13 دسامبر 2024
با مرگ زبانها چه چیزی را از دست میدهیم؟
راس پرلین
بر اساس آخرین آمار اتنولوگ، یکی از پراستفادهترین دیتابیسهای مربوط به زبان، ۱۹۰ دولت-ملت جهان میزبان ۷۱۶۸ «زبان زنده» هستند. با توجه به اینکه حکومتهای محدودی از داشتن بیش از یک یا چند زبان رسمی استقبال میکنند، این عدم تناسب چشمگیر میان تعداد کشورها و زبانها پیامدهای آشکاری دارد. بیشتر این زبانها به جوامعی تعلق دارند که از دولت-ملتها قدیمیتر و محلیتر هستند. عدم تناسب میان تعداد کشورها و زبانها حداقل یکی از عوامل مؤثر در سرعتِ حیرتآور زوال تنوع زبانی است، مسئلهای که باعث تغییری در آگاهی انسانی در سراسر جهان شده است.
زبانشناسان معتقدند حداقل نیمی از زبانهای بشری در معرض خطر قرار دارند. در حال حاضر بسیاری از این زبانها کمتر از دههزار گویشور دارند. صدها زبان هستند که کمتر از ده گویشور دارند و تخمین زده میشود که زبانهای بسیاری تنها یک نفر گویشور دارند. بر اساس آمارهای اتنولوگ این وضعیت به ویژه در مورد ۱۵۷ زبانِ اشارهی جهان وخیمتر است. در حالی که گویشوران زبانهای عربی، انگلیسی، فرانسه، هندی، چینی ماندارین و اسپانیایی جمع کثیری را تشکیل میدهند، زبانهای کمترشناختهشده در حال محو شدن هستند. بر اساس یکی از تخمینها، ۹۶ درصد جمعیت جهان تنها به ۴ درصد از کل زبانها صحبت میکنند. یا به عبارت دیگر تنها ۴ درصد جمعیت جهان به ۹۶ درصد از کل زبانها صحبت میکنند. تنوع زبانی مانند تنوع زیستی به شکلی یکسان توزیع نشده است و در مناطقی همچون پاپوآگینهینو، مناطق استوایی در آفریقا، آمازون و هیمالیا بیشتر است. در همهی این مناطق حداقل تا همین اواخر جغرافیا، اقتصاد معیشتی، و فاصله از حکومتهای مرکزی به بقای گروههای زبانی کوچکتر کمک کرده است. امروزه مناطق پررونق زبانی، شهرهای مهاجرپذیر مثل جاکارتا، لاگوس، لندن، نیویورک و پاریس هستند، شهرهایی که مردم از سراسر جهان برای کار، تحصیل، دسترسی به خدمات، امکان زنده ماندن و چشیدن طعم زندگی مدرن به طور فزایندهای به آنها هجوم میآورند. امروز نیویورک از نظر زبانی متنوعترین شهر نه تنها در جهان بلکه در سراسر تاریخ جهان است. اما به بقای تنوع زبانی در چنین آشفتهبازاری از تعامل اعتمادی نیست.
زبانها همیشه آمدهاند و رفتهاند، و گاهی حتی زبانهایی با تعداد گویشوران بسیار کم توانستهاند نسلها باقی بمانند. اما در حال حاضر سرعت زوال زبانها بیسابقه است. این روند از بسیاری جهات شبیه میزان فزایندهی انقراض گونههای جانوری و گیاهی در کرهی زمین است. شاید بتوان گفت که روندِ از بین رفتن زبانها با گسترش هزاران سالهی کشاورزی آغاز شد، فرآیندی که به گروههای زبانی خاصی امکان داد تا جمعیت خود را افزایش دهند، سرزمینهای جدیدی را تسخیر کنند و بر گروههای کوچکتر شکارچیگردآورنده و کوچنشین که از نظر زبانی متنوعتر بودند غلبه کنند. در قرنهای اخیر، فتوحات امپراتوریهای استعماری، ابرشهرنشینی، شبکههای رو به گسترش سرمایهداری، و الزامات تکزبانی دولت-ملتها، همگی به نابودی زبانها دامن زدهاند. گسترش نظامهای آموزش رسمی و ظهور شکلهای جدید رسانه و ارتباطات نیز حفظ زبانهای کوچکتر را در دنیایی در حال تغییر دشوارتر کرده است.
