تاریخ انتشار: 
1403/01/11

چرا باید ثروتِ بی‌اندازه‌ی شخصی را محدود کرد؟

اینگرید روبینز
تیم آدامز

اینگرید روبینز استاد صاحب کرسیِ «اصول اخلاقیِ نهادها» در «موسسه‌ی اخلاق» دانشگاه اوترخت در هلند است. او به لطف کمکِ بلاعوض «سازمان پژوهش‌های علمیِ هلند» سرگرم تحقیق درباره‌ی مبانیِ اخلاقی و سیاسی-فلسفیِ چشم‌اندازی برای آینده است. در ادامه گزیده‌ای از مصاحبه‌ی او با تیم آدامز، روزنامه‌نگارِ نامدار بریتانیایی، و سپس برگردان بخشی از کتاب جدید روبینز با عنوان محدودیت‌گرایی: استدلال علیه ثروتِ بی‌اندازه (۲۰۲۴) را می‌خوانید که به چند زبان ترجمه شده است.

***

روبینز نه تنها از تعیین حد و مرزی برای ثروت دفاع می‌کند بلکه آماده است تا این حد و مرز را با عدد و رقم هم مشخص کند. در واقع، او به دو عدد اشاره می‌کند: اولی گویای نوعی هدف سیاسی، و دومی مبتنی بر توسل به وجدانِ اخلاقی است. او درباره‌ی نخستین عدد می‌گوید: «در کشوری با وضعیت اجتماعی‌اقتصادیِ مشابه هلند، که من در آن زندگی می‌کنم، هدفِ ما باید ایجاد جامعه‌ای باشد که در آن هیچ‌کس بیش از ۱۰ میلیون یورو نداشته باشد. هیچ دِکامیلیونری ]کسی با ثروتی بیش از ده میلیون یورو[ نباید وجود داشته باشد.» روبینز این عدد را نوعی «حدّ نصاب سیاسیِ» واقع‌گرایانه‌ می‌داند، هدفی که سیاست‌گذاران باید برای دستیابی به آن بکوشند. اما او به عدد دومی هم اشاره می‌کند که بیشتر مبتنی بر توسل به اخلاق جمعی است. او می‌گوید، «به عقیده‌ی من، برای کسانی که در جامعه‌ای با نظام استوار و قابل‌اعتماد پرداختِ مستمری زندگی می‌کنند، حدِ نصابِ اخلاقیِ ثروت برای هر نفر حدود ۱ میلیون پوند، دلار یا یورو خواهد بود.» به نظر روبینز، این محدودیت‌ها نه تنها به ایجاد منصفانه‌ترین و کارآمدترین انواع جامعه می‌انجامند بلکه حداکثر مبلغی هستند که بیشترین خوشبختی را برای افراد ــ از جمله میلیاردرها و دکامیلیونرها ــ به ارمغان می‌آورند و ثروت به میزانی بیش از آن به افزایش خوشبختی نمی‌انجامد (اگر این حرف را قبول ندارید دوباره مجموعه‌ی تلویزیونیِ «وراثت» را تماشا کنید).

روبینز برای این فلسفه نامی را برگزیده و امیدوار است که این استدلال پایه و اساس جنبشِ جدیدی را بنا نهد. او، در عنوان کتابش، این فلسفه را «محدودیت‌گرایی» می‌نامد. روبینز ۵۱ ساله است، در بلژیک بزرگ شده و پایان‌نامه‌ی دکترای خود را در دانشگاه کیمبریج زیر نظر آمارتیا سن، نظریه‌پرداز بزرگِ اقتصاد توسعه، نوشته است. اما بر خلاف اکثر همتایانش که اوقاتِ خود را صرف پژوهش درباره‌ی کاهش فقر کرده‌اند، روبینز همیشه بر جنبه‌ی دیگری از نابرابری ــ تأثیرات ثروتِ بی‌اندازه‌ی شخصی بر بی‌ثباتیِ حوزه‌ی عمومی و نابودیِ دموکراسی و محیط زیست ــ تمرکز کرده است. به نظر روبینز، ارتقای سطح زندگیِ ]اکثر مردم[ بدون تنزل جدیِ سطح زندگیِ ]بعضی دیگر[ هرگز ممکن نخواهد بود. جورج مونبیوت، در مقاله‌ای در ستایش کار روبینز، دومی ]لزوم تنزل جدی سطح زندگیِ اَبَرثروتمندان[ را حقیقت بدیهیِ مبرمی خوانده که هنوز «شاید کفرآمیزترین عقیده در گفتمان معاصر است.»

