زنان پیشگام در تئاتر؛ ستارگان گمنام بر صحنهی نمایش
تئاتر در ایران همچون دیگر عرصهها مدتها در انحصار مردان بود، و مردانِ زنپوش به جای زنان در تعزیه و نمایش بازی میکردند. حضور زنان در سالنهای تئاتر و تماشاخانهها، خواه بهعنوان بازیگر و خواه در جایگاه تماشاگر، ممنوع بود. در سال ۱۲۹۵، به همت سیدعلی نصر در «گراند هتل»، زنان ــ البته زنان غیرمسلمان ــ برای نخستین بار در ایران در دنیای نمایش حضور یافتند. در سال ۱۳۰۲ ساری امانی، «مجمع فرهنگی و هنری پیک سعادت نسوان» را در رشت راهاندازی کرد و امیر سعادت نیز «تئاتر سعادت» را با حضور اولین زنان ایرانی تأسیس کرد. در سال ۱۳۰۵ هنرستان موسیقیِ علینقی وزیری آغاز به کار کرد و فضای تازهای به روی زنان در عرصهی اپرا و نمایش گشود. در سال ۱۳۱۴ با تأسیس «کانون بانوان» توسط صدیقه دولتآبادی زمینه برای حضور زنان در تئاتر فراهم شد؛ دولتآبادی خودش نمایشنامههایی برای مطرح کردن حقوق زنان نوشت. اما نتیجهی نخستین حضور زنان بر صحنهی نمایش، نه گُلباران و تشویق و حمایت بلکه پرتاب سنگ و کلوخ و دشنام و به آتش کشیده شدن «تئاتر سعادت» و «کانون بانوان» بود. با وجود این، زنان تسلیم نشدند و هرچند همهی زنانِ پیشگام در تئاتر بهای سنگینی برای نوآوری پرداختند اما آنها سرانجام ممنوعیت حضور زنان در عرصهی نمایش را از میان برداشتند و دستاوردهای چشمگیری از خود بر جا گذاشتند.
وارتو طریان، در کنار زنان برای زنان
وارتو طریان، معروف به بانو لالا، نخستین زنی است که روی صحنهی تئاتر بازی کرد و بهعنوان بازیگر حرفهای شناخته شد. او در سال ۱۲۷۵ در خانوادهای ارمنی در تبریز به دنیا آمد. در مدرسهی هایگازیان، مدرسهی ارمنیان تهران، تحصیل کرد و سپس عازم سوئیس شد و در تئاتر تجربه آموخت. پس از بازگشت به تهران به گروه «انجمن دوستداران تئاتر» پیوست که توسط گروهی از دانشآموختگان در اروپا ــ سعید نفیسی، سیدرضا هنری، غلامعلی فکری، صادق مقدم، کامران همایونی و مشفق کاظمی ــ تشکیل شده بود. در همانجا با آرتو طریان آشنا شد، به همکاری با او پرداخت و با وی ازدواج کرد. آرتو طریان، کارگردان ارمنیتباری بود که در تشکیل گروههای تئاتریِ مختلفی نقش داشت و در سال ۱۳۰۱ نخستین مرکز آموزش هنرهای دراماتیک در تهران ــ «استودیوی تئاتر» ــ را در انجمن فارغالتحصیلان مدرسهی مختلط هایگازیان تأسیس کرد.
وارتو طریان در سال ۱۳۰۰ در نمایش «پریچهر و پریزاد» در کنار پری آقابابوف روی صحنه رفت ــ این اولین بار بود که یک زن نقش اصلیِ نمایشی را بر عهده داشت. نمایشنامه را رضا شهرزاد نوشت و آرتو طریان آن را کارگردانی کرد. این نمایش با استقبال چشمگیری روبهرو شد و نقشآفرینیِ وارتو طریان تحسین زیادی را برانگیخت. رضا شهرزاد به نشانهی ابراز قدردانی، نمایشنامهی «پریچهر و پریزاد» را به پری آقابابوف، و نمایشنامهی «زردشت» را به وارتو طریان تقدیم کرد. در همان سال حسن مقدم نیز همراه با آرتو طریان «کانون ایران جوان» را تشکیل داد. نمایش «جعفرخان از فرنگ برگشته»، محصول همین گروه تئاتری بود، نمایشی که در آن وارتو طریان در نقش شخصیت زنِ اصلی ظاهر شد و بسیار مورد توجه قرار گرفت و حسن مقدم نیز نمایشنامه را به او تقدیم کرد. آرتو طریان نمایشنامههای زیادی همچون «حکایت»، «عشق و وطن»، «رؤیاهای بامداد بهاری»، «غریزه»، «برای خوشبختی»، «خانوادهی مرد تبهکار»، «عشق و خیانت»، «شب هزار و یکم» و اپرای «آنوش» را به روی صحنه برد که وارتو طریان در همهی آنها نقشآفرینی کرد.
