تاریخ انتشار: 
1402/05/09

تغییرات عمیق سیاسی دیروزود دارد، اما سوخت‌وسوز ندارد

ولادیمیر کارا-مورزا
آناستازیا اشتاینرت
الکس استرلنیکف

در آوریل ۲۰۲۳ ولادیمیر کارا-مورزا، فعال حقوق بشر و سیاستمدار مخالف حکومت روسیه، به جرم مخالفت با جنگ اوکراین به ۲۵ سال زندان محکوم شد. او به‌علت تأسیس یک «سازمان نامطلوب»، «پخش دروغ‌هایی درباره‌ی ارتش روسیه» و خیانت بزرگ ــ احتمالاً در ارتباط با مشارکت در قانون مگنیتسکی (Magnitsky Act) که کنگره‌ی آمریکا در سال ۲۰۱۲ تصویب کرد ــ گناهکار شناخته شد. کارا-مورزا آشنای نزدیک بوریس نمتسف (Boris Nemtsov)، سیاستمدار مخالف کرملین، بود که به قتل رسید و خودِ او نیز دو بار در سال‌های ۲۰۱۵ و ۲۰۱۷ هدف حمله به‌قصد مسمومیت بوده است.

درست پیش از محکومیتِ کارا-مورزا، دو روزنامه‌نگار به نام‌های آناستازیا اشتاینرت و الکس استرلنیکف پرسش‌هایی را ازطریق نظام پستیِ زندان در روسیه به او فرستادند. در ماه مه آنها پاسخی به‌صورت دست‌نوشته دریافت کردند که در آن کارا-مورزا درباره‌ی آینده‌ی روسیه، حکم شدید بی‌سابقه‌اش و جنگ در اوکراین به تأمل پرداخته است. یوروزین ترجمه‌ای انگلیسی از این نامه را فراهم کرده است. پاره‌ای از متن که به‌خاطر اشارات صریحش حذف شده با علامت «...» مشخص شده است.

 

اکنون چه‌چیز تکیه‌گاه شماست و به شما امید به آینده می‌دهد؟

آموزش تاریخ به‌طرزی باورنکردنی کمک‌کننده است ــ شاید این کار هرگز به‌اندازه‌ی امروز برای من مفید نبوده است. مهم‌تر از همه اینکه هرچیزی که اکنون در حال وقوع است پیش از این در تاریخ ما روی داده و همواره خاتمه یافته است. و علی‌القاعده ناگهان خاتمه یافته است. این هم به پایان خواهد رسید و به اعتقاد من بسیار زودتر از آنچه برخی انتظار دارند.

 

شما گفته‌اید که بزرگ‌ترین هدیه برای این رژیم وقتی است که مخالفانش کشور را ترک می‌کنند. درباره‌ی آنان که تصمیم گرفته‌اند روسیه را ترک کنند چه احساسی دارید؟

هر شخصی خودش تصمیم می‌گیرد و کسی حق ندارد که درباره‌ی دیگران قضاوت کند. بنابراین، من فقط درباره‌ی خودم حرف می‌زنم. من این را درست نمی‌دانم که دور از کشورم در امنیت باشم و از آنجا در سیاست روسیه دخالت کنم، از رژیم انتقاد کنم یا از هم‌رزمانم بخواهم که کاری انجام دهند. من اعتقاد راسخ دارم که سیاستمدار باید در کشور خودش باشد ــ سیاست حوزه‌ای نیست که کسی بتواند «از دوردست» در آن کار کند... .

جنبه‌ی اخلاقی مهمی نیز وجود دارد. وقتی مخالفت با رژیم خطرناک می‌شود، آنان که هدفشان این است که سیاستمداری محبوب باشند باید همان خطراتی را به جان بخرند که شهروندان هم‌وطنشان. در مبارزات انتخابات ریاست‌جمهوری در سال‌های ۲۰۰۷-۲۰۰۸ از ولادیمیر بوکوفسکی، نامزد اپوزیسیون و مخالف شوروی سابق که در سال ۱۹۷۶ به انگلستان تبعید شد، در یکی از راهپیمایی‌ها پرسیدند: «چرا به روسیه بازگشتید؟ آیا واقعاً امید دارید که چیزی را تغییر دهید؟» هرگز پاسخ او را فراموش نخواهم کرد: «بازگشتم، زیرا مردم دوباره شروع به ترسیدن کردند. و وقتی آنها شروع به ترسیدن کنند، باید بیایید، کنارشان بایستید و بگویید، "من اینجا هستم. من نمی‌ترسم."»