گویشوران زبانهای غالب اغلب نسبت به نابودی زبانهای کوچکتر بیاعتنا هستند. مگر دنیایی که در آن همه زبان یکدیگر را بفهمند دنیای بهتری نیست؟ این نوع نگاه نه تنها این نکته را از یاد میبرد که گویشوران یک زبان نیز میتوانند با هم بجنگند و یکدیگر را بکشند بلکه فواید علمی، هنری و عمیقاً انسانی تنوع زبانی را کاملاً نادیده میگیرد. در کتاب انبوه زبانها: چگونه زبانها تفاوت شیوهی تفکر ما را آشکار میکنند، کِیْلِب اِورِت (Caleb Everett)، زبانشناس مردمشناس بر غنای زبانهای در حال انقراض جهان تأکید میکند. این زبانها به هیچ وجه گویشهای ابتدایی نیستند بلکه سرشار از ادبیات شفاهی، دانش تاریخی و علمی، ویژگیهای زبانی منحصربهفرد و شگفتیهای دیگری هستند که به ندرت میتوان آنها را به طور کامل به زبانهای دیگر ترجمه کرد. بدنهی در حال گسترشی از پژوهشها نشان میدهند که کودکان بهتر است که به زبان مادری خود آموزش ببینند و حفظ زبان مادری حتی میتواند به سلامت روانی و جسمی فرد کمک کند. علاوه بر این، با توجه به تاریخ آوارگی و مهاجرت، سرکوب و آزار و اذیت، و به حاشیهراندهشدن که بسیاری از گویشوران زبانهای در معرض خطر تجربه کردهاند، حفظ زبانها مصداقی از عدالت نیز میتواند باشد.
نابودی هیچ زبانی اجتنابناپذیر نیست. هر زبانی با حمایت سیاسی دولتهای محلی یا ملی و اختصاص منابع مالی کافی میتواند به خوبی از عهدهی همهی تهدیدها، وسوسهها و نیازهای ارتباطی ناشی از یکسانسازی هویتهای ملی و فشارهای جهانیشدن بر بیاید. اما اکثر زبانها از چنین حمایتی برخوردار نیستند. فشارهای شدید اقتصادی، سیاسی و اجتماعی شکافهایی در انتقال زبان میان نسلها ایجاد میکند. جوانان دیگر مانند نسل قبل از خود صحبت نمیکنند. گویشوران یک زبان احساس میکنند که جایی در جهان ندارند. مشکل تنها دسترسی به مشاغل، مدارس و سایر فرصتها به زبانهای غالبی چون انگلیسی، چینی ماندارین و اسپانیایی نیست. گویشوران زبانهایی چون کری، ناواتل و ژوانگ همواره در موقعیتهایی قرار گرفتهاند که از زبان و نحوهی صحبت کردنشان ــ و به این واسطه از هویتشان ــ احساس شرم کنند.
چنین زبانهایی برای بقا با مبارزهای دشوار روبهرو هستند، چه رسد به اینکه بتوانند به شکوفایی برسند. اطلاعات بسیار کمی در مورد زبانهای در معرض خطر که نیمی از زبانهای جهان را تشکیل میدهند وجود دارد. از بسیاری از آنها مستنداتی اگر وجود داشته باشد تنها شامل چند کتاب یا متن و در اکثر اوقات تنها فهرستی مختصر از واژگان است. تنها در چند دههی اخیر است که حتی در میان زبانشناسان که اغلب یک قدم از مبلغین مسیحی عقبتر بودهاند شاهد تلاشهای جدی و سازمانیافتهای برای مستندسازی زبانهای در معرض انقراض و توسعهی مجموعهای از شیوهها، پروتکلها و ابزارها به این منظور هستیم. در همین حال، گویشوران زبانهای کوچک و در معرض خطر نیز دست روی دست نگذاشتهاند. صدها جامعه در سراسر جهان تلاشهایی را برای بازیابی یا احیای زبانهای خود آغاز کردهاند؛ جنبشی جهانی که پیامدهای سیاسی خودش را به همراه دارد.
در قرنهای اخیر، فتوحات امپراتوریهای استعماری، ابرشهرنشینی، شبکههای رو به گسترش سرمایهداری، و الزامات تکزبانی دولت-ملتها، همگی به نابودی زبانها دامن زدهاند.