در سال ۱۳۰۲ وارتو طریان به پیشنهاد نورالهدی منگنه، از اعضای «جمعیت نسوان وطنخواه»، نمایش «آدم و حوا» را با همکاریِ پری آقابابوف به روی صحنه برد. نمایشنامه را میرزاده عشقی نوشته بود و در خانهی بزرگ نورالهدی اجرا شد. وارتو طریان دربارهی این نمایش گفته است که «به نظر میرسد موضوع نمایش دربارهی کشف حجاب بوده است. چون واعظان معروف بر منابر، نورالهدی منگنه را به ترویج بیحجابی در میان زنان متهم کردند.» آنها با این شرط از نظمیه اجازهی اجرا گرفتند که کارتهای دعوت برای عروسی نوشته شود و نه نمایش و تئاتر. با وجود این، نمایش در پردهی اول توسط نظمیه تعطیل شد. نورالهدی منگنه تعریف کرده است که «پیشنهاد کردم یک نمایش ترتیب دهیم تا هزینهی تهیهی کلاس برای زنان بیسواد از آن راه تأمین شود. در آن زمان نمایش یا سینما رفتن برای زنان ممنوع بود. یکی از بانوان ارمنی به نام مادام طریان تقبل کردند نقشهای نمایش را بازی کنند. متأسفانه در آن ایام زنان مسلمان از نمایش چیزی نمیدانستند و بهناچار من دست به دامان خانم طریان شدم. اما تمام ماجرا این نبود. وارتو طریان و دو نفر دیگر از بانوان ارمنی که عهدهدار نمایش شدند، از زبدهترین بازیگرانِ زن آن روزگار بودند. با وجود این، آنها افتخاراً و بدون دریافت وجهی تقبل کردند که در این نمایش نقش بازی کنند» دختر کوچکِ وارتو طریان به نام آلنوش طریان نیز در این نمایش در کنار مادرش و پری آقابابوف بازی کرد. هرچند بعدها مسیرش را از هنر به سمت علم تغییر داد و به مادر علم نجوم و فیزیک ایران بدل شد. نمایش «آدم و حوا» به کارگردانی و اجرای وارتو طریان، نخستین نمایشی است که تهیه و کارگردانی و اجرای آن را زنان بر عهده داشتند و توانستند حضور خود را به دنیای مردانهی تئاتر در آن دوران تحمیل کنند. وارتو طریان در سال ۱۳۵۳ از دنیا رفت، بیآنکه کسی جایگاه تاریخیاش در تئاتر ایران را به رسمیت بشناسد و از او تجلیل کند.
پری آقابابوف، پیشرو و پیشقدم در پیشرفت زنان
ساتنیک آقابابیان، نخستین زنی بود که اپرا اجرا کرد. او متولد سال ۱۲۷۹ در خانوادهای ارمنی در تهران بود و بعدها نام پری را برای خود برگزید. سعید نفیسی گفته است: «نظر به اینکه رسم است عموم آرتیستها اسمی برای خود تعیین کنند که در نمایششان به آن اسم نامیده شوند، خانم محترم آقابابوف برای ابراز علاقهی خود به جامعهی ایرانیت کلمهی پری را که فارسیِ خالص است، انتخاب نمودند و بعد از این به این اسم نامیده میشوند.» پری برای تحصیل به کنسرواتوار شارلتنبورگ در برلین رفت و با آغاز جنگ جهانی اول به کنسرواتوار سلطنتی مسکو پیوست. تحصیلات و تجربیاتش را در فرانسه و ایتالیا تکمیل کرد و پس از ازدواج با رافائل آقابابیان، وکیل ارمنیِ روس، به تهران بازگشت.
