تاریخ انتشار: 
1403/10/12

همکاری بین‌المللی نه تنها ممکن بلکه ضروری است

مایا کی. دیویس کراس

foreignpolicy

مایا کی. دیویس کراس استاد علوم سیاسی، امور بین‌المللی و دیپلماسی و همچنین مدیر «مرکز امور بین‌المللی و فرهنگ‌های جهانی» در دانشگاه نورت‌ایسترن در آمریکا و عضو «شورای روابط خارجی» است. در سال ۲۰۱۲ «انجمن دانشگاهیِ اروپاپژوهیِ معاصر» جایزه‌ی بهترین کتاب سال را به یکی از آثار او با عنوان یکپارچگیِ امنیتی در اروپا اهدا کرد. آنچه می‌خوانید برگردان بخشی از مقدمه‌ی کتاب زیر است:

Mai’a K. Davis Cross (2024) International Cooperation Against All Odds: The Ultrasocial World, Oxford University Press.

 

امروز به هر سو که بنگریم دلایلی برای بدبینی درباره‌ی دورنمای نظم جهانیِ پایدار و صلح‌آمیز می‌یابیم. از حمله‌ی روسیه به اوکراین و تدارکات نظامیِ چین تا منازعاتِ پیچیده در خاورمیانه و روابط پرتنش در سطح بین‌المللی، همه‌چیز مایه‌ی نگرانی است. در بیرون از حوزه‌ی «سیاست اعلی»[1]هم می‌بینیم که شهروندانِ عادی در سراسر دنیا از مشکلاتِ گوناگونی نظیر تغییرات اقلیمی، تروریسم، مهاجرت انبوه، دیکتاتوری‌های بی‌رحم، پاکسازیِ قومی و بیماری‌های همه‌گیرِ جهانی رنج می‌برند. حتی در بخش‌های توسعه‌یافته‌تر دنیا، از جمله آمریکای شمالی و اروپا، هم دلایل محکمی وجود دارد که از خود بپرسیم آیا دموکراسی واقعاً آن‌قدر که تصور می‌شد بادوام است، آیا رفاه اقتصادی هرگز نصیب بیش از «یک درصد» از جمعیت دنیا خواهد شد، و آیا واقعاً می‌توان جلوی افراط‌گراییِ ناسیونالیستی را گرفت. بسیاری از کارشناسان و تحلیل‌گرانِ سیاستِ خارجی به این نتیجه رسیده‌اند که احتمالاً نظم جهانیِ لیبرال در آستانه‌ی زوال است.[2] در ژانویه‌ی ۲۰۲۴، دانشمندانِ هسته‌ای در اطلاعیه‌ی سالانه‌ی خود ساعتِ نمادینِ آخرالزمان را روی نود ثانیه تا نیمه‌شب قرار دادند و به این ترتیب اعلام کردند که هیچ‌وقت این‌قدر به پایان دنیا نزدیک نبوده‌ایم.[3]

حتی اگر این رویدادها را نادیده بگیریم باز هم باید گفت که بدبینی نسبت به تواناییِ انسان برای رقم زدن آینده‌ای بهتر روی کره‌ی زمین امری تصادفی نیست. نظریه‌پردازانِ روابط بین‌الملل، که نظریه‌ها و توصیه‌هایشان معمولاً ــ از طرق گوناگونی مثل سخنان تحلیل‌گران رسانه‌ها و اقدامات رهبران دنیا ــ به گفتمان عمومی راه می‌یابد عمدتاً بر این تمرکز کرده‌اند که چرا نمی‌توانیم به یکدیگر اعتماد کنیم، چطور نفع شخصی بر نظام کشورها حاکم است، و چرا محاسباتِ نادرستِ رهبران معمولاً آنها را به مخاطره‌جویی می‌کشاند، روندی که اغلب تشدید می‌شود و ما را در آستانه‌ی جنگ قرار می‌دهد. یکی از بنیادی‌ترین مفروضات در روابط بین‌الملل، هم در فضای دانشگاهی و هم در حوزه‌ی سیاست‌گذاری، این است که نظام بین‌الملل ]ذاتاً[ آکنده از هرج و مرج و خشونت است زیرا اولویت‌ها، اقدامات و رفتار انسان‌ها مبتنی بر به حداکثر رساندن نفع شخصیِ مادی است. به قول هانس مورگنتا، «همه‌ی کشورها یا دارند برای جنگ آماده می‌شوند، یا دارند پس از جنگ کمر راست می‌کنند، یا درگیر جنگ هستند.»[4] از بسیاری جهات، امروز فهمِ ما از نظمِ جهانی محدود به چارچوب همین رویکرد به‌اصطلاح «واقع‌گراییِ کلاسیک» است. دیگر رویکردها، که تأثیر کمتری بر سیاستِ خارجی دارند، می‌کوشند تا از طرح هر گونه مفروضاتی درباره‌ی سرشتِ انسان بپرهیزند، و در نتیجه عرصه را برای تاخت‌وتاز واقع‌گرایی باز می‌گذارند.

