«چهارچشمی باید مراقب جنبش بود، مبادا خودش هیولا شود!»؛ درسهایی از خیزش مردم سوریه
ماه گذشته ابراهیم الاصیل، تحلیلگر ارشد در «مؤسسهی خاورمیانه»، رشتهتوییتی را خطاب به کاربران ایرانی نوشت که بسیار پرمخاطب شد. الاصیل که اهل سوریه است و در خیزش سوریها علیه رژیم بشار اسد مشارکت داشت از تجربهی پرفرازونشیب و ناکام فعالان سوری و درسهای تلخ اما مهمی نوشته بود که آموختند. او ابراز امیدواری کرده بود که ایرانیها حواسشان به این نکات باشد و اشتباهات مشابهی را تکرار نکنند. الاصیل پژوهشگر مسائل ژئوپلیتیک و اقتصاد سیاسی در خاورمیانه است و یکی از بنیانگذاران سازمان غیردولتی «مبارزهی مدنی بدون خشونت» در سوریه بود. او همچنین مدیر مؤسسهی «Dynamic Advisory» است، که در زمینهی مخاطرات ژئوپلیتیک به نهادها و مؤسسههای گوناگون در آمریکا و خاورمیانه مشاوره میدهد. ابراهیم الاصیل مجری پادکست عربیِ «الاوسط»و پادکست «سیاسه» به زبان انگلیسی و مجری برنامههای هفتگی کانال یوتیوب «آراء من واشنطتن» متعلق به «مؤسسهی خاورمیانه» است. او که دانشجوی مقطع دکترای سیاست بینالملل در دانشگاه جانز هاپکینز است، فوقلیسانس خود را از دانشگاه هاروارد دریافت کرده و در زمان تحصیل در این دانشگاه، رئیس انجمن دانشجویان عرب بود. با او دربارهی خیزش سوریه و ناکامیها و اشتباهات معترضان سوری به گفتوگو نشستم.
***
ماه گذشته رشتهتوییتی نوشتید که توجه زیادی را در میان کاربران ایرانی جلب کرد. در ماههایی که اخبار خیزش در ایران را دنبال میکردید چه نکاتی توجهتان را جلب کرد و نگرانیتان را برانگیخت که این رشتهتوییت را نوشتید؟
وقتی اعتراضات در ایران شروع شد به شور دوستان ایرانیام نگاه میکردم و یاد آن روزهای پرشور شروع اعتراضات در سوریه میافتادم و از همان ابتدا شباهتهای زیادی بین وضعیت آن روزهای سوریه و این روزهای ایران میدیدم؛ چطور مردم ایران هم مثل آن روزهای ما امیدوارند، خود را سزاوار حاکمیتی بهتر میدانند و بهدنبال ساختن مملکتشاناند. اما وقتی با فاصله به ماجرایی نگاه میکنی همزمان نقاط ضعف و اشتباهات را هم میبینی، اشتباههایی که کمی بعد به نقطهی ضعف اپوزیسیون تبدیل خواهند شد.
در سوریه یکی از اولین و بزرگترین اشتباهات این بود که معترضان فکر میکردند «وضع ما با دیگر کشورها فرق دارد». سوریها هم فکر میکردند که وضع آنها مثل لیبی یا سودان نیست که حکومت کاملاً فرو بپاشد، مثل عراق یا لبنان نیستند که دعوا و اختلاف مذهبی جامعه را چند دسته کند، مثل یمن نیستند که ناآرامی در کشور مجالی برای رشد رادیکالیسم مذهبی فراهم کند. حتی تصور میکردند که محال است که وضعیت انقلاب ۱۳۵۷ ایران تکرار شود و یک گروه مذهبی افراطی سر کار آید و دیگر گروههای انقلابی را کنار بزند.