او در سال ۱۳۰۰ برای نخستین بار در نمایش «پریچهر و پریزاد» در کنار وارتو طریان نقشآفرینی کرد و رضا شهرزاد به پاس هنرنماییاش این نمایش را به او تقدیم کرد. بازی در نقش آنوش در اپرای «آنوش»، به کارگردانی آرتو طریان، با تحسین بسیاری روبهرو شد. میرحسن شباهنگ گفته است که «او با صدای مخصوص اشک میریخت و میخواند و موقعی که دیوانه شده بود، روح موضوع نمایشنامه را مجسم کرده و جمعیت را دیوانهی بازیِ خود نموده بود. چنانچه در آخر نمایش علاوه بر زندهباد پری که از طرف ارامنه طنینانداز بود، دستههای گلِ زیادی روی پای آرتیست محبوبِ خود ریختند.» او مدتی با مدرسهی عالی موسیقی، به سرپرستی کلنل علینقی وزیری، همکاری کرد و بعدها در کنار بانو لرتا، مادموازل سیرانوش، غلامعلی فکری و فضلالله بایگان به تأسیس «کلوپ موزیکال» توسط وزیری کمک کرد و در نمایشنامههای مختلفی حاضر شد.
وارتو طریان در سال ۱۳۰۰ در نمایش «پریچهر و پریزاد» در کنار پری آقابابوف روی صحنه رفت ــ این اولین بار بود که یک زن نقش اصلیِ نمایشی را بر عهده داشت.
هرچند در نخستین سالهای ورود دوربین فیلمبرداری توسط مظفرالدینشاه، سالنهای سینما آغاز به کار کرد اما این سالنها مردانه بود و زنان اجازه نداشتند که به تماشاخانهها و سالنهای سینما بروند. در این سالها مردانی همچون اردشیر خان، علی وکیلی، کلنل علینقی وزیری و خانبابا معتضدی سینماهایی مخصوص زنان راهاندازی کردند. تنها سینمای مخصوص زنان که توسط یک زن تأسیس شد، سینما «پری» (در خیابان مخبرالدوله) بود که توسط مادام پری با همراهیِ خانبابا معتضدی در دی ۱۳۰۷ افتتاح شد. برنامهی افتتاحیهی سینما پری، فیلم باراباس ساختهی آبل گانس بود. این فیلم را خانبابا معتضدی از ژرژ اسماعیلاف به امانت گرفته بود. در اعلانات تبلیغیِ فیلم اشاره شده بود که همراه با نمایش سریِ اول فیلم باراباس، مادام پری خواهد رقصید.
مادام پری با همراهیِ ارامنه گروهی تئاتری به نام «جمعیت مادام پری آقابابوف» تشکیل داد و نمایشنامههایی را در قالب اپرت با تعداد زیادی از دختران جوان روی صحنه برد که با استقبال روبهرو شد. بعدها او به نگارش اپرت مشغول شد و اپرای «الهه» را نوشت و روی صحنه برد و نقش اصلیاش را بازی کرد. اسماعیل مهرتاش در نامهای از سوی «جامعهی باربد» چنین نوشته است: «مادام پری آقابابوف اولین آرتیستی هستند که در تهران پیشقدم خواندن در تئاتر بوده و اپرت در تهران مرهون همت ایشان است و اغلب اوقات در تئاترهای این مؤسسه شرکت و پیِسهای "جامعهی باربد" را با آوازِ خود زینت دادهاند. صدای ایشان از هر حیث قابل تمجید عموم بوده و به علاوه برای پیشرفت صنعت تئاتر در ایران زحمات فوقالعاده کشیدند.»