این بدبینیِ شایع مبتنی بر عقیده‌ی کاملاً نادرستی درباره‌ی انگیزه‌های بشری است.[5] در واقع، گونه‌ی انسان ذاتاً به دنبال نفع شخصی و به حداکثر رساندن قدرتِ خود «نیست». انبوهی از یافته‌های جدید در حوزه‌های گوناگون ــ از جمله عصب‌پژوهی، انسان‌شناسی، زیست‌شناسی تکاملی، روان‌شناسی و بوم‌شناسی ــ به روشنی نشان می‌دهد که ما قادر، ناگزیر و مستعدیم که همدلی نشان دهیم، همکاری کنیم و جامعه‌محور باشیم.[6] به قول جرمی ریفکین،

در علوم شناختی و زیست‌شناختی دیدگاه کاملاً جدیدی درباره‌ی طبیعتِ انسان پدید آمده که به جر و بحث در محافل روشنفکری، جامعه‌ی تجّار و دولت انجامیده است. اکتشافاتِ اخیر در عصب‌پژوهی و رشد کودک، ما را به تجدیدنظر در این عقیده‌ی قدیمی واداشته است که بنا به آن انسان‌ها ذاتاً پرخاشگر، مال‌‌پرست، فایده‌باور و خودخواه‌اند. پی بردن به این واقعیت که همدلی یکی از قابلیت‌های بنیادینِ ما انسان‌ها است پیامدهای مهم و گسترده‌ای برای جامعه دارد.[7]

به عبارت دیگر، ما اساساً گونه‌ای فوق‌العاده اجتماعی هستیم. آگاهی از این واقعیت باید رابطه‌ای حیاتی با فهمِ ما از روابط بین‌الملل و آینده‌های بالقوه‌ای داشته باشد که می‌توانیم برای خود و نسل‌های بعدی رقم بزنیم.

فوق‌العاده اجتماعی‌بودن نوعی استعداد بشری است که انسان را دیگری‌نگر، همدل و متمایل به همکاریِ گسترده، حتی در میان غریبه‌ها، می‌کند.[8] طیف وسیعی از یافته‌های تجربی در علوم طبیعی و اجتماعی به روشنی نشان می‌دهد که تمایلِ ما به همکاریِ گسترده بسیار بیشتر از تمایل به تعقیب نفع شخصی است. پژوهش درباره‌ی ماهیتِ همکاریِ انسانی با استفاده از آزمون‌های آزمایشگاهی، تحلیل‌ کلان‌داده‌ها، تصویربرداری عصبی، و مشاهداتِ میدانیِ وسیع نشان می‌دهد که ما به طور چشمگیری به دیگر انسان‌ها تمایل داریم، آن هم نه فقط به شکلی معامله‌محور و سوداگرانه. زیست‌شناسانِ تکاملی «همکار» را چنین تعریف می‌کنند: «کسی که برای سود رساندن به دیگری هزینه می‌پردازد.»[9] به نظر آنها، همکاری واقعاً متضمن نوع‌دوستی و «پرهیز از رقابت» است.[10]به قول سارا ماتیو، پژوهشگر حوزه‌ی تکامل انسانی،

انسان‌ها با غریبه‌ها و همچنین در گروه‌هایی متشکل از میلیون‌ها فردِ از نظر ژنتیکی نامرتبط همکاری می‌کنند ... حتی بدون اجبار حکومت، مردم داوطلبانه همکاری می‌کنند: آنها خون اهدا می‌کنند، به خیریه‌ها پول می‌دهند، به امدادرسانی کمک می‌‌کنند، تجمعاتِ اجتماعی برگزار می‌کنند، به قوانین ناعادلانه اعتراض می‌کنند، جای خود را در اتوبوس به سالخوردگان می‌دهند، اشیایی را که پیدا می‌کنند به بخش مخصوص اشیای گم‌شده در اماکن عمومی تحویل می‌دهند، مسافران را راهنمایی می‌کنند، و نظایر این‌ها. حتی جوامعِ از نظر سیاسی نامتمرکز هم می‌توانند همکاری در سطحی گسترده را سازمان‌دهی کنند.[11]

در واقع، اخیراً گروهی از تکامل‌شناسان دریافتند که اخلاقیاتِ انسانی خودش به طور عام مبتنی بر همکاری است و همکاری را ترویج می‌کند.[12]