من احساس ضرورت میکنم به ایرانیها نکتهای را گوشزد کنم که شاید دوست ندارند بشنوند. اکثر معترضان سوری در شور لحظه، توانایی دیدن این خطرها را از دست دادند و چشمشان را بر روی اشتباهات بستند. من دوست دارم با تأکید، به ایرانیها بگویم که سیر وقایع میتواند بهطرز عجیبی جور دیگری پیش برود. باید از همان ابتدا در کنار تلاش برای تغییر رژیم، چهارچشمی مراقب جنبش بود؛ جنبش خودش میتواند تبدیل به هیولایی شود که بیش از همه، رژیم دیکتاتور فعلی از ظهور این هیولا خوشحال شود و از آن بهره ببرد.
سوریها نیز از آغاز جنبش اعتراضیِ خود با این بحث و دعوای «افراد داخلنشین و خارجنشین» مواجه بودند، وضعیتی که ایرانیها هم درگیر آن هستند. بحثهایی مثل اینکه چهکسی حق دارد صدای مردم داخل کشور باشد؟ چهکسی حق دارد به نمایندگی از آنها در مجامع بینالمللی ظاهر شود؟ حالا بیش از یک دهه بعد از اعتراضات ناکام سوریه وقتی به آن دوران نگاه میکنید چه تحلیلی از نقش سوریهای خارج از کشور دارید؟ ایرانیها از این تجربه و راه رفتهی سوریها چه درسی میتوانند بگیرند؟
این بحث بین خارج و داخل از همان اولین روزهای تظاهرات در سوریه شروع شد. رژیم بشار اسد از همان ابتدا مدعی شد که تمام این اعتراضها از خارج و با پول کشورهای خارجی برنامهریزی شده و هدایت میشود. رسانههای دولتی روی این موضوع مانور میدادند که این مخالفان خارجنشین، «وطندوست» نیستند زیرا اگر واقعاً وطندوست و نگران مملکت بودند به کشور برمیگشتند. کم نبودند فعالان و معترضان داخل کشور که چنین خط فکریای را دنبال و ترویج میکردند. آنها هم معتقد بودند که سوریهای خارج از کشور حق ندارند به آنها بگویند چه کنند و چه نکنند و مهمتر از همه اینکه حق رهبریِ اعتراضات را ندارند.
واقعیت اما چه بود؟ بسیاری از این سوریها اصلاً کشور را به میل خود ترک نکرده بودند. آنها هم مثل بسیاری از معترضان ایرانی ناگزیر مجبور به ترک کشور شده بودند چون دولت آنها را تعقیب و احضار و زندانی یا از حقوق شهروندی محروم کرده بود؛ یا اینکه به امید زندگی بهتر با حداقل امکانات از سوریه رفته بودند. درهرحال، منصفانه نیست که نبودن در کشور را به چماق بالای سر خارجنشینان تبدیل کنیم.
افرادی که خارج از کشور ساکناند میتوانند نقش مهمی در جلب توجه بینالمللی به رویدادهای داخل کشور داشته باشند؛ میتوانند برای کمک به جنبش و افراد درگیر در جنبش منابع و کمک مالی جمعآوری کنند و مهمتر اینکه وقتی در کشور نیستید میتوانید از زاویهای دیگر از بیرون به سیر وقایع نگاه کنید و شاید در این نگاهِ با فاصله، بتوان چیزهایی را دید که در بطن ماجرا به آن کمتر توجه میشود. به نظر من، معترضان ایرانی اگر ایرانیان خارج از کشور را به گوشهی رینگ ببرند و آنها را به «دیگری» تبدیل کنند مرتکب اشتباه شده و بخشی از امکانات و توان جمعی را از خودشان دریغ میکنند.
در رشتهتوییتِ پرمخاطب خود اشاره کرده بودید که همیشه بین برخی معترضان این تمایل وجود دارد که چشم خود را بر روی اشتباهات اپوزیسیون و «خودیها» ببندند و مدام تأکید کنند که «الان اتحاد از همهچیز مهمتر است». میتوانید مثالی بزنید که در تجربهی سوریه یا کشورهای دیگر این بیاعتنایی چطور به اشتباه انجامید و چطور میشد از چنین اشتباهاتی جلوگیری کرد؟
دروغگویی، شایعهپراکنی، اغراق و... این رویه که بین بعضی افراد اپوزیسیون و مخالفان رایج است بهشدت آسیبزننده است. در سوریه کسانی بودند که هرچیزی را که به نفع آنها و نگاه و باورشان بود بازنشر داده و پخش و تبدیل به خبر میکردند، اخباری دروغین و جعلی و اغراقآمیز از نقض حقوق بشر بهدست رژیم اسد یا شمار کشتهشدگان و افرادی که بازداشت شده بودند. این جعل و اغراقها به رژیم دیکتاتور آسیبی نمیزند، فقط اعتبار خود معترضان را زیر سؤال میبَرَد و مردم را بیاعتماد میکند.