هفته‌ی قبل وقتی با روبینز درباره‌ی کتابش صحبت کردم، از او پرسیدم که آیا احساس نمی‌کند که به علت مطرح کردن چنین ایده‌هایی بدعت‌گذار و مرتد است؟

او خندید و گفت، «در فلسفه‌ی سیاسی، ما فقط استدلال‌ها را دنبال می‌کنیم. این کتاب در ماه نوامبر در هلند منتشر شد. و البته با دو واکنش متضاد روبه‌رو شده است. بسیاری از مردم می‌گویند: "همه‌ی عمر چنین نظری داشته‌ام." بعضی دیگر هم وحشت‌زده می‌گویند: "این احمقانه است!" می‌توانم بفهمم که اگر در چارچوب نظام سرمایه‌داریِ نئولیبرال پرورش یافته باشید، امری که به نظرم اکنون در مورد تقریباً همه صادق است، یکی از اصول این ایدئولوژی آن است که نباید هیچ محدودیتی برای پاداش‌ها وجود داشته باشد.»

کتابِ او ــ که شاید شما هم مثل من هنگام مطالعه‌ی آن در هر صفحه‌اش زیر یکی دو جمله خط بکشید و در حاشیه‌اش علامت تعجب بگذارید ــ همه‌ی جنبه‌های این عقیده‌ی نادرست را تجزیه و تحلیل می‌کند: برای مثال، این ایده که هر گونه بحثی درباره‌ی محدود کردن ثروت حتماً معلول رشک و حسد است؛ یا همان افسانه‌ی به‌شدت فریبنده‌ای که می‌گوید ثروت (یا فقرِ) مردم نتیجه‌ی رفتار خودشان است ــ یعنی عقیده به اینکه ثروتِ کلان عمدتاً نتیجه‌ی سخت‌کوشی و استعداد است، نه بخت و اقبال و نابرابریِ شدید فرصت‌ها.

روبینز می‌گوید، «حرف اصلی‌ام در این کتاب این است که بله، همه‌ی ما می‌پذیریم که یکی از اهداف اجتماعی‌‌مان تلاش برای محو فقر است. این خوب است. اما بیایید جنبه‌ی دیگری را هم ببینیم. واقعیت این است که باید به علت این‌همه تأثیراتِ بد، تعداد اَبَرثروتمندان و میزان انباشتِ ثروت را به حداقل برسانیم...» کتابِ او نه تنها پیامدهای منفیِ این امر برای انسجام اجتماعی و دموکراسی بلکه تأثیرات زیان‌بارِ آن بر بهره‌وری، سلامتِ جسمانی و روانی و تغییرات اقلیمی را هم بررسی می‌کند. او رُک و پوست‌کنده می‌گوید که انباشتِ ثروت در دست عده‌ای معدود «دنیا را به آتش کشیده است»، و «با این پول کارهای خیلی بیشتری می‌توان انجام داد.»