در سطح جسمانی، عصب‌پژوهان، زیست‌شناسان و روان‌شناسانِ شناختی دریافته‌اند که مغز در حالت طبیعی و پیش‌گُزیده، خواه ناخواه، اجتماعی می‌اندیشد. در سطح روان‌شناختی، رشد فرد مشروط به تعامل اجتماعی است، و فقدان تعامل اجتماعی به بیماری و حتی مرگِ نوزادان می‌انجامد. ثابت شده است که نقش تعامل اجتماعی در رشد انسان حتی از آب و غذا هم مهم‌تر است.[13]حتی نوزادانِ سه‌ماهه نیز انصاف، همکاری و اخلاق را می‌فهمند. نوزادان حتی پیش از قرار گرفتن در معرض جامعه می‌توانند تشخیص دهند که شخصیتی مثل یک عروسک اگر همکاری بکند «خوب» است و اگر مانع از همکاری شود «بد» است.[14] قوم‌نگاران و انسان‌شناسان با شناساییِ رفتارهای مشترک انسان‌ها و راه‌های مشترکِ برقراری ارتباط میان آدمیان در گوشه و کنار دنیا بر این واقعیت صحه گذاشته‌اند. این ویژگی‌ها آن‌قدر شناخته‌شده است که پژوهشگران فهرستی از هزاران «ویژگیِ عام انسانی» را فراهم کرده‌اند ــ یعنی «آن دسته از مشخصات فرهنگ، جامعه، زبان، رفتار و روان که هیچ استثنای شناخته‌شده‌ای برای آن وجود ندارد».[15]در کل می‌توان گفت که میان حوزه‌های گوناگون «یکپارچگی» وجود دارد ــ به عبارت دیگر، تحقیقاتِ مستقل درباره‌ی پدیده‌های گوناگون همگی درباره‌ی ماهیتِ تمایلاتِ انسانی به نتیجه‌ی واحدی رسیده‌اند.[16]

اکثر متخصصانِ روابط بین‌الملل از مدت‌ها قبل تصور کرده‌اند، و هنوز بر این عقیده‌اند، که همکاریِ بین‌المللی ثمره‌ی ترغیب، چانه‌زنی یا صرفاً توازن قوا در نظام بین‌الملل است. اما آنها از این واقعیت غافل‌اند که انسان‌ها از همان بدو تولد درکی از خوب و بد دارند. همه‌ی جوامع سراسر دنیا همکاری ــ و محبت، همدلی و نوع‌دوستی ــ را فضیلت و ظلم و ستم به دیگران را غیراخلاقی می‌دانند. همه‌ی گروه‌های انسانی در گوشه و کنار دنیا ظرفیت همدلی دارند. و با این همه، حتی اجتماعی‌ترین رویکردها به روابط بین‌الملل نیز هنوز انسان را ذاتاً دلمشغول نفع شخصی می‌دانند و صرفاً این احتمال را در نظر می‌گیرند که شاید بتوان ما را به همکاریِ همدلانه «برانگیخت». اما واقعیت دقیقاً بر عکس است. ما ذاتاً «متکی بر» همکاری هستیم. آن هم نه فقط هر نوعی از همکاری بلکه همکاریِ همدلانه.

ما باید بفهمیم که چطور می‌توان نظم جهانیِ صلح‌آمیزتر و پایدارتری را ایجاد کرد، و اولین قدم در این راه این است که دریابیم انسان موجودی فوق‌العاده اجتماعی است.

در این کتاب استدلال می‌کنم که فوق‌العاده اجتماعی‌بودن باید مبنای فهم روابط بین‌الملل باشد. من به این مسئله می‌پردازم که گرایش تکاملیِ انسان به فوق‌العاده اجتماعی‌بودن چه نقشی در موفقیتِ ایده‌های سیاسی و متحول کردن، فریب دادن یا الهام بخشیدن به مردم دنیا دارد. یافته‌های جدید درباره‌ی میل انسان به همکاریِ همدلانه نشان می‌دهد که گونه‌ی انسان به طور کلی به بعضی از تمایلات بیش از بقیه گرایش دارد، و فرهنگی که در آن متولد می‌شویم در این امر بی‌تأثیر است. فوق‌العاده اجتماعی‌بودنِ انسان سبب می‌شود که ما ذاتاً بعضی ایده‌ها درباره‌ی نحوه‌ی ایجاد آینده‌ی جهانیِ خود را بیش از دیگر ایده‌ها بپسندیم. ایده‌هایی که با تمایلاتِ ذاتیِ ما ناسازگارند سرانجام خود را نابود می‌کنند. در واقع، ایده‌های ناسازگار با گرایش‌های فوق‌العاده اجتماعیِ ما تنها در صورتی پذیرفته خواهد شد و مبنای عمل قرار خواهد گرفت که فریب‌کارانه باشد.

در همین حال، کاملاً آشکار است که زیست‌شناسی «علت» رفتار انسان نیست. مغزِ ما هم تا حدی انعطاف‌پذیر است و می‌تواند شبکه‌های عصبیِ جدیدی را ایجاد کند؛ به عبارت دیگر، ما از محیطِ خود می‌آموزیم، و این مغزِ ما را به شکل‌های ملموسی در طول عمرمان، به‌ویژه قبل از رسیدن به بلوغ، تغییر می‌دهد. بنابراین، در هنگام بررسیِ دنیای فوق‌العاده اجتماعی‌مان باید از جبرگراییِ زیست‌شناختی بپرهیزیم.[17]به عقیده‌ی من، خصوصیاتِ ذاتیِ گونه‌ی انسان نقش مهمی در تعیین حدود و ثغور توانایی‌ها، امیال و آرزوهای ما دارد اما آن را کنترل نمی‌کند.

