© Gulsun Karamustafa

16 مه 2025

بند عمومی زندان زنان، برهم خوردن دوگانه‌ی مجرم-مبارز

مریم فومنی

سال ۱۳۸۶ وقتی که قاضی سبحانی در دادگاه انقلاب تهران، حکم انتقالم به زندان را می‌نوشت، با پوزخند توی چشمانم نگاه کرد و گفت: «شنیده‌ام خیلی دوست داری در مورد زنان تحقیق کنی؟ حالا می‌فرستمت وسط یک زن‌هایی که تحقیقاتت حسابی کامل شود.» پایین برگه‌ی اعزام نوشته بودند که «متهم به بند عمومی زندان اوین منتقل شود.» بند عمومی زندان، یعنی جایی که زنانی با اتهام‌های قتل، سرقت و جرائم مرتبط با مواد مخدر و ... حبسشان را می‌گذراندند.

از اواسط دهه‌ی هشتاد، برخی از زنان زندانی سیاسی که اغلب روزنامه‌نگار یا کنشگر حقوق زنان بودند، بر خلاف آیین‌نامه‌ی سازمان‌ زندان‌ها مبنی بر تفکیک محل بازداشت و حبس زندانیان بر اساس معیارهایی از جمله اتهام و جرم، به بند عمومی فرستاده می‌شدند تا به حساب مقامات قضایی و امنیتی، وسط «مجرمان خطرناک» گیر بیفتند و «مجازات مضاعفی» را تحمل کنند.

غنچه قوامی، سردبیر سایت دیدبان آزار که سال ۱۳۹۳ نزدیک به یک ماه در بند عمومی زندان قرچک در بازداشت بود، به آسو می‌گوید:

«بازجوها همواره از تهدیدِ انتقال و تبعید به بند زندانیان جرائم عمومی به‌عنوان ابزاری برای تحت فشار گذاشتن، تهدید، ارعاب و "تحقیر" زنان زندانی سیاسی استفاده می‌کردند. برای مثال در بازجویی به من می‌گفتند: اگر همکاری نکنی تو را به بند عمومی زندان قرچک می‌فرستیم، زنان آنجا به تو رحم نخواهند کرد و قطعاً مورد تجاوز قرار خواهی گرفت.»

به‌ گفته‌ی این فعال حقوق زنان، بازجوها هم‌زمان با تهدید به اینکه «تو را به بند زنان "خراب" و "معتاد" خواهیم فرستاد تا ادب شوی.»، خود او را هم به عنوان یک زن زندانی سیاسی، «فاحشه» خطاب می‌کردند و مورد هتاکی جنسی قرار می‌دادند.

به‌ گفته‌ی او دوگانه‌ی «زندانی سیاسی-زندانی خطرناک» نه‌تنها در ادبیات دستگاه امنیتی، بلکه در گفتمان حقوق بشری و مباحث مرتبط با زندان و حقوق زندانی هم پررنگ است. تحت‌تأثیر همین دو‌گانه‌سازی که گاه منجر به انسان‌زدایی از زندانیان غیرسیاسی می‌شود، شرایط نگه‌داری این زندانیان، شکنجه‌ و حتی اعدامشان کمتر توجه و حساسیت افکار عمومی را برمی‌انگیزد. 

غنچه قوامی در یادداشتی که سال ۱۳۹۶ پس از آزادی‌اش از زندان منتشر شد، با بازگویی روایت‌هایی از زنان زندانی قرچک، این دوگانه را به چالش کشیده بود:

«زنان بزهکار، درجه‌ی متفاوتی از خشونت نظام طبقاتی و جنسیتی را تجربه کرده‌اند. هرگونه حمایت از زنان قرچک در وهله‌ی اول مستلزم در نظر گرفتن این تفاوت‌ها است. قدم بعدی به رسمیت شناختن تقلای زنان برای کسب درآمد و به دست آوردن حداقلی از سطح زندگی با وجود محدودیت‌های قرچک است. مبارزه‌ای شبیه آنچه به‌طور روزمره، خارج از زندان، در قلمرویی آزاد و وسیع در جریان است. ارائه‌ی تصویری مطلق و غیرواقعی از زنان بزهکار به‌عنوان مجرمانی خطرناک، معتاد و وحشی و یا قربانیانی منفعل و یک‌گوشه افتاده، در نهایت به تشدید نگاه دیگری‌سازی ختم می‌شود که این زنان را مستحق شرایط غیراستاندارد زندان قرچک می‌پندارد. تصویر زنانی تهی شده از عاملیت و تمامی وجوه انسانی که "مجرم" به دنیا آمده و "مجرم" از دنیا خواهند رفت.»

