تاریخ انتشار: 
1398/04/31

کمالِ مطلوب دست‌یافتن به تغییرات مسالمت‌آمیز است

مهرانگیز کار

ایران برای من نه ایران باستان است، نه ایران آینده. ایرانی است که از روز ۱۸ مهرماه سال ۱۳۲۳ که دنیا آمده‌ام تا امروز با آن زیسته‌ام. ۵۸ سال درون خاک و ۱۷ سال بیرون خاکش، با ایران خودم زندگی کرده‌ام. مهمترین رابطه‌ای که با ایران داشته و همچنان از بیرون کشور هم با آن دارم این است که هرچه درون ایران می‌گذرد و هر آن چه در جامعه‌ی بین‌المللی بر ایران می‌گذرد به من مربوط است و حق دارم نسبت به آن حساسیت نشان بدهم.

وقتی هنوز در ایران بودم، گاهی که از تهران دور می‌شدم و به سایر نقاط کشور سفر می‌کردم، این احساس تعلق روحی را در خود قوی‌تر می‌یافتم. حاشیه‌های جغرافیایی ایران به من وجد و حال بیشتری می‌بخشید. همه جا یک حس مشترک با مردم داشتم. دوست داشتم فقط آن‌ها را بنویسم. اگر نقاش بودم، دوست داشتم همه‌شان را نقاشی کنم. زندگی پر چالشی داشتم و همان را به زندگی آرام در جایی دیگر ترجیح می‌دادم. برای دوران پیری و بازنشستگی برنامه‌ای جان‌بخش گوشه‌ای از دلم پنهان کرده بودم و می‌خواستم دو سه سالی ایران‌گردی کنم و ایرانی را که در ذهنم نقاشی می‌شد بنویسم و پس آن گاه از دنیا بروم. حالا هر روز که بیدار می‌شوم تعریف خاصی از ایران دارم. اما همه‌ی روز به خاطر می‌آورم که ایران را از من دزدیده‌اند و حق دارم با دزدها دشمن باشم.

 

ایران مطلوبی که از ما دور است

مطلوب من برای آینده‌ی ایران از ما دور است، مگر به شعار اکتفا کنیم. مطلوب من ایرانی است که حاکمانش فقیه نباشند، دزد نباشند، دیوانه نباشند، درهای اندیشه را روی مردم نبندند، آزادی عقیده و دین و آیین را مثل هوا که پاره‌ای جان‌بخش از طبیعت است بپذیرند. قانون مجازات اسلامی را در آتش بسوزانند، حقوق مدرن را جایگزین آن کنند و اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر، تنها منبع قانون‌گذاری باشد.

در این صورت تبعیض که ترجمه‌اش رواداری «خشونت» نسبت به شهروندان است دست کم نمی‌تواند قانونی باشد. حالا هست.

اما دوست دارم فقیهانی که درک می‌کنند باید با تفاسیر روزآمد از دین و اصلاح باورهای خشونت‌بار که به نام دین در سلول‌های ذهنی جمعی از مردم رفته، به اصلاح دین اقدام کنند. ایران به حکومت دینی نیاز ندارد، اما به اصلاح دین محتاج است. همان‌طور که غرب بود. این را می‌گویند فرهنگ‌سازی، نه آن را که برای جا انداختن حجاب اجباری انجام می‌دهند و حاصلی هم نداشته. چرا که ذات کارشان ضدیت با فرهنگ‌سازی بوده و رو به سوی ارتجاع.

خیلی خیلی دوست دارم زنان ایرانی به یک نیروی فشار تبدیل شوند و فقیهان را در شرایطی که در اتاق‌های پژوهشی نشسته‌اند، و نه بر سریر حکمرانی و دزدی و قتل، متقاعد کنند تا حقوق زن را متناسب با توانایی‌های زن امروز، به صورت برابر با مرد تفسیر و تعریف کنند. و خیلی چیزهای دیگر...

کمال مطلوب دست‌یافتن به تغییرات مسالمت‌آمیز است. اما این عاملی که روی شاهرگ‌های ایران نشسته و خون ایران را می‌خورد، دشوار است تن به تغییرات مسالمت‌آمیز دهد. دست کم هنوز نشان از این خوش‌باوری‌ها نمی‌بینم.

