artnet.com
25 ژوئن 2019
بافتن و دوختن: پنبه کردن درد و رنج
فرناز سیفی
در خانوادهی ما هم مثل بیشتر خانوادههای دیگر، مردی بود که همسرش را آزار میداد، خشونت میکرد و تحقیر و به او دروغ میگفت. مردی که دستآخر روزی همسر دومی گرفت که همسنوسال دختر بزرگاش بود و رنج و درد همسر اول را هزار برابر کرد. زنی که تمام سالهای خشونت و آزار و تحقیر، پشت چرخ خیاطی مارک «سینگر»، مجلههای خیاطی «بوردا»، گلولههای کاموا و میل بافتنی پناه گرفته بود. ساعتها کوک میزد، میبرید و میدوخت و میبافت و از دار دنیا همین چرخ خیاطی و میل بافتنی، پناه و مرهم موقت و یارِ غار او بود. زنی که سنت و عادت دیرینهی زنان در گوشهوکنار دنیا را دنبال میکرد.
تاریخ هرگوشهی جهان را که بنگریم، خیاطی و بافتنی و سوزندوزی سنت دیرینهی «زنانه» است. از اولین گروه مسلمانانی که بافتنی میبافتند و در استخدام دربار سلطنتی اسپانیا بودند تا پرترههای نقاشی از مریم مقدس در سراسر اروپا که او را در حال بافتن تصویر کردند، از جنگهای ریز و درشت تاریخ که یکی از وظایف اصلی زنان بافتن لباس و جوراب گرم برای مردان رزمنده بود تا تظاهرات میلیونی زنان در پایتخت آمریکا در اعتراض به دونالد ترامپ که بسیاری از آنها کلاههای بافتنی صورتی (Pussyhat) به سر داشتند. بافتنی، خیاطی و سوزندوزی قرنهاست که برای زنان دنیا همزمان مرهم است و دمی آسایش و دلیل گرد یکدیگر آمدن و ابزار اعتراض و مقاومت.
آن ال. مکدونالد، استاد تاریخ، در کتاب دستهایی که بیکار نیست: تاریخ بافتنی در آمریکا توضیح میدهد که بافتنی و خیاطی همیشه کار «زنانه» بود چون لازم نبود که برای انجام این کارها خانه را ترک کرد و میشد در کنار بچهداری، آشپزی و رفتوروب خانه که «کار زنان» بود، دوخت و بافت، و رخت و لباس اعضای خانواده را تأمین کرد. تا قرنها خیاطی و بافتنی بیشتر از هرچیز تنها برای تأمین لباس اعضای خانواده بود. اما استعمار بریتانیا در قرن هجدهم بود که برای اولینبار زنان را با محور دوختن و بافتن متحد کرد و خیاطی و بافتنی و سوزندوزی زنان، کارکرد سیاسی هم پیدا کرد.
پارلمان بریتانیا در سال ۱۷۶۵، قانونی را تصویب کرد که مالیات ساکنان مستعمرههای این کشور را به میزان چشمگیری افزایش داد. بنا به این قانون ساکنان مستعمرهها دیگر باید بابت هر ورق کاغذ، نامهها، کتاب و روزنامه و پارچه هم مالیات پرداخت میکردند. زنان در مستعمرهها دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند در اعتراض به این مالیاتهای سرسامآور مسابقههای گروهی برگزار کنند: با یکدیگر رقابت کنند که چه کسی سریعتر میتواند نخریسی کند و مایحتاج لازم برای دوختودوز لباس را تهیه کند. آنها تصمیم گرفتند که تا وقتی این مالیاتهای ناعادلانه برپا است، دیگر پارچه و نخ و کاموای بریتانیایی نخرند. زنها وسط میدان جمع میشدند و به سرعت دوکریسی میکردند. مردها در حمایت دورتادور میایستادند، زنها را تشویق میکردند و کف میزدند. این یکی از اولین نمونههایی است که ریسندگی و دوزندگی زنان، عمل سیاسی شد.