 

وضعیت بند عمومی از زبان زنان زندانی سیاسی

وضعیت بند عمومی زندان‌ها معمولاً وقتی به خبر تبدیل می‌شود که پای زندانیان سیاسی و به‌ویژه زندانیان سیاسی شناخته‌شده در میان باشد. اندک خبرهایی که از وضعیت بند عمومی زندان‌ شهرهای مختلف منتشر شده اغلب در زمان‌هایی بوده که زندانیان سیاسی مثل سپیده قلیان، آتنا دائمی، مریم اکبری منفرد و فعالان زن در گیلان به این زندان‌ها فرستاده شده و سکوت خبری را شکسته‌اند.

شاید اگر مریم اکبری منفرد که در جریان اعتراضات ۱۳۸۸ بازداشت شده بود، به زندان سمنان تبعید نمی‌شد، ما هیچ‌وقت از شرایط بند عمومی زنان زندان سمنان مطلع نمی‌شدیم و صدای زندانیان آن به گوش عفو‌ بین‌الملل نمی‌رسید تا بتواند گزارش دهد:

«سیستم فلاش توالت‌ها ماه‌ها خراب بوده که موجب آلودگی محیط، بوی تعفن و افزایش خطر بیماری [در بند عمومی زنان زندان سمنان] شده است. همچنین، دسترسی به امکانات بهداشتی محدود است و کمبود مواد شوینده و محصولات بهداشتی موجب شیوع عفونت و شپش در میان زندانیان شده است. مبتلایان به بیماری‌ها از دریافت درمان محروم هستند.»

یا شاید اگر سپیده قلیان را پس از بازداشت در جریان اعتراضات کارگران هفت‌تپه در سال ۱۳۹۷ به زندان سپیدار اهواز نمی‌فرستادند و او کتاب‌ «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت می‌کشد» را نمی‌نوشت، ما هیچ‌وقت خبر نمی‌شدیم که در آن زندان چه بر سر زندانیان سیاسی و غیرسیاسی عرب و لُر می‌آورند. او بعدتر وقتی که در اسفند ۱۳۹۹ با قل و زنجیر به زندان بوشهر تبعید شد هم دست از روایت آنچه در برابر چشمانش می‌گذشت برنداشت. روایت‌هایی که بیشتر شبیه به صحنه‌هایی از سریال «قصه‌های ندیمه»، نوشته‌ی مارگارت اتوود است:

«مسئول بند تشخیص داده که پوشیدن لباس زیر باید اجباری باشد. مائده امتناع می‌کند و نمی‌خواهد روز و شب سوتین تنش باشد. مددكار فعلی بند برای تنبیه او همه‌ی زنان زندانی را مجبور به تحویل لباس زیرشان می‌کند. او زنان زندانی را فاحشه‌های شهر خطاب می‌کند و تهدید می‌کند که اگر لباس‌های زیرشان را تحویل ندهند، آنها را به زور از تنشان درمی‌آورد. در صف آمار و در مقابل چشمان وحشت‌زده‌ی سایر زنان زندانی لباس‌های مائده را (تنها به جرم درنیاوردن لباس زیر) پاره کردند. تاوان امتناع مائده همچنان ادامه داشت. در صف آمار همه را مجبور کردند، لباس‌های زیر را درآورند و سوتین و شورت را در كیسه زباله‌ای كه در دست مددكار بود بگذارند. بعد از آن روز هفته‌ها پوشیدن لباس زیر ممنوع شد حتی در زمان عادت ماهیانه.»