برای من این انگیزه‌ی مهمی است. و این یکی از دلایلی است که باعث شد پس از دو بار مسموم‌شدن در سال‌های ۲۰۱۵ و ۲۰۱۷، یا پس از ۲۴ فوریه‌ی ۲۰۲۲، روسیه را ترک نکنم.

 

«تاریک‌ترین لحظات شب درست پیش از سپیده‌ی صبح است.» شما از نخستین کسانی بودید که این گزین‌گویه را در روسیه‌ی پوتین دوباره بر سر زبان‌ها انداختید. سپیده کی برخواهد دمید و چگونه خواهد بود؟

این عبارت یکی از عبارات موردعلاقه‌ی مخالفان شوروی بود. برخی به آنان می‌خندیدند و آنان را رومانتیک‌های ساده‌لوح می‌شمردند، مخصوصاً شاید در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰، هنگامی‌که به نظر می‌رسید اوضاع نمی‌تواند تاریک‌تر از این بشود: جنگ افغانستان، بوئینگی که به زمین خورد [هواپیمای مسافربری کره‌ی جنوبی که در حریم هوایی روسیه در سال ۱۹۸۳ سرنگون شد]، ساخاروف در تبعید، موج جدید دستگیری‌های سیاسی، مواجهه‌ی سهمگین با غرب. چه‌کسی فکر می‌کرد که سپیده درست در همین نزدیکی است؟ زمان حاضر، با نشانه‌های بسیار، مرا به یاد سال‌های اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ و اوایل دهه‌ی ۱۹۵۰ می‌اندازد، همان «شب تاریک پیش از طلوع سپیده». و من ایمان دارم که سپیده بسیار نزدیک‌تر از آن چیزی است که ممکن است به نظر رسد.

و اما پیش‌بینی تغییرات سیاسی، زمان‌بندی و طرح و نقشه‌ی آنها. در کشور ما چنین کاری ذاتاً بی‌فایده است. در روسیه شورش‌های اساسی همیشه غیرمنتظره رخ می‌دهند. هم امپراتوری تزار در مارس ۱۹۱۷ و هم رژیم شوروی در اوت ۱۹۹۱ در سه روز به‌معنای واقعی کلمه سقوط کردند ــ و هیچ‌کس این را پیش‌بینی نکرده بود. دفعه‌ی بعد نیز همینطور خواهد بود. وظیفه‌ی ما، وظیفه‌ی اپوزیسیون مسئول، آماده‌بودن برای این تغییرات است، به‌طوری‌که غافلگیر نشویم و اشتباهات دولت موقت [جمهوری‌خواه] و دموکرات‌های دهه‌ی ۱۹۹۰ تکرار نشود.

 

آیا شما پاسخی دارید به این پرسش که چرا روسیه هربار به حکومت پادشاهی برمی‌گردد؟ بوریس آکونین (Boris Akunin) معتقد است که نظام قبیله‌ایِ قدرت علت اصلی این امر است.

در روسیه شورش‌های اساسی همیشه غیرمنتظره رخ می‌دهند. هم امپراتوری تزار در مارس ۱۹۱۷ و هم رژیم شوروی در اوت ۱۹۹۱ در سه روز به‌معنای واقعی کلمه سقوط کردند ــ و هیچ‌کس این را پیش‌بینی نکرده بود. دفعه‌ی بعد نیز همین‌طور خواهد بود. وظیفه‌ی ما، وظیفه‌ی اپوزیسیون مسئول، آماده‌بودن برای این تغییرات است، به‌طوری‌که غافلگیر نشویم