به نظر روبینز، دلیل اصلیِ کم‌توجهی به منافعِ بالقوه‌ی چنین محدودیت‌هایی برای ثروت دقیقاً این است که اشخاص ذی‌نفع در نظام کنونی «با نهایت زیرکی سیاست‌های فعلی را غیرایدئولوژیک جلوه می‌دهند» ــ در این میان نباید نقش سازمان‌های رسانه‌ای تحت تملک این اشخاص را نادیده گرفت. امروز ثروتِ بی‌حدومرزِ الیگارش‌ها و شیوخ و بازیکنان فوتبال و مدیران شرکت‌های فناوریِ دیجیتال و مدیران صندوق‌های سرمایه‌گذاریِ تأمینی و وکلا و بانکدارانِ حامیِ آن‌ها یکی از پیامدهای «عادی» بازارِ آزاد به شمار می‌رود. نظریه‌ی اقتصادیِ «نشت تدریجیِ ثروت» مدت‌هاست که بی‌اعتبار شده اما گویا ما هنوز مفتون و مجذوب افسانه‌ی «ثروت‌آفرینان» و ثروتِ کلان‌شان هستیم. به نظر روبینز، این ثروت‌های کلان صرفاً نتیجه‌ی یکی از انتخاب‌های سیاسیِ موجود است؛ ما همیشه می‌توانیم بازار را به شکل‌های دیگری تنظیم کنیم. او می‌گوید، «فکر می‌کنم که اگر شهروندان این را بهتر بفهمند ــ اینکه ما واقعاً می‌توانیم از بین انواع گوناگونی از نظام‌های اقتصادی دست به انتخاب بزنیم ــ در این صورت می‌توانیم بحث مناسبی را آغاز کنیم.»

منتقدانِ نظراتِ روبینز عمدتاً دو دسته‌اند؛ او را ساده‌لوح یا کمونیست (یا هر دو) می‌خوانند. او تأکید می‌کند که نه ساده‌لوح است و نه کمونیست، و در رد این ادعاها استدلال می‌کند که تعیین سقفی برای ثروت و درآمدها نه تنها اخلاقی بلکه عقلانی است. او در تأیید این استدلال نه تنها می‌تواند به همفکرانِ خود یعنی افرادی نظیر توماس پیکِتی، نویسنده‌ی کتاب سرمایه در قرن بیست‌ویکم، استناد کند بلکه از نظرات فیلسوفانِ دموکراسی هم بهره می‌برد و برای مثال به سخن افلاطون اشاره می‌کند که گفته بود اگر درآمد ثروتمندترین شهروندان بیش از چهار برابر دستمزد فقیرترین شهروندان باشد هرگز نمی‌توان جامعه‌ای منسجم ایجاد کرد؛ سال گذشته درآمد جف بزوس در هر نُه ثانیه معادل میانگین دستمزد ]ماهانه‌ی[ یکی از کارمندانش در آمازون بود.

منتقدانِ نظراتِ روبینز عمدتاً دو دسته‌اند؛ او را ساده‌لوح یا کمونیست (یا هر دو) می‌خوانند. او تأکید می‌کند که نه ساده‌لوح است و نه کمونیست، و در رد این ادعاها استدلال می‌کند که تعیین سقفی برای ثروت و درآمدها نه تنها اخلاقی بلکه عقلانی است.

به نظر روبینز، جامعه در نهایت باید این اهداف را دنبال کند اما تعقیب این اهداف مستلزم اصلاح اساسیِ نظام مالیاتی است ــ مالیات باید به جای درآمد، بر ثروت متمرکز شود. به عقیده‌ی او، هیچ برتری و امتیازی به اندازه‌ی ارث با شایسته‌سالاری ناسازگار نیست. ارث باید عمدتاً به جمع سود برساند، نه به خانواده.

روبینز می‌گوید، «اینکه هرکسی مقداری ثروت داشته باشد واقعاً ارزشمند است. اما مشکلِ کنونی عبارت است از نابرابریِ شدیدِ ثروت. اکثر مردم تقریباً هیچ‌چیزی ]از نسل قبلی[ به ارث نمی‌برند. اما افرادی هم وجود دارند که این خاندان‌های میلیونر و میلیاردر را تداوم می‌بخشند. میل به حفاظت از فرزندان در ژرفای طبیعتِ انسان ریشه دارد. بنابراین باید نشان دهیم که اگر مقدار زیادی از این پول را بین عموم مردم، و نه دولت، بازتوزیع کنیم امنیت واقعاً افزایش می‌یابد. نهادها صلب هستند؛ مردم به‌سختی می‌توانند تصور کنند که می‌توانیم نهادها را تغییر دهیم. و البته سیاست‌گذارانِ نئولیبرال هم دهه‌هاست که صرفاً می‌گویند: همین است که هست ]و چیزی را نمی‌توان تغییر داد[