سپیده قلیان این گزارش‌ها را در توئیتر شخصی‌اش نوشت و دو کتابش درباره‌ی زندان و زندانیان را به صورت غیررسمی و خارج از ایران منتشر کرد. این تلاش برای روایت از وضعیت زندانیان جرائم عمومی را می‌توان در نوشته‌های روزنامه‌نگارانی که امکانی برای نوشتن در رسانه‌های رسمی دارند نیز دید. معدود گزارش‌هایی که در چارچوب محدودیت‌های رسانه‌های رسمی داخل ایران درباره‌ی وضعیت زیست زندانیان جرائم عمومی نوشته‌ شده‌اند، اغلب از سوی روزنامه‌نگارانی است که خودشان حتی شده برای چند روز هم‌بند زندانیان جرائم عادی بوده‌اند. روزنامه‌نگارانی مثل مرضیه امیری که حتی وقتی که در شکننده‌ترین شرایط و زیر احکام سنگین حبس و شلاق بود هم درباره‌ی وضعیت معیشتی و اشتغال زنان زندانی در قرچک ورامین نوشت.

وضعیت بند عمومی زندان‌ها معمولاً وقتی به خبر تبدیل می‌شود که پای زندانیان سیاسی و به‌ویژه زندانیان سیاسی شناخته‌شده در میان باشد.

مرضیه امیری، فعال حقوق زنان و روزنامه‌نگار اقتصادی اردیبهشت ۱۳۹۸ هنگام پوشش خبری تجمع کارگران در روز جهانی کارگر در تهران بازداشت شده بود. او در حالی این گزارش را در روزنامه‌ی شرق منتشر کرد که فقط چندماه از آزادی موقتش گذشته بود و در انتظار تأیید ۱۰ سال و شش ماه حبس تعزیری و ۱۴۸ ضربه شلاق از سوی دادگاه تجدیدنظر بود.

فشار مضاعف اقتصادی به زنان زندانی به دلیل گران‌تر بودن اقلام موجود در فروشگاه زندان، بیگاری کشیدن از زندانیانی که برای تأمین هزینه‌هایشان مجبور به کارگری در زندان بودند و بی‌توجهی به سلامت و امنیت کاری زنان کارگر در زندان از جمله نکاتی است که در این گزارش نشان داده شده‌اند. این روزنامه‌نگار توضیح می‌دهد که چگونه کل فرایند تهیه و طبخ غذا برای دوهزار زندانی تنها توسط یازده نفر انجام می‌شود و بدون وجود امکانات صنعتی برای پخت غذا در این حجم، زنان زندانی در معرض خطر قرار می‌گیرند. او از سپیده آبادی مثال می‌زند که برای پنج سال وظیفه‌ی طبخ برنج در زندان را که جزو کارهای پرخطر آشپزخانه است بر عهده داشت و از روزی می‌نویسد که آب جوش قابلمه‌ی برنج روی دست سپیده ریخت و باعث سوختگی و عفونت شدیدی شد. عفونتی که سپیده چند ماه درگیر آن بود و کادر زندان هم هیچ مسئولیتی در قبال این حادثه‌ی حین کار، نپذیرفتند. 

 

رنج مشترک، مقاومت مشترک

روزنامه‌نگاران و فعالان مدنی و سیاسی که از رنج زندانیان زن می‌نویسند فقط شاهدان این وضعیت نیستند، در بسیاری از اوقات آنها هم همچون سایر هم‌بندانشان در چنین وضعیتی زندگی کرده‌اند. سپیده قلیان یکی از همین زندانیان سیاسی است که در زندان قرچک کارگر آشپزخانه بوده است: «از ساعت هفت صبح تا غروب کار سنگین انجام می‌دادم (که حالا، حتی بعد از ماه‌ها هنوز دستانم قفل می‌شوند و باید عمل جراحی انجام دهم.) در قبال کارم ۴۰ دقیقه [وقت] تلفن می‌گرفتم، که اگر همان [وقت] را می‌خواستم بخرم ممکن بود بالای یک میلیون هزینه بردارد.»

وقتی سپیده قلیان می‌گفت که در بوشهر مسئولان بند، زنان زندانی‌ای را که از پسِ تأمین هزینه‌های زندگی در زندان برنمی‌آمدند، برای دادن خدمات جنسی به بند مردان می‌فرستادند، زنان زندانی سیاسی هم در معرض همین فشارها و تحقیرها قرار داشتند. محبوبه رضایی، زندانی سیاسی‌ای که در همان دوره در زندان بوشهر حبس بود و همچون هم‌بندان غیرسیاسی‌اش از پسِ مخارج اولیه‌ی زندگی در زندان برنمی‌آمد، در شهریور ۱۴۰۰ طی یادداشتی که از داخل زندان به بیرون فرستاد، شهادت داد که مسئولان زندان به او «پیشنهاد صیغه‌ی موقت با مردان متمول بند مالی زندان» را داده‌اند.