در کتاب انبوه زبانها، اورت تنوع عظیم زبانهای جهان را ترسیم میکند. بیشتر این زبانها به یکی از صدها خانوادهی زبانی بزرگ از جمله زبانهای آسترونزیایی، هندواروپایی (که شامل انگلیسی نیز میشود)، و نیجر-کنگو تعلق دارند. اما بیش از صد زبان «منزوی» نیز وجود دارند که هیچ ارتباط اثباتشدهای با دیگر زبانهای شناختهشده ندارند. اگرچه خانوادههای زبانی به طور معمول از یک زبان نیایی باستانی با قدمتی هزاران ساله سرچشمه میگیرند اما زبانها بهطور مستقل نیز میتوانند ویژگیها و ساختارهای خاص خود را توسعه دهند یا از طریق تماس با زبانهای دیگر دستخوش تغییر شوند.
اورت شرح دقیقی از این ارائه میدهد که چگونه پژوهشگران در نهایت با استفاده از نمونهی کاملتری از زبانهای جهان، در حال کشف رابطهی میان زبان، اندیشه و «سایر جنبههای تجربهی انسانی» هستند. از جمله موارد نامحسوسی که جهان با کاهش تنوع زبانی از دست میدهد، شیوههای زندگی و درک گروههای انسانی نسبت به جهان طبیعی و اجتماعی پیرامون خودشان است، شیوههایی که تفاوتهای ظریف اما مهمی با یکدیگر دارند. زبانها تنها برچسبهای متفاوتی برای یک مجموعهی یکسان از اشیا و مفاهیم ارائه نمیدهند که همیشه بتوان با ترجمه این فاصلهها را پر کرد. ممکن است تمایلات و اشتراکاتی بین زبانها وجود داشته باشد، اما هیچ زبانی وجود ندارد که بتوان آن را زبان «زمینیها» نامید. هیچ زبانی «متعلق به هیچکجا و همهجا» وجود ندارد. هر زبانی درون خودش بذری از مکان و تاریخ خاصی را حمل میکند.
اورت اشاره میکند که زبانهای مختلف به شیوههای گوناگون «تجربهی شناختی انسانی» را رمزگذاری میکنند و تحت تأثیر قرار میدهند. او با دقت در استفاده از عبارتها و تأکید بر شواهد تجربی، از ارائهی پاسخ قطعی به یکی از موضوعات همیشه پرمناقشهی زبانشناسی، معروف به فرضیهی ساپیر-ورف (Sapir-Whorf)، خودداری میکند. به بیان اورت، این فرضیه معتقد است «زبانها تأثیرات شدیدی بر افکار غیرزبانی گویشورانشان دارد». به عبارت دیگر، مردم تنها از یک زبان خاص برای بیان فکرهایشان استفاده نمیکنند؛ بلکه آن زبان شیوهی تفکر آنها را شکل میدهد. بحث در مورد درستی یا نادرستی این موضوع نزدیک به یک قرن است که ادامه دارد. برای بسیاری از غیرزبانشناسان این فرضیه بهنظر منطقی و حتی تا حدی بدیهی به نظر میرسد هر چند اکثر زبانشناسان آن را ادعایی غیرقابل آزمون و بیش از حد سادهانگارانه تلقی کردهاند.
اما اخیراً این دیدگاه در حال تغییر است. اورت با استناد به دهها پژوهش جدید نشان میدهد که زبانها شیوههای متفاوتی برای مواجهه با زمان، مکان، روابط و سایر دغدغههای اصلی انسانی دارند و این شیوهها میتوانند فراتر از لحظهی گفتار در ذهنها و فرهنگها باقی بماند. او با ریزبینی متوجه پیوندهای مسحورکنندهای میان ویژگیهای زبانشناختی و محیطهای طبیعی و شیوهها یا سبکهای زندگی میشود. به عبارت دیگر، اگر چه این کلیشهی قدیمی که مردمان اینویت ۵۰ کلمه برای اشاره به برف دارند احتمالاً به شدت مبالغهآمیز است (مشاهدهی اصلی در این مورد توسط فرانس بوآسِ مردمشناس تنها چهار نوع توصیف برای اشاره به برف پیدا کرده بود) اما در این گفته نیز حقیقتی نهفته است.
