تاریخ انتشار: 
1399/05/24

«زنان سال‌هاست که در تعلیقی مدام زندگی می‌کنند»

بررسی سیاست‌های جداسازی جنسیتی در ایران؛ نازنین شاه‌رکنی در گفتگو با فرناز سیفی

«سال‌ها پیش از این‌که رسانه‌های غربی دلواپس دسترسی ایران به بمب اتم باشند، نگران "بمب چادر" بودند؛ فراخوان آیت‌الله خمینی به زنان برای به سر کردن چادر به عنوان نماد انقلاب. زن برای حفظ "قدر و ارزش‎اش" ملزم شد که تن خود را همچون " گوهری در صدف" بپوشاند. این پوشش فقط محدود به تن او نبود. در راستای برنامه‌ی جداسازی جنسیتی در تهران و سایر نقاط ایران دیوارهایی بالا رفتند و حفاظ‎ها و پرده‎هایی نصب شدند تا تن زن را در بر بگیرند و از نگاه‎ها "مصون" بدارند … با این‌که درباره‌ی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ و تأثیر آن بر زندگی مردم بسیار نوشته شده، درباره‌ی سیاست‌ها و شیوه‌های اجرایی نظام برای اعمال این تغییرات در فضای زیست روزمره‌ی مردم کمتر نوشته شده است. زنان در شهر کتابی درباره‌ی تغییرات و پیچیدگی‌های سیاست‌های حاکمیت درباره‌ی دسترسی زنان به فضای عمومی است و این‌که این تغییرات نشانگر چه تحولاتی در حاکمیت و قدرت دولتی هستند.»


این جملات بخشی از مقدمه‌ی کتابِ «زنان در شهر؛ بررسی سیاست‌های جداسازی جنسیتی در ایران» به قلم دکتر نازنین شاهرکنی، استاد مطالعات جنسیت و جهانی‌ شدن در مدرسه‌ی اقتصاد لندن است. کتابی که سیاست‌های جداسازی جنسیتی در ایران را در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۹۳ در سه فضای عمومی ــ استادیوم‌های ورزشی، اتوبوس‌ها و پارک‌ها ــ بررسی و تحلیل کرده است. این کتاب که با تکیه بر پژوهش میدانی در ایران، بررسی قوانین و آیین‌نامه‌های این دوران و مصاحبه‌های متعدد با دست‌اندرکاران دولتی و زنان ایران تهیه شده، به دنبال پاسخی برای سؤال‌های متعددی است که درباره‌ی این تاریخ چهل و اندی ساله‌ی جداسازی جنسیتی در ایران مطرح است. سؤال‌هایی از این دست که چطور ده‌ها نهاد ریز و درشت دولتی در ایران توانستند سیاست‌های جداسازی جنسیتی را توجیه کرده و بقبولانند؟ شیوه‌های اجرایی این قوانین و آیین‌نامه‌ها چطور شکل گرفت و پیش رفت؟ چه کسانی از فضاهای جداسازی‌شده استفاده می‌کنند و این فضاهای عمومی خط‌کشی‌ و مرزبندی شده، برای زنان چه معنا و مفهومی دارد؟ چه تغییراتی در اعمال این جداسازی‌های جنسیتی در عرصه‌ی عمومی رخ داده، و این تغییرات نشان‌دهنده‌ی چه تحولاتی در شیوه‌ی حکمرانی، نوع نگاه و قدرت دولتی است؟ آیا این محدودیت‌ها به همان هدف مدنظر مقامات منجر شد یا زنان توانستند کارکرد این فضاها را به نفع خود نیز تغییر دهند؟‌