یکی دیگر از مثالها، چشمبستن بر خشونتهای افراد معترض از سوی معترضان بود. یکی از نکات مهمی که نادیده گرفته میشود این است که خشونت همیشه در یک سطح کوچک و از اتفاق ظاهراً کماهمیت و کوچکی شروع میشود. وقتی اپوزیسیون خودش چشم را بر روی خشونت اپوزیسیون ــ هرقدر کوچک و ظاهراً کماهمیت ــ ببندد، خیلی سریعتر از اینکه فکر کنید، خشونت بعدی رخ میدهد و ابعاد خشونت بزرگ و بزرگتر شده و جنبش بهسرعت از کنترل کارهای معترضان ناتوان میشود.
بیش از یک دههی بعد، حالا که به اعتراضات ناکام سوریه نگاه میکنید، به نظرتان چه کارهایی باید انجام میشد تا آدمهای بیشتری با اعتراضات همراه میشدند؟ برای ایجاد ائتلاف چه کار باید میکردند؟ چرا چنین نشد؟
معترضان ایرانی اگر ایرانیان خارج از کشور را به گوشهی رینگ ببرند و آنها را به «دیگری» تبدیل کنند مرتکب اشتباه شده و بخشی از امکانات و توان جمعی را از خودشان دریغ میکنند.
ایجاد تشکل رهبری یا فردی بهعنوان رهبر اعتراضات ضروری بود و ما از پسِ آن برنیامدیم. اعتراضات پراکنده و بدون رهبری و هماهنگی نمیتواند حرکت مداوم و فراگیری را در کشور شکل دهد؛ بهویژه وقتی معلوم است که اعتراضات بلندمدت خواهد بود، وجود رهبر یا یک گروه رهبری ضروری است. اعتراضات که طولانی میشود مخالفان شروع میکنند به سرزنشکردن یکدیگر، تقصیرها را به گردن هم انداختن و دعواهای درونی. در این وضعیت وجود رهبری و استراتژیهای مشخص کمککننده است.
یک نکتهی بسیار مهم دیگر، توانایی و تلاش برای جذب حداکثری است که ما نتوانستیم این کار را انجام دهیم. ببینید، جنبش موفق جنبشی است که نمایندهی تمام اقشار جامعه، از پیشینههای گوناگون فرهنگی و مذهبی و اقتصادی، باشد. باید بهجای رویهی رایجِ پسزدن افراد، هرچه بیشتر فضایی را فراهم کرد تا آدمها بتوانند از رژیمِ حاکم دور شده و به جنبش بپیوندند.
در «بهار عربی» شبکههای اجتماعی نقش مهمی، بهویژه در جلب توجه بینالمللی به اعتراضات، داشتند. شبکههای اجتماعی میتوانند فضای بحث را متنوع کرده و به صداهای مختلف امکان شنیدهشدن دهند. اما همزمان همین ویژگیِ انعکاس همهی صداها میتواند امکان جذب حداکثریِ مردم، توافق بر سر مسائل کلی و ائتلاف را که برای موفقیت هر جنبشی ضروری است کاهش دهد. به نظرتان اگر شبکههای اجتماعی در زمان خیزش سوریه وجود نداشتند و بحثها بهشکل منسجمتری پیش میرفت آیا ممکن بود که اوضاع جور دیگری پیش برود؟ فعالان سوری از تجربهی «کنشگری آنلاین» و کنشگری «سلبریتیهای آنلاین» چه درسهای تلخی را یاد گرفتند؟
اگر شبکههای اجتماعی نبود روند تحولات جور دیگری پیش میرفت. البته مطمئن نیستم که این جور دیگر بهتر میبود یا بدتر. در سوریه وجود شبکههای اجتماعی به آدمهایی از پیشینههای بسیار متفاوت در داخل و خارج از کشور امکان داد که با هم مواجه شوند و حرف بزنند یا دعوا کنند، آدمهایی که در وضعیت عادی بهدلایل مختلف طبقاتی و سیاسی و مذهبی احتمالاً هیچوقت با هم مواجه نمیشدند. به لطف شبکههای اجتماعی سوریها برای اولینبار توانستند واقعاً با یکدیگر آشنا شوند.