لرتا هایراپتیان، چشم بیدار در خلوتِ خفتگان
لرتا هایراپتیان همراه با همسرش عبدالحسین نوشین از آغازگران و نوآوران تئاتر ایران بود و نقش مهمی در شکلگیری و شکوفاییِ نمایش مدرن در دههی ۱۳۳۰ در ایران داشت. او در سال ۱۲۹۰ در تهران به دنیا آمد. پدرش از تاجران بزرگ ارمنی و مادرش از یک خانوادهی هنرمند ایتالیاییتبار بود. لرتا تحصیلات ابتداییاش را در مدرسهی فرانسوی ژاندارک گذراند اما به به اصرار خودش به مدرسهی روسها رفت تا بتواند در برنامههای نمایش آنجا شرکت کند. در همین دوران که فقط حدود ده سال داشت، مادام پری او را برای بازی در یک قطعهی موزیکال خارج از مدرسه به روی صحنه برد. لرتا در ۱۴ سالگی به طور حرفهای فعالیت در تئاتر را آغاز کرد و بهسرعت وارد گروه تئاتری «جامعهی باربد» شد و نقش اصلی نمایشها را بر عهده گرفت. مادر لرتا مخالف فعالیت هنریِ او بود. در آن زمان بازیگریِ زنان رایج نبود و بدنامی و آزار ایشان را در پی داشت. لرتا «در این دوره بعد از گریم و پوشیدن لباس صحنه در خانه، چادر به سر میکرد و با درشکه به سالن تئاتر میرفت و در آنجا نیز با روی پوشیده از میان مردم میگذشت.»
او در ۲۱ سالگی با عبدالحسین نوشین آشنا شد. نوشین از اولین دانشجویان اعزامیِ دولت ایران به فرانسه بود اما به جای تحصیل در رشتهی تاریخ و جغرافیا به سراغ تئاتر رفته بود و سرپرست دانشجویان ایرانی پرداخت هزینهی تحصیل او را متوقف کرده بود. او در بازگشت به ایران، از لرتا برای بازی در نمایش «زن وظیفهشناس» دعوت کرد. نوشین با درآمد نمایش توانست تحصیلاتِ خود در فرانسه را به پایان برساند و پس از بازگشت به ایران با لرتا ازدواج کرد. در سال ۱۳۲۵ نوشین با همکاریِ لرتا «تئاتر فردوسی» را افتتاح کرد و نمایشنامههایی را روی صحنه برد که نقش اصلیِ آنها را لرتا بر عهده داشت. به گفتهی لرتا، زمانی که نوشین نخستین آثارش را اجرا میکرد، لرتا از نوشین سرشناستر بود. صادق هدایت، که از دوستان نوشین بود، بعد از تماشای نقشآفرینیِ لرتا در تحسین او به نوشین گفت «بالاخره تو درس تئاتر خواندی اما این خانم از کجا اینقدر عالی بازی میکند که رو دستِ تو زده؟»
در پی سوءقصد به محمدرضا شاه پهلوی و انحلال حزب توده، تئاتر فردوسی نیز تعطیل شد و نوشین به زندان افتاد اما از لرتا خواست که نگذارد چراغ تئاتر خاموش شود. در این دوران لرتا گروه «تئاتر سعدی» را تشکیل داد و نمایش «بادبزن خانم ویندرمر» با بازیِ او با استقبال چشمگیری روبهرو شد. بعد از فرار نوشین به مسکو، لرتا نیز ایران را ترک کرد و به او پیوست. اما بعد از مدتی به ایران بازگشت. به گفتهی خودش و دوستانش، مهمترین دلیل بازگشتِ او به ایران عشق به تئاتر و ازسرگیریِ نقشآفرینی روی صحنه بود. در سال ۱۳۴۳، لرتا با همراهیِ بعضی از دوستان قدیمی ــ از جمله محمدعلی جعغری، توران مهرزاد، رقیه چهرهآزاد و پرویز فنیزاده ــ «تئاتر کسری» را تشکیل داد و نمایشهای جدیدی را روی صحنه برد. در همین دوران او در چند فیلم و سریال نیز بازی کرد.