به عنوان مثال، زمان را در نظر بگیرید. بنیامین ورف زبانشناس مبدع فرضیهی ساپیر-ورف ادعا میکرد که زبان هوپی در آریزونای امروزی هیچ واژهای برای اشاره به زمان ندارد و در نتیجه گویشوران زبان هوپی ممکن است برای مثال زمان را به شیوهای متفاوت از گویشوران انگلیسی تجربه کنند. صرفنظر از فکتهای به شدت مناقشهبرانگیز در مورد زبان و فرهنگ هوپی، واقعیت این است که بسیاری از زبانها، بزرگ یا کوچک، یا به طور کلی زمان را کنار میگذارند یا از تقسیمبندی متفاوتی به غیر از گذشته، حال و آینده استفاده میکنند. زبان کاریتیانا، زبانی آمازونی که اورت در مورد آن تحقیق میکند، تنها دو زمان دارد: آینده و غیرآینده. زمان غیرآینده شامل هر دو زمان گذشته و حال است. زبان یاگوا، یکی دیگر از زبانهای آمازونی، دارای هشت زمان است که پنج تا از آنها برای اشاره به دورههای زمانی مختلف در گذشته به کار میروند. برای درست صحبت کردن به زبان یاگوا، فرد باید تمایز دقیقی دربارهی زمانبندی قائل شود. برای مثال پسوند «-سیما» برای افعالی به کار میرود که اشاره به زمانی «حدوداً بین یک هفته تا یک ماه قبل» دارند.
استعارههایی که برای اشاره به زمان در زبانهای مختلف وجود دارد از این نیز پیچیدهتر است. در حالی که گویشوران انگلیسی آینده را بهصورت فضایی مقابل یا پیش روی خود میبینند، گویشوران زبان آیمارا در بولیوی و پرو، آینده را پشت سر و گذشته را مقابل خود فرض میکنند. به عنوان مثال، عبارت «نایرا مارا» به معنای تحتاللفظی «سالی که میتوانم ببینم» برای اشاره به «سال گذشته» استفاده میشود. حرکات دست و ایما و اشارههایی که همراه با این تعابیر استفاده میشود نشاندهندهی این است که چنین عبارتهایی میتوانند در عمق فکر نفوذ کنند. در حالی که گویشوران انگلیسی اغلب هنگام صحبت از گذشته به عقب اشاره میکنند، گویشوران آیمارا برعکس این عمل میکنند.
هر گروهی در برابر زوال زبان خود مقاومت نخواهد کرد و هر جنبش زبانی لزوماً به یک حرکت سیاسی و به جداییطلبی، درگیریهای قومی و جنگ داخلی منجر نخواهد شد. اما از کامرون تا کاتالونیا، و از هنگکنگ تا اوکراین، سیاست زبان بیش از هر زمان دیگری در حال گسترش است.
این موارد در ارتباط با کلمات مربوط به مکان، رنگ و دستهبندی اسمها، نسبتهای خانوادگی، جنسیت و شکل چند برابر میشوند. به عنوان مثال، گویشوران زبان برینمو در پاپوآگینهینو واژهی «نول» را برای آنچه گویشوران انگلیسی به عنوان سبز و آبی میشناسند به کار میبرند. در حقیقت، بسیاری از زبانها رنگی به عنوان سبز-آبی دارند. گویشوران برینمو همچنین واژهی «ور» را برای اشاره به رنگی استفاده میکنند که معادل زردها و سبزهای روشن در زبان انگلیسی است. آزمایشی که توانایی گویشوران برینمو و انگلیسی را در به خاطر سپردن رنگ قطعاتی با رنگهای مختلف ارزیابی میکرد، نشان داد که هر گروه رنگِ قطعاتی را بهتر به خاطر سپردند که به وضوح با دستهبندیهای رنگی موجود در زبانشان همخوانی داشت. اورت در توصیف این پدیده موسوم به ادراک دستهبندیشدهی زبانی (language-based categorical perception) میگوید: «افراد محرکهایی را که در دستهبندیهای مفهومی مشخص و متمایزی قرار میگیرند راحتتر از سایر محرکها تشخیص میدهند.»