مروری بر تجربه‌ی زنان زندانی سیاسی و به‌ویژه روزنامه‌نگاران و فعالان جنبش زنان که در این سال‌ها به بند عمومی زندان‌های شهرهای مختلف فرستاده‌ شده‌اند، نشان می‌دهد که آنها این همزیستی با زندانیان جرائم عادی را که قرار بود «مجازاتی مضاعف» برای آنها باشد، تبدیل به فرصتی برای شناخت بیشتر فضای زندان عمومی کردند. آنها توانستند زیر یک سقف و سرِ یک سفره، رنج و البته زندگی این زنان زندانی را که پیش‌تر از راه دور درباره‌شان می‌نوشتند و برایشان فعالیت می‌کردند، ملموس‌تر از همیشه درک کنند و با استفاده از امتیازات و امکانات خود، درباره‌ی آنها و شرایط زیستشان در زندان بنویسند و بگویند. چنان‌که غنچه قوامی می‌گوید این تلاش جمعیِ زندانیان سیاسی برای برهم زدن خط و مرزهای کشیده شده از سوی مقامات امنیتی و قضایی باعث شد که انتقال زندانیان سیاسی به بند عمومی جرائم عادی نه تنها در عمل به ضد هدف اولیه‌اش تبدیل شود بلکه موجب افزایش همدلی و شکل‌گیری همبستگی‌ها و روابطی در میان زنان زندانی سیاسی و غیرسیاسی شد که تا حدود زیادی تقسیم‌بندی زنان مبارز/زنان مجرم را واژگون کرد‌ و منجر به ایجاد «ظرفیت‌های جدید فمینیستی» شد. 

او می‌گوید:

«زندانیان جرائم عادی که عموماً انواع تبعیض و خشونت و آسیب را تجربه کرده‌اند،  معمولاً جایی در مبارزات فمینیستی کنشگران جنبش زنان نداشتند. آنها در بهترین حالت یا سوژه‌ی تحقیق، خبر و گزارش‌های زنان کنشگر و روزنامه‌نگار بودند و یا در یک رابطه‌ی فرادست و فرودست، مراجعان نهادهای مردمی‌ای بودند که به زنان کارتن‌خواب، معتاد، و کارگران جنسی خدمات ارائه می‌دادند. اما در زندان به‌واسطه‌ی همزیستی با زندانیان سیاسی نوعی دیگر از روابط  در بین آنها و زنان فمینیستِ کنشگر و دست‌به‌قلم تعریف شد.»

معدود گزارش‌هایی که در چارچوب محدودیت‌های رسانه‌های رسمی داخل ایران درباره‌ی وضعیت زیست زندانیان جرائم عمومی نوشته‌ شده‌اند، اغلب از سوی روزنامه‌نگارانی است که خودشان حتی شده برای چند روز هم‌بند زندانیان جرائم عادی بوده‌اند.

غنچه قوامی این شرایط جدید را چنین توضیح می‌دهد: «شرایط و مناسبات حاکم بر زندان، بستری برای شکل‌گیری روابط کمتر سلسله‌مراتبی بین زن سیاسی/زن مجرم بود. ما به عنوان زندانی سیاسی وارد زندانی می‌شدیم که زندانیان با حبس‌های سنگین و طولانی مدت، عموماً مسئولیت‌ها و مشاغل مختلفی را در آن به عهده داشتند، و از آن طرف زندانیان سیاسی حتی در بند عمومی هم در یک شرایط امنیتی و مجبور به تحمل برخی محدودیت‌ها بودند.»

او با اشاره به اینکه گذران امور روزمره‌ی زندان نیازمندِ همکاری و همراهی همه‌ی زندانیان سیاسی و غیرسیاسی بود، اضافه می‌کند: «ما به عنوان یک زندانی تازه‌وارد، برای یادگرفتن راه‌وچاهِ زندان، شیوه‌های دوام‌آوردن با امکانات محدود، دست‌وپا‌کردن غذاهای من‌درآوردی با مواد اولیه‌ی بسیار محدودی که در زندان ارائه می‌شد و حتی آموختن خیاطی، بافتنی و قالیبافی به زندانیان قدیمی‌تر احتیاج داشتیم.»