بعد از انقلاب، لرتا دیگر نتوانست فعالیت کند و از ایران رفت. خودش گفته است: «۵۰ سال زحمت کشیدم. روی سن رفتم اما خیلی حقیرانه با من برخورد شد. بعد از انقلاب قرار بود تلویزیون ماهانه به من حقوق دهد. گفتم آقای عزیز! من اجرم را از مردم گرفتم.» او بیآنکه قدر ببیند، دلشکسته ایران را ترک کرد و به وین رفت تا با پسرش زندگی کند. در سال ۱۳۵۶ آربی اوانسیان و گروه «تئاتر چهارسو» به پاس ۵۰ سال فعالیت تئاتریِ لرتا، اجرای نمایشنامهی «خلوتِ خفتگان»، اثر پیتر گیل، را به او تقدیم کردند. «خلوت خفتگان» آخرین کار نمایشیِ لرتا بود و او در کنار سوسن تسلیمی بازیِ درخشانی ارائه داد. او در سال ۱۳۷۷ در غربت و دور از وطن از دنیا رفت، اما گویی بسته شدن چشمهایش در نمایش «خلوت خفتگان» آن نوع مرگی بود که میپسندید ــ روی صحنه و جلوی چشم تماشاگرانی که میگفت نفسش به نفس آنها بند است.
مهین اسکویی، گنجینهی عظیمی از دانش نمایش
مهین اسکویی به لطف بازی در تئاتر در دههی ۱۳۲۰، کارگردانی تئاتر در دههی ۱۳۳۰، ترجمهی نمایشنامههای مختلف و آثار استانیسلاوسکی در دهههای ۱۳۴۰ تا ۱۳۶۰ و تدریس و تربیت دانشآموختگانِ تئاتر در دههی ۱۳۸۰، سهم مهمی در رشد و شکوفاییِ نمایش در ایران داشت. او در سال ۱۳۰۸ در تهران در خانوادهای با پدری مذهبی و متعصب و مادری روشنفکر و هنردوست به دنیا آمد. خالهاش، بانو روحبخش، از خوانندگان زنِ محبوبِ آن زمانه بود و با ارکستر صبا همکاری میکرد. پس از جدایی پدر و مادر، مهین نزد مادربزرگ و خالهاش بزرگ شد. مهین همیشه خالهاش را بزرگترین مشوق هنریِ خود میدانست و میگفت خالهاش با ایجاد شرایط مناسب سبب شده تا او بتواند علاقه و استعدادش را پرورش دهد. در یکی از شبهای اجرای بانو روحبخش در تالار فرهنگ و هنر که مهین هم حضور داشت، مصطفی اسکویی او را دید و از طریق پرویز خطیبی، از وی خواستگاری کرد. در آن زمان مهین ۱۵ سال داشت و مصطفی اسکویی ۲۲ ساله بود. اسکویی بازیگر تئاتر و از شاگردان عبدالحسین نوشین در «تئاتر فرهنگ» بود. بهرغم مخالفت پدر مهین که دوست نداشت دخترش را به یک «مطرب» بدهد، مهین با مصطفی اسکویی ازدواج کرد و از آن پس با نام خانوادگیِ همسرش شناخته شد.
فعالیتهای هنریِ مهین با پیوستن به «تئاتر فردوسی» زیر نظر عبدالحسین نوشین آغاز شد. درخششِ او در نقش اول نمایش «روسپی بزرگوار»، اثر ژان پل سارتر و به کارگردانیِ نوشین، نامش را بر سرِ زبانها انداخت. در سال ۱۳۲۷ در پی دستگیریِ نوشین و تعطیلیِ تئاتر فردوسی، مهین اسکویی همراه با همسرش برای ادامهی تحصیل به فرانسه مهاجرت کرد و پس از دو سال اقامت در فرانسه به مسکو رفت و در انستیتوی دولتیِ هنرهای مسکو مشغول تحصیل در رشتهی تئاتر شد. در همین دوران با سبک استانیسلاوسکی، توسط شاگردش یوری زاوادسکی که استاد مهین بود، آشنا شد. بعد از بازگشت به ایران، با مشارکت مصطفی اسکویی «تئاتر آناهیتا» را تأسیس کرد. اولین نمایشی که از این گروه بر صحنه رفت، نمایش «اتللو» با کارگردانی مصطفی اسکویی و نقشآفرینی مهین اسکویی بود. مهین در سال ۱۳۲۸ با کارگردانیِ نمایش «خانهی عروسک»، مهارت و استعداد خود را به نمایش گذاشت و به نخستین زنِ کارگردان مسلمان در ایران بدل شد. به گفتهی پرویز خطیبی، این نمایش بهلطف بازی مهین چند ماه روی صحنه باقی ماند و تماشاگرانِ فراوانی داشت.