اورت تصدیق میکند که درک اهمیت این قبیل برداشتهای فوقالعاده متفاوت در زندگی روزمره مسئلهی پیچیدهتری است. برخی معتقدند که تأثیر تفاوتهای زبانی نسبتاً جزئی هستند و عمدتاً تنها در آزمایشهای دقیق آشکار میشوند. هیچکس انکار نمیکند که واژگان متفاوت تا حدی بازتابدهندهی اولویتها، سبکهای زندگی و محیطهای مختلف گویشوران هستند؛ به عنوان مثال، در زبانهای مربوط به مناطق برفخیز واژگان بیشتری برای برف وجود دارد. اما تعداد بهنسبت کمی از تفاوتهای بهاصطلاح «عمیقترِ» دستورزبانی را به آسانی میشود بر اساس متغیرهای اجتماعی، فرهنگی یا محیطی توجیه کرد. برخی از این تفاوتها به وضوح قابل توضیح هستند. برای مثال به کار بردن درجات مختلف ادب در جوامع طبقاتیتر یا استفاده از نشانههای جهتیابی بر اساس جغرافیای محلی. اما این که گویشوران انگلیسی اسامی را جمع میبندند و گویشوران چینی ماندارین این کار را نمیکنند، باید بهعنوان بخشی از جزئیات تصادفی در تاریخ زبان دیده شود که هیچ پیامد غیرزبانی ندارد. گاهی اوقات، تفاوت بین زبانها فقط در همین حد است و بس. بسیاری از ویژگیهای زبانی در ذات خود پارامترهایی تصادفی و بدون معنای فرهنگی یا شناختی عمیقتری هستند. در حال حاضر نه تنها مبنایی برای دیدن این مسئله به شکل دیگری وجود ندارد، بلکه تعمیمهای شبهعلمی حاصل از این نوع طرز فکر میتواند بسیار خطرناک باشند. تصور کنید که مردم فکر میکردند گویشوران زبان هوپی هیچ درکی از زمان ندارند، در حالی که گویشوران یاگوا پیشرفتهترین درک از زمان را دارند و گویشوران انگلیسی جایی در میان این دو هستند. شیوههای زبانی پویاتر، وابسته به موقعیت و درهمآمیختهتر از آن هستند که بتوان چنین تعمیمهایی داد.
با این حال، کتاب انبوهی از زبانها اشارهی گذرایی دارد به این که پیوندهای مشخصی را میان زبان، فرهنگ و اندیشه میتوان یافت. کشاورزانی که رژیم غذاییشان از مواد غذایی نرمتر تشکیل میشود و به همین دلیل دندانهای قدامی فک بالایشان برآمدهتر است احتمالاً از صداهای لبی-دندانی مانند «ف» و «واو» که نیاز به برخورد دندانهای جلوی ردیف بالا با لب پایین دارد بیشتر استفاده میکنند. این در حالی است که شکارچی-گردآورندگان، که دندانهای فک بالا و پایینشان روی هم قرار میگیرد و همسطح هستند از این آواها کمتر استفاده میکنند. اگرچه استفاده از رنگهای تجاری در جوامع غربی، تحصیلکرده، صنعتی، ثروتمند و دموکراتیک در سالهای اخیر اصطلاحات مربوط به رنگها را در زبانهای این جوامع غنیتر کرده است، اما استراتژیهای معیشتی شکارچی-گردآورندگان احتمالاً به غنای بیشتر «واژگان مربوط به بویایی» در سایر زبانها منجر شده باشد. برای مثال در زبان چاپالا در اکوادور ۱۵ عبارت انتزاعی برای توصیف بویهای مختلف ثبت شده است.
زبانهایی مانند آیمارا، برینمو و چاپالا هر قدر هم که برای زبانشناسان و دانشمندان علوم شناختی جذاب باشند تنها مجموعهای از ویژگیهای عجیب و غریب در انتظار نمایش در موزهی زبانهای جهان یا ثبت در یکی از آرشیوهای جدید دیجیتال مخصوص زبانشناسان نیستند. آنها مانند همهی زبانها، به درجات مختلفی نماد و تجسمِ تعلقات گروهی از مردم هستند، زبانهایی که هر کدام از ویژگیهایشان، هر قدر هم در ظاهر تصادفی، میتواند بار سیاسی داشته باشد. با این حال، هر کدام از این زبانها با توجه به شرایط خاص خود با چالشهای متفاوتی مواجه هستند: فشارهایی که به زبان برینمو با چند صد گویشور در دو روستا وارد میشود با فشارهای وارد بر زبان چاپالا که چند هزار گویشور در منطقهای جنگلی دارد یا زبان آیمارا که حدود سه میلیون گویشور در چندین کشور مختلف دارد، متفاوت است.