آشناشدن اقشار مختلف با هم زیبا بود اما درعینحال منجر به این شد که عمق اختلافات اساسی هم بیرون بزند و آشکار شود. سوریها ناگهان چنان حجم عظیمی از سوریهی واقعی را دیدند که هضم و درک پیچیدگیاش آسان نبود. انقلابها اغلب مثل نوعی انفجار اجتماعیاند، انفجاری که آدمها را بهشکل فردی و جمعی دچار بهت و ناتوانی از درک ابعاد واقعه و واقعیت جامعه میکند. آدمها شروع به پرسشگری فردی و جمعی میکنند، پرسشهایی اساسی دربارهی هویت خود، هویت ملی، روایتهای تاریخی و هنجارهای رایج جامعه.
شبکههای اجتماعی همچنین سبب شد که رهبران تازهای سربرآورند. این رهبران تازه اغلب همان «اینفلوئنسرهای» شبکههای اجتماعیاند که صرفاً دنبالکنندههای زیادی دارند. اما شمار دنبالکننده در توییتر و اینستاگرام مطلقاً به این معنی نیست که این افراد لزوماً ایدههای خوبی هم دارند یا این توانایی و دانش را دارند که در تحولات جاری نقش مثبتی ایفا کنند. نباید فراموش کرد که شبکههای اجتماعی اساساً برای این طراحی شدند که جنجال و هیاهو بیافرینند و کاربران را جذب هیاهو کنند. گاهی این رهبران تازهی سربرآورده از شبکههای اجتماعی، صرفاً همین نقش را دارند و بس: هیاهو و جنجال درست میکنند و از جنجال برای خود دنبالکننده و توجه بیشتری جذب میکنند.
این روزها در شبکههای اجتماعی بعضی از کاربران ایرانی دنبال مؤاخذه و تنبیه دیگراناند که چرا در بحبوحهی مبارزه، از «زندگی عادی» و ریز و درشت روزمرگی هم مینویسند. در هفتههای اخیر کم نبود مواردی که افرادی بهدنبال احساس عذابوجداندادن و شرمندهکردن کسانی رفتند که در این میان، کسبوکار خود را تبلیغ کردند، عکسی از جشنی خانوادگی یا غذایی خانگی به اشتراک گذاشتند یا از موضوعاتی حرف زدند که ربطی به انقلاب و اعتراض نداشت. آیا در سوریه هم با چنین وضعی مواجه بودید؟ سوریها چنان حجمی از تروما و مصیبت را تجربه کردند که قابلمقایسه نیست اما احتمالاً شما هم تجربههای مشابهی از این دست داشتهاید.
یکی از اصول مبارزهی خشونتپرهیز این است که این امکان را فراهم میکند که هرکسی بهاندازهی توان و ظرفیت خودش مشارکت کند. جنبش مدنیِ موفق جنبشی است که هرگز هیچکسی را مجبور نکند که کاری را انجام دهد یا خطری را به جان بخرد که نمیخواهد انجام بدهد یا در توانش نیست.
