زمان تغییر سبک زندگیمان رسیده
Yukon News
بعد از فراگیری بیماریِ کووید ۱۹ و با توجه به بحرانهایی که نوع برخورد ما با محیط زیست پدید آورده و خواهد آورد، پرسشی که مطرح میشود آنکه آیا راهحلی بینالمللی وجود دارد تا بتوان فرد یا مملکتی را دربارهی آنچه اتفاق افتاده، مسئول دانست؟ در چه شرایطی میتوان سازوکارهایی بینالمللی ایجاد کرد تا از وقوع چنین اتفاقاتی جلوگیری کند و در صورت وقوع بتواند حکومتها را پاسخگو کند؟ این پرسشها و موضوعاتی مرتبط را با دکتر پیام اخوان، استاد حقوق بینالمللی در دانشگاه مکگیل کانادا، در میان گذاشتهایم. کتابی با عنوانِ «در جستجوی دنیایی بهتر» اخیراً به قلم او منتشر شده است.
سؤال اول ما دربارهی موقعیت جهان است. شما این موقعیت را چطور میبینید؟ ما از نظر محیطزیست و به سبب سیاستهای اخیر ضدمحیطزیستی جهانی، به ویژه در آمریکا، در یک مرحلهی بسیار بحرانی قرار داشتیم. سپس به دلیل کمکهایی که دولت آمریکا به کسبوکارهای بزرگ کرد، مالیاتشان را کاهش داد و اجازهی سرمایهگذاریهای بزرگتر را داد، با یک بحران اقتصادی مواجه شدیم. این امر رابطهی آمریکا را با چین به عنوان کارگر ارزان به شکلی درآورد که بر بحران اخیر اقتصادی نیز تأثیر گذاشت. به همراه آن فاجعهی کرونا هم پیش آمد. ما در یک موقعیت بحرانی شدیدتر قرار گرفتیم. پرسش این است که آیا راهحلی بینالمللی وجود دارد تا بتوان فرد یا مملکتی را دربارهی آنچه اتفاق افتاده، مسئول دانست؟ وضعیتی مشابه این اتفاق در ابعادی کوچکتر در هند هم روی داد و عدهی زیادی فوت کردند. در آنجا شرکتی مسئول شناخته شد و مجبور به جبران شد. آیا اکنون نیز چنین شرایطی وجود دارد که بتوان فرد یا گروهی را مسئول دانست؟
کووید 19 رخدادی طبیعی است و نه یک حادثهی صنعتی. به همین علت بر خلاف فاجعهی بوپال و وضعیتهای مشابه، به آسانی نمیتوان فردی را به خاطر پیدایش و شیوع ویروسی جدید مسئول دانست. تنها مسئلهای که در رابطه با مسئولیتپذیری وجود دارد این است که آیا حکومتها برای جلوگیری از انتشار آن سرعتعمل مناسب داشتهاند یا خیر. اما مسئلهی ویروس و همهگیری جهانی، محصول عواملی گستردهتر است از جمله تخریب محیطزیست، پسرویِ زیستگاههای طبیعی و درآمیختگی جوامع بشری و حیاتوحش، که شامل خوردن گوشت حیوانات وحشیِ حامل این ویروسها میشود. بیشک این آخرین همهگیری جهانی نخواهد بود زیرا جوامع بشری بیشتر و بیشتر به زیستگاههای طبیعی تعدی میکنند. در نتیجه این همهگیری بیش از آن که یک حادثه باشد، محصول تخریب زیستگاههای طبیعی و تکثرزیستی است. این یک جنبهی این قضیه است. جنبهی دیگر، لزوم حساسیت حکومتها نسبت به منافع عمومی و حفاظت از مردم در برابر همهگیریهای جهانی است و این که نباید منافع اقتصادی یا مصلحتاندیشیهای سیاسی را بالاتر از مسئلهی سلامت عمومی قرار دهند. مسئلهی دیگر اعتماد مردم به حسن نیت رهبران سیاسی و صحت اطلاعات ارائهشده از جانب آنهاست. علاوه بر این موارد مسئلهی همکاری بینالمللی برای جلوگیری از گسترش بیشتر همهگیری جهانی نیز مطرح است. در نتیجه، فکر نمیکنم مانند شرایط دیگر، مسئلهی مقصریابی در اینجا مفید باشد. همهگیری جهانی بازتاب الگوهای رفتاری ژرفتری است که ما اینک شاهد پیامدهای آن هستیم.