اما زندگیِ هنری و عاطفیِ مهین و مصطفی پایدار نبود و آن دو در سال ۱۳۴۴ از یکدیگر جدا شدند. مهین اسکویی دربارهی دلایل این جدایی گفته است که «مصطفی به تئاتر علاقهمند بود اما محبوبیتِ لازم را به دست نیاورد و نتوانست از شرایط و امکاناتی که به طور یکسان در اختیارمان گذاشته بودند، استفاده کند و همیشه کمبودهای روحی داشت و بهتدریج اختلاف سلیقه بالا رفت.» جعفر والی نیز در این زمینه گفته است که «مصطفی همواره حضور مهین را چه بهعنوان یک هنرمند و چه بهعنوان همسرِ خود نفی میکرد.» بعد از جدایی مهین از مصطفی، او از «تئاتر آناهیتا» کناره گرفت و شروع به ترجمهی نمایشنامهها و آثار استانیسلاوسکی کرد. او در سال ۱۳۴۸ گروه «تئاتر زمان» را تشکیل داد و به دعوت عباس جوانمرد، عضو گروه هنر ملی، نمایش «صاعقه» اثر آستروفسکی را در افتتاحیهی تالار موزهی ایران باستان روی صحنه برد که با استقبال فراوان روبهرو شد. پس از آن، تا پیش از انقلاب اسلامی، او چند نمایش مهمِ دیگر نیز با گروه خود اجرا کرد.
پس از انقلاب به علت محدودیتهای تحمیلشده بر زنان، مهین اسکویی نیز بیکار و خانهنشین شد اما از پای ننشست و در خانهاش مرکزی آموزشی برای بازیگری تشکیل داد. عباس جوانمرد دربارهی او میگوید: «هیچ درِ بستهای نتوانست خیال و اندیشهی سرکش مهین را حبس کند. بال پرواز بازیگری، کارگردانیاش اگر شکسته شد، عشق و همتش هرگز نشکست. کلاسهای خانگی و ترجمههای ماندنی و پایهای که هر یک گنجینهی عظیمی از تئوری و عمر تئاتری اوست، پدید آمد.» به گفتهی احمد دامود، «مهین نه فقط تحولی را در زمینهی تکنیک و کیفیت وارد تئاتر کرد، بلکه از نظر فکری نیز تماشاگران را با مسائلی آشنا کرد که برایشان تجربهی جدید و متفاوتی بود.» مهین اسکویی در خاطراتش میگوید که گاهی به مهری آهی، مترجم و استاد زبان روسی، زنگ میزده و از او دربارهی ترجمه سؤالاتی میکرده است. مهری آهی گفته است که نمیدانم اینها چیست که ترجمه میکنی، اینها بسیار مشکلاند. مهین اسکویی پاسخ داده که «من میخواهم از خودم یک یادگار به جا بگذارم. روزی من از دنیا میروم. بازیِ من را هم که نسل جدید ندیدهاند ولی این کتاب چاپ میشود و میماند.»
منابع:
آندرانیک هویان، آرتو طریان و وارتو طریان، فصلنامهی تئاتر، زمستان ۷۹، شمارههای ۲۴ و ۲۵
بهزاد رحیمیان، رؤیای صادقه: سیری در مستندات سالهای آغازین سینما در ایران، جلد دوم، نشر نظر
زاون قوکاسیان، بردی از یادم: مروری بر زندگی لرتا هایراپتیان، نگین انگشتر تئاتر ایران، انتشارات خجسته
آناهیتا قزوینیزاده، و از آن سالها گذشت: پژوهشی در زندگی حرفهای و هنری مهین اسکویی، نشر قطره
اسفندیار دواچی، نمایش آدم و حوا: نخستین کنش تئاتریکال زنان ایران با مضمون کشف حجاب، آسو