سویه‌ی دیگر ماجرا، تبعیض و سرکوبی است که در آن فضا به تمام زندانیان فارغ از اتهام و جرمشان تحمیل می‌شد.

غنچه قوامی می‌گوید:

«مواجه شدن با تجربه‌ی مشترک و تقریباً یکسان از محرومیت، بی‌زمانی، انسان‌‌زدایی، تحقیر، انزوا و بی‌حقوقی، از یک سو فرصت یگانه‌ای برای زنان سیاسی در فهم تجربه‌های در حاشیه بودن است و دیدگاه‌های آنها را شمولگراتر می‌کند و از سوی دیگر زندانی سیاسی و غیرسیاسی را به این درک و فهم می‌رسد که در این زندان همه‌ی آنها هم‌زمان هم مبارز هستند و هم مجرم، و همین آنها را به سمت مقاومت و تلاش برای تغییر شرایط سوق می‌دهد. همان‌طور که در گفتمان دستگاه امنیتی همه‌ی ما در نهایت "خراب" و "فاحشه" و مجرم بودیم.»

 

خط‌کشیِ بی‌فایده: وقتی زندانی سیاسی و غیرسیاسی کنار هم می‌ایستند

اقدام‌های مشترک زندانیان سیاسی و غیرسیاسی برای بهبود وضعیت معیشتی، بهداشتی و رفاهی در زندان، مشارکت زندانیان غیرسیاسی در فعالیت‌های معطوف به توقف حکم اعدام، به‌ویژه برای محکومان به قصاص، پیوستن زندانیان جرائم عادی به کمپین «سه‌شنبه‌های نه به اعدام» و درز گزارش‌هایی از وضعیت بندعمومی زندان‌ها که اغلب از سوی خود زندانیان عادی نوشته می‌شود و با کمک زندانیان سیاسی به دست رسانه‌ها می‌رسند از جمله‌ی همین تلاش‌های مشترک هستند.

غنچه قوامی تلاش‌های یک زن محکوم به قصاص برای توقف حکم اعدام محمد قبادلو، از بازداشت‌شدگان اعتراضات ۱۴۰۱ را به عنوان یک نمونه از این اقدام‌‌های مشترک معرفی می‌کند. این زن که به دلیل قتل همسرش به اعدام محکوم شده بود و در قرچک زندانی بود، پس از سال‌ها حبس، با کمک‌های داوطلبانه، اخذ رضایت اولیای دم و گلریزان مردمی از زندان آزاد شد. او در اعتراض به حکم اعدام محمد قبادلو نوشته بود:

«کسانی که من را نمی‌شناختند حلقه‌ی دار را از گردنم باز کردند. مردم کشورم را دوست داشتم، تازه فهمیدم یک‌سری حرف‌ها فقط برای ایجاد تفرقه است ... وقتی به این فکر می‌کنم که با کابوس بودن در انفرادی از خواب می‌پریدم، یاد محمد می‌افتم و حالی که دارد، حالی که حق هیچ انسانی نیست. با فکر کردن به جوان‌هایی که این روزها ممکن است طناب دار دور گردنشان بیفتد، تمام بدنم لمس می‌شود ... مردم نگران و پی‌گیرِ زندگیِ من بودند و حتی بعد آزادی رهایم نکردند. مردم پرعشق و پراحساس سرزمین من اعتراض خواهند کرد و تو را نجات خواهند داد.»

راحله ذکایی، زندانی‌ای که در ۱۹ سالگی به اتهام سرقت بازداشت شده بود و بعدتر به دلیل کمک به زندانیان سیاسی در زندان اوین، با اتهامات سیاسی مواجه و به بند زندانیان سیاسی منتقل شد یک نمونه‌ی دیگر‌ از همین پیوند بین زندانیان سیاسی و غیرسیاسی است. پیوندی که منحصر به کمک به زندانیان سیاسی نبود. راحله از داخل همان بند نسوان زندان اوین به کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز پیوست،۵۰ امضا از زندانیان جمع کرد، امضاها را مخفیانه در شکم یک عروسک خرسی گذاشت که خودش در کارگاه زندان درست کرده بود و به بیرون از زندان فرستاد. با کمپین یک میلیون امضا در بازداشت‌های اعضای کمپین و انتقال آنها به بند عمومی آشنا شده بود. آرزو داشت که آزاد شود و به کمپین بپیوندد اما در همان زندان هم از اعضای بازداشت‌شده‌ی کمپین خواسته بود که متن نامه‌ی کمپین را برایش روی یک تکه کاغذ بنویسند و بعد شروع به جمع‌آوری امضا برای تغییر قوانین کرد.