بی‌تردید توانگرسالارانِ حاضر در داووس نظرات فراوانی درباره‌ی نحوه‌ی تغییر نگرشِ ما برای حل بعضی از مشکلاتِ سیاسی، اقتصادی و زیست‌محیطی ارائه کرده‌اند. روبینز به‌وضوح می‌گوید که این نوع «هم‌اندیشیِ خلاقانه» معمولاً هیچ‌وقت به پیوند عمیق میان این بحران‌ها و انباشتِ ثروتِ حاضران در داووس به لطف «کاراییِ مالیاتی» و کارهای خیرخواهانه‌ی شخصیِ گزینشی‌شان اشاره نمی‌کند.

 او می‌گوید، «آن‌ها عقیده دارند که می‌توانند این مشکلاتِ عظیم را با رویکرد به‌اصطلاح "کارآفرینانه" حل کنند. یا با استفاده از فناوری. تمام همّ و غم‌شان این است که از این مسئله سیاست‌زدایی کنند.»

داستان دیدارِ خود با سوندار پیچای، مدیر عامل گوگل، را برای روبینز تعریف می‌کنم. پیچای متحیر بود و نمی‌توانست بفهمد که چرا دولت‌های اروپایی ظاهراً با مواهب بزرگی که گوگل برای دنیا به ارمغان آورده ــ دانش رایگان! ارتباطات رایگان! ــ سرِ ناسازگاری دارند و می‌خواهند با اجرای قوانین ضد انحصار، حقوق انحصاریِ گوگل را محدود کنند. او که واقعاً حیران به نظر می‌رسید، از من پرسید که گوگل چطور می‌تواند رابطه‌اش را با این کشورها بهبود بخشد؟ به او گفتم ممکن است مرا اُمُّل بخوانید، اما آیا هیچ‌وقت به این فکر کرده‌اید که به جای پرهیز از مالیات، مالیات بپردازید؟ پیچای، که آدم فوق‌العاده آرامی است، از این حرف به‌شدت تکان خورد، طوری که انگار از او درباره‌‌ی دین یا اصل‌ونسبش سوال کرده‌ام.

واکنش پیچای لبخندی بر لبِ روبینز می‌نشانَد ــ او این حیرت را در چهره‌ی بسیاری از مخالفانِ نظراتش دیده است. اما روبینز در عین حال به همین حیرت و شگفت‌زدگی امید بسته است. به عقیده‌ی او، اگر قرار است که نظراتش با اقبالِ عمومی روبه‌رو شود، در این صورت باید توجه خودِ میلیونرها و میلیاردرها را هم جلب کند.

او می‌گوید، «شاید من بیش از اندازه نسبت به این امر خوش‌بین باشم، اما فکر می‌کنم که گاهی این‌طور آدم‌ها در لحظه‌ای از زندگی‌شان تکان می‌خورند و چنین افکاری به ذهن‌شان خطور می‌کند.» او در کتابش به افراد فوق‌العاده ثروتمندی اشاره می‌کند که به تأثیرات زیان‌بارِ ثروتشان نه تنها بر اقتصاد و کره‌ی زمین بلکه همچنین بر بهروزیِ خود پی بردند. بعضی از آن‌ها، نظیر چاک فینی، میلیاردر آمریکاییِ ایرلندی‌تباری که از طریق انحصار فروشگاه‌های معاف از عوارض گمرگی در فرودگاه‌ها ثروت کلانی اندوخته بود، در کمال رضایت همه‌ی ثروتِ خود را بخشیده‌اند. مَکِنزی اسکات، همسر سابق جف بزوس، هر سال چند میلیارد دلار از ثروت حاصل از توافق‌نامه‌ی طلاقِ خود را به سازمان‌های خیریه اهدا کرده؛ استدلالِ او این است که «دارد پول را به منبعِ آن ]جامعه[ پس می‌دهد.» عده‌ی دیگری، مثل ابیگِیل دیزنی، یکی از ورّاث والت دیزنی، یا گروه بریتانیاییِ «میلیونرهای میهن‌دوست»، با اصول اساسیِ نظرات روبینز همدلی دارند و تصدیق می‌کنند که «سیاست‌های حامیِ ثروتمندترین‌ها قابل دوام نیست.» امسال در اجلاس داووس، ۲۵۰ میلیونر و میلیاردرِ همدل با این گروه‌ها با امضای نامه‌ای خطاب به رهبرانِ دنیا خواهان افزایش مالیات بر ثروت شدند: «این ]افزایش مالیات[ نه سطح زندگیِ ما ]ابرثروتمندان[ را به طور اساسی تغییر می‌دهد، نه فرزندان‌مان را محروم می‌کند، و نه به رشد اقتصادیِ کشورهای‌مان صدمه می‌زند. اما ثروتِ شخصیِ بی‌اندازه و بی‌فایده را به نوعی سرمایه‌گذاری برای آینده‌ی دموکراتیکِ مشترک‌مان تبدیل می‌کند.»