در مبارزات انقلاب فرانسه، گروههای چپ که به دنبال براندازی سلطنت بودند، به نشانهی اعتراض کلاههای دوکی شکل و نرم موسوم به «کلاه آزادی» یا «کلاه فریژی» بر سر میگذاشتند. در دوران امپراتوری روم، بردگانی که آزاد شده بودند این کلاهها را بر سر میگذاشتند و در انقلاب فرانسه نیز این کلاهها «نماد آزادی» شد. اینجا هم زنان و دختران بودند که دور هم جمع میشدند و این کلاهها را برای مبارزان و طرفداران انقلاب میدوختند. جنیفر جونز، استاد تاریخ در دانشگاه راتگرز در مقالهای دربارهی زنان و جنگ و نقش آنها در انقلاب فرانسه توضیح میدهد با اینکه زنان از ابتدا در انقلاب فرانسه حضور داشتند، اما اسلحه به دست گرفتن و مبارزهی جدی برای زن «تابو» محسوب میشد و مردان انقلابی هیچ خوش نداشتند که زنان هم در رکاب آنها بجنگند. برای این زنان، بافتن کلاههای آزادی و به سر گذاشتن این کلاهها، راهی برای حضور در مبارزه و اعلام همبستگی و کمک به انقلاب بود.
در قرن نوزدهم در اغلب کشورهای غربی، بافتنی و خیاطی و گلدوزی یک سویهی طبقاتی علنی داشت. زنان طبقهی مرفه یا متوسط میتوانستند برای وقتگذرانی یا حمایت از یک هدف سیاسی و اجتماعی میل و کاموا و سوزن و نخ را به دست بگیرند و این امکان را داشتند که هر مدل و رنگی را که باب میلشان است انتخاب کنند. اما برای زنان فقیر، دوزندگی و بافندگی راهی برای امرار معاش و برای تأمین نیاز پوشاک خانواده بود و اغلب این سویهی «حمایت از اهداف سیاسی و اجتماعی» را اصلاً نداشت و نمیتوانست داشته باشد. در آمریکا این مسئله، نژادی هم بود. بافتن از سر میل و سرگرمی و حمایت سیاسی، مختص زنان مرفه و طبقهی متوسط سفیدپوست بود و سیاهان سهمی از این امتیاز و قدرت انتخاب نداشتند.
تا قرنها خیاطی و بافتنی بیشتر از هرچیز تنها برای تأمین لباس اعضای خانواده بود. اما استعمار بریتانیا در قرن هجدهم بود که برای اولینبار زنان را با محور دوختن و بافتن متحد کرد و خیاطی و بافتنی و سوزندوزی زنان، کارکرد سیاسی هم پیدا کرد.
در هر گوشهی جهان، خیاطی و بافتنی و سوزندوزی، بخشی از فعالیت روزمره و ابزار مقاومت زنان بود و هست. شاید یکی از درخشانترین این نمونهها زنان شیلی در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی باشند. در دیکتاتوری خفقانآور شیلی در دوران پینوشه که دهها هزار تن ناپدید، ترور، زندانی و شکنجه شدند، زنان شیلی که عزیزان خود را از دست داده یا پشت در زندانها به دنبال آنها بودند، دور هم جمع شدند و با همکاری هم هنر آرپیلراس (Arpilleras) را خلق کردند.
آرپیلراس تصویری سهبعدی است که زنان با خردهریزهای سادهی روزمره مثل تکههای پارچه دور هم خلق کردند. تصاویری که محتوای آن به تصویر کشیدن خشونت دیکتاتوری پینوشه بود، فریادهای اعتراض، تنهایی که مقاومت میکنند، روایت زندگی آدمهای عزیزشان که ناگهان ناپدید شدند و … . زنان در خیریههایی که کلیسای کاتولیک راه انداخته بود، دور هم جمع میشدند و در کنار یکدیگر این تصاویر خیرهکننده را خلق میکردند. هر یک از این زنان قصهی پرغصهی خود را برای دیگران تعریف میکرد و همزمان مرهم یکدیگر میشدند. اکثر این زنان از طبقات محروم و کمسواد بودند و اولینبار بود که آنها واقعاً از چهار دیواری خانه بیرون آمده و در یک تجربهی جمعی مشارکت میکردند. فروش آثارشان به آنها کمک کرد که برای اولینبار درآمد داشته باشند و در نبود تحمیلی مردان خانه، پولی بر سر سفرهی خانوار خود ببرند.