سال ۱۳۹۱ وقتی که دیگر خودش هم زندانی سیاسی محسوب می‌شد، در کنار هم‌بندان تازه‌اش در اعتراض به هتک حرمت و آزار از سوی مأموران زندان اوين اعتصاب غذا کرد و برای تنبیه به زندان قرچک تبعید شد، در آنجا هم با شکستن همه‌ی دوگانه‌های کلیشه‌ای زندانی سیاسی/زندانی مجرم شروع به گزارش‌دهی از وضعیت زندان کرد و گزارش‌هایش را به فعالان حقوق زنان رساند و با نام مستعار منتشر کرد.

شکل‌گرفتن این همکاری‌ها و بسترهای جدید مقاومت از دید زندان‌بانان نیز پنهان نمانده و تلاش آنها برای ایجاد فاصله بین زندانیان سیاسی و غیرسیاسی را بیشتر کرده است. جداسازی کامل زندانیان سیاسی در زندان قرچک به نوعی که فقط در هواخوری و کارگاه‌های آموزشی امکان ارتباط با زندانیان دیگر را داشته باشند و انتقال تمام زندانیان غیرسیاسی از زندان اوین به قرچک، از جمله راهکارها برای کاهش سطح تماس زندانیان سیاسی و غیرسیاسی بود. تهدید و فشار بر زندانیانی که با هم‌بندان سیاسی آزادشده‌شان در تماس هستند، از دیگر تلاش‌ها برای جلوگیری از شکل‌گیری شبکه‌ی همکاری بین زندانیان سیاسی و غیرسیاسی است.

در بوشهر مسئولان بند، زنان زندانی‌ای را که از پسِ تأمین هزینه‌های زندگی در زندان برنمی‌آمدند، برای دادن خدمات جنسی به بند مردان می‌فرستادند.

از تقابل و ضرب و شتم تا همدلی و همکاری

این تمهیداتِ مقامات زندان گاه حتی به ضرب و شتم زندانیان سیاسی از سوی دیگر زندانیان نیز منجر شده است. فعالان حقوق زنان در گیلان که مردادماه ۱۴۰۲ به صورت دست‌جمعی بازداشت شدند تعریف می‌کنند که وقتی نیمه‌شب به بندعمومی زندان لاکان رشت انتقال داده شدند، سر و صدای ورود شبانه‌ی‌ آنها از یک طرف و فضاسازی که از سوی مأموران برضد آنها انجام شده بود از طرف دیگر منجر به جبهه‌گیری زندانیان غیرسیاسی علیه آنها شد. متین یزدانی در اینستاگرامش نوشته است که در روزهای نخست هم‌بندانشان در بند عمومی «به بهانه‌های مختلف و بی‌اساس» به آنها حمله می‌کردند: «ما راه‌های مختلف را امتحان می‌کردیم تا به آنها بگوییم که ما مقابل آنها نیستیم، کنار آنها ایستاده‌ایم. گاهی هم آن‌قدر متأثر از اخباری بودند که پیش از ورود ما، به زندان لاکان رسیده بود که راه گفت‌وگو بسته می‌شد.» او توضیح می‌دهد پس از آنکه «ساعت‌ها در سکوت و بدون پیش‌داوری پای صحبت‌هایشان نشستند»، هم‌بندانشان توانستند به آنها اعتماد کنند و برایشان تعریف کردند که مأموران به آنها گفته بودند که این زندانیان سیاسی «جاسوس، خطرناک و وطن‌فروش» هستند و به آنها وعده داده بودند که در ازای ضرب و شتم فعالان حقوق زنان، به آنها آزادی با پابند می‌دهند. 

