حجاب اجباری: خشم، عادت، مقاومت
حجاب، در تمام چهار دههی گذشته یکی از چالشهای اصلی زنان در زندگی روزمرهشان در ایران بوده است. اما آنچه کمتر شنیده میشود، داستانهای زنانی است که به اجبار یا «انتخاب» حجاب بر سر دارند. در این پرونده که حاصل مصاحبههای مفصل با ۱۴ نفر از این زنان است، تلاش شده تا بخش کوچکی از تجربهها و چالشهای زنان ایرانی در رابطه با حجاب گردآوری شود.
حجاب برای زنانی که اغلب از کودکی چادر و روسری به سر کردهاند، نه تنها نوعی پوشش بلکه یکی از مهمترین بخشهای هویتشان است. حتی اگر خودشان، این هویت را به رسمیت نشناسند، دیگران از دوست و همکلاسی و همسایه تا خانواده و حکومت آنها را با این هویت تعریف میکنند و بهراحتی زیر بار تغییرش نمیروند.
از چهارده زنِ ۲۶ تا ۷۸سالهای که با آنها مصاحبه کردم، دو نفرشان چادری هستند؛ یک نفر دیگر قبلاً چادر به سر میکرده است و حالا با حفظ اعتقاد به حجاب، فقط روسری به سر میکند؛ شش نفر از آنها قبلاً چادری بودهاند اما اکنون حجاب ندارند؛ یک نفر از این پنج نفر هنوز در برخی جمعهای خانوادگی روسری به سر میکند؛ پنج نفر دیگر نیز که از خانوادههای سکولار آمدهاند، چالشهایشان با حجاب از زمان ورود به جامعه شروع شده است. یکی از این پنج نفر در دورهی کوتاهی حجاب بر سر میکرد.
هرچند گفتگو با این ۱۴ نفر نمیتواند تصویر کاملی از تجربهی زنان ایرانی در مورد حجاب ارائه کند، اما کوشیدهام با نشستن پای صحبت زنان بلوچ، ترک، همجنسگرا، دوجنسگرا و ترنسجندری که در شهرهای مختلف ایران، از قم و اصفهان و تهران تا اهواز و تبریز و زاهدان، زندگی کردهاند، بخش کوچکی از تجربههای کمتر شنیدهشده را ثبت کنم.
در این گزارش سراغ زنان جوانتری رفتهام که همچنان با حجاب اجباری دستوپنجه نرم میکنند؛ زنانی که در حکومت جمهوری اسلامی به دنیا آمدهاند، از وقتی چشم باز کردهاند دستکم در فضاهای عمومی، زنان را با حجاب دیدهاند و با اولین نشانههای زنانگی در بدنشان مجبور به پوشاندن خود بودهاند.