جنبشهای زبانی پدیدهای جدید نیستند، اما بخش جداییناپذیر جنبشهای سیاسی بودهاند که به شکلگیری اکثر دولت-ملتهای معاصر انجامیده است.
«زبان گویشی است مجهز به ارتش و نیروی دریایی». این ترجمهی جملهی معروفی از زبان ییدیش است که در سال ۱۹۴۰ دبیر ناشناسی در یکی از دبیرستانهای برانکس خطاب به زبانشناس برجستهی آینده ماکس واینرایش بر زبان آورد. این طنز هوشمندانه از در نظر گرفتن درک متقابل به عنوان معیاری برای تشخیص زبان فراتر میرود و به این نکته اشاره دارد که چگونه برخی از «گونههای زبانی» (اصطلاح خنثیتری که زبانشناسان آن را به «زبان» یا «گویش» ترجیح میدهند) بر سایر گونهها برتری پیدا میکنند و بیشتر توسعه مییابند. واینرایش میگوید که معلمش هرگز نمیدانست که زبان مادری خودش تاریخچهای دارد و میتواند فراتر از رفع نیازهای ابتدایی زندگی روزمره و ارتباط شفاهی «برای امور مهمتر» مورد استفاده قرار گیرد.
امروزه بیش از هر زمان دیگری، نابرابریهای جهانی باعث ایجاد نابرابریهای زبانی میشوند. گویشوران زبانهای در معرض خطر به دلیل تصاحب زمینهایشان یا غیرقابلسکونت شدن آنها به دلیل تغییرات اقلیمی هرچه بیشتر به حاشیه رانده میشوند و در نتیجه به شهرهایی پای میگذارند که در سطوح پایانتریی از سلسلهمراتب اقتصادِ نقدی قرار دارند. چندصد زبانی که از جایگاه رسمی و نوعی حمایت دولتی برخوردارند، با گسترش سواد همگانی، استانداردسازی، آموزش رسمی، رسانههای جمعی و فناوریهای جدید، از دیگر زبانها فاصله میگیرند. مطالعهای نشان داده است که کمتر از پنج درصد از کل زبانها به قلمروی دیجیتال «صعود» کردهاند و در فضای آنلاین و در فناوریهای جدید به شکوفایی رسیدهاند. ۹۵ درصد دیگر زبانها، با اینکه از لحاظ دستورزبانی و شناختی به همان اندازه پیچیده هستند، برای بقا نیاز به حمایت دارند. تأکید بر اینکه یک زبان نه تنها تاریخچه بلکه آیندهای نیز دارد، در بیشتر موارد، نیازمند بسیج مردم، منابع و فشار اجتماعی است یعنی نیازمند راهاندازی یک جنبش زبانی.
جنبشهای زبانی پیشگام در قرن بیستم نشان دادهاند که بهرغم سیطرهی جهانی زبانهای غالب و حتی در غیاب ارتش و نیروی دریایی هر زبانی میتواند مدرن شود. چند نسل پیش، به نظر میرسید زبان ولزی در مسیر زوال اجتنابناپذیری قرار دارد و تعداد هر چه کمتری از جوانان قادر به صحبت آن بودند. اما به لطف تلاشهای فعالان و در نهایت، حمایت دولتهای محلی، ملی و حتی قارهای مانند اتحادیهی اروپا این زبان احیا شده و اکنون در قلب سرزمین انگلیسیزبانان جمعیت پایداری از گویشوران دارد و در حال شکوفایی است. جنبشهای زبانی قرن بیستم باسکها و کاتالانها از ثروت اقتصادی و خودمختاری این مناطق در اسپانیا بهرهمند شدند. فعالان زبان مائوری در نیوزیلند و زبان هاوایی بر اهمیت آموزش زبان در سنین کودکی و در نظامهای آموزشی به عنوان بخشی از احیای موفقیتآمیز این زبانها تأکید کردهاند. نمونههای فوقالعادهای از برنامههای احیای زبانهای بومیان آمریکا نشان میدهد که حتی گروههای کوچکتر نیز میتوانند جایی برای زبانهای «خفته» یعنی زبانهایی که برای یک قرن یا بیشتر هیچ گویشور مسلطی نداشتهاند باز کنند.