دو نظریهی مهم اکنون مطرح است، یکی منشأ کووید 19 را بازارهای فروش گوشت حیوانات وحشی در چین میداند و دیگری آن را محصول اشتباهی آزمایشگاهی در چین، که به خاطر شلختگی باعث انتشار ویروس شده است. اگر ثابت شود یکی از این دو مورد درست است، آیا در این صورت آن آزمایشگاه یا حکومت چین هیچگونه مسئولیت حقوقی یا قانونی ندارد؟
وقتی با وضعیت اضطراری بهداشت عمومی مواجهایم باید با صداقت رفتار کرد، بنابراین اگر مشخص شود که ویروسی در حال انتشار است و میتواند پیامدهای وخیمی داشته باشد باید به جای پنهان کردن آن، این اطلاعات را در اختیار عموم قرار داد و دست به اقدامات بازدارنده زد. در چنین وضعیتی، پیامدهای حقوقی میتواند مطرح باشد. اما مسئلهی حقیقی این است که آیا چین و سایر حکومتها باید سرعت عمل بیشتری نشان میدادند؟ حکومتی که هیچ اقدامی انجام نداده باشد، وجود ندارد. مسئله این است که آیا سرعت عمل آنها کافی بوده است و اقدامات لازم را انجام دادهاند یا خیر. اکنون که به گذشته نگاه میکنیم، به راحتی میتوانیم ببینیم چه کارهایی و در چه زمانی باید صورت میگرفتند اما باید دانست که در آن برهه از زمان اطلاع از گستردگی مسئله و اقدامات ضروری متناسب با آن بسیار دشوار بوده است. به این دلیل تصور میکنم به جای مسئولیتپذیری، که مسئلهی مهمی است، باید بر درسهایی که از این همهگیری جهانی آموختهایم تمرکز کنیم. این همهگیری میتواند پیشدرآمد همهگیری شدیدتر و وخیمتری باشد. در واقع، نرخ مرگومیر کووید 19 بسیار پایین است و تعداد کسانی که در سراسر جهان در اثر ابتلا به این ویروس درگذشتهاند، در مقایسه با مبتلایان به آنفلوانزای ساده یا سایر ویروسها، تقریباً اندک است. اما باید تصور کنیم که اگر کووید 19 ویروسی بود که نرخ میرگومیر آن مانند ابولا ــ با نرخ مرگومیر 90 درصد ــ بود چه اتفاقی روی میداد. خوشبختانه ابولا به سرعت کووید 19 منتشر نشد و به همین علت مهار آن ممکن بود. اما اگر در سالهای آینده ویروسی داشته باشیم که نرخ مرگومیر آن بسیار بالا و سرعت انتشارش مانند کووید 19 باشد، چه روی خواهد داد؟ به این ترتیب، کووید 19 مانند یک هشدار، یک زنگ خطر، است تا مسائل مربوط به بهداشت عمومی را جدی بگیریم. این یادگیری و آمادگی برای همهگیریهای شدیدتر احتمالی بعدی جنبههای مختلفی دارد. یک جنبه، همان طور که پیشتر اشاره کردم، تخریب زیستگاههای طبیعی و پیامدهای آن است که در ایجاد ویروسهای جدید نقش دارد. اغلب ویروسهای اخیر، مانند سارس یا ابولا، از حیات وحش به انسان منتقل شدهاند و در نتیجه هر اندازه که تعدی انسانها به این زیستگاههای طبیعی بیشتر شود، احتمال بروز همهگیریهای جهانی مشابه بیشتر خواهد شد. جنبهی دوم، داشتن یک نظام اطلاعرسانی سریع است که دانشمندان و مقامهای بهداشت عمومی از طریق آن بتوانند اعلام خطر کنند و رهبران سیاسی نتوانند به خاطر مصالح خود دست به پنهانکاری بزنند. جنبهی سوم، ضرورت وجود نظام بهداشت عمومیای است که بتواند در این مواقع واکنش نشان دهد. هنگامی که بودجهی بهداشت عمومی کاهش پیدا میکند باید بدانیم که یکی از پیامدهای آن عدمامکان تخصیص منابع کافی برای ممانعت از انتشار این گونه همهگیریهای جهانی یا مراقبت از مبتلایان خواهد بود. به این ترتیب، درسهایی که باید آموخت و اقدامات خود را با آنها منطبق ساخت، لایههای مختلفی دارد. به طور ویژه، باید به سازمانهای جهانی، مانند سازمان بهداشت جهانی، منابع کافی تعلق بگیرد تا بتوانند همکاریهای بینالمللی را تسهیل کنند تا اگر همهگیری بعدی شدیدتر هم باشد، منجر به فاجعه نشود.
در جنگ دوم جهانی بنا بر شرایطی که پیش آمد، عدهای خاص به این فکر افتادند که برای پیشگیری از وقوع جنگ ویرانگر بعدی باید سازوکارهایی بینالمللی، مانند دادگاه بینالمللی یا حقوق بشر، ایجاد کرد. فکر میکنم اکنون ما در چنین شرایطی هستیم، اگر همهگیری جهانی بعدی روی دهد ممکن است همهی ما را از صحنهی روزگار محو کند. در چه شرایطی میتوان سازوکارهایی بینالمللی ایجاد کرد تا از وقوع چنین اتفاقی جلوگیری کند و در صورت وقوع بتواند حکومتها را پاسخگو کند؟
نهادهای بینالمللی مهماند اما اقدام بنیادیتر، ایجاد فرهنگی سیاسی است که در آن مردم از رهبران سیاسی خود بخواهند بر اساس منافع عمومی عمل کنند.