این کتاب نتیجه می‌گیرد که جداسازی‌ جنسیتی در فضاهای عمومی، همیشه به نتیجه‌ی دلخواه حاکمیت و سیاست‌گذاران دولتی و محدود کردن حق دسترسی و تردد زنان در شهر منجر نشد. زنان در موارد متعددی توانستند کارکرد این فضاهای جداسازی شده را به نفع خود و مطالبات‌شان تغییر دهند و اتفاقاً تردد و حضور خود در شهر را گسترده‌تر کنند. حتی بهانه‌ها و شیوه‌‌های چارچوب‌بندی نهادهای حاکمیت برای اعمال این جداسازی‌ها در طول سال‌ها دچار تغییر و پوست‌اندازی شد و از گفتمانی که مبتنی بر «ممنوعیت و محدودیت» بود به ادبیاتی که بر«ایجاد فضاهای امن و راحت برای زنان» متمرکز بود، تغییر پیدا کرد.

کتاب زنان در شهر برنده‌ی جایزهی سال ۲۰۲۰ «لطیفه یارشاطر» شد که هر سال از سوی «انجمن ایران‌پژوهی» به یک اثر برگزیده‌ی پژوهشی در حوزه‌ی مطالعات زنان اهدا می‌شود. با دکتر نازنین شاه‌رکنی درباره‌ی این کتاب، شیوه‌ی تحقیق و مشاهدات میدانی او در روند جمع‌آوری داده‌های این کتاب گفتگو کردم.

 

فرناز سیفی: خانم دکتر شاه‌رکنی، در فواصل کتاب تأکید می‌کنید که سیاست‌های جمهوری اسلامی در اِعمال تفکیک جنسیتی در این سال‌ها یکسان نبوده و بارها پوست‌اندازی داشته است. این تغییرات از چه جنس است؟

نازنین شاه‌رکنی: من همین ابتدا مسئله‌ای را توضیح بدهم. نه تنها سیاست‌های تفکیک جنسیتی، که به طور کلی، سیاست‌های جنسیتی جمهوری اسلامی در این سال‌ها ثابت و بدون تناقض نبوده است. این سیاست‌ها مبتنی بر نگاهی است که من به آن «جنسیت‌زدگی منعطف» (flexible sexism) می‌گویم. هر کجا که منافع قدرت در این بوده که زنان را حذف کنند، سیاست حذف زنان را در پیش گرفتند. از آن طرف، هر کجا منفعت در این بود که زنان رشد و بالندگی داشته باشند، حاکمیت بر روی این رشد و بالندگی سرمایه‌گذاری کرده است. هر کجا به نفع‌شان بوده که این رشد و پیشرفت را تشویق کنند، مدال افتخار بر سینه‌ی مقامات حکومتی آویختند و از زحمت آن‌ها برای بالندگی زنان تقدیر کردند؛ هم‌زمان اگر رشد و حضور زنان با منافع و سیاست‌هایشان سازگار نبود، از آن به عنوان «بحران جنسیتی» و «نبود توازن جنسیتی» نام بردند و چاره را در کنترل و محدود کردن بیش از پیش زنان دیدند. این به اصطلاح «شل‌کن- سفت‌کن» سیاست‌ها، سال‌هاست که برای زنان هم فرصت‎ساز بوده است و هم فرصت‌سوز. زنان سال‌هاست که در تعلیقی مدام زندگی می‌کنند.

در این سال‎ها مناسبات قدرت در کشور هم فراز و نشیب داشته است: آرایش نیروهای سیاسی در کشور به دلیل جنگ و تحریم و مشکلات اقتصادی و تنش‎ها و درگیری‎های سیاسی دگرگون شده است و به تبع آن گاه دری به روی زنان باز شده است و گاه بسته. هر آن‌چه در عرصه‌ی دعواهای سیاسی کشور می‌گذرد، بر شخصی‌ترین ابعاد زندگی روزمره‌ی تأثیرگذار است. بنابراین، رفت‌وآمد بین سطوح خرد و کلان در تحلیل مهم است. من در کتابم سعی کردم با مطالعه‌ی زندگی روزمره و تمرکز بر تغییرات در سطح خرد، تصویری از جابجایی قدرت در سطح کلان ارائه کنم. در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدم که حاکمیت دو شیوه از جداسازی جنسیتی را در کشور اعمال کرده است: فراگیر و انحصاری.