در جستوجوی آرامش
دیر زمانی است که دوختن و بافتن، برای زنان جهان، ابزار مراقبه، دمی آرامش و دور شدن از تنشها و فشارهای زندگیشان است. قرنها بدون آنکه کسی توضیح علمی این مسئله را بداند، زنان میدانستند که دوزندگی و بافندگی و سوزندوزی، گاه مثل آب روی آتش است.
در دهههای اخیر است که علم روانشناسی سراغ بررسی دلایل پشت این آرامش رفته است. برای مثال محققان دانشگاه پرینستون، در آزمایشی بر روی حیوانات متوجه شدند که حرکات تکرارشونده، سطح سروتونین آزادشده در خون را بالا میبرد. سروتونین، هورمونی است که با ایجاد حس خوب، آرامش و نشاط مرتبط است. یکی از رایجترین نمونههای اثر آرامبخشِ تکرار یک حرکت مشخص را میتوان در تکان دادن گهوارهی بچهها دید که آنها را آرام کرده و به خواب فرو میبرد.
این بررسیها نشان داد که حرکات تکرارشونده، کمک میکند که ذهن ما در زمان حال متمرکز شود، مدام به تلخی گذشته و هراس آینده فکر نکنیم، فشار خون و ضربان قلب پایین آید و احتمال ابتلا به بیماریهایی که با استرس در ارتباط است، کاهش پیدا کند.
بتسان کورکیل، فیزیوتراپیستی که یک کلینیک «بافتنی» در بریتانیا تأسیس کرده و برای کمک به بهبود بیماران آنها را تشویق به تجربهی بافتن میکند، میگوید بافتن، نوعی «اعتیاد سازنده» است که میتواند جایگزین مناسبی برای عاداتی مثل سیگار کشیدن یا پرخوری عصبی باشد. تحقیقی در دانشگاه «بریتیش کلمبیا»ی کانادا که در سال ۲۰۰۹ بر روی زنانی انجام شد که با بیاشتهایی عصبی (انورکسیا) مواجهاند، نتیجهای مشابه داشت.
لیلا، زن جوانی است که میگوید «جنون بافتن» را از مادربزرگ خود به ارث برده است. او به من گفت: «محو مادربزرگم میشدم که همانطور که قالی میبافت، خیاطی میکرد یا چیزی میبافت، زیرلب آوازهای محزون میخواند و گاه قطره اشکی از گوشهی چشمهایش سرازیر میشد. قلاببافی را هم مادربزرگم به من یاد داد و سالها بعد به هنگام هجوم اضطراب و بیماری، قلاببافی بود که به دادم رسید. رنگهای وحشی ناساز را کنار هم میچسباندم و فکرهای آشفته، خیالات بهمریخته و حتی آدمها را لابلای رجها دفن میکردم. گاهی بیهدف و نیمهکاره میبافتم و حتی میترسیدم کسی من را به حال بافتن ببیند و سؤال کند که چی میبافی؟ همین الان خرواری گلهای قلاببافی بیاستفاده در بساط خود دارم. بافتن برای من راه تمرکز و آرام گرفتن است و به خاطر قابلیت اعتیاد آوری که دارد، ساعتها از دنیا و خلق جدایم میکند.»
میل بافتنی و سوزن قلاببافی، نه تنها این قابلیت را دارد که به آسانی در محیطهای عمومی در دست افراد باشد، بلکه برخلاف خیلی از هنرهای آرامشبخش مثل نقاشی به ابزار گرانقیمت نیازی ندارد. این خود دلیل دیگری است که بافتن و دوختن را به عادت فراگیر و آسانتر برای زنان تبدیل کرد.