آنچه بعضی از دیگر میلیاردرها را به چنین فکرهایی می‌اندازد، واقع‌بینی یا ترس است. در سال ۲۰۰۷، نیک هانوئر شرکت تبلیغاتِ اینترنتی‌اش را به قیمت ۶/۴ میلیارد دلار به مایکروسافت فروخت. در سال ۲۰۱۹، او با انتشار یادداشتِ سرگشاده‌ای خطاب به «خرپول‌هایی مثل خودش» به آن‌ها هشدار داد که از تاریخ عبرت بگیرند: «اگر برای رفع بی‌عدالتی‌های فاحش در این اقتصاد کاری نکنیم، دخلمان خواهد آمد...».

روبینز می‌گوید، «به احتمال زیاد این حرف درست است که بگوییم اگر در گذشته به سر می‌بُردیم تا الان قصرهای ثروتمندان را سوزانده بودند.» اما او امیدوار است که «فضای حاصل از دانشگاهیان و کتاب‌ها و فیلم‌ها» و خیزشی مردمی شبیه به جنبش «اشغال» ــ «ما ۹۹ درصد هستیم» ــ از وقوع چنین اتفاقی جلوگیری کند. او می‌گوید، «شاید در عمل فروپاشیِ اقلیمی همان چیزی باشد که کارساز شود» ــ یعنی انقلابی به راه بیندازد. «منظورم این است که الان خیلی‌ها به شکل‌های گوناگون این را انکار می‌کنند، اما سرانجام معلوم خواهد شد که نمی‌توانیم این‌طوری به زندگی ادامه دهیم.»

هرچه اقدامات ساختاریِ بیشتری برای کاهش نابرابری انجام دهیم به اقدامات مالیِ کمتری احتیاج خواهیم داشت.

هدفِ او از نگارش این کتاب آغاز گفت‌وگو درباره‌ی محدودیت‌ها است، البته اگر هنوز خیلی دیر نشده باشد. بعضی از افراد حاضر در جلسات سخنرانیِ روبینز از او پرسیده‌اند: «چرا بر اَبَرثروتمندان تمرکز کنیم و نه بر خودمان که این‌جا هستیم، مایی که احتمالاً بیش از نیازمان پول داریم؟»

او تا حدی با این نظر موافق است. «آن‌هایی که در قلّه‌ی نابرابری هستند ویژگیِ خاصی دارند. بدیهی است که من و شما می‌توانیم مالیاتِ بیشتری بپردازیم یا به موسسات خیریه بیشتر پول بدهیم اما ما آنقدر قدرت نداریم که مثل بعضی از میلیاردرها دموکراسی را تضعیف یا عدالت اقلیمی را انکار کنیم.»