در دهه‌ی اول بعد از انقلاب، حاکمیت در صدد استقرار نظم جنسیتی تازه‌ای مبتنی بر ارزش‎های اسلامی و انقلابی بود. برای جا انداختن این نظم نوین هم اغلب از ابزار تنبیهی استفاده می‌کرد. برای مثال در سال‌های اول انقلاب ورزش زنان در پارک‌ها کلاً ممنوع و بساطش برچیده شد.

اما این ابزارهای تنبیهی حاکمیت کارایی مورد انتظار آن‌ها را نداشت، هزینه‌بر بود و هزینه‌ساز. من در کتاب خود این بحث را مطرح می‌کنم که از نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۹۰ میلادی ما با نوع دیگری از نظام جداسازی جنسیتی در ایران مواجه‌ایم. نظامی که هدف‌اش کماکان کنترل روابط جنسیتی است، اما ابزارهایش از شکل تنبیهی به تشویقی تغییر پیدا کرده است. در واقع با شکست بسیاری از این سیاست‎های تنبیهی ما شاهد این هستیم که حکومت تلاش می‎کند بودجه و انرژی خود را بیشتر صرف تولید فضاهای تک‎جنسیتی کند و زنان را به استفاده از این فضاها تشویق کند. و البته بخشی از این تغییر در شیوه‌ی حکمرانی نتیجه کار زنانی است که در همه‌ی این سال‌ها، و به رغم محدودیت‎ها، مثلاً در محوطه‌ی سبز مجتمع‌های مسکونی یا در گوشه‎‌گوشه‌ی پارک‌های مختلط به ورزش‌های فردی و گروهی خود ادامه دادند. وقتی می‌گویم ابزار تنبیهی هزینه‌بر و هزینه‌ساز است منظورم همین است. در چند نقطه‌ی پارک می‌توان مأمور گذاشت؟ تازه توان هر مأمور برای مواجهه‌ی هر روزه با اعتراض همشهریانش، مواجهه با پافشاری آنها برای اینکه حضورشان را «ندید بگیرد،» محدود است. برای همین است که برای فهم تغییرات در شیوه‌ی حکمرانی و قدرت دولتی، مطالعه‌ی فضای زیست روزمره مهم است. تقابل و تعامل و مذاکره با دولت و نمایندگان دولت در این فضاهای روزمره است که شکل می‎گیرد.

 

اشاره کردید که سیاست‌های تنبیهی دهه‌ی اول انقلاب، برای حاکمان هزینه‌ساز هم بود. آیا این هزینه‌ها از سوی خود زنان هم به حاکمان تحمیل می‌شد؟‌

من در کتاب خود این بحث را مطرح می‌کنم که از نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۹۰ میلادی ما با نوع دیگری از نظام جداسازی جنسیتی در ایران مواجه‌ایم. نظامی که هدف‌اش کماکان کنترل روابط جنسیتی است، اما ابزارهایش از شکل تنبیهی به تشویقی تغییر پیدا کرده است.

بله. برای مثال در دهه‌ی اول بعد از انقلاب، حاکمیت با همان نگاه منع کامل گفت که نزدیکی زن و مرد در اتوبوس‌های شلوغ «اسلامی و اخلاقی» نیست و خلاف شرع است. بخش تنگ و کوچکی در ته اتوبوس‌ها را به زنان اختصاص دادند. زنان اما ساکت و منفعل نبودند. وقتی مجله‌ی زن روزِ آن دوران را ورق می‎زنید، می‌بینید که صفحات‎اش پر است از نامه‌هایی که زنان در اعتراض به چنین تصمیم‎هایی نوشته‎‎ و در آنها شکایت کرده‎اند که فضای کوچک ته این اتوبوس‎های فکسنی تنگ است و جای نفس کشیدن نیست. این نامه‌های اعتراضی محدود به قشر خاصی از زنان ــ مثلاً غیر مذهبی یا «ضد انقلاب» ــ نیست. در همان مجلات اول انقلاب، ده‌ها نامه هم از زنانی که به اصطلاح «خواهران انقلابی» بودند، منتشر شده است. من در کتاب به نامه‌‌ی گروهی از «خواهران انقلابی» در شهر قم اشاره کردم که به بسته بودن درهای کتاب‌خانه‌ی «حضرت آیت‌الله العظمی مرعشی» به روی زنان، معترض بودند.