گرچه کتاب‌های تاریخ عمدتاً بر خون‌ریزی، جنگ و کشمکش اجتماعی تمرکز کرده‌اند[18] اما وقتی از منظر فوق‌العاده اجتماعی‌بودنِ انسان به تاریخ می‌نگریم معلوم می‌شود که سرگذشتِ بشر آکنده از پیشرفت‌های حیرت‌انگیز و موفقیت‌های همکاری‌محوری است که اغلب ناممکن به نظر می‌رسد. «این» سرگذشت در خور توجهی بسیار بیشتر است. بهبود هنجارها و ترویج چیزهایی مثل حکمرانیِ خوب، حقوق بشر، حقوق بین‌الملل، سازمان‌های جهانی، نهادهای شفاف، و پیشرفت‌های علمی بسیار پرشمارتر از جنگ‌ها، منازعات ایدئولوژیک، و مشکلات گوناگون جامعه است. فقط کافی است که به نمونه‌هایی مثل جنبش «جان سیاهان اهمیت دارد»، تبدیل «راه‌پیمایی زنان» به پدیده‌ای جهانی، و حمایتِ گسترده از اوکراین در برابر تجاوز روسیه توجه کنیم تا دریابیم که می‌توان ورای مرزها در حمایت از اهداف و آرمان‌ها با یکدیگر متحد شد.

بارها در موقعیت‌های حساس، ما، به‌عنوان جامعه‌ای جهانی، آگاهانه مسیری را برگزیده‌ایم که نظامِ بین‌المللی‌مان را به نوعی بهبود بخشیده است. برای مثال، از سال ۱۹۹۰ تا امروز تعداد فقرای جهان بیش از ۵۰ درصد کاهش یافته است.[19] و بسیاری از شواهد حاکی از آن است که دنیا به جایی امن‌تر و «کمتر» خشن تبدیل شده است.[20] در مقیاس کلان می‌توان گفت که ما در میانه‌ی دوره‌ای طولانی از صلح به سر می‌بریم که از زمان امپراتوری رم بی‌سابقه بوده است.[21] قدرت‌های بزرگ پس از پایان جنگ جهانی دوم دیگر درگیر جنگ با یکدیگر نشده‌اند، و تعداد نظامیان و غیرنظامیانِ جان‌باخته از آن زمان تا کنون، در مقایسه با دیگر ادوار تاریخی، به میزان چشمگیری کم بوده است.[22] اکنون با اطمینان می‌توان گفت که این «صلح طولانی» صرفاً ثمره‌ی جنگ سرد نیست[23] بلکه معلول تمایلاتِ بنیادی‌ترِ بشر است. بشر در مسیر پیشرفتِ فزاینده قرار دارد و به تدریج از اشتباهاتِ گذشته فاصله می‌گیرد، اشتباهاتی که اغلب با فوق‌العاده اجتماعی‌بودنِ انسان ناسازگار بوده است.

در این کتاب برای بررسیِ تأثیر واقعیِ فوق‌العاده اجتماعی‌بودن انسان به چهار نمونه‌ی بسیار مهم همکاریِ بین‌المللی می‌پردازم: ۱) پروژه‌ی اتحاد اروپا، ۲) روابط بین‌المللی در حوزه‌ی اکتشافات فضایی، ۳) ممنوعیتِ جهانیِ استفاده از سلاح‌های هسته‌ای، و ۴) نظام حقوقیِ جهانی برای مقابله با تغییرات اقلیمی. داستان تبدیل هر یک از این موارد به یکی از نمونه‌های غیرمنتظره‌ی همکاریِ گسترده‌ی بین‌المللی نشان می‌دهد که چرا نگریستن به مسائل از منظر فوق‌العاده اجتماعی‌بودنِ انسان چنین ارزشمند است. تأسیس «اتحادیه‌ی اروپا» متکی بر حمایتِ گسترده‌ی عمومی، در قالب «جنبش فدرالیستی اروپا»، از این ایده بود که اتحاد کشورهای اروپایی می‌تواند یکی از راه‌های جلوگیری از وقوع جنگ‌های ناسیونالیستی در این قاره باشد. در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، جنبش فراملیِ سفرهای فضایی ایده‌ی دستیابیِ انسان به ستارگان را در سراسر دنیا تقویت کرد. ممنوعیت جهانیِ سلاح‌های هسته‌ای ثمره‌ی جنبش جهانیِ صلح بود که ایده‌ی عدم استفاده از این سلاح‌ها را با موفقیت ترویج کرد. در سال‌های اخیر، کوشش‌های حامیان جنبش تغییراتِ اقلیمی سبب شده است که ۱۳۶ کشور و هزاران شرکتِ بزرگ تجاری قول دهند که انتشار گازهای کربنی را تا نیمه‌ی قرن بیست‌ویکم به صفر برسانند.