بیشک پاسخگو نگاهداشتن حکومتها و رهبران سیاسی مهم است. دادگاههای بینالمللی و ملیای وجود دارند که در آنها میتوان علیه برخی حکومتها و صاحبمنصبان اقامهی دعوی کرد و خواستار مجازات آنان شد. اما فکر میکنم مسئلهی مهمتر ضرورت ایجاد نهادهایی کارآمدتر برای حکمرانی جهانی، درسآموزی و جلوگیری از همهگیری جهانی بعدی است. بخشی از این جریان میتواند پاسخگو کردن حکومتها باشد. پاسخگو بودن میتواند به معنای پاسخگویی حقوقی در برابر دادگاه باشد یا پاسخگویی به افکار عمومی، یعنی مردمی آگاه از رهبران خود بخواهند تا اگر بار دیگر چنین اتفاقی روی داد رفتار بهتری داشته باشند و اقدامات بازدارندهی مؤثرتری انجام دهند. تصور میکنم باید برداشتی سازمند از این مسئله داشت، راهحل واحدی برای آن وجود ندارد بلکه راههای متعددی دارد. مضمون مشترک آنها این است که مسائل متعددی با چالش مواجه شدهاند: راهروش جاری زندگی، رابطهی ما با محیطزیست، بودجهی بهداشت عمومی، اطمینان به این که رهبران سیاسی حقیقت را به ما میگویند، زیرساختهای موجود برای مراقبت از بیماران در شرایط بروز ناگهانی بیماری. یک بعد مسئله این است که رهبران سیاسی تا چه اندازه به جای آن که از این شرایط بحرانی برای کسب امتیاز از دیگر رقبا استفاده کنند، شروع به همکاری میکنند ــ بخشی از این همکاری، تقویت نهادهای بینالمللی مانند سازمان بهداشت جهانی است تا به کمک منابعی که در اختیار آنها قرار میگیرد بتوانند به شکل مداوم به بررسی و شناسایی بیماریها مشغول شوند و در همان مراحل اولیه اعلام خطر کنند. وقوع همهگیری جهانیِ بعدی چندان دور نیست، باید یک نظام هشدار سریع داشته باشیم و فرآیندهایی در کار باشد تا حکومتها بتوانند بر سر اقدامات ضروری به توافق برسند و به موقع آنها را به اجرا درآورند نه این که زمان باارزش را صرف بحث و جدل کنند. فکر میکنم این وضعیت ما را ناچار خواهد ساخت تا دیدگاههای کوتهنظرانهی ملیگرایانه و مادیگرایانه را کنار بگذاریم و بهداشت عمومی را به مسئلهای محوری تبدیل کنیم به گونهای که حتی در جایی که پای منافع اقتصادی در میان است، برجستگی و اولویت خود را از دست ندهد. لازمهی این امر اتخاذ رویکردی بازدارنده است، این نوع رویکرد هم به تخریب محیطزیست، که احتمال شیوع همهگیری جهانی را افزایش میدهد، توجه دارد و هم به سرمایهگذاری ناکافی در ساختار نظام بهداشت عمومی. تمام ناکامیهای رهبران سیاسی جهان در مواجهه با چنین وضعیتی ناشی از سیاستهای کوتهنظرانهایست که بر پیشرفت مادی تمرکز دارد؛ حتی اگر این امر به بهای تخریب محیطزیست و تضعیف نظام بهداشت عمومی تمام شود. فکر میکنم جهان متنبه شده و این فرآیند را کنار خواهد گذاشت و نسبت به وابستگی متقابل جهانی آگاهی بیشتری خواهد یافت. خواه همهگیری جهانی باشد و خواه تغییرات اقلیمی، در صورت عدم همکاری و فقدان همبستگی اجتماعی در نهایت کل بشریت تحت تأثیر قرار خواهد گرفت و بهای آن را خواهد پرداخت. در وضعیت استثنائی کنونی، اندیشههای ما اهمیتی برای طبیعت و زیستشناسی ندارد. اموری به نام طبیعت، زیستشناسی و جهان خلقت وجود دارند که توازن خود را دارند و اگر ما این توازن را بر هم بزنیم، بهای آن را نیز پرداخت خواهیم کرد. ما باید در فهم جایگاه خود در جهان، فروتنی بیشتری نشان دهیم، ما در مرکز عالم قرار نداریم و یک همهگیری جهانی یا تغییر اقلیمی مصیبتبار میتواند ما را از صحنهی روزگار محو کند. کرهی زمین، با ما یا بدون ما، به بقای خود ادامه خواهد داد. این واقعیت که کاهش فعالیتهای بشری باعث شده است هوا پاکیزهتر شود و حیوانات وحشی به شهرها آمدوشد داشته باشند و این که اگر تمام حشرات جهان از بین بروند، زندگی بر روی کرهی زمین نیز از بین خواهد رفت اما اگر انسانها نابود شوند، حیات رونق بیشتری خواهد گرفت، باید بر فروتنی ما بیفزاید. به این معنا، ما به اندازهی زنبور عسل اهمیت داریم، زنبوری که عدم وجود آن میتواند به فاجعهای جهانی منجر شود به سبب نقشی که در گردهافشانی دارد و میتواند منابع غذایی ما را که برای تداوم حیاتمان ضروری است با خطر مواجه کند.