از سوی دیگر تحولاتی مثل جوان شدن جمعیت، بالا رفتن تحصیلات زنان و کاهش فرزند‌آوری و بالا رفتن آگاهی نسبت به حق و حقوق اجتماعی باعث شد که زنان بیشتری وارد بازار کار، دانشگاه‌ها و فضاهای عمومی شهر شوند و سهم خود را از شهر و فضاهای شهری طلب کنند. نمونه‌اش گسترش تقاضا برای ورود به ورزشگاه آزادی است.

 

در کتاب‌تان این تغییرات و پوست‌اندازی از ابزار تنبیهی به تشویقی را مفصل توضیح دادید. انگار که حاکمیت درصدد است چهره‌ی خود را از عامل نهی و ممنوعیت، به دلسوز و خادم ملت تغییر دهد. می‌توانید یک مثال روشن از این تغییر رویه را توضیح دهید؟

بهترین مثال، بحث ورزش زنان در پارک‎هاست که حاکمیت زمانی به آن به چشم یک «مشکل» و «دردسر» نگاه می‌کرد و درصدد ممنوعیت آن بود. بعد در اواخر دهه‎ی ۹۰ میلادی ناگهان می‎بینیم که در گزارش‌های ادارات دولتی از چاقی، افسردگی، مشکلات مفصلی و ریزش موی بی‌رویه‌ی زنان به دلیل «حجاب و کم‌تحرکی» حرف زده می‌شود و ورزش زنان از مسئله‌‎ای ممنوع، به یک «نیاز» تغییر شکل پیدا می‎کند. حالا ورزش زنان به عنوان «راه‌حلی» برای مشکلاتی مطرح می‎شود که نتیجه‌ی سیاست‌های خود حاکمیت در حوزه‎های دیگر است: برنامه‌های توسعه‎ی شهری و شهرسازی بی‌رویه و حجاب اجباری که بنا بر همین گزارش‌های دولتی منجر به کاهش تحرک زنان و امراض جسمی و روانی شده‎اند. حکومتی که خودش باعث و بانی این محدودیت‌ها و ممنوعیت‌ها بوده است، حالا در قامت «منجی» و «خدمت‌گزار» وارد می‌شود. این حکومت است که کماکان مرزهای جنسیتی را تعیین می‌کند، سیاست‌های جداسازی جنسیتی هم پابرجا است، اما حالا شکل آن تغییر کرده است. حاکمیت شروع می‌کند به ساختن «فضاهای زنانه»ی بیشتر ــ از تاکسی‌های زنان گرفته تا دانشگاه زنان تا پارک زنان ــ و حالا به جای این‌که مدام زنان را از حضور در فضاهای مختلط منع کند، شروع به تشویق زنان می‌کند تا از این فضاهای تک‌جنسیتی استفاده کنند.