من نشان خواهم داد که، در هر یک از این موارد، آنچه همکاریِ بی‌سابقه را امکان‌پذیر کرد محیطی فوق‌العاده اجتماعی بود که پیدایش این ایده‌ها و موفقیتِ نهاییِ آنها را ممکن کرد. هر یک از این‌ نمونه‌ها نقطه‌ی عطفِ مهمی در پرداختن به مشکلاتِ امنیتِ جهانی است: قرن‌ها جنگ در اروپا، رقابت فضایی، پیدایش سلاح‌های هسته‌ای، و سطوح فاجعه‌آمیز گرمایش جهانی. همه‌ی این موارد را معمولاً متعلق به حیطه‌ی سیاستِ اعلی و تابع منافع حکومت یا تصمیم‌گیرندگانِ بالادستی می‌دانند. اما من به جای تمرکز بر رقابتِ قدرت‌های بزرگ یا ریزه‌کاری‌های نشست‌های دیپلماتیک، نشان خواهم داد که انگیزه‌ و نیروی محرکه‌ی اولیه از طرف جامعه‌ی جهانی بود. پیش از تغییراتِ سیاستیِ مهم و ماندگار می‌توان به روشنی حمایتِ اجتماعیِ چشمگیر از لغو سیاست‌های قبلیِ مبتنی بر منافع تنگ‌نظرانه‌ی ملی را دید ــ حمایتی که حتی تا سطح یک جنبش اجتماعی ارتقا می‌یابد.[24]

بر اساس فهم رایج از روابط بین‌الملل، چنین به نظر می‌رسد که در تک‌تک این موارد، همکاریِ بین‌المللی به‌رغم همه‌ی موانع رخ داده است. در واقع، اکثر روایت‌های موجود از این موارد هنوز بسیار بیشتر از آن که از موفقیت‌ها سخن بگویند درباره‌ی ناکامی‌ها و کشمکش‌ها سخن‌سرایی می‌کنند. نظریه‌پردازانِ روابط بین‌الملل دوست ندارند که اعتبار نظریه‌هایشان مخدوش شود، و به همین علت هم خودشان و هم سیاست‌گذارانِ متأثر از آنان معمولاً شواهد و مدارک را با انتظاراتِ خود تطبیق می‌دهند زیرا با تکیه بر رویکردهای رایج به سختی می‌توان از موفقیت‌های همکاری‌محور سر درآورد. اما اگر ابتدا از فوق‌العاده اجتماعی‌بودنِ انسان‌ آگاه شویم، در این صورت می‌فهمیم که بعضی ایده‌های مشخص از بقیه بسیار مهم‌ترند. ما باید بفهمیم که چطور می‌توان نظم جهانیِ صلح‌آمیزتر و پایدارتری را ایجاد کرد، و اولین قدم در این راه این است که دریابیم انسان موجودی فوق‌العاده اجتماعی است.

اگر به‌رغم همه‌ی اطلاعاتی که درباره‌ی ویژگی‌های بنیادینِ سرشتِ بشر داریم، همچنان با ارائه‌ی نظریه‌های خاصی به صدور احکام قطعی درباره‌ی حتمی‌بودنِ منازعه ادامه دهیم، در معرض خطر پیشگوییِ خودکام‌بخش قرار می‌گیریم.

هر چهار مورد ــ اتحاد اروپا، اکتشافات فضایی، سلاح‌های هسته‌ای و تغییرات اقلیمی ــ همچنان جزئی از مسائل جاری هستند و در قرن بیست‌ویکم دستخوش تحولاتِ مهمی شده‌اند،[25] اما منشاء این ایده‌ها به مدت‌ها قبل بازمی‌گردد. در واقع، این ایده‌های تحول‌آفرین مدت‌ها پیش از آن که مقبولیت یابند، پرورش و اشاعه یافتند، و با اعتراض و مخالفت روبه‌رو شدند. من خط سیر این ایده‌ها و مروّجانشان را دنبال خواهم کرد تا توضیح دهم که چرا معمولاً فوق‌العاده اجتماعی‌بودن بر قبیله‌گرایی غلبه می‌کند. برای پی بردن به تمایلِ انسان به فوق‌العاده اجتماعی‌بودن کافی است که به روایت‌های درون این جنبش‌های اجتماعی، دلایل ارائه‌شده برای ترجیح دادن بعضی ایده‌ها، جذابیتِ فرامرزیِ این ایده‌ها و تسلط یافتن آنها بر تخیل جمعیِ جامعه، یعنی، «قدرت امکان‌پذیری»، توجه کنیم. در هیچ‌یک از این موارد، تغییر محتوم نبود؛ آنچه به نفوذ و رواج این ایده‌ها انجامید عاملیتِ انسان، در سطحی به شدت جمعی، بود.