تصور میکنم باید بفهمیم که مجبوریم این رویکرد منفعلانه را که مبتنی بر نخوت و بیتوجهیست کنار بگذاریم پیش از آن که فاجعهای مجبورمان کند راه و روش خود را تغییر دهیم. فهم این که اقدامات ما در رابطه با طبیعت و جامعه پیامدهای شدیدی خواهد داشت میتواند باعث شود عاقلانهتر و بهتر رفتار کنیم. بهتر است حالا درس بگیریم و الگوهای رفتاریمان را تغییر دهیم تا این که پس از پرداخت بهایی سنگین مجبور به این کار شویم. فکر نمیکنم همهگیری جهانی بدترین اتفاق ممکن باشد و اگر هوشیار باشیم میتوانیم آن را زنگ خطری بدانیم که به ما میگوید اگر رفتار و اندیشهی خود را تغییر ندهیم با فجایعی هولناکتر مواجه خواهیم شد.
ممکن است از این وضعیت درس نگیریم، همان طور که تا به حال هم درس نگرفتهایم. تنها مواردی که توانستهایم تا حدی امور را کنترل کنیم به تأسیس دادگاههای بینالمللی و قوانین بینالمللی مربوط میشود زیرا آنها توانستهاند دولتهایی مثل دولت چین، ایران و سوریه را مجبور کنند دست از پنهانکاری بردارند و در غیر این صورت با اقداماتی جهانی مواجه خواهند شد. آیا اکنون نیز امکان چنین کاری وجود دارد؟ آیا در جهانی که همهی سیاستمداران صاحب رأی و نظر هستند، این حرفهای زیبا که «باید درس بگیریم» به نتیجهای میانجامد یا پیش از آن که درس بگیریم، از بین خواهیم رفت.
این انتخابی است که مردم باید انجام دهند. نهادهای بینالمللی مهماند اما اقدام بنیادیتر، ایجاد فرهنگی سیاسی است که در آن مردم از رهبران سیاسی خود بخواهند بر اساس منافع عمومی عمل کنند. زمانی که فرهنگ مادیگرایی، طمع و فساد غالب شود باید منتظر استقرار نظام سیاسیای بود که در مواجهه با این بحرانهای جهانی ناتوان و غیرپاسخگو بوده و به جای منافع بلندمدت و عمومی به دنبال منافع کوتاهمدت و محدود باشد.
مسئلهی «درس گرفتن» دعوت به خوشخیالی نیست بلکه، همان طور که پیشتر هم گفتم، تأکید بر این امر است که طبیعت قوانین خاص خود را دارد و زیر پا گذاشتن آنها پیامدهای جدی خواهد داشت. احتمال دارد که درس نگیریم و به مصایب شدیدتری دچار شویم. فساد سیاسی و نظامهای اقتصادی مبتنی بر آزمندی و منافع محدود پیامدهای ناگواری خواهند داشت اما باید بدانیم که مسئله صرفاً به رهبران سیاسی محدود نیست و فرهنگ ما را هم در بر میگیرد. فرهنگ ما مبتنی بر آزمندی و خودخواهیست و باید آن را با فرهنگی که مبتنی بر همبستگی اجتماعی و ارزشهای معنوی باشد، به چالش کشید. علت این که ما از رهبران فاسدی تبعیت میکنیم که دروغ میگویند و ما را فریب میدهند این است که خود ما نیز خودخواه هستیم. اگر فرهنگی وجود داشته باشد که مبتنی بر همدلی، عدالت و همبستگی اجتماعی باشد و این ارزشها بر روابط بین اعضای خانواده، مردم محل، همکاران و اعضای جامعه حاکم شود در نهایت در نظامهای سیاسی و ایدئولوژیهای ما نیز بازتاب خواهد یافت.
آرنولد توینبی نقلقول مشهوری دارد مبنی بر این که «تمدنها کشته نمیشوند بلکه خودکشی میکنند.» این دقیقاً همان کاری است که ما داریم انجام میدهیم و اینک در لبهی پرتگاه قرار داریم و هیچکس جز نوع بشر را نمیتوان مقصر دانست.