در این فرآیند، «نیاز زنان» با «منافع حکومت» گره می‌خورد. بیشتر زنانی که در طی پژوهش میدانی با آن‌ها به گفت‌وگو نشستم، خواهان این بودند که حداقل یک پارک زنانه در هر محله‌ی تهران راه‌اندازی شود. این نکته‌ی مهمی است: در این فرآیند بسیاری از زنانی که زمانی معترض به جداسازی جنسیتی بودند، حالا برای رفع نیاز و درمان تنی ناسالم (در مقوله‌ی ورزش) یا دستیابی به آسایش و امنیت روانی (در مقوله‌ی تردد درون شهری) خواهان گسترش این فضاهای تفکیک شده هستند. این زنان برای رفع نیازهای روزمره‌ی خود به حکومت وابسته می‌شوند. به همین دلیل است که می‎گویم برای فهم شیوه‌ی حکمرانی و قدرت دولتی در ایران، تنها شناختن ساز و کار سرکوب کافی نیست. حکومت فقط سرکوب نمی‌کند، هم‌زمان اقناع می‌کند؛ فقط تنبیه نمی‌کند، هم‌زمان تشویق هم می‌کند. فکر می‌کنم خیلی از ما تصویر زن جوانی را به خاطر داشته باشیم که سال گذشته بعد از این‌که بالاخره برای یک بازی فوتبال درهای ورزشگاه آزادی را به روی زنان گشودند، اشک‌ریزان رو به دوربین از مسئولان تشکر می‌کرد! تمام کتاب من را شاید بتوان در فهم همین تصویر خلاصه کرد: فرایندی که آن زنِ جوانِ هوادار فوتبال و معترض را که سال‌ها پشت درهای بسته ورزشگاه مانده بود، به زنی تبدیل می‎کند که اشک‌ریزان از توجه مسئولان تشکر و تقدیر می‌کند.

 

آیا در شکل کلی می‌توان گفت جداسازی‌های جنسیتی در فضاهای عمومی، حق دسترسی زنان به عرصه‌ی عمومی را بیشتر کرده و به زنان قدرت نقش‌آفرینی و حضور پررنگ‌تر در جامعه داده است؟ این جداسازی‌های جنسیتی چه تأثیر دوگانه‌ای در بحث حق زن از فضای شهری داشته؟

معنا و کاربرد یک فضا ثابت نیست و بسته به موقعیت تغییر می‌کند. این روابط اجتماعی است که معنا، کارکرد، ظرفیت و محدودیت یک فضا را تعیین می‌کند. برای مثال خانه‌ی ما در تهران در انتهای یک کوچه‌ی بن‌بست در محله‌ی شهرک غرب بود. از پنجره‌ی خانه که به بیرون نگاه می‎کردی، گاهی ماشینی را می‌دیدی که راننده‌اش به هوای این‌که این کوچه راه دارد وارد کوچه شده و بعد نچ‌نچ‌کنان از این‌که وارد کوچه بن‌بست شده بود، ماشین را سر و ته می‌کرد. این کوچه برای آن راننده بن‌بست و یک «نقطه‌ی کور» بود. اما گاهی هم که از پنجره بیرون را نگاه می‌کردی، زن و مرد جوانی را می‌دیدی که به دور از نگرانی گشت ارشاد و پلیس کنار درخت چنار تنومند ته کوچه نشسته بودند و با هم گپ می‌زدند. پس این کوچه‌ی بن‌بست برای آن راننده و زن و مرد جوان معنای یکسان نداشت. شاید درست‌تر این باشد که بپرسیم هر فضا برای هر زن و در هر زمان چه معنا و کارکردی دارد؟‌

بار ایدئولوژیک مفهوم تفکیک جنسیتی باعث شده بیشتر ما محققان خارج‌نشینِ حوزه‌ی مطالعات زنان کلاً این فضاها را از بیخ و بن مردود بدانیم، و در بسیاری موارد از مطالعه‌ی این فضاها پرهیز کنیم تا مبادا این فضاها را «عادی‌سازی» کنیم و بر آن مهر تأیید بزنیم. 

بار ایدئولوژیک مفهوم تفکیک جنسیتی باعث شده بیشتر ما محققان خارج‌نشینِ حوزه‌ی مطالعات زنان کلاً این فضاها را از بیخ و بن مردود بدانیم، و در بسیاری موارد از مطالعه‌ی این فضاها پرهیز کنیم تا مبادا این فضاها را «عادی‌سازی» کنیم و بر آن مهر تأیید بزنیم. در بسیاری از مواقع و در مواجهه با سیاست‎های جنسیتی جمهوری اسلامی، زنان یا صرفاً به چشم قربانیانی دیده شده‎اند که منفعلانه به سیاست‌های حاکمیت تن می‏‎دهند‎، یا فعالانی که سرسختانه این سیاست‌ها را به چالش می‌کشند. بحث من این است که در میان این دو قطب، بی‌شمار موقعیت و کنش وجود دارد که جایشان در این همه مطلبی که درباره‌ی زنان نوشته می‌شود، خالی است.