این موارد نه تنها نماینده‌ی ایده‌های تحول‌آفرینِ مهمی است که در همکاریِ بین‌المللی در قرن‌های بیستم و بیست‌ویکم نقشی محوری داشته‌اند بلکه تنوعشان هم توجه ما را به انواع مهمی از تغییراتِ انقلابی جلب می‌کند که به دیگر نمونه‌های همکاریِ بین‌المللی ربط دارد.[26] اولین مورد، پروژه‌ی ایجاد «اتحادیه‌ی اروپا»، نشانه‌ی تغییری اساسی در نظام حاکمیتِ وستفالی است. اکنون شمار فزاینده‌ای از بازیگرانِ غیردولتی در محیط سیاسیِ جهانی فعال‌اند و می‌توانند نظام بین‌المللی را تغییر دهند. بنابراین، نگاه کردن به مسیر تاریخیِ اتحادیه‌ی اروپا از منظر فوق‌العاده اجتماعی‌بودنِ انسان به ما کمک می‌کند که به قابلیتِ متحول شدن مفهوم حاکمیت، نوعی «انقلاب حاکمیتی»، پی بریم. درباره‌ی دومین مورد باید گفت که سرچشمه‌های جنبش اجتماعیِ بین‌المللی‌ای که به اکتشافاتِ فضایی انجامید نمونه‌ای از تغییراتِ علمیِ متأثر از جامعه، یعنی «انقلاب تکنولوژیک»، است. مطالعه‌ی این مورد می‌تواند به درک دیگر جهش‌های تکنولوژیک، از قبیل پیدایش فضای مجازی، تولید و آموزش دستگاه‌های خودکار یا هوش مصنوعی کمک کند. سومین مورد، ایجاد هنجاری نیرومند علیه استفاده از سلاح‌های کشتار جمعی، نمونه‌ای از خویشتن‌داری در رقابت نظامی و خشونت یا به اصطلاح نوعی «انقلاب صلح» است. با توجه به اینکه، پیش از سال ۱۹۲۸، همه‌ی کشورها معمولاً جنگ را ابزار مشروعی برای رفع اختلافات یا سؤتفاهمات می‌دانستند،[27] ممنوعیتِ استفاده از سلاح‌های هسته‌ای گامِ مهمِ دیگری پس از ممنوعیتِ کشورگشایی بود و تا کنون شاهد موارد فراوانی از افزایش خویشتن‌داری در استفاده از این سلاح‌ها بوده‌ایم. سرانجام باید گفت که ایجاد یک نظام حقوقیِ فراملی برای مقابله با تغییراتِ اقلیمی نمونه‌ای از همدلی با نسل‌های آینده و موجوداتی غیر از انسان‌ها، یعنی نوعی «انقلاب زمینی»، است.

در این کتاب داستان‌هایی را درباره‌ی موفقیت‌های دلگرم‌کننده‌ی بشر تعریف می‌کنم. وقتی از منظر فوق‌العاده اجتماعی‌بودنِ انسان بنگریم، توضیحاتِ سنتی درباره‌ی سیاستِ قدرت‌های بزرگ یا تأکید بر مذاکره‌ی استراتژیک رنگ می‌بازد و صرفاً به روکشی برای مبارزه‌ای عمیقاً «انسانی» به منظور غلبه‌ی ایده‌های خوب تبدیل می‌شود. همیشه شکاکان و کسانی وجود خواهند داشت که آسان‌تر به دام قبیله‌گرایی می‌افتند اما پیشرفت در همکاری فقط زمانی رخ می‌دهد که انسان‌ها واقعاً به «قدرتِ امکان‌پذیری» عقیده داشته باشند. ما ذاتاً به جست‌وجو کردن، کشف کردن و ارضای حس کنجکاویِ خود گرایش داریم. خوش‌بینیِ جمعی و میل به ابراز همدلی، نوع‌دوستی و پایبندی به اصول اخلاقی جزئی از سرشتِ بشریِ ما است. خبر خوب این است که به مرور زمان، قدرتِ فوق‌العاده اجتماعی‌بودن برای تعیین حد و ثغور افزایش یافته، روندی که بدترین امیالِ ما را مهار کرده و راه را برای بروز بهترین امیالِ ما هموار کرده است.

خبرِ بد این است که این مسیر محتوم نیست و امروز در معرض خطر قرار دارد. در محیطِ ما عوامل فراوانی هست که می‌تواند علیه این میل فوق‌العاده اجتماعی عمل کند و حتی آن را به حاشیه براند. در واقع، نحوه‌ی تصور کردن و سخن گفتنِ ما درباره‌ی امور می‌تواند قدرتی مؤثر و واقعی داشته باشد. به طور خاص، اگر روایت‌های ما درباره‌ی روابط بین‌الملل آکنده از زبان تهدید، رقابت و بی‌اعتمادی باشد، همکاری بیش از پیش دشوار می‌شود. از مدتی قبل چنین مرسوم بوده است که بر بحران و ناکامی تمرکز کنند، نه بر موفقیت‌ها و دستاوردهای فراوانی که به علت همدلی، نوع‌دوستی و اجتماعی‌بودنِ انسان امکان‌پذیر شده است. تأثیر این امر بر ساختارهای حکمرانی و نهادهای ما بسیار بیشتر از آن است که می‌پنداریم. همان‌طور که ماتیو لیبرمن گفته است، نوآوری‌های علمی‌ای که ما را به فهم سرشتِ اجتماعیِ مغزمان رهنمون کرده در همین چند دهه‌ی اخیر رخ داده است اما نهادهای اجتماعیِ ما مدت‌ها پیش از این طراحی شده و عمدتاً مبتنی بر مبانیِ نادرست بوده است.[28] هدف از نگارش این کتاب نه ارائه‌ی پادزهری خوش‌بینانه برای بدبینیِ رایج در این زمانه بلکه تلاش برای اصلاح اشتباهات است. در نهایت، اگر به‌رغم همه‌ی اطلاعاتی که درباره‌ی ویژگی‌های بنیادینِ سرشتِ بشر داریم، همچنان با ارائه‌ی نظریه‌های خاصی به صدور احکام قطعی درباره‌ی حتمی‌بودنِ منازعه ادامه دهیم، در معرض خطر پیشگوییِ خودکام‌بخش قرار می‌گیریم.[29] اما اگر بتوانیم نگرشِ خود به روابط بین‌الملل را به طور اساسی تغییر دهیم و این اکتشافات و پیشرفت‌های جدید را در نظر بگیریم، در این صورت احتمال تقویتِ همکاریِ بین‌المللی به شدت افزایش می‌یابد.

