیدانم حالا کتابهای درسی چه میگویند. با توجه به آنچه پسر بزرگم دارد در مدرسه یاد میگیرد، به نظرم اوضاع خیلی تغییر نکرده است: ]هنوز هم میگویند[ تاریخ مردم رومانی قطعاً شکوهمند است! به نظرم از شفافیتِ بیشتر ضرر نخواهیم کرد. بیتردید، تاریخ ما لحظات باشکوهی داشته است اما این همهی تاریخ نیست. باید دیگر لحظات را هم به خاطر بسپاریم. فیلم من نوعی دعوت به فروتنی است.[2]
برگردان: عرفان ثابتی
[1] جسیکا کیانگ نویسندهی نشریهی ورایتی است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Jessica Kiang, ‘IDFA Film Review: The Dead Nation’, Variety, 23 November 2017.
[2] لوئیزا واسیلیو سردبیر وب سایت Scena9 است که به رویدادهای فرهنگی و هنری میپردازد. آنچه خواندید برگردان گزیدههایی از گفتوگوی او با رادو ژوده با عنوان اصلی زیر است:
Luiza Vasiliu, ‘I’m Not Fond of Nostalgia.’ An Interview with Radu Jude.’ Scena9, 12 June 2017.