فضاهایی که تفکیک جنسیتی شدند، مثل بسیاری دیگر از فضاهای عمومی هم‌زمان هم محدودیت می‌آورند و هم مصونیت؛ هم عرصه را بر زنان تنگ می‌کند و هم دریچه‌ای برای مطالبه‌گری باز می‌کند. فضاهای زنانه اغلب «غیر سیاسی» تلقی می‌شوند و بنابراین چندان زیر ذره‌بین نیستند و این فرصت کنشگری ایجاد می‌کند. برای مثال اعضای کمپین «یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز» به پارک‌های زنان می‌رفتند، با زنانی که برای ورزش و تفریح به این پارک‌ها می‎آمدند حرف می‌زدند، دفترچه‌های آموزشی را در اختیار آن‌ها می‌گذاشتند و از آن‌ها امضا جمع می‌کردند. در نمونه‌های جدیدتر فیلم‌هایی را می‌بینیم از زنانی که در روز جهانی زن وارد واگن زنان در مترو می‌شوند، سرود می‌خوانند و از حقوق زنان می‌گویند.

نوع دیگری از کنشگری را هم شاهدیم که فردی است و الزاماً هم در تقابل با حکومت نیست. زنان در هر دهه‌ گفتمان مسلط را به کار گرفته‎اند تا بخشی از شهر را «تصاحب» کنند. برای مثال در سال‌های اول انقلاب بسیاری از «خواهران انقلابی» از آن‌چه که سهم خود از انقلاب می‌دانستند و از آن‌ها دریغ شده بود، شاکی بودند و خواهان فضاهایی بودند که در «شأن» آن‌ها باشد: «فضای تنگ و تاریک ته اتوبوس در شأن ما نیست.» در دهه‌های بعدی این فضاها را «حق» خود دانستند و صاحب‌ آن شدند: «آقایان حق ندارند در ساعت‌های شلوغ صندلی‌های بخش ما را اشغال کنند.» و در نهایت در چندسال اخیر و با خصوصی‌شدن سازمان اتوبوس‌رانی و پولی شدن بسیاری از اتوبوس‌ها، به کرات شاهدیم که زنان در ساعات شلوغ و پرتردد راحت وارد بخش مردان در اتوبوس می‌شوند و بر صندلی‌های بخش مردان می‌نشینند. منطق پشت این قضیه هم این است که «پول بلیت دادم و اگر صندلی خالی است، حق من است که تصرف‌اش کنم.» این‌ها به روشنی تحولات شهری و تغییر نسبت رابطه‌ی زن با شهر را نشان می‌دهد.

 

جایی در کتاب نوشتید که زنان برای جمهوری اسلامی «ابزار ایدئولوژی‌اند». ابعاد این استفاده‌ در راستای ایدئولوژی از چه قرار است؟‌