در کشور ما دو سنت فرهنگی و تاریخی همیشه در ستیز بوده‌اند: سنت قبیله‌ای و سنت اروپایی. این دومی هم درست همان‌قدر برای هویت روسی اساسی و لازم است، صرف‌نظر از آنچه تبلیغات و جوسازی‌های کرملین سعی در انکارش دارد. فراموش نکنیم که نفگورود (Novgorod) و پسکوف (Pskov) شهرهایی متعلق به اتحادیه‌ی هانزا (Hanseatic) بودند ــ که آن‌هم سنتی روسی است. از عصر روشنگری در قرن هجدهم به بعد روسیه کاملاً در فضای فرهنگی و سیاسی اروپایی ادغام شد. بنابراین، من مخالف این گفته هستم که ما محکومیم که همواره به قالب «پادشاهی» بازگردیم. روسیه باید به سنت‌های دموکراتیک خود افتخار کند.

برای مثال، در سال ۱۹۰۶ مجلس شورای ملی روسیهی تزاری یکی از نخستین پارلمان‌هایی در اروپا بود که قانونی برای الغای حکم اعدام تصویب کرد. حق رأی عمومی برای زنان در روسیه زودتر از بریتانیای کبیر، فرانسه یا ایالات متحده رایج شد. در اوت ۱۹۹۱ مردم ما به سنگرها پناه بردند و آماده‌ی قربانی‌کردن زندگی خود بودند... و آنها یک دهه آزادی به دست آوردند. روسیه تقدیر تاریخی یا فرهنگی برای «زور و بیدادگری» ندارد ــ کسانی که در جست‌وجوی توجیه این «زور» یا سکون و بی‌حرکتیِ خود هستند درباره‌ی چنین تقدیری حرف می‌زنند.

بسیاری از کشورهایی که امروز دموکراسی‌های لیبرال را تشکیل داده‌اند زمانی «طبیعتاً دیکتاتوری» محسوب می‌شدند (از قبیل آلمان، اسپانیا یا ایتالیا). تردیدی ندارم که در آینده‌ی نزدیک نظام حکمرانیِ دموکراتیک در روسیه تأسیس خواهد شد.

 

بدون جاه‌طلبی‌های امپریالیستی و یک مرکز سلطنتی آیا روسیه از هم نمی‌پاشد؟

یک نظام مرکزیِ انعطاف‌ناپذیر در کشوری به بزرگی و تنوع و گوناگونیِ فرهنگیِ روسیه دقیقاً مسیر ازهم‌پاشی را می‌پیماید. ممکن است با زور سرنیزه و خون موقتاً یکپارچه شود، همان‌طور که تجربه‌ی بلشویک‌ها نشان داد. بهترین راه برای بقای سرزمین ما و تضمین رشد و پیشرفت درازمدتش بنیان‌گذاری آن بر مبنای فدرالیسم حقیقی، حکومت محلی قوی و نظام پارلمانی‌ای است که... منافع نواحی مختلف، جنبش‌های سیاسی و گروه‌های قومی را نمایندگی کند. و البته نباید جاه‌طلبی‌های امپریالیستی داشته باشد. هدف اصلیِ دولت باید رفاه شهروندانش باشد، نه تصرف سرزمین‌های بیگانه.

از نظر ساختار فدرالی... به‌عقیده‌ی من، کانادا نمونه‌ای است برای روسیه، البته به‌استثنای سلطنت مشروطه ــ ما در اوایل قرن بیستم از این دوراهی گذشتیم. کشورهای ما اشتراکات زیادی دارند: چندملیتی‌بودن و چنددینی‌بودن، اندازه‌ی سرزمین، منابع طبیعی، حتی آب‌وهوا. با وجود این، کانادا از نظر کیفیت زندگی همواره در رده‌های اول کشورهای جهان است. ما نیز می‌توانیم با نظام حکومتیِ مناسب به این وضعیت دست یابیم.

 

به نظر شما جنگ در اوکراین چگونه خاتمه می‌یابد؟

کشور ما تاریخی طولانی از «جنگ‌های پیروزمندانه‌ی کوتاهی» دارد که به‌نحوی کاملاً متفاوت با آنچه آغازگران آن جنگ‌ها در نظر داشتند خاتمه یافت و به تغییرات سیاسی چشمگیری انجامید. این درباره‌ی جنگ کریمه هم مصداق داشت، شکستی که اصلاحات بزرگ الکساندر دوم تا حد زیادی نتیجه‌ی آن بود. این درباره‌ی جنگ خفت‌بار روسیه و ژاپن نیز مصداق داشت، جنگی که به نخستین قانون اساسی روسیه، پارلمان و آزادی مطبوعات ختم شد. و این درباره‌ی قمار شوروی در افغانستان هم مصداق داشت، قماری که عاملی اصلی در فروپاشیِ رژیم کمونیستی شد.