با این حال پس از گذشت چند ماه رابطه‌ی آنها با زنان زندانیِ جرائم عمومی به گونه‌ای تغییر کرد که در آذرماه ۱۴۰۳ با هم در داخل زندان نشستی به مناسبت روز جهانی منع خشونت علیه زنان برگزار کردند. نشستی که در آن انواع و ابعاد خشونت علیه زنان تعریف شود و علاوه بر آن فعالان حقوق زنان در گیلان، زنان زندانی از زندانیان سیاسی و زنانی که به اتهام جرائم عمومی در زندان بودند، تجربه‌های شخصی خودشان از تحمیل خشونت در خانه و خیابان و زندان را روایت می‌کردند. برخی از این فعالان حقوق زنانِ بازداشت‌شده در گیلان از جمله فروغ‌ سمیعی‌نیا و جلوه جواهری از اعضای کمپین منع خشونت خانگی علیه زنان بودند و در سال‌های نخست دهه‌ی ۹۰ با جمع‌آوری روایت‌های زنان نقاط مختلف ایران از تجربه‌ی خشونت در تلاش برای تدوین و تصویب قوانینی برای توقف این خشونت‌ها بودند. حالا اما چنان‌که فروغ سمیع‌نیا نیز در این نشست گفت پس از چندین ماه زندگی در کنار زنان زندانی که قربانی خشونت عریان از سوی حکومت و جامعه بودند، آنها توانسته بودند صدها روایت دیگر را نیز از «رفقای در زندان» ثبت کنند. 

با این همه، نباید از یاد برد که این همدلی‌ها و همکاری‌ها و مقاومت‌های مشترک، تمام ماجرا نیست و چنانکه غنچه قوامی بیان می‌کند «باید نسبت به ارائه‌ی تصویر سفید یا رمانتیزه‌‌شده از زندان هشیار بود.»

او توضیح می‌دهد:

«تصور کنید از زندانی صحبت می‌کنیم که محروم‌ترین و تحت‌ تبعیض‌ترین زنان در آن ساکنند، زنانی که دوره‌های طولانی‌مدت خشونت جنسیت‌محور را تجربه کرده‌اند، زندگی‌هایی مملو از محرومیت داشته‌اند که در نهایت از طریق واکنش‌های «مجرمانه» علیه آن زندگی‌ها شوریده‌اند. بسیاری از این زنان طرد شده‌اند و یا خانواده‌هایشان تمکن مالی ندارند و برای تأمین مخارج زندان، شبانه‌روز برای دستمزدی ناچیز مجبور به نظافت، آشپزی و کار در کارگاه‌های زندان هستند. بنابراین طبیعی است که درگیری و دعوا هم در زندان زیاد رخ بدهد و تنش‌‌ها به شکل خشونت‌آمیزی بروز پیدا کنند. گاهی نیز مقامات زندان از استیصال برخی زندانیان و تقلایشان برای بقا، سوءاستفاده می‌کنند و با وعده‌ی بهبود شرایط، آنها را برای زیرنظر گرفتن زندانی سیاسی یا حتی حمله‌ی فیزیکی و تهدید و ترساندن او استخدام می‌کنند.»

این تجربه اگرچه برای شمار زیادی از زندانیان سیاسی تکرار شده و آنها را در معرض خشونت و آزار همبندان غیرسیاسی‌شان قرار داده اما در بیشتر مواقع همچون تجربه‌ی فعالان زن در زندان لاکان شیراز، عمر این تقابل و ترس طولانی نبوده است. 

انتقال زندانیان سیاسی به بند عمومی یا مجاورت بند زندانیان سیاسی و زندانیان جرایم عادی البته فقط مختص زنان نبوده است، اما زندانیان سیاسی زن به دلیل کم‌تعدادتر بودن از مردان، بیشتر به بند عمومی زندانیان با جرائم عادی فرستاده شده‌اند و کتاب‌ها، گزارش‌ها و نوشته‌های آنان درباره‌ی وضعیت بند عمومی زندان‌ها و هم‌بندی‌های غیرسیاسی‌شان هم بیشتر از زندانیانِ سیاسیِ مرد بوده است. از سوی دیگر شمار زیادی از زنانی که به اتهام ارتکاب جرائم عادی در زندان هستند، آسیب‌دیدگان اجتماعی و قربانیان قوانین تبعیض‌آمیز و نابرابر از جمله خشونت‌های خانگی، جنسی و مالی هستند. این مسئله نیز می‌تواند یکی از دلایلی باشد که زنان زندانی سیاسی را که اغلب در اعتراض به همین نابرابری‌ها بازداشت شده‌اند به هم‌بندان‌شان نزدیک‌تر کرده و منجر به شکل‌گیری شبکه‌های ارتباطی بین آنها شده باشد.