فقط زنان نیستند که ابزار ایدئولوژی‌اند، مردان هم ابزار ایدئولوژی‌اند. «جا»ها و مکان‌ها و اشیاء هم ابزار ایدئولوژی‌اند. در مطالعه‌ی موردی اتوبوس‌رانی در تهران توضیح دادم که آن میله‌ای که داخل اتوبوس نصب شده و بخش زنان و مردان را از هم جدا کرده، در گذر زمان بارها جابجا شده است. آن میله، درست مثل ورقه‌های فلزی سبز رنگی که به دور بعضی از پارک‌های زنان کشیده‌اند، نماد حضور حاکمیت در زندگی روزمره است و کارکردش مثل چراغ راهنمایی و رانندگی. زنان در این معنا مدام در رویارویی (تعامل و تقابل) با حکومت تعریف و بازتعریف می‌شوند. یک جا پرچم‌دار المپیک می‌شوند و افتخار آفرینان وطن، جای دیگر بدن‌شان می‌شود جولانگاه گروه‌ها و ایدئولوژی‌های متفاوت و گاه متخاصم. جمهوری اسلامی زن ایرانی را پشت درهای بسته‌ی ورزشگاه نگه داشت و اجازه‌ی تماشای فوتبال مردان را از او گرفت. فیفا هم زن ایرانی را در مواقعی از ورزشگاه بیرون راند و به دلیل حجابی که اجباری بود، اجازه‌ی فوتبال بازی کردن را از او گرفت. در بازی قدرت این نهادهای سراسر مردانه، جای زنان پشت در است، حالا چه تماشاگر باشند، چه بازیکن. قدرت، در تعیین مرزها است که شکل می‌گیرد، مرزهایی که می‌تواند جغرافیایی باشد یا سیاسی، جنسیتی باشد یا قومیتی و نژادی. در این مرزکشی‌ها است که آدم‌ها و فضاها و چیزها همه تبدیل به ابزار ایدئولوژی و اعمال قدرت می‌شوند.

 

در طول کار میدانی در ایران برای این پروژه با مشکلی هم مواجه شدید؟‌

تحقیق جامعه‌شناختی در ایران به‌هرحال کار ساده‌ای نیست. دست‌وپایت بسته است و خط قرمزها بی‎شمار و گاه نامعلوم. به دلیل شرایط امنیتی و ترس دائمی مردم و حتی مسئولان که مبادا حرف‌هایی که در مصاحبه‌ها می‌زنند باعث دردسر بشود، بارها از من می‌خواستند ضبط را در طول مصاحبه خاموش کنم تا مطلب مهمی را با من درمیان بگذارند. بارها جملاتی مثل «از من نشنیده بگیر ولی…» یا «اسم که نمی‌برید؟» را می‌شنیدم. مسئله‌ی دیگر اتفاقی بود که به نظرم به اخلاق تحقیق و وظیفه‌ی پژوهشگر در حفظ حریم سوژه مربوط می‌شد. برای تماشای مسابقه‌ی والیبال تیم «ارتعاشات صنعتی» که آن موقع مربی بدنسازی‌اش محمدرضا گلزار بود به خانه‌ی والیبال رفته بودم. بخشی از جمعیت، هواداران محمدرضا گلزار بودند و والیبال بهانه بود. مأموران حراست به دردسر افتاده بودند و تهدید کردند که اگر خانم‌ها نکات اخلاقی و ایمنی را رعایت نکنند هیچ‌کس را راه نمی‌دهند. بالاخره به داخل سالن رفتیم و بازی به دلیل ازدحام جمعیت بیرون سالن با تأخیر شروع شد. من در بخش «بانوان» گوشه‌ای نشسته بودم و یادداشت برمی‌داشتم و هرازگاهی عکسی می‌گرفتم. یک دفعه زنی بالای سرم سبز شد و با صدایی بلند و البته نگران پرسید: «چی داری می‌نویسی؟ چه عکس‌هایی گرفتی؟» برایش موضوع تحقیقم را توضیح دادم ولی پا توی یک کفش کرد که عکس‌های دوربین من را ببیند. نگران بود که مبادا عکس دو دخترش که برای تماشای بازی آمده بودند، در بین عکس‌هایم باشد. از من خواست که عکس‌ها را پاک کنم و اصلاً در مورد آنچه آن روز در این سالن دیده بودم چیزی ننویسم. پرسیدم چرا؟ گفت «چون برای هر بازی کلی چک و چونه می‌زنیم که اجازه ورود بگیریم، کلی وعده و وعید می‌دهیم که شلوغ نکنیم و حضورمان را با بلندگو جار نزنیم. اگر بنویسی همین در را هم به روی ما می‌بندند.»