موج دوم فمینیسم در غرب، علیه دوختن و بافتن شورش کرد. در آن دوران، این هنرها هم که به شکل سنتی همیشه زنانه و خانگی بودند، در گفتمان رایج فمینیستی به «نماد سرکوب» تبدیل شد
مهناز (نام مستعار)، دو سال پیش کسبوکاری اینترنتی برای زنانِ در معرض خشونت و خشونتدیده در تهران راه انداخت. کسبوکاری که زنها را به دور هم جمع کرده، به آنها آموزش گلدوزی میدهد و کارهای آنها را به شکل اینترنتی یا در بازارچههای خیریه به فروش میرساند تا این زنان بتوانند درآمدی داشته باشند و روی پای خود بایستند. از مهناز پرسیدم که چه شد که به دنبال این ایدهی کسبوکار رفت. او در پاسخ از تجربهی تلخ شخصی خودش گفت: «به دلیل بعضی مشکلات و فشارهای امنیتی، اعتمادم را به افراد از دست داده بودم و بدبین شده بودم. تصمیم گرفتم به دنبال یادگیری یک کار هنری بروم تا شاید حال و احوالم کمی بهتر شود. یک مدرسهی هنری زنانه پیدا کردم و در بعضی کلاسهای این مدرسه مثل سوزندوزی، عروسکسازی و گلدوزی مدرن شرکت کردم. چیزی که در این مدرسهی هنری حال من را بهتر کرد، فضای امن و زنانهی این محیط بود. با زنان دیگر دور هم مینشستیم، وسط کار از زندگیهای خود حرف میزدیم، آنجا کسی من را نمیشناخت و از پیشینهی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی من اطلاعی نداشت. فضای راحت و امنی بود که میشد بینگرانی گفت و شنید.»
او میگوید بهویژه سوزندوزی، برای او درست مثل مراقبه بود و آرامبخش: « انگار که یک ذکر را مدام تکرار کنی، اما نه با زبان که با دستهایت.»
مهناز میگوید به نظر او جنبش زنان در ایران، چندان به توانمندسازی اقتصادی زنانِ خشونتدیده یا در معرض آسیب توجه نمیکند: «مدام از خودم میپرسیدم تا کی برویم به زنها آموزش دهیم که از رابطهی خشونتبار بیرون بیایند وقتی زن هیچ قدرت مالی ندارد؟ بیرون بیاد که بعد با کدام پشتوانهی مالی و درآمد زندگی کند؟» اینجا بود که او تصمیم گرفت کسبوکاری راه بیندازد، به این زنان طراحیهای با سلیقه و مد روز را آموزش دهد تا بتوانند دور هم آثاری را بدوزند و خلق کنند که مشتری هم دارد: «کار سادهای نبود. اول خودم به کلاسهای مدیریتی رفتم تا یاد بگیرم که چطور باید چنین کسبوکاری را اداره کرد و سودآوری داشت. آموزش دادن و تغییر سلیقهی بعضی از زنان به دلیل شرایطی که داشتند، دشوار بود. گاه دوست نداشتند بهتنهایی گلدوزی کنند، چون مهمتر از هر چیز برای آنها آن جنبهی جمع شدن دور هم و گپ زدن با هم بود.»
از مهناز پرسیدم که تجربهی این کار جمعی چه تأثیری بر روی زنان داشت؟ «هر روز میبینم که اعتماد به نفس این زنان بالاتر میرود. حالا دیگر خودشان را هنرمند معرفی میکنند، دستشان در جیب خودشان رفته و این قدرت مالی به آنها این توان را داده که گاه جلوی پدر، برادر یا شوهر زورگو بایستند. به زنان دیگر خانواده و اقوام خود هم گلدوزی یاد دادند. دوختن و بافتن و گلدوزی به ما حس خوبی میدهد چون چیزی را از صفر تا صد، خودمان خلق میکنیم. مثل حس زایش است، زایش افکار و احساسات خود وقتی دیگر زبان به کار تو نمیآید و ناقص یا عاجز است. و این درست برخلاف مردانگی است که همیشه با فتح کردن و تسخیر تعریف شده است.»