جنگ در اوکراین به همین نحو خاتمه خواهد یافت. رژیم پوتین این جنگ را پیشاپیش باخته است، حتی اگر فقط به این علت باشد که پس از یک سال جنگیدن دولت اوکراین مقاومت کرده، از استقلالش دفاع کرده و همبستگی بین‌المللیِ بسیار زیادی کسب کرده است. نقشه‌های کرملین در فوریه‌ی ۲۰۲۲ آشکارا چیز دیگری بود... تغییرات سیاسی ژرف در کشور ما فقط دیروزود دارد، سوخت‌وسوز ندارد و البته زیاد دیر نخواهد بود.

 

ما چگونه باید حافظه‌ی تاریخی را حفظ کنیم، به‌طوری‌که به ضربه‌ی روحی تبدیل نشود؟

درس اصلی‌ای که کشور ما از شکست اصلاحات دموکراتیک دهه‌ی ۱۹۹۰ آموخت این است که اگر عامل شر شناخته نشود، محکوم و مجازات نشود، به‌ناچار بازخواهد گشت. پس از فروپاشیِ رژیم کمونیستی، همه‌ی اسناد باید رو می‌شد. جرائم رژیم قبلی در سطح دولتی باید تحت پیگرد قانونی قرار می‌گرفت و سازمان‌هایی که مرتکب این جرائم شدند (در وهله‌ی نخست کاگ‌ب...) باید تحت تعقیب قرار می‌گرفتند. این امر نه‌فقط به‌خاطر عدالت بلکه برای جلوگیری از احتمال انتقام دیکتاتوری باید رخ می‌داد.

بسیاری از کشورهایی که ضربه‌ی روحی تمامیت‌خواهی را تجربه کردند این راه را دنبال کردند: آلمان پس از سال ۱۹۴۵، آفریقای جنوبی پس از آپارتاید، کشورهایی در آمریکای لاتین پس از دیکتاتوری‌های نظامی و اروپای مرکزی و شرقی پس از کمونیسم. در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ رهبران بسیار دوراندیش جنبش دموکراتیک در روسیه، از قبیل گالینا استاروویتُوا (Galina Starovoitova) و ولادیمیر بوکوفسکی، خواستار چنین اقداماتی (پاکسازی) شدند. اما مسئولان... هشدار دادند که ممکن است «شکار مخالفان» (بگیر و بکش) رخ دهد. پاسخ بوکوفسکی این بود: «خب، پس مخالفان باز می‌گردند تا ما را شکار کنند.» و او درست می‌گفت.

وطن‌دوستی حقیقی این نیست که بر سینه‌ی خود بکوبیم و فریاد برآوریم که از هر کشور دیگری بهتریم. وطن‌دوستیِ حقیقی عبارت است از شناخت و تشخیص کمبودهای سرزمین خود، صادقانه‌سخن‌گفتن درباره‌ی آنها و تلاش برای اصلاح آنها.

ما نمی‌توانیم این اشتباه را در نقطه‌ی عطف تاریخیِ بعدی تکرار کنیم. پس از سقوط رژیم کنونی، تمام جرائمش باید عیان فهمیده و محکوم شود. و آنان که مسئول بوده‌اند باید پاسخ‌گو باشند. این امر برای جامعه‌ی ما بی‌تردید جریان دشواری خواهد بود، درست همان‌طور که نازی‌زدایی در آلمان یا کمونیسم‌زدایی در اروپای مرکزی شرقی دشوار بود. اما ما باید از این مرحله بگذریم تا سرزمین خود را از تکرار چنین اتفاقی در آینده محافظت کنیم.