جمهوری اسلامی زن ایرانی را پشت درهای بسته‌ی ورزشگاه نگه داشت و اجازه‌ی تماشای فوتبال مردان را از او گرفت. فیفا هم زن ایرانی را در مواقعی از ورزشگاه بیرون راند و به دلیل حجابی که اجباری بود، اجازه‌ی فوتبال بازی کردن را از او گرفت. در بازی قدرت این نهادهای سراسر مردانه، جای زنان پشت در است، حالا چه تماشاگر باشند، چه بازیکن.

عکس‌ها را پاک کردم ولی یادداشت‌هایم را نگه داشتم. پرسش مهمی که در ذهنم شکل گرفت و به نظرم هر پژوهشگری باید به آن فکر کند این است که در قبال چه کسی و چه چیزی مسئول هستیم؟ حفظ حریم سوژه چه معنایی دارد؟ آیا باید پاسخگو به سوژه‌های تحقیق‌ام باشم یا در قبال خوانندگان و داورانِ کارم مسئول‌ام؟ اخلاق تحقیق را در چنین بستری چطور تعریف می‌کنیم؟ مدتی بعد خبرنگاری، از یکی از همین مسابقات والیبال عکس‌هایی گرفت و گزارش مفصلی از شور و شادی زنان در ورزشگاه نوشت. چندی بعد هم همان‌طور که آن مادر حدس زده بود، همان در را هم به روی زنان بستند و تماشای مسابقات والیبال هم برای زنان ممنوع شد. آیا دلم می‌خواست که در محروم شدن آن زنان از این شادی و «دستاورد» کوچک و زودگذر سهیم باشم؟ خیر. آیا برای روشن شدن چهره‌ی سرکوبگر قدرت این اتفاق لازم بود؟ شاید. مرز بین کار خبری و کار تحقیقی و کار کنشگری کجاست؟ آیا این مرزها در طی کار و بسته به موقعیت تعیین می شوند؟ بله.

 

امسال کتاب شما از سوی انجمن «ایران پژوهی» برنده‌ی جایزه‌ی «لطیفه یارشاطر» شد. این جایزه برای پژوهش‌تان چه اهمیت و تأثیری دارد؟

دریافت این جایزه، آن هم از سوی انجمن «ایران‌پژوهی»، طبعاً باعث افتخار من است. من کتاب نوشتن را کنش فردی نمی‌بینم، محصول یک کار گروهی می‌بینم؛ محصول مشارکت و همکاری و هم‌فکری گروه کثیری که از آن‌ها در مقدمه‌ی کتاب‌ام یاد کردم. من قبل از این‌که برای ادامه تحصیل به آمریکا بروم، نوشتن را در مجله‌ی «زنان» شروع کردم. آن سال‌ها دفتر مجله، محل رفت‌وآمد و بحث و جدل فکری بسیاری از افراد و گروه‌ها بود که متأسفانه الان یا از هم دور افتاده‎اند یا به جای گفت و گو به هم پرخاش‌ می‌‎کنند. در نتیجه‌ی چنین وضعیتی است که تحلیل‌ها اغلب کم‌رنگ شده و سیاست‌زدگی جای «با هم فکر کردن» را گرفته. هدف من از نوشتن این کتاب همین بود که بابِ گفت‌وگو درباره‌ی جداسازی جنسیتی و نسبت‌‌اش با قدرت دینی و دولتی را باز کنم. من خودم در فضای پر از تناقض تهرانِ بعد از انقلاب بزرگ شدم و نوشتن این کتاب در واقع تلاش من بود برای فهمیدن و تئوریزه کردن بخشی از تناقض‌ها و تنش‌هایی که من و بسیاری از زنان هم‌نسل‌ام در روزمره‌ی خود تجربه کردیم. خوشحال و قدردان‌ام که این تلاش با دریافت چنین جایزه‎ای به رسمیت شناخته شده است.