موج دوم فمینیسم در غرب، علیه دوختن و بافتن شورش کرد. در آن دوران، این هنرها هم که به شکل سنتی همیشه زنانه و خانگی بودند، در گفتمان رایج فمینیستی به «نماد سرکوب» تبدیل شد: کار خانگی که مثل باقی اشکال کار خانگی زنان را در پستو و چهاردیواری خانه محبوس میکند و کاری است که اغلب بیمزد و مواجب است. فمینیسم موج دوم، حاضر نبود بپذیرد که این «کار خانگی» میتواند بهغایت سیاسی باشد و جنبهی مقاومت در زندگی روزمره یا علیه ظلم و ستم جامعهی مردسالار را داشته باشد. همین رویکرد باعث شد که همبستگی فمینیستی با حرکتهای مهمی مثل آرپیلراس زنان شیلی در همان دوران، ناچیز باشد و ارزش و اهمیت مقاومت این زنان در دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ میلادی شناخته شد. دورانی که فمینیستها بار دیگر تصمیم گرفتند معنای نهفته و ارزشمند پشت بسیاری از امورات روزمرهی زنان را به رسمیت بشناسند، جور دیگر تعریف کنند و به جای انکار، به دنبال خلق معانی جدید باشند.
توبی وویت، در پایاننامهی خود با عنوان «شکافتن افسانهها: بافتن و تأثیر فمینیسم در دهههای ۱۹۶۰ و ۷۰ میلادی» توضیح میدهد که این رویهی رایج فمینیسم موج دوم علیه بافندگی و دوزندگی، باعث شد که در عمل بسیاری از زنانی که بالقوه میتوانستند متحد فمینیستها شوند، پا پس کشیده و احساس کنند فضای فمینیستی عادت روزمرهی آنها را به تمسخر میکشد، بخشی از هویت آنها را تحقیر میکند و جایی برای آنها ندارد.
در دههی ۱۹۹۰ میلادی و در موج سوم فمینیسم بود که این رویه تغییر کرد. دو مجلهی فمینیستی مهم آن دوران، مجلهی «باست» و «فضای سوم» در تغییر این نگاه تأثیر مهمی داشتند. «باست» در یکی از یادداشتهای سردبیری خود، از فمینیستهایی که میل بافتنی و چرخ خیاطی را «ابزار سرکوب زن» میدانند، سخت انتقاد کرد، آنها را متهم کرد که این توانایی را ندارند که عمق ماجرا را دیده و از لایهی سطحی فراتر روند، پا را از این هم فراتر گذاشته و به صراحت اعلام کرد که چنین فمینیستهایی اصلاً «فمینیست» نیستند.
با آغاز قرن بیستم، دستدوزیها و بافتنیها و کاردستیهای زنان اهمیت تازهی دیگری هم پیدا کرد: «مقاومت علیه تولید انبوه، علیه سریدوزی صنایعی که اغلب کاملاً مردانه است و به دست مردان اداره میشود، علیه ماشین بهرهکشی انبوه از کارگران.»
خورخه لوئیس بورخس، نویسنده و شاعر آرژانتینی گفته بود: «خیاطی، روند ترمیم روان است.» اگر به کوکهای لباسهای حاصل دستِ زنان، گرههای بافتنیهای آنها، طرحهای قلاببافی و زیر و بم سوزندوزیهایشان دقیق بنگرید، هزار هزار قصهی پر غصه خواهید دید؛ مقاومتهای فردی و جمعی، تسلیم نشدن، خود را از گرداب بیرون کشیدن، ضمادی بر زخمهای پیدا و پنهان. در خانوادهی ما هم زنی بود که تمام سالهای خشونت و آزار و تحقیر، پشت چرخ خیاطی مارک «سینگر»، مجلههای خیاطی «بوردا»، گلولههای کاموا و میل بافتنی پناه گرفته بود. ساعتها کوک میزد، میبرید و میدوخت و میبافت و از دار دنیا همین چرخ خیاطی و میل بافتنی، پناه و مرهم موقت و یارِ غار او بود. زنی که خیلی زود سرطان، جان او را گرفت. اما هر آنچه دوخته بود و بافت، در کنج خانهها و کمدهای ما باقی ماند تا با هر بار نگاه کردن به آن، قصهی تلخ خشونت و تحقیری که بر او رفت را به یاد آوریم و از نو خشمگین شویم، خشمی که لازم است و سازنده.