 

آیا جامعه‌ای که اجازه می‌دهد تمامیت‌خواهی ظهور کند مسئولیت جمعی به گردن دارد؟

این مسئله‌ای پیچیده است... من احساس می‌کنم که هر شخصی مسئولیت خودش را بر عهده دارد و سپس با آن مسئولیت زندگی می‌کند. به این دلیل برای من مهم است که ساکت نمانم، نه در مقابل این جنگ و نه در مقابل جرائمی که رژیم پوتین مرتکب شده است. کرملین این جرائم را «به‌خاطر روسیه» مرتکب می‌شود و هرکسی که صدای خود را بر ضد آن بلند می‌کند نادرستی این ادعای یکی‌سازی را عیان می‌کند.

ناتالیا گوربانفسکایا (Natalya Gorbanevskaya)، شاعر و یکی از شرکت‌کنندگان در «تظاهرات هفت‌نفره» در میدان سرخ در اوت ۱۹۶۸، زمانی گفت که «ملتِ منهای من ملتی تمام‌عیار نیست». در آن زمان هفت نفر برای حفظ آبرو و اعتبار جامعه‌ی میلیونیِ ساکت ما کافی بود، امروز هزاران نفر هستند (فقط به آمار بازداشتی‌های سیاسی طی اعتراضات ضدجنگ از فوریه‌ی ۲۰۲۲ به بعد نگاهی بیندازید) و من به تک‌تک آنها افتخار می‌کنم.

 

دیکتاتورها اغلب داعیه‌ی وطن‌پرستی حقیقی دارند. و غالباً جنگ‌ها در اوج وطن‌پرستی آغاز می‌شوند. پس آیا مشکل وطن‌دوستی است؟

«وطن‌دوستیِ» ادعاشده توسط دیکتاتورها را باید در گیومه گذاشت. وطن‌دوستی حقیقی این نیست که بر سینه‌ی خود بکوبیم و فریاد برآوریم که از هر کشور دیگری بهتریم. وطن‌دوستیِ حقیقی عبارت است از شناخت و تشخیص کمبودهای سرزمین خود، صادقانه‌سخن‌گفتن درباره‌ی آنها و تلاش برای اصلاح آنها. وطن‌دوستیِ حقیقی عبارت است از عشق حقیقی به سرزمین مادریِ خود ــ تلاش برای بهترکردن آن و نه عرض‌اندام‌کردن به خرج دیگران. پالودن مفهوم وطن‌دوستی از آلودگیِ شووینیستی (میهن‌پرستی افراطی) و امپریالیستی که تحت سلطه‌ی رژیم کنونی به آن مبتلا شده لازم و واجب است... .

 

برای آینده‌ی روسیه چه پیش‌بینی می‌کنید؟ چه‌چیزی عصر جدید را تعریف خواهد کرد؟

خوشبختانه، نیازی به دوباره‌کاری و ازصفرشروع‌کردن نیست. کل تجربه‌ی انسان‌ها نشان می‌دهد که دموکراسی معقول‌ترین، مناسب‌ترین و ارزشمندترین نظام برای زندگی و رشد انسانی است؛ انتخابات رقابتی، مطبوعات آزاد، نظام قضائیِ مستقل؛ جایگزینیِ منظم قدرت و ممانعت از غصب آن توسط فردی واحد؛ پارلمان به‌مثابه‌ی محلی برای بحث و گفت‌وگو؛ حکومت محلیِ قدرتمند و فدرالیسم واقعی. دوست دارم روسیه را سرزمینی ببینم که حقوق و آزادی‌های شهروندان خودش را محترم می‌شمارد و به هنجارها و قواعد رفتار متمدنانه پایبند است؛ کشوری که مشارکتی تمام‌وکمال در جامعه‌ی جهانی و اروپا دارد؛ کشوری که مورد احترام، و نه بیم و ترس، است. و مطمئنم که وقوع چنین امری حتمی است.