 

برگردان: عرفان ثابتی


[1] منظور از سیاست اعلی (high politics) مسائلی مثل امنیتِ ملی و بین‌المللی است که به بقای خود حکومت ربط دارد. [م]

[2] برای مثال، نگاه کنید به

Stephen M. Walt, ‘The Collapse of the Liberal World Order’, Foreign Policy, 26 June 2016, https://foreignpolicy.com/2016/06/26/the-collapse-of-the-liberal-world-order-european-union-brexit-donald-trump/; Emile Simpson, ‘This Is How the Liberal World Order Ends’, Foreign Policy, 19 February 2016, https://foreignpolicy.com/2016/02/19/this-is-how-the-liberal-world-order-ends/; Amitav Acharya, ‘After Liberal Hegemony: The Advent of a Multiplex World Order’, Ethics & International Affairs, vol. 31, no. 3 (2017): 271-285, https://www.cambridge.org/core/journals/ethics-and-international-affairs/article/after-liberal-hegemony-the-advent-of-a-multiplex-world-order/DBD581C139022B1745154175D2BEC639; Robert Kagan, ‘The Twilight of the Liberal World Order’, The Brookings Institution, 24 January 2017, https://www.brookings.edu/articles/the-twilight-of-the-liberal-world-order/

[3] در سال ۱۹۴۷، دانشمندان «پروژه‌ی منهتن» که از نقش خود در تولید فناوریِ سلاح‌های هسته‌ای به شدت متأسف بودند «ساعت نمادین آخرالزمان» را ایجاد کردند تا هر سال بگویند که جهان چقدر به نابودیِ کامل نزدیک است. آنها در ابتدا بر عواقب نامطلوب ناشی از احتمال وقوع جنگ هسته‌ای متمرکز بودند اما در سال‌های اخیر عوامل دیگری مثل تغییرات اقلیمی، اخبار جعلی و پهپادها را هم در محاسباتِ خود گنجانده‌اند. نگاه کنید به

Bulletin of the Atomic Scientists, ‘The Doomsday Clock: A Timeline of Conflict, Culture and Change’, Bulletin of the Atomic Scientists, n.d., https://thebulletin.org/doomsday-clock/timeline/

[4] Hans Monrgenthau (1985), Politics among Nations: The Struggle for Power and Peace, New York: McGraw Hill.

[5] در فصل‌های بعدی نشان می‌دهم که در بسیاری از دوره‌ها خوش‌بینی و آینده‌نگری رایج بوده است. شاید برخلاف امروز، در آن ادوار تصور می‌شد که بدبینی در طراحیِ سیاست‌ها نتیجه‌ی عکس به بار می‌آورد.

[6] درباره‌ی «قادر بودن» ما برای همدلی نگاه کنید به

Nicholas Christakis (2019) Blueprint: The Evolutionary Origins of a Good Society, New York: Little Brown.

درباره‌ی «مستعد بودن» ما برای همدلی نگاه کنید به

Jeremy Rifkin (2009), The Empathic Civilization: The Race to Global Consciousness in a World in Crisis, New York: TarcherPerigee.

[7] Rifkin, The Empathic Civilization, p. 1.

[8] اصطلاح «فوق‌العاده اجتماعی‌بودن» عمدتاً در حوزه‌ی انسان‌شناسی به کار می‌رود. همچنین نگاه کنید به

Peter Turchin (2016) Ultra-Society: How 10,000 Years of War Made Humans the Greatest Cooperators on Earth (Chaplin: Beresta Books).

[9] Martin A. Nowak (2006) ‘Five Rules for the Evolution of Cooperation’, Science 314, 5805: 1560-1563, https://www.science.org/doi/10.1126/science.1133755

[10] Robert Axelrod and William D. Hamilton (1981), ‘The Evolution of Cooperation’, Science 211, 4489: 1390-1396, https://www.science.org/doi/10.1126/science.7466396

[11] Sarah Mathew (2015) ‘Evolution of Human Cooperation’, in International Encyclopaedia of the Social & Behavioural Sciences, 2nd edn, vol. 11, ed. James D. Wright, Oxford: Elsevier, pp. 259-266.

[13] Matthew Liberman (2013) Social: Why Our Brains Are Wired to Connect, New York: Crown Publishing Group, p. 43.