من موافقم که باید رهبران سیاسی را مسئول دانست اما در همان حال باور دارم که باید خودمان را هم مسئول بدانیم. برای مثال، تصور نمیکنم در ویرانی محیطزیست تنها گروهی از رهبران سیاسی مقصر باشند، ما نیز به سبب سبک زندگی اسرافکارانه و نامتوازنمان در رابطه با طبیعت و جامعه مقصریم. نابرابری اجتماعی و عدمبرخورداری فقرا از خدمات بهداشتی و درمانی تا زمانی که گریبان خود ما را نگرفته است، برایمان بیاهمیت است. به همین سبب نابرابری اجتماعی و بیعدالتی در جامعه وجود دارد. نسبت به نابودی محیطزیست بیتفاوتیم زیرا به دنبال برآورده شدن فوری خواستههایمان هستیم و بسیار بیشتر از نیاز منطقی خودمان مصرف میکنیم. در نتیجه، فکر میکنم انقلابی که به آن نیاز داریم صرفاً تعویض گروهی از سیاستمداران ناکارآمد و فاسد با گروهی دیگر که دقیقاً همان کارها را میکنند نیست بلکه ارزشهایمان باید دگرگون شود. ما در برههای از تاریخ قرار داریم که به سبب پیشرفتهای فناورانهی بیسابقه دچار این توهم شدهایم که میتوانیم از طریق علم و فناوری، طبیعت و عالم را تسخیر کنیم و هر کاری ممکن است. باید دریابیم که ما در مرکز عالم قرار نداریم، ذرهای ناچیز در عالمی بیکرانیم و در چشم به هم زدنی ممکن است از صحنهی روزگار محو شویم. فهم جایگاهمان در عالم، رابطهی ما را با طبیعت، جامعه و اصول همدلی، عدالت و وحدت تغییر میدهد. این اصول دیگر افکاری سادهلوحانه نیستند بلکه با بقای ما ارتباط دارند. اگر اصول معنوی نداشته باشیم به دست خودمان نابود خواهیم شد. شاید به همین دلیل است که ما جایگاه منحصر به فردی در تاریخ داریم، در طول تاریخ هیچگاه به اندازهی اکنون به یکدیگر وابسته نبودهایم. طاعون خیارکی در قرون وسطی سالها طول کشید تا شیوع پیدا کند زیرا از طریق کاروانها و کشتیها منتشر میشد اما امروز کافی است یک نفر در هواپیمایی که از مقصد ووهان حرکت کرده است مبتلا باشد، ظرف چند روز یک همهگیری جهانی روی خواهد داد. ویرانی محیطزیست هم به همین صورت است، یک خشکسالی شدید میتواند بر منابع غذایی تأثیر بگذارد و همهی جهان را گرفتار کند. تغییرات آبوهوایی شدید هم مرزها را نادیده خواهد گرفت. آرنولد توینبی نقلقول مشهوری دارد مبنی بر این که «تمدنها کشته نمیشوند بلکه خودکشی میکنند.» این دقیقاً همان کاری است که ما داریم انجام میدهیم و اینک در لبهی پرتگاه قرار داریم و هیچکس جز نوع بشر را نمیتوان مقصر دانست.
مسئله این نیست که باید گروهی از رهبران سیاسی ناکارآمد را کنار گذاشت تا همهچیز درست شود، آن رهبران در واقع بازتاب فرهنگ ما هستند، بازتاب بیاعتنایی، آزمندی و خودخواهی خود ما. باید در سطح جامعه تصور جدیدی از طبیعت بشر و هدف جامعهی انسانی و فرهنگ مبتنی بر اصول معنوی شکل بگیرد. این اصول معنوی صرفاً به معنای رفتن به کلاس یوگا یا مدیتیشن، به عنوان نوعی گریز از واقعیت، نیست بلکه فهم این امر است که عالم یک توازنی دارد و اگر نسبت به جایگاه خود در رابطه با خانواده، جامعه، ملت یا قلمروی وسیعتر طبیعت و عالم آگاهی پیدا نکنیم، نوع بشر نابود خواهد شد. به همین دلیل است که به نظرم باید به همبستگی اجتماعی و مسئولیت فردی توجه کنیم و بدانیم که نیروهای اجتماعی لازم برای ایجاد تغییرات بنیادین تنها از طریق نوعی تحول معنوی ممکن خواهد بود. زمانی که به پیشفرضهای بنیادین تمام دستاورهایمان از انقلاب صنعتی تا انقلاب اطلاعات نگاه میکنیم، میبینیم که مبنای تمام تلاشهای ما برای ایجاد ساختارهای جدید این بوده است که بهروزی و پیشرفت نوع بشر منوط به مصرفگرایی مادی است. این ساختارها متزلزلاند و دیر یا زود فروخواهند پاشید زیرا بنیان آنها نادرست است. بیشک فناوری و تولید انبوه میتواند به بهروزی و پیشرفت اجتماعی یاری برساند اما در نهایت بدون ارزشهای معنوی این فناوری از طریق ماشینیکردن، جامعهای را پدید خواهد آورد که در آن ۸۰ درصد بیکاری وجود خواهد داشت. در این ویرانشهر آینده، یک درصدِ بالای جامعه از مزایای بیسابقهای برخوردار خواهند بود اما تودههای مردم در فقر و محرومیت بیشتری فرو خواهند رفت. در این شکل از جستجوی بهروزی، ما محیطزیست، حس تعلق به جامعه، آرامش درونی خود و در واقع هرچه میتواند منجر به بهروزی و شکوفایی شود را از بین میبریم.