آدمها ظرفیتهای یکسانی ندارند. این نکته بسیار مهم است و باید از سوی همه به رسمیت شناخته شود. یکی از اصول مبارزهی خشونتپرهیز این است که این امکان را فراهم میکند که هرکسی بهاندازهی توان و ظرفیت خودش مشارکت کند. جنبش مدنیِ موفق جنبشی است که هرگز هیچکسی را مجبور نکند که کاری را انجام دهد یا خطری را به جان بخرد که نمیخواهد انجام بدهد یا در توانش نیست. این یکی از وظایف کنشگران مدنی است که مدام راهکارهای تازهای را پیدا و خلق کنند تا آدمهای بیشتری بتوانند بنا به توانشان و بدون هزینههای سنگین به شیوههای مختلف در مبارزهی مدنی مشارکت کنند. ازآنطرف، همه باید این واقعیت را بپذیرند که هیچکسی «مبارز ۲۴ساعته و ۷ روز هفته» نیست و نباید هم باشد. چنین فشارهایی فقط افراد را از جنبش دور و دلزده میکند. ذات آدمیزاد اصلاً اینجور نیست که بتواند از پسِ زیستن در وضعیت مداوم «مبارزه» بربیاید.
در سوریه هم شاهد این رویهی مخربِ تنبیه و شرمسارکردن دیگران از سوی برخی فعالان بودیم. نتیجه این شد که شکاف تازهای به اسم دعوای بین «شهر و روستا» شکل گرفت. در برهههای مختلف فشار و حمله، وضعیت روستاها بدتر از شهرها بود. عدهای همین چماق را بر سر مردم کوبیدند که «درحالیکه در روستاها مردم هر روز کشته میشوند شما در شهر به امورات روزمره مشغولید». نتیجه چه بود؟ شکاف و اختلاف عمیقتر و فاصلهی بیشتر بین گروههای مختلف اپوزیسیون، شکافی که بیشتر از هرکس رژیم بشار اسد از آن سود برد و توانست از آن برای مقاصد خود بهره ببرد.
در هر خیزش سیاسی افرادی هستند که تجربهی فعالیت سیاسی بیشتر و منسجمتری دارند و اغلب بیشتر حواسشان است که راه مبارزه با رژیم دیکتاتور راهی طولانی، زمانبر و طاقتفرساست. همزمان افراد دیگری هم هستند که تازهنفس و کمتجربهاند و اغلب صبوری کمتری دارند و بیشتر جذب تندروی میشوند. در سوریه با این وضعیت چه کردید؟ چه استراتژیای برای یافتن فضای میانهای بین این دو رویهی متفاوت پیدا کردید؟
در سوریه هم اینجور نبود که اعتراضات مرکزگرا باشد و صرفاً پایتخت یا شهرهای اصلی درگیر باشند. وقتی ارتش سوریه شروع به اشغال شهرها کرد در یکی از اولین اقدامات برق را قطع کرد و امکان ارتباط شهرهای اشغالی با دیگر شهرها و خارج از کشور را از بین برد. وضعیتهایی از این قبیل فرصت مناسبی است تا افراد خارج از کشور نقش مؤثری را ایفا کنند. آنهایند که باید بهمنظور تأمین امکانات ارتباطی پیشرفته برای مردم داخل کشور بهدنبال مذاکره بروند، کمک مالی بهدست مردم گرفتار برسانند و... .
اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور بهزودی این نیاز مبرم را احساس خواهد کرد که کنفرانسی تشکیل دهد و به همفکری و یافتن راهکارهای مشترک جمعی برای کمک به مردم داخل ایران تن دهد. اگر میخواهید چنین کنفرانسی و چنین همفکریِ مشترکی موفق باشد از همین حالا باید تلاش کنید که هرچه بیشتر پذیرا باشید و به نمایندگان تمام جریانات فکری و سیاسی و مذهبی داخل ایران، با هر میزان تندروی یا کندروی، امکان حضور و مشارکت در چنین کنفرانسی و همفکریای بدهید. تا وقتی مردم از اقشار مختلف سیاسی و مذهبی داخل کشور احساس نکنند که در سیر تحولات حاضرند و باورهایشان نمایندگی میشود، امکان موفقیت اندک است و هیچ تضمینی وجود ندارد که حکومت بعدی دموکراتیک و تکثرگرا باشد.