او به کنشگریِ فزاینده در میان نسل هلندی‌های بیست‌وچندساله، به‌ویژه در مورد هزینه و کمبود مسکن، اشاره می‌کند. با وجود این، می‌پذیرد که در کشوری که اخیراً خیرت ویلدرز، سیاستمدار راست‌گرای افراطی، در انتخاباتش پیروز شده، ممکن است چنین مشکلاتی را به گردن مهاجران بیندازند و نابرابری‌های فاحش ثروت و در نتیجه کمبود بودجه‌ی مسکن‌سازیِ دولتی را نادیده بگیرند.

از او می‌پرسم که آیا در هنگام نگارش کتاب ]گاهی[ به خودش نمی‌گفت، «دست بردار، هیچ‌وقت چنین اتفاقی نخواهد افتاد»، یعنی همان طرز فکری که مدافعان وضعِ موجود می‌خواهند به مردم القاء کنند؟

پاسخش مثبت است و می‌گوید، «بسیاری از خوانندگانِ این کتاب خواهند پرسید، از دستِ من چه کاری برمی‌آید؟ آخه چطور می‌توانیم چنین کاری بکنیم؟ اما پاسخم این است که مایی که وضعیتِ نسبتاً خوبی داریم باید به وظایف شهروندیِ خود عمل کنیم، ]در دفاع از تعیین سقفی برای ثروت[ استدلال کنیم، کارهای داوطلبانه انجام دهیم و به فعالیت‌های اجتماعی بپردازیم. من ذاتاً آدمِ بدبینی هستم، اما به هیچ وجه حق نداریم که از تلاش و کوشش دست برداریم.»

***

در سال ۲۰۲۲، ایلان ماسک، مالکِ شرکت‌های تسلا و اسپِیس‌ایکس، در صدر فهرستِ میلیاردرهای دنیا بود، فهرستی که توسط نشریه‌ی آمریکاییِ فوربز منتشر می‌شود. فرض کنید که از ۲۰ سالگی تا ۶۵ سالگی، هفته‌ای ۵۰ ساعت کار کرده‌اید، آن هم هر هفته و هر سال، بی‌وقفه. در این صورت، هر ساعت باید چقدر دستمزد گرفته باشید تا به اندازه‌ی ایلان ماسک ثروت بیندوزید؟ پاسخ این است: ساعتی یک میلیون و هشتصد و هفتاد و یک هزار و هفتصد و نود و چهار دلار. تقریباً ساعتی دو میلیون دلار. به ازای هر یک ساعت کار و به مدت ۴۵ سال.

ممکن است به نظر برسد که ایلان ماسک نمونه‌ای استثنایی است، اما ۲۶۶۸ میلیاردرِ دیگر هم در فهرستِ فوربز بودند. مجموع ثروتِ آن‌ها ۱۲.۷۰۰.۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰ دلار بود. آیا این‌همه صفر چشمِ شما را هم خیره کرده است و حیران مانده‌اید؟ علتش این است که این عدد آنقدر بزرگ است که نمی‌توانیم از آن سر در بیاوریم. میانگین ارزش دارایی‌های هر یک از این افراد ۴/۷۵ میلیارد دلار است. اگر دوباره همان سوال را ــ درباره‌ی میانگین دستمزدِ این اشخاص برای هر ساعت کار ــ بپرسیم به عدد ۴۰۵۹۸ دلار می‌رسیم. به عبارت دیگر، میانگین دستمزد این افراد در هر ساعت معادل کل درآمدی است که بسیاری از آمریکایی‌ها امیدوارند در طول یک سال کسب کنند.

چه ثروتی را می‌توان بیش‌ از حد دانست؟ ده سال قبل وقتی این پژوهش را آغاز کردم، بعضی از همکارانم ــ استادان فلسفه، اقتصاد و رشته‌های مرتبط ــ حیران بودند که چرا می‌خواهم به این مسئله بپردازم. بعضی از آن‌ها می‌گفتند آنچه مهم است، فقر است نه نابرابری. بعضی دیگر احساس می‌کردند که تمرکز بر ثروتمندان نشانه‌ی رشک و حسدِ من است.