 

ایران، سرزمینی با هزار چهره

ظرفیت انسانی و عقلی ایران برای کمک به آینده‌ی مطلوب، بسیار است. از سوی دیگر در این چهل سال، به کمک عوامل فساد و مغزشویی‌های ایدئولوژیک، ظرفیت ضد انسانی و ضد عقلی بخش بزرگی از ایرانیان هم زیاد شده است. ظرفیت اخیر مجهز و پر زور است. این دو ظرفیت به ظاهر کنار هم و در حقیقت در برابر هم در کشور و بیرون کشور زندگی می‌کنند.

بخشی از ظرفیت مثبت و عقل‌گرا گاهی که سیاست‌های خارجی، حکومت را نشانه می‌روند، از ترس مداخله‌ی خارجی و از دست رفتن یکپارچگی ایران، طوری واکنش نشان می‌دهند که در عمل به آن ظرفیت منفی کمک می‌رسانند و فربه‌اش می‌کنند. بخش عمده‌ای از نسل دوم مهاجر، از این دسته‌اند و شواهد تاریخی از درازدستی‌های تاریخی خارجی به ایران نگران‌شان می‌کند. بنابراین عامل خارجی و دخالت آن هرچند ممکن است به سود ملتی باشد که در برابر قدرت دزدان خانگی درمانده‌اند، اما در شرایط کنونی بار منفی هم دارد و سد راه هم‌سوییِ همه‌ی ایران‌ها با هم می‌شود.

ایران یک سرزمین است با هزار چهره. در تحلیل‌ها بستگی به این که ما کدام صورت را در نظر داریم، ایران را قضاوت می‌کنیم. محال است تا وقتی که ما، جمعی از شهروندان را ‌‌«کافر ذمی» و جمعی را «کافر حربی» بر می‌شماریم و اصطلاحات فقهی مانند «مهدورالدم» و «مرتد» و مانند آن را به رسمیت می‌شناسیم به جایی برسیم. این است که اصلاح دین مثل «سیل‌بند» و پیشگیری از «زلزله» و «قتل و کشتار» امری ضروری است.

محال است تا مردان می‌توانند چند زن به نکاح دائم و چندین زن به نکاح موقت داشته باشند به جایی برسیم که مطلوب‌مان است.

محال است تا زمانی که فتوا و قانون برای کشتن کافر و بی‌خدا و غیرمسلمان داریم و تن بی‌جان‌شان را به گورستان‌های مسلمانان راه نمی‌دهیم، به جایی برسیم که مطلوب‌مان است.

محال است تا حکومت‌های غیرپاسخگو را خودمان سرکار می‌آوریم، روی خاکی که مالک مشاعی آن هستیم، احساس خوش‌دلی کنیم.

محال است تا محرومیت‌های کهنه‌ی اقوام بلوچ و کرد و عرب را که تابعیت ایرانی دارند، درک نکنیم و فقط به شعار ضدیت با تجزیه بخواهیم آنها را سرکوب کنیم، آب خوش از گلوی‌مان پائین برود و بتوانیم حس فرار را که به طور طبیعی هر انسان اسیر و گرفتاری را بر می‌انگیزد تا از قلمرو خطر بگریزد، برای ابد مهار کنیم.

ایران یک سرزمین است با هزار چهره. خمینی را مردم فریب دادند. از بس همه‌ی ایران‌ها، خاک پایش را به چشم کشیدند، نابخردانه باورش شد که فقط یک ایران داریم و آن یکی هم واله و شیدای اوست. وقتی فرمان حجاب اجباری را صادر کرد، تازه فهمید ایران یکی نیست. اما علم به این حقیقت را طاقت نیاورد و اراده کرد همه‌ی ایران‌هایی را که با او مخالفت می‌کنند از میان بردارد. خامنه‌ای و بقیه هم رفتند به راهش. فرومانده‌اند.عربده‌های خشم می‌کشند و ایران ایران می‌کنند. اما ایرانی که آنها از آن حرف می‌زنند و البته دوستش دارند ایرانی است: هم‌دست با دزدی‌هاشان، هم‌دست با جنایات‌شان، هم‌دست با درازدستی‌هاشان در منطقه، هم‌دست با تمامیت‌خواهی‌شان و هم‌زبان با شعارهاشان.

اما آن ایران فقط یکی از ایران‌هاست و اینک همان یک ایران، زندان و طناب‌ دار و شکنجه‌گر و شبکه‌های تو در تو دارد. دیگر ایران‌ها هم‌چنان از ترس در تقیه به سر می‌برند. ایران‌های من و شما را آن‌ها خاموش کرده‌اند.