فکر میکنم تاریخنگاران آینده این دوران را عصر تغییرات انقلابی استثنایی خواهند نامید. تغییر از فئودالیسم به جامعهی صنعتی را در نظر بگیرید که طی دویست سال صورت گرفت و تا امروز تاریخنگاران از این صحبت میکنند که جامعهی اروپا کاملاً متحول شد و همه چیز، از نظامهای سیاسی و اقتصادی تا هویتها و روابط اجتماعی، تغییر کرد. مردم زمینهای کشاورزی اربابان خود را رها کرده و به شکلی گسترده به شهرها مهاجرت کردند و به بخشی از پرولتاریای شهری مبدل شدند که به کار تولید انبوه اشتغال داشت. موتورهای بخار و الکتریسیته نیز سیر تاریخ بشر را کاملاً دگرگون کردند. در آینده، هنگامی که به ظهور شبکهی اینترنت و جریان ماشینیشدن نگاه کنیم، که در بیست یا سی سال اخیر ــ در بازهی زمانی کوتاهتری نسبت به انقلاب صنعتی ــ منجر به تحولاتی بنیادیتر شدهاند، چه برداشتی خواهیم داشت؟ فکر میکنم ما اکنون در کانون دگرگونیهای بیسابقهی اجتماعی و فرهنگی قرار داریم و در نتیجه برداشت درستی از میزان شدت و ژرفای آنها نمیتوانیم داشته باشیم. این دگرگونیها مستلزم بازنگری در تمام پیشفرضها دربارهی فرهنگ، جامعه، هویت و شیوهی زندگی است.
به نظر شما این اندیشه و آگاهی جدید، این بیداری معنوی، در واقعیت منجر به چه تحولاتی در عرصهی حکمرانی خواهد شد؟ دربارهی سازوکارهای این تحولات چه فکر میکنید؟
اکنون در کانون دگرگونیهای بیسابقهی اجتماعی و فرهنگی قرار داریم و در نتیجه برداشت درستی از میزان شدت و ژرفای آنها نمیتوانیم داشته باشیم. این دگرگونیها مستلزم بازنگری در تمام پیشفرضها دربارهی فرهنگ، جامعه، هویت و شیوهی زندگی است.
فکر میکنم همین الان هم تحولی فرهنگی در میان «نسل هزاره» روی داده است. شاهد ظهور رهبران جهانی از میان نوجوانان هستیم، مانند ملاله یوسفزی یا گرتا تونبرگ. نسلی ظهور کرده است که در رابطه با محیطزیست، جنسیت و عدالت اجتماعی برداشتهای بسیار متفاوتی نسبت به نسلهای پیشین دارد. اگر تغییراتی را در نظر بگیرید که حتی در طول یک یا دو نسل زندگی اجتماعی روی داده است میبینید که این تحولات در دورههای تاریخی گذشته معمولاً در طول چند قرن روی میدادند. این تغییرات چه تأثیری بر حکمرانی خواهند داشت؟ میتوان به شیوهی رهبری نخستوزیر نیوزیلند نگاه کرد و آن را با رهبران سیاسی آمریکا و چین مقایسه کرد. تفاوت بین پیامدهای تصمیمهای آن دسته رهبران سیاسی که قدرت برای آنها اولویت دارد و رهبرانی که همدلی و عدالت از نظر آنها اولویت دارد، در رابطه با ساختار نظام مالیاتی، هزینههای عمومی، استفاده از منابع عمومی و تلاش برای توانمندسازی مردم به منظور به عهده گرفتن مسئولیتهای مختلف بسیار بنیادین است. رهبری در سطح تودههای مردم بسیار مهمتر از رهبری سیاسیست زیرا تصور نادرستی در ما شکل گرفته است که با انتخاب یک حزب در برابر حزب سیاسی دیگر تحولات معناداری در نظام مستقر روی خواهد داد، نظامی که پولهای کلان آن را کاملاً فاسد کرده است. این برداشت بسیار سادهلوحانه است، مانند این است که وقتی کشتی تایتانیک در حال غرق شدن است شما به دنبال جابهجا کردن صندلیها بر روی عرشهی آن باشید. فکر میکنم رهبران واقعی از میان افرادی برخواهند خواست که انتظارش را نداریم، مانند نوجوانان فعال در عرصهی محیطزیست و حقوق دختران، کسانی که به ما نشان خواهند داد نه عشق به قدرت بلکه قدرت عشق، قدرت فداکاری، میتواند عامل تغییرات واقعی باشد. فداکاری تصویر بسیار قدرتمندی است، قدرت همواره با ثروت و موقعیت