ویل کیملیکا، نظریهپرداز سیاسی، میگوید «اقلیتهای ملی باید به همان ابزارهای ملتسازی که در دسترس ملت اکثریت است دسترسی داشته باشند» و شاید بسیاری از کشورها مادامی که قدرت نهایی در پایتخت باقی بماند با این مشکلی نداشته باشند که به اقلیتها خودمختاری زبانی و فرهنگی اعطا کنند. اما این فرآیند تا کجا میتواند پیش رود؟ جرالد روش (Gerald Roche)، زبانشناس، اشاره میکند که جنبشهای زبانی «اغلب شکل ملیگرایانه پیدا میکنند و در تلاش برای کسب یا ایجاد قدرت حکومتی برای ملت خودشان منطق یک ملت، یک زبان، یک سرزمین را بازتولید و در این فرآیند زبان اقلیتهای ضعیفتر از خود را سرکوب میکنند.» نمونهای که روش به آن اشاره میکند، مبارزهی استقلالطلبانهی تبت است که به یک «جنبش زبان پدری خالص» دامن زده و ضمن تمرکز بر زبان تبتی استاندارد، زبانها و گویشهای دیگر تبت را نادیده میگیرد.
جنبشهای زبانی پدیدهای جدید نیستند، اما بخش جداییناپذیر جنبشهای سیاسی بودهاند که به شکلگیری اکثر دولت-ملتهای معاصر انجامیده است. آنچه امروز وضعیت را متمایز میکند نظم جهانیای است که در آن امکان ایجاد دولت-ملتهای جدید بسیار محدود است، اما جنبشهای زبانیاش در پاسخ به تهدید انقراض زبانها، به واسطهی تقلید از دیگران و اغلب تحت لوای حقوق بومیان در حال افزایش هستند. بسیاری از دولتها دستکم با اقدامات نمادین به این خواستهها پاسخ میدهند. برای مثال، ثبت زبانها در قانون اساسی، مانند نمونهی آلاسکا و الجزایر در حالی که در واقع منابع کمی به آنها اختصاص مییابد. با این حال، به نظر میرسد که این مطالبات همچنان رو به افزایش خواهند بود.
هر گروهی در برابر زوال زبان خود مقاومت نخواهد کرد و هر جنبش زبانی لزوماً به یک حرکت سیاسی و به جداییطلبی، درگیریهای قومی و جنگ داخلی منجر نخواهد شد. اما از کامرون تا کاتالونیا، و از هنگکنگ تا اوکراین، سیاست زبان بیش از هر زمان دیگری در حال گسترش است. به لطف استعمارزدایی، زبانهای کریولی از پورت مورسبی تا پورتاوپرنس در حال بیرون آمدن از گمنامی هستند. در جامائیکا، تلاش سیاسی برای خروج از جامعهی کشورهای مشترکالمنافع بریتانیا با تلاش زبانی برای ارتقای پاتوآ، که مدتها برچسب «انگلیسی ناقص» بر آن زده میشد، همراه بوده است. همچنین، جنبشهای زبانی جدید تنها محدود به زبانهای نسبتاً بزرگ و شبهملی با صدها هزار گوینده نیستند. صدها گروه بسیار کوچکتر با زبانشناسان همکاری میکنند، از فناوریهای نوین بهره میبرند و از جنبشهای پیشگام قرن بیستم الهام میگیرند. این گویشها که نه ارتش دارند و نه نیروی دریایی، بیش از همه نیازمند حمایت هستند.
برگردان: آیدا حقطلب
راس پرلین زبانشناس، نویسنده، پژوهشگر و نویسندهی کتاب شهر زبان: مبارزه برای حفظ زبانهای در معرض انقراض است. آنچه خواندید برگردان این نوشته به زبان اصلی است:
Ross Perlin, The Leaning Tower of Babel: What We Lose When Languages Die, Foreign Affairs, 23 April 2024