اما من تنها نبودم. پژوهشگرانِ دیگری در رشته‌های گوناگون نیز دریافته بودند که در سطوح بالای جامعه اتفاقی در حال وقوع است، اتفاقی که باید به آن توجه کرد. من به شکلی نظام‌مند به تفکر درباره‌ی اصول اخلاقیِ حاکم بر انباشت بی‌اندازه‌ی ثروت پرداختم، و پس از یک دهه متقاعد شدم که باید دنیایی عاری از اَبَرثروتمندان آفرید. به عبارت دیگر، به این نتیجه رسیدم که باید سقفی برای ثروتِ شخصی معیّن کرد. این اصل را محدودیت‌گرایی می‌خوانم.

محدودیت‌گرایی مفهوم ساده‌ای است. اما در عمل به چه معناست؟ در این کتاب سعی می‌کنم که به این پرسش پاسخ دهم، اما بهترین راه این است که محدودیت‌گرایی را آرمانی برای سامان دادن به جامعه بدانیم. آرمانی که همچون هر آرمانِ دیگری، از جمله محو فقر، در راه تحققش می‌کوشیم اما بعید است که روزی به طور کامل به آن دست یابیم.

از لحاظ عملی، محدودیت‌گرایی مستلزم سه کار است. اول: اقدام ساختاری. نهادهای مهمِ اجتماعی و اقتصادیِ جوامعِ ما باید از طریق مهدکودک‌های مناسب و ارزان‌قیمت، نظام آموزشیِ درجه‌ی یکِ رایگان و نوعی راهبرد جامعِ مبارزه با فقر فرصت‌های واقعاً برابر را در اختیار مردم قرار دهند.

هرچه اقدامات ساختاریِ بیشتری برای کاهش نابرابری انجام دهیم به اقدامات مالیِ کمتری احتیاج خواهیم داشت. اگر مالیات تنها وسیله‌ی ما برای ایجاد جامعه‌ای محدودیت‌گرا بود، در این صورت باید از درآمدها و ثروتِ بیش از حدِ معیّنی 100 درصد مالیات می‌گرفتیم (اما مالیات یگانه ابزارِ ما نیست). با این همه، دلیل بسیار محکمی برای محدود کردن ثروتِ بی‌اندازه وجود دارد.

و سرانجام نوبت به اقدام اخلاقی می‌رسد: همه‌ی ما باید طرز فکر و نگرش محدودیت‌گرا را بپذیریم.

ممکن است بعضی از مخالفان بگویند که محدود کردن ثروتِ شخصی مستلزم از بین بردن مالکیتِ خصوصی یا سازوکارِ بازار است و به کمونیسمِ شوروی‌مآب می‌انجامد. چنین سخنی بی‌معنا، و احتمالاً فقط تلاشی برای ساکت کردن منتقدانِ وضعِ موجود است. بازارها ابزار بسیار قدرتمندی برای تضمین رفاه مادی‌اند؛ مالکیتِ خصوصی یکی از مبانیِ امنیت، استقلال و رفاهِ ماست. پرسشِ واقعی، که باید برای آن پاسخی یافت، این است که برای تحقق محدودیت‌گرایی چه قیدوبندهایی باید بر بازار و مالکیتِ خصوصی تحمیل کرد.

ممکن است گروه دیگری از مخالفان بگویند که مگر محدودیت‌گرایی به معنای درآمدِ برابر برای همه، فارغ از کارشان، نیست؟ پاسخ کاملاً منفی است. محدودیت‌گرایی به معنای دفاع از برابریِ مطلق نیست. با توجه به ملاحظاتِ اصولی و عملی می‌توان دلایلی ارائه کرد که چرا مقداری نابرابری موجّه و معقول است. بعضی از مردم بیش از دیگران کار می‌کنند، به استقبال خطراتِ بیشتری می‌روند یا مسئولیت‌های بیشتری را بر عهده می‌گیرند. سبک زندگیِ بعضی دیگر هم معقول و مقتصدانه است و در نتیجه پس‌انداز دارند.

و این مهم‌ترین جنبه‌ی محدودیت‌گرایی است.

 

برگردان: عرفان ثابتی