سنجیده میشود اما گهگاه، به ویژه در دوران بحران، شاهد اقدامات خیرخواهانه و فداکارانه هستیم. به همین دلیل من بدبین نیستم و فکر میکنم انسانها میتوانند به هنگام بروز سختیها از خود شفقت و فداکاری نشان دهند. علت عمدهی سقوط فرهنگی ما، این همهگیری گستردهی اضطراب و افسردگی، احتمالاً ناشی از مادیگرایی است. فرهنگ غالب مبتنی بر ارضای آنی خواستههای فردی است و نه خدمت به دیگران. بزرگترین دروغ قرن این است که بهروزی و سعادت از طریق آزمندی و خودخواهی به دست میآید، در حالی که دقیقاً عکس آن درست است. برای رسیدن به سعادت و بهروزی باید زندگی ساده و معتدلی داشت که بر مبنای روابط صمیمی و معنادار شکل گرفته باشد. در دوران همهگیری است که متوجه میشویم افرادی که واقعاً اهمیت دارند رؤسای بانکها، سیاستمداران و ستارههای سینما نیستند بلکه رفتگران، پرستاران، خواروبارفروشها و کشاورزان هستند؛ یعنی کسانی که چندان قدر نمیبینند و کمترین درآمدها را در جامعه دارند. در چنین دورانی میلیونها اقدام خیرخواهانه و بشردوستانه صورت میگیرد که یادآور قابلیتهای معنوی بشر است. ما در میانهی تغییر فرهنگی بنیادینی قرار داریم اما دقیقاً به همین دلیل نمیتوانیم آن را به طور کامل درک کنیم. در آینده تاریخنگاران از آن به عنوان دورهی تغییرات انقلابی و بنیادین نام خواهند برد. بخشی از این تغییر، فروپاشی ساختارهای موجود است که منجر به آشوب و آوارگی و احساس ترس خواهد شد. در کنار این جریان تخریب، جریان سازندگی نیز وجود دارد که عبارت است از بازاندیشی دربارهی تمام ساختارها. تصور میکنم پس از یک یا دو نسل، جهانی که ما اکنون در آن زندگی میکنیم به تصویری ناآشنا مبدل خواهد شد.
از زمانی که عدهای فکر کردند دست به تدوین منشور حقوق بشر بزنند و عدهای دیگر را نیز با خود همراه کردند تا زمانی که این حقوق به تودههای مردم رسید و با آن آشنا شدند، مدت زیادی سپری شد. فاصلهی زیادی بین نگارشِ منشور و تقاضای آن وجود داشت. اکنون چه کسی در برابر۲۴هزار نفری که در اثر شیوع این بیماری در اسپانیا مردند یا هزاران نفری که در ایتالیا مردند، مسئول است؟ باید عدهای چیزی را بنویسند تا چنین اتفاقی دوباره رخ ندهد، افرادی مثل خود شما. حتی پیش از آن که مردم به طور عام نسبت به حقوقشان آگاه شوند باید به دنبال ثبت این حقوق رفت. بسیاری از ما دو ماه است که از خانه خارج نشدهایم و این حبس نامنصفانه است. ما بخشی از حق آزادی خود را از دست دادهایم و باید درخواست احقاق حق کنیم. شاید در شروعِ همان تغییری که شما آن را توصیف میکنید باید سندی نوشته شود.
پرسش خوبی است. نویسندهی اعلامیهی جهانی حقوق بشر چه کسانی بودند؟ برخی از نویسندگان آن متخصصان، پژوهشگران و دانشگاهیان بودند، مانند دکتر جان هامفری از دانشگاه مکگیل که نخستین پیشنویس اعلامیه را آماده کرد و رنه کسان (René Cassin)، پژوهشگر فرانسوی، که در تهیهی آن نقش داشت، و همچنین دیپلماتها که به نمایندگی از طرف دولتها در نوشتن آن مشارکت داشتند. اما مهمترین نویسندهی آن، تاریخ بود. تاریخی که در آن حوادث مختلفی روی داده بود: هولوکاست، با شش میلیون نفر کشته، جنگجهانی دوم، با دهها میلیون نفر کشته، و قرنها پیش از آن نیز ظلم و ستم، بردگی و جنگهای تجاوزکارانه رواج داشت. عاقبت بشر به این نتیجهی دردناک رسید که دیگر نمیتوان به این شکل از زندگی ادامه داد و به تصویر دیگری از جامعه نیاز دارد. برای تبدیل شدن یک ایده به قانون باید اتفاقات بسیاری روی بدهد.