بخشی از دستگاه پروپاگاندای جمهوری اسلامی ایران سرگرم پخش شایعات بیاساس و اخبار دروغین و نادرست است و زمین اصلیِ بازی آنها، شبکههای اجتماعی است. برخی گروهها در اپوزیسیون نیز از این حربهی غیراخلاقی استفاده میکنند. متأسفانه کم نیستند افرادی که در این دام میافتند و این اخبار را باور و بازنشر میکنند. در سوریه نیز تجربهی مشابهی را پشتسر گذاشتید. مبارزهی سوریها از این رویهی غیراخلاقی چه آسیبهایی دید؟ ایرانیها چطور میتوانند تا حد ممکن از فروافتادن در این دام جلوگیری کنند و چه درسی باید از تجربهی دیگر کشورها بیاموزند؟
آسیبی که ما از این رویه دیدیم بسیار زیاد و مخرب بود. دولت سوریه ارتش سایبری راه انداخت و اتفاقاً برخلاف تصور عامه، هدف اصلیاش مطلقاً این نبود که روایت خودش را بقبولاند؛ هدفشان این بود که مردم سوریه را به این نتیجهگیری برسانند که «حقیقت، پیچیده است» و «معلوم نیست که چهکسی دارد راست میگوید». مؤثرترین شیوه برایاینکه آدمها را منفعل کرد همین است که به آنها بقبولانید حقیقت پیچیده است و معلوم نیست چهکسی راست میگوید.
در سطح منطقهای و بینالمللی، دولت ایران و روسیه نیز دو بازوی مؤثری بودند که با تأسیس تلویزیون و سایتهای خبری به زبانهای عربی و انگلیسی و بریز و بپاش مالی، به پخش روایتهای دروغین دولت سوریه کمک زیادی کردند. باید رسانههایی تأسیس یا تقویت کرد که به چیزی جز موازین واقعیِ روزنامهنگاری تعهد ندارند و بهدنبال تبلیغ فلان فرد و گروه نیستند. آسیبی که جنبش مدنی از این زنجیرهی نشر و بازنشر اخبار دروغین میبیند وحشتناک است و زمانی فرا میرسد که دیگر برای کنترل آسیب عملاً کاری نمیتوان کرد.
یکی از دیگر وجوه شباهت میان سوریه و ایران این است که در هر دو کشور گروهها و علاقهمندان به گرایشها و ایدئولوژیهای سیاسی گوناگونی وجود دارند که عمدتاً با یکدیگر در تضادند. هر یک از این ایدئولوژیها روایت خودشان را از «فردای آزادی» دارند. در سوریه چطور توانستید (یا نتوانستید) به نوعی هماهنگی بین این باورهای متضاد برسید؟ چه ابزاری لازم بود تا بتوان این اختلافها را بهتر مدیریت کرد؟
ما در این زمینه شکست خوردیم. مردم سوریه حجم وحشتناکی از خشونت را از سوی دولت تجربه کردند و فقط بهدنبال بقا بودند. وقتی دغدغهی اصلیات معطوف به بقا میشود گوش شنوایت را از دست میدهی. یک نکتهی بسیار مهم این است که همه باید مدام به خود یادآوری کنند که بخش مهمی از آزادی این است که چیزهایی را بشنوی و ببینی که از شنیدن و دیدن آنها متنفری. هزار چیز و هزار کس که با آنها مخالف هستی حق حضور و ابراز وجود دارند.
کاری که ما نتوانستیم انجام دهیم و امیدوارم ایرانیها از پسِ آن بربیایند این است که راه هر بحث و گفتوگویی را نهتنها باید باز نگه داشت بلکه دامنهی بحث را باید تا حد ممکن گسترده کرد و آدمهای بیشتر و متنوعتری را درگیر بحث کرد. نهتنها همه، از سیاستپیشگان و مخالفان مدنی تا فعالان جامعهی مدنی، باید مدام بحث و گفتوگو کنند بلکه در سطح فردی هم بسیار مهم است که هر شهروندی بتواند بیواهمه نظرش را بیان کند. در مبارزهی سیاسی و مدنی گاهی انتقاد از فعالان سیاسیِ مخالف حکومت مهمتر از انتقاد از حکومت ظالم است. فعال سیاسی و مدنی باید یاد بگیرد که انتقاد بشنود و گوش شنوا داشته باشد. یکی از مهمترین توصیههای من به ایرانیها، بر اساس تجربهی ما سوریها، همین مسئله است.