[14] در مورد آزمون‌های روان‌شناختیِ پل بلوم درباره‌ی نوزادان نگاه کنید به

Christakis (2019) Blueprint, p. 5.

[15] Donald E. Brown (1991) Human Universals, New York: McGraw Hill.

[16] Edward O. Wilson (1998) Consilience: The Unity of Knowledge, New York: Vintage.

[17] Steven Pinker (2002) The Blank State: The Modern Denial of Human Nature, New York: Penguin Books, pp. 112, 113, 122.

[18] حتی در مورد خشونت و منازعه میان انسان‌ها باید گفت که جنگ، در عین حال، یکی از چشمگیرترین جلوه‌های فداکاریِ نوع‌دوستانه در سطح فردی است زیرا سربازان حاضرند که برای گروه یا جامعه‌ی خود جانفشانی کنند. نگاه کنید به

John R. Alford and John R. Hibbing (2004) ‘The Origin of Politics: An Evolutionary Theory of Political Behaviour’, Perspectives on Politics, vol. 2, no. 4: 712, https://www.jstor.org/stable/3688539

در این مقاله چنین می‌خوانیم: «هرچند شاید اهمیت همکاری برای صلح بدیهی به نظر برسد اما باید گفت که همکاری برای جنگ نیز همین‌قدر مهم است.»

[19] World Bank, ‘Poverty Headcount Ratio at $ 2.15 a Day (2017 PPP) (% of Population)’, nd, https://data.worldbank.org/indicator/SI.POV.DDAY

[20] Steven Pinker (2011) The Better Angels of Our Nature: Why Violence Has Declined, New York: Penguin Books.

[21] Neil Halloran (2015) The Fallen of WWII, documentary, http://www.fallen.io/ww2/; Pinker, The Better Angels of Our Nature.

[22] در واقع، از پایان جنگ جهانیِ دوم تا کنون ۴۴ کشور دارای بزرگ‌ترین اقتصادهای دنیا درگیر جنگ با یکدیگر نشده‌اند. انواع گوناگونی از خشونت و جنگ داخلی وجود داشته است اما تعداد مرگ‌ومیرها از زمان پایان جنگ جهانی دوم به میزان چشمگیری کاهش یافته است، به‌ویژه اگر درصدی از جمعیتِ دنیا را که درگیر جنگ شده‌اند در نظر بگیریم.

[23] در سال ۱۹۸۹، جان گَدیس دوره‌ی جنگ سرد را «صلح طولانی» نامید زیرا قدرت‌های هسته‌ای از زمان پایان جنگ جهانیِ دوم درگیر جنگ با یکدیگر نشده بودند. این صلح پس از سال ۱۹۸۹ هم ادامه یافته است.

[24] کتاب‌ها و مقالات مربوط به «جنبش‌های اجتماعیِ اعتراض‌آمیز» بر واداشتن قدرتمندان به اعطای حقوق به غیرقدرتمندان (برای مثال، حقوق بشر، حقوق زنان و حقوق اقلیت‌های جنسی) تمرکز می‌کنند. اما من بر «جنبش‌های اجتماعی آرمان‌خواهانه » تمرکز می‌کنم، یعنی جنبش‌هایی که بر تغییر دادن دنیای ما و رفتار مناسبِ بازیگرانِ درون آن تمرکز می‌کنند.

[25] می‌توانستم تأسیس و توسعه‌ی سازمان ملل را هم به این موارد بیفزایم اما چون سازمان ملل یکی از فراگیرترین نمونه‌های فوق‌العاده اجتماعی‌بودن است و، از بسیاری جهات، هر چهار مورد را به یکدیگر پیوند می‌دهد در هنگام بحث درباره‌ی تک‌تک این موارد به آن هم اشاره خواهم کرد.

[26] هرچند این موارد را نمی‌توان به معنای متعارف، «انقلاب»، یعنی دگرگونیِ خشونت‌آمیز، دانست اما من این کلمه را به کار می‌برم تا بر ناگهانی‌بودنِ نسبیِ این تحولات تأکید کنم، تحولاتی که عمدتاً از طریق پیدایش و اشاعه‌ی ایده‌‌ای تحول‌آفرین در سطح جامعه رخ می‌دهد.

[27] Oona Hathaway and Scott Shapiro (2017) The Internationalists: How a Radical Plan to Outlaw War Remade the World, New York: Simon & Schuster.

[28] Liberman, Social, p. 10.

[29] نخستین بار رابرت مرتون پیشگوییِ خودکام‌بخش را چنین تعریف کرد: «تعریفی نادرست از وضعیت که رفتار جدیدی را برمی‌انگیزد که سبب می‌شود استنباطِ در اصل نادرست، درست از آب درآید. اعتبارِ غلط‌اندازِ پیشگوییِ خودکام‌بخش به استمرار سلطه‌ی خطا می‌انجامد. زیرا پیشگو با استناد به روند حوادث ادعا خواهد کرد که از ابتدا حق با او بوده است.» نقل در

Tali Sharot (2012) The Optimism Bias: A Tour of the Irrationally Positive Brain, New York: Vintage.