 

اکنون سرگرم مطالعه‌ی چه کتابی هستید و پیش از این چه کتاب‌هایی خوانده‌اید؟

در طول سال گذشته در زندان بیشتر کتاب‌هایی را که... هرگز زمانی که آزاد بودم وقتِ کافی برای خواندنشان نداشتم خواندم یا بازخوانی کردم؛ اکثراً آثار تاریخی و خاطرات. سرانجام فرصت پیدا کردم که مجمع‌الجزایر گولاگ را دوباره بخوانم... امروزه در سرزمین ما مطالعه‌ی این کتاب ضروری است. همچنین خاطرات دگراندیشان شوروی را بازخوانی کردم ــ در درجه‌ی اول، خاطرات ولادیمیر بوکوفسکی، ساختن قلعه: زندگی من در مقام یک دگراندیش، یکی از مهم‌ترین کتاب‌ها در زندگی من. قابل‌توجه است که چگونه چیزها تا کوچک‌ترین جزئیات بر یک منوال باقی می‌مانند. اما ما همچنین پایان داستان را می‌دانیم.

 

برای خودتان چه رؤیایی در سر دارید؟

دو رؤیا دارم: دیدن خانواده‌ام و دیدن روسیه‌ی آزاد. و این رؤیاها مستقیماً به یکدیگر مربوط‌اند.

 

تصور شما درباره‌ی حکم محکومیتتان در زندان چیست؟

هر رژیم خودکامه‌ای خودش را با ملت یکی می‌گیرد. سالتیکوف-شچِدرین (Saltykov-Shchedrin) [نویسنده‌ی قرن‌نوزدهمی] می‌گفت که در کشور ما دو مفهوم اغلب با هم خلط می‌شوند: «سرزمین پدری» و «عالی‌جناب». در چنین دستگاه مختصاتی «وطن‌دوستی» به‌معنای وفاداریِ شخصی نسبت به رژیم است و هر مخالفی به‌صورت پیش‌فرض «خائن به روسیه» تلقی می‌شود. در آلمان نازی «خائنان» ضدفاشیست بودند و در آفریقای جنوبی آنها کسانی بودند که با آپارتاید مبارزه می‌کردند. در اتحاد جماهیر شوروی، در فوریه‌ی ۱۹۷۴، الکساندر سولژنیتسین (Aleksandr Solzhenitsyn)... یکی از بزرگ‌ترین هم‌وطنان ما به «خیانت به سرزمین مادری» متهم شد. من این را افتخار می‌دانم که جزو چنین گروهی باشم. همان‌طور که می‌دانیم، زمان هرچیزی را در جای درستِ خود قرار می‌دهد... .

و اما محکومیت من بی‌تردید در بالاترین درجه است. از زمان استالین به بعد هیچ‌یک از زندانیان سیاسی در کشور ما به «۲۵ سال» زندان محکوم نشده‌اند. همان‌طور که آرتور بورتون (Arthur Burton) در رمان خرمگس به جما (Gemma) می‌نویسد: «من سهم خود را انجام داده‌ام و این حکم اعدام برهانی است بر اینکه کارم را تمام‌وکمال انجام داده‌ام.» روشن است که این ۲۵ سال (و دو بار مسموم‌کردن من پیش از این) در درجه‌ی اول به‌خاطر مشارکت در اصلاح و تقویت «فهرست مگنیتسکی» [در خارج از روسیه] است... حتی قاضی پرونده‌ی من ــ سِرگئی پودوپریگوروف (Sergei Podoprigorov) ــ هم در این «فهرست» بود. خنده‌دار است که آنها خودشان نشان می‌دهند که از چه‌چیز بیشتر از همه می‌ترسند. بنابراین، من باید همه‌چیز را درست و صحیح انجام داده باشم.

و اما این «۲۵ سال» چقدر طول خواهد کشید، خواهیم دید. در کشور ما واقعیت معمولاً متفاوت با چیزی است که در اسناد رسمی نوشته می‌شود. برای مثال، حکم سولژنیتسین شامل «تبعید ابدی» بود. همان‌طور که می‌بینیم، این «ابدیت» به‌سرعت به پایان رسید.

 

برگردان: افسانه دادگر


آناستازیا اشتاینرت خبرنگار سیاسیِ بزرگ‌شده‌ی روسیه و مقیم نیویورک است. الکس استرلنیکف روزنامه‌نگار است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Vladimir Kara-Murza, Anastasia Shteinert and Alex Strelnikov, ‘Deep political changes are only a matter of time’, Eurozine, 21 June 2023.