قانون زمانی کارآمد است که تعداد زیادی از مردم آن را بپذیرند، اگر ایدهای داشته باشیم که اکثر مردم آن را نپذیرند یا درکش نکنند، تبدیل به امری خیالی و آرمانی میشود. این ایده میتواند مهم باشد، مثلاً در جامعهای که بردهداری رواج دارد وقتی کسی قیام میکند و میگوید این وضعیت ناعادلانه است در واقعیت در برابر قدرت، حقیقت را بیان میکند اما اگر چنین فردی در قرن هفدهم انگلستان قیام میکرد اگر مجازات نمیشد قطعاً مورد استهزاء قرار میگرفت. باید نسلها میگذشت تا چنین حرفی بتواند مؤثر واقع شود. یا ببینید چقدر طول کشید تا آپارتاید در آفریقای جنوبی از بین رفت و یا زنان توانستند به حقوق خود دست یابند. امروز نیز ما در وضعیت مشابهی قرار داریم. دادگاههای بینالمللی و سازمانهای حقوقبشری مهماند. اما اهمیت آنها ضرورتاً در یک سند یا دعوای حقوقی خاص نیست بلکه در آن فرآیندهای تاریخی است که ما را به نقطهای رساند که، برای مثال، اعلام شد نسلکشی عملی غیرقانونی است. علت آن که در قوانین بینالمللی، نسلکشی به عنوان عملی غیرقانونی به رسمیت شناخته میشود این است که اکثر کشورها مرتکب آن نمیشوند اما زمانی بود که نسلکشی امر مقبولی بود که از طریق آن کشورها اعمال قدرت میکردند و دشمنان خود را از میان میبردند، همان طور که بردهداری هم مقبول بود. به همین علت، با وجود آن که من خودم یک وکیل بینالمللی و استاد حقوق بینالملل هستم اما نمیخواهم دربارهی اهمیت آنها مبالغه کنم زیرا فکر میکنم که قدرت مردم اهمیت بیشتری دارد. حقوق بینالملل و دادگاه بینالمللی صرفاً نوک کوه یخ هستند. علت وجودی آنها، تاریخ دردناکی است که با پشت سر گذاشتن آن ما به این نتیجه رسیدیم که به این حقوق و نهادها نیاز داریم.
در رابطه با محیطزیست، همهگیری جهانی و بهداشت عمومی قضیه مانند نسلکشی نیست که مثلاً بگوییم حکومتهایی مانند رواندا یا میانمار یا سودان را به دادگاه بکشانیم بلکه اینک حیات بشر در خطر است. ما همگی خطاکاریم زیرا بخشی از نظامی هستیم که ما را به لبهی پرتگاه رسانده است. محکوم کردن رهبران سیاسی کار بسیار سادهای است اما کاری که واقعاً باید صورت بگیرد تغییر دادن سبک زندگی است. باید رهبران سیاسی را پاسخگو نگاه داشت، باید حقوق بینالمللی و دادگاههای بینالمللی داشته باشیم، باید در برابر قدرت حقیقت را گفت و نسبت به بیعدالتی بیتفاوت نماند. اما باید با تغییر دادن رفتار و کردارمان، بذر برداشت جدیدی از جامعه و عدالت را نیز بکاریم. بذری که در طول یک یا دو نسل به ثمر خواهد نشست. قدرت و مسئولیت ما در این تغییرِ رفتار نهفته است. تغییراتی بسیار کوچک در نحوهی برخورد ما با زنان، اقلیتها، طبقهی کارگر، طبیعت و بومیان وقتی انباشته شود فرهنگ دیگری ایجاد خواهد کرد. فرهنگ در واقع محصول افکار، باورها و نظام رفتاری ماست. شر را نمیتوان با جادو و معجزه از میان برد، شر زمانی از بین میرود که بدانیم همه میتوانند بد باشند و بدی کنند اما در همهی ما قابلیت عظیمی برای خوبی و شرافت نیز وجود دارد. به همین دلیل باید هم نابردبار و هم بردبار بود. در برابر بیعدالتی باید نابردبار بود و همواره مبارزه با بیعدالتی را مسئولیت فردی خود دانست اما در عین حال باید بدانیم که باید با صبر بذرافشانی کرد، باید بذر درست را در خاک مناسب کاشت و آبیاری کرد و در معرض آفتاب قرار داد تا در زمان مناسب به ثمر بنشیند. خوشبختانه در دورهای از تاریخ به سر میبریم که این تغییرات بسیار سریعتر میتوانند رخ دهند. برای از بین رفتن فئودالیسم و بردهداری باید قرنها منتظر میماندیم اما امروز روابط حاکم بر تولید و مصرف و حکمرانی در حال فروپاشی است. بسیار سادهلوحانه خواهد بود اگر این فروپاشی را نبینیم. افرادی که خود را واقعگرا میخوانند و میگویند هیچچیز تغییر نخواهد کرد، در واقع سادهلوحاند و به زودی معلوم خواهد شد که در اشتباه بودهاند. کسانی که روشهای منسوخ قدیمی را کنار نگذارند با ظهور عصر و آگاهی جدید، به زبالهدان تاریخ خواهند پیوست.